سخن آغاز

انسان بودن

خود به تنهایی یک دین خاص است 

که البته پیروان چندانی ندارد 

 

"ماهاتما گاندی"

 

Quick

 

Sample test on DA

1) What are differences between written and spoken language in production?

2) What is presupposition? Give an example.

3) what are the basic claims in universalism?

4) What are the principles of local interpretation and analogy '?

5) What are differences between topic and subject? Give an example.

6) What is deictic expression?

7) What are difference between utterance and sentence?

8) What is emergent grammar?

9) There are different ways to change unmarked to marked sentences .Name all and explain one of them.

10. What are the elements of a context of situation according to Dell Hymes?   

راهنمای نگارش مقاله برای همایش ها و مجلات علمی پژوهشی

مقدمه

جهت نگارش يک مقاله علمي-پژوهشي و درج آن در مجلات معتبر داخلي يا ISI و یا اراائه در همایشه یا کنفرانسها رعايت برخي نکات الزامي است. پژوهش علمي را با روش صحيح پژوهش مي شناسند و بخاطر داشته باشيد هميشه روش پژوهش از موضوع پژوهش مهمتر است. بهترين موضوع اگر با روش صحيح مورد پژوهش قرار نگيرد و با روش صحيح نگارش نشود فاقد هرگونه اعتبار و ارزش علمي است.

اولين گام در تهيه يک مقاله علمي-پژوهشي انتخاب موضوعي است که چيزي به علم اضافه کند. يک پژوهشگر تازه کار ممکن است تصور کند يک موضوع با اهميت و کلی در زمينه یک علم مانند  روانشناسی یا مديريت و يا موارد ديگري از اين دست يک موضوع بسيار علمي و قابل توجه است. بنابراين مطالعات گسترده در اين زمينه و استفاده از چندين منبع داخلي و خارجی، تلخيص، مقايسه و ارزيابي و نتيجه گيري از اين منابع يک پژوهش کامل و جديد را شکل مي دهد اما اين بزرگترين اشتباهي است که براي نگارش يک مقاله علمي-پژوهشي بدان دچار مي شويد. انتخاب يک موضوع بزرگ و گسترده از عهده يک مقاله خارج است و باید تا جای ممکن موضوع تان را محدود کنید.

اشتباه بزرگ دوم اين است که به چنين مقالاتي Review {مروری) گفته مي شود و فاقد ارزش علمي هستند. گردآوري آثار و نتايج مولفين ديگر و درکنار هم قرار دادن آنها مجموعا ادبيات پژوهش يک مقاله علمي-پژوهشي را تشکيل مي دهد. پس از انتخاب يک موضوع مناسب ، بايد به گردآوري آثار و نتايج مولفين داخلي و خارجي در زمينه موضوع منتخب بپردازيد. به اين ترتيب ادبيات پژوهش شما شکل مي گيرد. مهمترين ويژگي و ارزش هر پژوهش علمي اتکاي آن بر اطلاعات دست اول است که در روند انجام پژوهش بدست مي آيد.

بخشهاي يک مقاله علمي-پژوهشي

• بخش اول: چکيده

صفحه اول به ترتيب شامل عنوان، نام مولف يا مولفين، چکيده و واژگان کليدي است.

عنوان را در خط اول درج کنيد. معمولاً عنوان را با يک فونت Bold و اندازه بزرگتر از ساير فونت هاي متن مي نويسند.

نام نويسنده را در زیر عنوان قرار دهید و با يک پاورقي همراه کنيد. در پاورقي بايد آدرس الکترونيک نويسنده ذکر شود تا خوانندگان مقاله در صورت نياز بتوانند با نويسنده ارتباط برقرار کنند. نوشتن سمت يا وابستگی سازمانی نويسنده یا نویسندگان در پاورقي نيز مرسوم است.

چکيده يا Abstract در هشت تا ده خط که معمولا در یک پاراگراف تهيه مي شود بايد بيانگر سير کاملي از مقاله باشد. معمولا در چکیده در حد دو سطر به بیان مساله و هدف نگارش مقاله، حدود دو یا سه سطر به روش پژوهش و حدود سه یا جهار سطر به نتیجه تحلیل داده ها و یافته های پژوهش پرداخته می شود. در چکیده از ارجاع دادن خود داری شود.

واژکان کليدي يا KeyWords پنج تا هفت کلمه اصلي و تخصصی مورد استفاده در مقاله اصلي است و معمولا به صورت Italic در پایین چکیده نوشته مي شود. در انتخاب کلید واژه ها به گونه ای عمل کنید که اگر شخصی با آن واژه ها در اینترنت مقاله شما را جستجو کرد به آن دسترسی پیدا کند.

• بخش دوم: مقدمه

بهتر است مقدمه در يک صفحه تهيه شود. در پاراگراف اول مقدمه ابتدا به شرح و بيان مساله پژوهش بپردازيد. در پاراگراف دوم اهيمت و ارزش موضوع را شرح دهيد. در پارارگراف سوم اهداف خود را توضيح دهيد. در نهايت در پاراگراف آخر توضيح دهيد خواننده در مقاله با چه موضوعاتي مواجه خواهد شد اما نتيجه گيري از مباحث به عمل نياوريد.

° ادبيات پژوهش (پیشینه تحقیق)

در اين بخش براساس مطالعات گذشته، مباحث نظري پژوهش بيان مي شود. منظور از مباحث نظري ارائه تعاريف و مفاهيم بکار رفته در پژوهش به صورت روشن است و بايد براساس مطالعات معتبر قبلي صورت گيرد. در بخش دوم ادبيات پژوهش به ارائه مطالعات مشابه که قبلاً توسط پژوهشگران ديگر صورت گرفته پرداخته مي شود. نظر به تاکيد جوامع علمي بر اطلاعات دست اول در حال حاضر بسيار مقاله ها از ارائه ادبيات پژوهش به صورت مستقل پرهيز مي کنند و تنها به ارائه کلياتي از پژوهش انجام گرفته پيشين در بخش مقدمه اکتفا مي شود.

• بخش سوم: روش تحقيق

در اين بخش نوع پژوهش براساس هدف و ماهيت معرفي مي شود. همچنين نحوه گردآوري داده ها بيان مي شود. معمولا پژوهش هاي علمي از روش هاي مطالعه ميداني و کتابخانه اي براي گردآوري داده ها و اطلاعات استفاده مي کنند. همينطور جامعه آماري و در صورت لزوم نمونه آماري معرفي مي شوند. سپس گزاره هاي پژوهش ( فرضيه ها يا سوالات ) ارائه مي گردد. همچنين آزمونهاي آماري مورد استفاده و نرم افزار تجزيه و تحليل داده ها نيز معرفي مي شود.

• بخش چهارم: تجزيه و تحليل داده ها

در اين قسمت براساس داده هاي بدست آمده و با توجه به روشهاي آماري مناسب به تجزيه و تحليل داده ها و ازمون فرضيه هاي پژوهش پرداخته مي شود و نتایج حاصل در قالب جدول یا نمودار ارائه می گردد. البته بعضی پژوهش ها کیفی هستند که طبیعتا فاقد این جدول و نمودارهای کمی می باشند. معمولا براي افزايش دقت محاسبات نرم افزارهاي آماري مانند SPSS بکار گرفته مي شود.

• بخش پنجم: خلاصه و نتيجه گيري

هر مقاله بايد بايد با خلاصه و نتيجه گيري دقيق و صحيحي از گامها و دستاوردهاي پژوهش همراه باشد. بعضي مواقع خلاصه را همراه با بيان محدوديت ها و پيشنهادهائي براي محققين ديگر همراه مي کنند.

• صفحه آخر: منابع و مآخذ

در نهايت بايد منابع و مآخذ مورد استفاده را به ترتيب براساس منابع فارسي و لاتين مرتب کنيد. هر مجله يا کنفرانس استاندارهاي خود را درنحوه درج منابع دارد. يک روش استانداررد براي درج منبع روش APA است. اين واژه مخفف عبارت American Psychological Association است که توسط انجمن روانشناسي آمريکا ارائه شد. براساس اين روش براي ارجاع يک بخش از متن به منبع آن از ( نام نويسنده، سال : شماره صفحه ) استفاده مي شود براي نمونه (حبيبي، 1389 : 56). سپس در صفحه فهرست منابع و مآخذ به روش زير عمل مي شود:

- اگر کتاب باشد: نام خانوادگي، نام (سال)، نام کتاب، محل نشر: ناشر

مثال: آذر، عادل (1383)، آمار و کاربرد آن در مديريت،  تهران : انتشارات سمت

- اگر مقاله باشد: نام خانوادگي، نام (سال)، نام مقاله، نام نشريه، شماره نشريه، شماره صفحات

• پيوست ها و توضيحات

در صورت لزوم کارهاي آماري، پرسشنامه يا ساير توضيحات را مي توانيد در قالب پيوست ها به مقاله خود اضافه کنيد. اين کار ارزش علمي مقاله را بيشتر مي کند.

نکاتی در مورد قواعد نگارشی

1- اولين نکته در تهيه يک مقاله استفاده صحيح از نوع، اندازه و سبک Font يا قلمي است که نشريه يا کنفرانس مورد نظر ارائه کرده است. معمولا در صفحه اول مجلات و یا سایت آنها و یا در فراخوان همایش ها در مورد این جزییات توضیح داده می شود.

2- به هيچ وجه از فاعل اول شخص يا فعل اول شخص استفاده نکنيد. براي نمونه از جملاتي مانند "به نظر من" کاملا اجتناب کنيد و مثلا بگویید "به نظر می رسد". بيان جمله به صورت اول شخص معمولا براي صاحبنظران و اساتيد بالارتبه قابل استفاده است.

3- در متن فارسي به هيچ وجه از واژگان لاتين استفاده نکنيد. اگر يک واژه لاتين کليدي اعم از اصطلاح تخصصی یا اسامی خاص در متن استفاده شده، بايد به صورت پاورقي در انتهاي صفحه زيرنويس شود.

4- براي استفاده از علائم نگارشي مانند . ، : ؛ و ساير موارد دقت کنيد حتما اين علائم چسبيده به کلمه قبلي و يک خط فاصله يا Space با کلمه بعدي فاصله داشته باشند.

5- استفاده از هرگونه کادر يا تزئينات اينچنين در صفحه اول يا ساير صفحات مقاله اکيدا ممنوع است.

6- خط اول هر پاراگراف بايد 0.5 سانتي متر از ابتداي خط فاصله داشته باشد.

7- متن مقاله به جز عنوان و نام نويسنده بايد به صورت Justified و Right-to-Left مرتبط شده باشد.

8- شماره صفحات در قسمت وسط پائين صفحه درج شود.

حسن بشیرنژاد

پايگاه اجتماعی مازندراني و كاربرد آن


پايگاه اجتماعی مازندراني و كاربرد آن دراستان مازندران
   (يافته­های یک پژوهش ميدانی)
 
 
 
 
 1: مقدمه
   تحولات اجتماعي، اقتصادي ، سياسي و فرهنگي در سال­هاي اخير به همراه توسعه­ي صنعت، تكنولوژي و ارتباطات موجب گرايش گويشوران زبان­هاي بومي و اقليت به زبان­هاي رسمي، ملي و معتبر شده است و اين روند عاملي براي تضعيف جايگاه و تهديدي براي بقاي زبان­هاي اقليت به حساب مي­آيد. به طور طبيعي، زبان­هاي محلي ايران نيز از اين قاعده مستثني نيستند. مازندراني يكي از زبان­هاي محلي در شمال كشورمان است كه در سال­هاي اخير كاربرد آن در حوزه­هاي مختلف كاهش يافته و فراگيران اين زبان در نسل جوان هر روزه كمتر مي­شوند. هدف اين پژوهش به دست دادن شواهدي در مورد جايگاه اجتماعي اين زبان و ميزان كاربرد آن در حوزه­هاي مختلف در استان مازندران است. همچنين، اين تحقيق در پي سنجش نگرش گويشوران نسبت به اين زبان و بررسي تاثير عوامل اجتماعي بر كاربرد آن است. نظر به اهميت زبان به عنوان بخشي از فرهنگ يک ملت، اين پژوهش و پژوهش­هايي از اين دست بسيار با اهميت تلقي مي­شوند و کاربردها و فوايد زيادی بر آن مترتب است. از جمله فوايد اين پژوهش می­توان به موارد زير اشاره کرد: آشنا ساختن گويشوران با واقعيت های موجود و آگاهـی دادن در مورد پيامدها و عواقب ادامه يافتن روند موجود. تهيه اطلاعات برای مسئولين و دست اندرکاران  امور فرهنـگی منطقه  و ترغيب آنها برای تلاش در جهت حفظ و بقای اين زبان . به کارگيری اطلاعات فراهم آمده برای هرگونه برنامه ريزی در جهت تغييـر وضع موجـود. ايجاد زمينه و انگيزه لازم برای پژوهشگران  اجتماعی جهت روی آوردن به مطالعه اجتماعی زبان مازندرانی. ترغيب زبان­شناسان درجهت مطالعه ساختار و واژگان اين زبان و ثبت وضبط واژه­ها، اصطلاحات و ويژگي­هـای منحصر به فرد اين زبان که در صـورت نابودی آن ممکن است برای هميشه از دست برود.
 
2 : روش پژوهش، جامعه آماري و گردآوري داده­ها
 
   اين پژوهش يك مطالعه­ي ميداني از نوع توصيفي است كه ضمن تجزيه و تحليل داده­ها و توصيف واقعيت­هاي موجود به بررسي تاثير برخي عوامل اجتماعي به عنوان متغيرهاي مستقل بر ميزان كاربرد زبان مازندراني در حوزه­هاي مختلف به عنوان يك متغير وابسته مي­پردازد. در اين پژوهش، از روش تحليل حوزه­ای پيشنهادی فيشمن استفاده شده و در تهية پرسش­نامه­ و حوزه­بندي­ها از پژوهش خانم سوزان گل (1979) الگوگيري شده است.
   هر سه روش معمـول برای جمع آوری اطلاعات در پژوهش­های ميـدانی، يعنـی پرسش­نامه، مصاحبه و مشاهده، در اين بررسی مورد استفاده قرار می گيرند. از آنجايي که پرسش­نامه در اغلب شرايط عمـلی­تر و آسان­تر است و به محقق امکان  مطالعه و بررسی نمونه­های بزرگتـری را می­دهد،  بنابراين از پرسش­نامه  به عنـوان روش  اوليـه در گردآوری گسترده اطلاعات استفـاده شده و از مصاحبه و مشاهده در مـوارد ممکن و به عنوان روش­هاي عمقي بهره گرفته شده است.
    افراد پرسش­شونده شامل دانش آموزان دختـر وپسـر مقطع متوسطـه ( گروه سنـی  14-18 ساله) و گروه­های سنی30-40 ساله  و بالاي 50  ساله در پنج شهر آمل، نور، بهشهر، رامسر و ساری و 12 منطقه روستايي در اين شهرها می­باشند.
    برای افراد بی­سواد يا کم­سواد  از روش مصاحبـه استفاده شده ­است. در ضمن برای بررسـی تاثير عامل شهرنشينـی، نمونه­ها به ميزان مساوي از مناطق روستايـي و شهري انتخاب شدند. در جامعه شهري در هر گروه سني 200 نفر ( مجموعا" 600 نفر)  و در جامعه روستايـي نيز در هر گروه سني 200 نفر (در مجموع 600 نفر) برای تکميـل پرسش­نامـه به ميزان مساوي از هر دو جنس انتخاب شده­اند. به اين ترتيب، حجم نمونه مـورد بررسی به 1200 نفر مي رسد. علاوه بر پرسش­نامه­ها، نگارنده به ثبت 240 مورد از مشاهدات خود درباره ميزان كاربرد مازندراني در شهر آمل پرداخته است.
 
 
 
 
 
3 : پيشينه­ي مطالعات اجتماعي زبان
 
 
اصولا مطالعاتی که با عنوان گويش­شناسی سنتی در قرن نوزده و نيمه اول قرن بيستم در جريان بود بستر لازم را برای پيدايش مطالعات اجتماعی زبان فراهم نمود. در ادامه، مطالعات انجام شده توسط جامعه­شناسان زبان نشان داد که در کنار عوامل جغرافيايی، عوامل اجتماعی نيز موجب بروز اختلافات و تغييرات زبانی در يک جامعه زبانی واحد می­شوند. برای نمونه، پژوهش مک­ديويد در سال 1948 در زمينه تلفظ /r/ بعد از واکه­های انگليسی در منطقه­ي کارولينای جنوبی نشان داد که اين ويژگی مختص يک منطقه خاص نيست و بين ميزان تحصيلات و سن افراد و درصد ظهور اين ويژگی رابطه وجود دارد. و يا به عنوان نمونه­ای ديگر، تحقيق جان فيشر در سال 1958 در مورد تلفظ (-ing) در زبان انگليسی در منطقه نيوانگلند نشان از تأثير سن، جنسيت و موقعيت گفتار در استفاده از يکی از دو صورت [-in] يا [-iŋ] در آخر کلمات داشت.همچنين پژوهش ولفرام در شهر ديترويت آمريکا نشان داد که مجموع درصد ظهور ويژگي­های معتبر در گفتار زنان بيش از مردان است.
از دهه­ي 1960، ويليام لباو، استاد زبان­شناسی دانشگاه پنسيلوانيا، تحقيقات خود را به صورت علمی­تر مطرح کرد و تا حد زيادی مشکلات عملی و روش­شناختی را که بر سر راه مطالعات اجتماعی زبان وجود داشت، بر طرف ساخت . او در بررسي­هايش در شهر نيويورک نشان داد که آن دسته از ويژگي­های زبانی که  دارای اعتبار کمتـری هستند بيشتر در رفتار زباني طبقات پايين اجتماع مشاهده مي­شوند. همين پژوهش­ها مشخص ساختند که عوامل اجتماعی علاوه بر ايجاد اختلافات زبانی مي­توانند موجب حذف یک زبان از يک جامعه دو زبانه و جايگزينی آن با يک زبان رسمي­تر شوند. مجموعه مطالعات فيشمن در سال 1966 در مورد ميزان پاي­بندي به زبان مادري در ميان گروه­هاي مهاجر در ايالات متحده كه به روش تحليل حوزه­اي صورت گرفت، از اولين تحقيقات مدون در زمينه حذف (مرگ) زبان به حساب مي­آيد. بررسي­هاي سوزان گل در سال­هاي 1978 و 1979 در منطقه دو زبانه اوبروارت در شرق اتريش نيز نمونه­اي از حذف زبان را نشان مي­دهد. نانسي دورين در سال 1981 نمونه ديگري از تغيير(حذف) زبان در حال پيشرفت را در منطقه­ي سادرلند شرقي در شمال اسكاتلند گزارش كرد.
در ميان بررسي­هاي انجام شده در زمينه حفظ زبان مي­توان به پژوهش ليبرسن در سال 1972 در جامعه انگليسي- فرانسه زبان در مونترال كانادا اشاره كرد. پژوهش ديگري كه يك نمونه جالب از حفظ، و در عين حال حذف زبان را نشان مي­دهد توسط فسولد در سال 1980 در ميان جامعه سرخ­پوستان تيوا در منطقه تائوس  در ايالت نيومكزيكو صورت گرفته است.
جيمز كرافورد (1998) بر اين نكته تاكيد مي­كند كه روند زوال در بين زبان­هاي بوميان آمريكاي شمالي بسيار حاد است. وي به بررسي روند زوال يكي از اين زبان­ها، يعني زبان ناواهو در طي سال­هاي بين دهه 1930 تا دهه 1990 مي­پردازد. بررسي­هاي مايكل كراس در مورد زبان­هاي بوميان آلاسكا در فاصله­ي سال­هاي 1992 تا1995 حقايق تلخي را در مورد اين زبان­ها روشن نموده است.  از 20 زبان زنده بوميان در منطقه­ي آلاسكا تنها دو زبان به شيوه سنتي فراگرفته مي­شوند و از والدين به فرزندان انتقال مي­يابند.
در طول دهه گذشته پزوهش­هايی در اين زمينه در کشورمان صورت گرفته است که برای رعايت اختصار تنها به ارائه فهرست اين پژوهش­ها بسنده مي­کنيم:
1- پژوهش­ ذوالفقاري (1376) در مورد گويش بختياري در شهر مسجد سليمان .
2- پژوهش بشيرنژاد (1379) در مورد جايگاه و كاربرد  مازندراني در شهر آمل.
3- پژوهش رضاپور(1379) در زمينه رمزگرداني در بين افراد دو زبانه فارسي- مازندراني در شهر آمل.
4- پژوهش شاه­بخش (2000) درباره­ي زبان بلوچي.
5- پژوهش مشايخ (1381) در مورد كاربرد فارسي و گيلكي در دو گروه سني مختلف در شهر رشت .
6- پژوهش علايي(1383) در رابطه با موانع اجتماعي- فرهنگي كاربرد فارسي به عنوان زبان آموزش در شهرستان مغان.
7- پژوهش ايماني (1383) در باره وضعيت كاربردي دو زبان تركي و فارسي در ميان دوزبانه­هاي تركي- فارسي ساكن قم.
8- پژوهش صفايي(1383) در مورد كاربرد فارسي در بين دانش­آموزان دوزبانه­ي شهر مرند.
9- پژوهش ابراهيمي(1383) در زمينه رمزگرداني در ميان دوزبانه­هاي كردي- فارسي در شهرستان گيلانغرب.
10- پژوهش رنجبر(1384) در مورد وضعيت دوزبانگي در ميان دانش­آموزان دبيرستاني استان كرمانشاه.
11- پژوهش شيخي(1385) در زمينه رمزگرداني در ميان دوزبانه­هاي تركمني- فارسي در شهر گنبد كاووس.
12- پژوهش واسو جويباري(1385) در مورد تفاوت بين نسلي در كاربرد واژه­هاي مازندراني در شهر جويبار.
13-  پژوهش بني­شركا (2005) در رابطه باانتخاب زبان و رمزگرداني درجامعه آذري­زبان در شهر تهران .
 
4 : بررسي داده­هاي پژوهش
در اين پژوهش، مسئله انتخاب زبان در موقعيت­هاي مختلف اجتماعي و ميزان كاربرد مازندراني در سه گروه سني و 5 شهر و 12 منطقه روستايي در استان مازندران مورد بررسي قرار گرفته­ است. براي اين منظور، از يكي از روش­هاي رايج در بررسي كاربرد زبان، يعني روش تحليل حوزه­اي استفاده شده است كه اولين بار از سوي فيشمن در سال 1966 به كار گرفته شد. علاوه بر ميزان كاربرد زبان، ميزان تسلط افراد بر دو زبان نيز مورد بررسي قرار گرفته است و سعي شده است تا نگرش آزمودني­ها نسبت به دو زبان ارزيابي گردد. برخي مشخصه­هاي فردي و عوامل اجتماعي مانند سن، تحصيلات، جنسيت، و شهرنشيني نيز مي­توانند در انتخاب و كاربرد زبان مؤثر باشند. بنابراين ميزان تأثير اين عوامل در كاربرد فارسي و مازندراني در حوزه­هاي مختلف هم مورد بررسي قرار گرفته­اند.
آمارها و داده­هاي اين پنج منطقه (شهرها و روستاها) به صورت جداگانه در گروه­هاي سني، جنسيتي و اجتماعي مختلف و در حوزه­هاي كاربردي گوناگون استخراج و توصيف شده­اند. در اين فصل با مقايسه و سنجش داده­هاي مناطق مختلف در كنار يكديگر، وضعيت كلي كاربرد زبان مازندراني در استان مازندران به دست داده شده است. نظر به اين­كه سن افراد از عوامل مهم و تاثيرگذار در انتخاب و كاربرد زبان است و با توجه به اين­كه تغيير زبان در فاصله بين نسل­ها رخ مي­دهد، در اين پژوهش سعي شده است كه كاربرد زبان و نگرش­هاي زباني در گروه­هاي سني مختلف با هم مقايسه گردند تا از اين طريق علاوه بر وضعيت كنوني مازندراني، نظري به دورنماي آينده و وضع پيش روي آن داشته باشيم. در بخش پاياني اين فصل، تاثير ساير عوامل، يعني جنسيت، شهرنشيني و تحصيلات نيز بررسي خواهد شد، اما تاكيد اصلي، چنان كه گفته شد، بر عامل سن است.
براي بررسي ميزان كاربرد مازندراني، چهار حوزه­ي كاربردي عمده، يعني حوزه­ي خانواده، حوزه­ي مدرسه، حوزه­ي شهر، و حوزه­ي اداري در نظر گرفته شده­اند كه اين حوزه­ها را عمدتا" موقعيت و مخاطبان آن مشخص مي­كنند. چنان­كه در تعريف حوزه گفته شد، حوزه­ها علاوه بر مكان و مخاطب مي­توانند به موضوع يا مقوله خاصي مربوط شوند. در اين­جا دو حوزه­ي مذهب،  و نيز هنر و سرگرمي به عنوان حوزه­هاي مستقل در نظر گرفته شدند كه مسائلي مانند نيايش، سوگواري از يك سو و شعر، موسيقي و آواز را از سوي ديگر در بر مي­گيرند.
 
4-1: حوزه خانواده
بررسي داده­هاي اين پژوهش نشان مي­دهند كه به طور نسبي بيشترين ميزان كاربرد مازندراني مربوط به حوزه خانواده است و هر چه حوزه رسمي­تر مي­شود،  ميزان كاربرد مازندراني كاهش مي­يابد. ميزان فراگيري زبان اول در خانواده بر حسب نوع خانواده و اعضاي آن متغير است. در مجموع حدود 67 درصد از افراد مازندراني را به عنوان زبان اول در خانواده فرا گرفته­اند اما در گروه سني 14-18 ساله فراگيري مازندراني كاهش مي­يابد. در اين گروه تنها حدود 25 درصد از آزمودني­ها، مازندراني را به عنوان زبان اول آموخته­اند.
 
جدول 1: ميزان فراگيري فارسي به عنوان زبان اول در كل جمعيت نمونه به تفكيك سن و شهر
 
                                 گروه سنی
         شهر
14-18 ساله
30-40 ساله
بالاي 50 ساله
فراواني
درصد
فراواني
درصد
فراواني
درصد
بهشهر
59
75/73
15
75/18
3
75/3
ساری
64
80
22
5/27
10
5/12
آمل
52
65
12
15
5
25/6
نور
57
25/71
12
15
2
5/2
رامسر
66
5/82
16
20
2
5/2
كل جمعيت نمونه
298
5/74
77
25/19
22
5/5
 
 زباني كه فرد در گفتگو با اعضاي مختلف خانواده به كار مي­برد ممكن است  بر حسب سن مخاطب متفاوت باشد. براي مثال، داده­ها نشان مي­دهند كه 48 درصد از افراد 14-18 ساله،  با پدربزرگ و مادربزرگ­هايشان مازندراني صحبت مي­كنند و در مقابل، 38 درصد از آنها با پدر و مادرشان مازندراني صحبت مي­كنند. در ارتباط با برادر يا خواهر كوچكترشان نيز تنها 75/24 درصد از مازندراني استفاده مي­كنند.
جدول 2: ميزان كاربرد مازندراني در حوزه خانواده در كل جمعيت نمونه بر حسب مخاطب و گروه سني
 
                        گروه سنی
   مخاطبان
14-18 ساله
30-40 ساله
بالاي 50 ساله
فراواني
درصد
فراواني
درصد
فراواني
درصد
پدر و مادر
152
38
339
75/84
388
97
فرزندان
89
25/22
116
29
275
75/68
خواهر يا برادر بزرگتر
126
5/31
315
75/78
381
25/95
خواهر يا برادركوچكتر
99
75/24
281
25/70
364
91
عمو، دايي، عمه، خاله
126
5/31
333
25/83
386
5/96
بچه­هاي فاميل
102
5/25
113
25/28
279
75/69
پدر بزرگ و مادر بزرگ
192
48
352
88
397
25/99
 
براي آگاهي بيشتر از وضعيت كاربردي زبان مازندراني در طول زمان بد نيست بين ارقام حاصل از اين پژوهش در شهر آمل و آمار به­دست آمده از پژوهش پيشين محقق در همين شهر در سال 1379 مقايسه­اي به عمل آوريم.
 
 نمودار 1: مقايسه درصد كاربرد فارسي در حوزه خانواده درسال­هاي 1379 و 1385 در شهر آمل
 
   چنان­كه ملاحظه مي­شود، كاربرد زبان فارسي در حوزه خانواده توسط گروه سني 14-18 ساله در تمامي موارد رو به افزايش است. براي نمونه كاربرد فارسی در برقراري ارتباط با والدين در فاصله سال­هاي 1379 تا 1385 حدود 12 درصد افزايش يافته است.
 
 
4-2: حوزه مدرسه
   پس از خانواده، مدرسه از مهم­ترين نهاد­ها براي آموزش زبان به كودكان است. در مدارس كشورمان، فارسي به عنوان زبان آموزش به كار مي­رود و زبان­هاي محلي در مدارس مناطق مختلف ممكن است نقش­هاي متفاوتي را در كنار زبان فارسي به عهده داشته باشند. براي نمونه، در مناطق آذري زبان و كرد زبان كشورمان حضور زبان­هاي محلي در حوزه مدرسه به نسبت پررنگ است و اين زبان­ها غالبا" وسيله برقراري ارتباط ميان دانش­آموزان و معلمان هستند. در مقابل، در استان­هاي مازندران و گيلان، زبان­هاي محلي در حوزه مدرسه در حاشيه قرار دارند و فارسي علاوه بر اين­كه زبان آموزش است, تنها وسيله ارتباطي ميان معلمان و دانش­آموزان نيز مي­باشد. اين ادعا، مبتني بر مشاهدات و تجارب شخصي نگارنده و نيز نتايج پژوهش نگارنده (بشيرنژاد، 1379) و مشايخ (1381) مي­باشد.
بررسي داده­هاي اين پژوهش نشان مي­دهند كه در اين حوزه زبان فارسي بر مازندراني غلبه دارد. براي نمونه، 97 درصد از دانش­آموزان پرسش­شونده با معلمان در كلاس درس فارسي صحبت مي­كنند و 5/97 درصد از آنها نيز با مدير مدرسه در دفتر مدرسه فارسي حرف مي­زنند. همچنين،  25/81 درصد از دانش­آموزان در كلاس با يكديگر فارسي صحبت مي­كنند.
 
 
 نمودار 2: درصد كاربرد فارسي در حوزه مدرسه در گروه سني 14- 18 ساله بر حسب مخاطب
 
   چنان­كه ملاحظه مي­شود، در ارتباط بين معلم و دانش­آموز، كاربرد زبان تابع موقعيت، زبان مادري دانش­آموز يا علايق شخصي وي نيست و نوع زبان همواره ثابت است. عموما" در اين موارد در مدارس مازندران دانش­آموزان حق انتخاب ندارند و اصولا" معلمان نيز تمايلي به استفاده از زبان محلي براي برقراري ارتباط با دانش­آموز ندارند زيرا معلم با كاربرد زبان رسمي در يك موقعيت رسمي به نوعي در تلاش براي حفظ رابطه رسمي موجود ميان خود و مخاطب است . اما كاربرد زبان در بين دانش­آموزان تا حدود زيادي تابع موقعيت و زبان مادري مخاطبان است.
از 60 مورد مشاهده­ي كاربرد دو زبان در حياط مدارس دخترانه، و پسرانه درشهر آمل، در مجموع، در 31 موقعيت زبان فارسي كاربرد داشته است كه 66/51 درصد از موقعيت­ها را تشكيل مي­دهد. لازم به ذكر است كه رقم بدست آمده از ميزان كاربرد فارسي از طريق پرسش­نامه برابر با 25/56 درصد بود و محاسبه­ي مجذور كا (= 18/0)، با سطح معناداري 05/0 و درجه آزادي 1 نشان مي­دهد كه اين مقدار تفاوت، به لحاظ آماري معني­دار نيست.
 
4-3: حوزه اداري
حوزه­ي اداري نسبتا" رسمي است و همين رسميت موجب مي­شود تا ميزان كاربرد فارسي در آن به طور نسبي بالا باشد .  براي نمونه، 91/63 درصد از مراجعه­كنندگان با كارمندان ادارات فارسي صحبت مي­كنند. در برخورد با يك پزشك يا منشي او در مطب به ترتيب 58/77 و 74/73 درصد افراد از زبان فارسي استفاده مي­كنند.
جدول 3: ميزان كاربرد فارسی و مازندرانی در حوزه اداري در كل جمعيت نمونه بر حسب مخاطب
 
                               زبان غالب
   
       مخاطب
فارسي
مازندراني
مجموع
فراواني
درصد
فراواني
درصد
فراواني
درصد
كارمند
767
91/63
433
09/36
1200
100
پزشك
931
58/77
269
42/22
1200
100
منشي پزشك
885
74/73
315
26/26
1200
100
 
جدول 4: ميزان كاربرد فارسي در حوزه اداري در كل جمعيت نمونه بر حسب مخاطب و گروه سني
 
                       مخاطب
     گروه سني
كارمند
پزشك
منشي پزشك
فراواني
درصد
فراواني
درصد
فراواني
درصد
14-18 ساله
377
25/94
389
25/97
382
5/95
30-40 ساله
254
5/63
331
75/82
317
25/79
بالاي 50 ساله
136
34
211
75/53
186
5/46
کل جمعيت نمونه
767
91/63
931
58/77
885
74/73
 
جدول 5: ميزان كاربرد فارسي در حوزه اداري در كل جمعيت نمونه بر حسب شهر و مخاطب
 
                               مخاطب
  
       شهر
كارمند
پزشك
منشي پزشك
فراواني
درصد
فراواني
درصد
فراواني
درصد
بهشهر
134
83/55
182
83/75
176
33/73
ساری
163
92/67
183
24/76
182
83/75
آمل
128
33/53
180
99/74
158
83/65
نور
175
92/72
199
91/82
184
66/76
رامسر
167
58/69
187
91/77
185
08/77
کل جمعيت نمونه
767
91/63
931
58/77
885
74/73
 
نگارنده در مشاهدات خود از كاربرد دو زبان در حوزه اداري به ثبت 60 موقعيت ارتباطي بين كارمند و ارباب رجوع در حوزه اداري شهر آمل پرداخته است. اين مشاهدات در ادارات مختلف شهر آمل صورت گرفته و افراد مورد مشاهده به طور مساوي از سه گروه سني مورد بررسي در اين پژوهش انتخاب شده­اند. در مجموع از 60 موقعيت ارتباطي مشاهده شده در حوزه اداري، در 29 موقعيت (يعني 33/48 درصد) زبان ارتباطي غالب فارسي و بقيه موارد مازندراني بوده است. همان­گونه كه داده­هاي بررسي پرسش­نامه­اي نيز نشان داده­اند بيشترين ميزان كاربرد فارسي در اين حوزه مربوط به جوان­ترين گروه سني مي­باشد. در اين گروه در 17 موقعيت از 20 موقعيت(يعني 85 درصد)، فارسي زبان برقراري ارتباط بوده است. با افزايش سن از ميزان كاربرد فارسي در اين حوزه كاسته مي­شود. در گروه 30-40 ساله، نسبت كاربرد فارسي به مازندراني 9 به 11  (45 درصد به 55 درصد) بوده است و در گروه بالاي 50 ساله تنها در 3 موقعيت از 20 موقعيت (يعني 15 درصد) فارسي، زبان ارتباط را تشكيل مي­دهد.
 
4-4: حوزه كوچه و بازار
حوزه كوچه و بازار نسبت به دو حوزه مدرسه و خانواده از وسعت و گستردگي بيشتري برخوردار است و تنوع مخاطبان حاضر در آن نيز بيشتر است. در اين حوزه، موقعيت گفتار و يا موقعيت، سن، و جنسيت گوينده يا مخاطب مي­تواند در انتخاب زبان موثر باشد. در موقعيت­هاي رسمي­تر و در برخورد با مخاطباني كه به لحاظ موقعيت اجتماعي بالاترند، بيشتر زبان فارسي به كار مي­رود و در مواردي نيز كه مخاطب ناشناس بوده و اطلاعات زيادي از وي در دست نيست گويندگان زبان فارسي را ترجيح مي­دهند. براي نمونه، 49/29 درصد از افراد در برخورد با همسايگان از زبان فارسي استفاده مي­كنند و در مقابل 58/72 درصد از آنها در گفتگو با يك فرد جوان ناشناس از فارسي استفاده مي­كنند.
جدول 6: ميزان كاربرد فارسي و مازندراني در حوزه کوچه و بازار در كل جمعيت نمونه  برحسب مخاطب
 
 
                               زبان غالب
  مخاطب    
فارسي
مازندراني
مجموع
فراواني
درصد
فراواني
درصد
فراواني
درصد
معلم
702
49/58
498
51/41
1200
100
همسايه
354
49/29
846
51/70
1200
100
مغازه­دار مركز شهر
541
08/45
659
92/54
1200
100
جوان ناشناس
856
33/71
344
67/28
1200
100
فرد مسن ناشناس
408
99/33
792
01/66
1200
100
راننده
525
75/43
675
25/56
1200
100
 ميزان كاربرد فارسي در برخورد با فرد جوان ناشناس (33/71 درصد) در مقايسه با ميزان كاربرد فارسي در برخورد با يك فرد مسن ناشناس (99/33 درصد) بيانگر اين حقيقت است كه افراد در انتخاب نوع زبان علاوه بر موقعيت اجتماعي مخاطب، به سن او نيز توجه مي­كنند. در ضمن اين مسئله نشان مي­دهد كه گويشوران فارسي را عمدتاً افراد جوان تشكيل مي­دهند و افراد با در نظر داشتن اين واقعيت و با اين تصور كه مخاطب جوان آنها به سبب اعتبار فارسی کاربرد آن را ترجيح می­دهد, با او به اين زبان صحبت می­کنند.
   منطقه محل سکونت افراد در ميزان کاربرد دو زبان در اين حوزه موثر است. داده­ها نشان مي­دهند که کاربرد فارسی در حوزه کوچه و بازار در شهر ساری بيش از ساير شهرهاست و شهرهای رامسر و نور از نظر ميزان کاربرد فارسی در اين حوزه در جايگاه­های بعدی قرار دارند. ارقام جدول 7 ميزان كاربرد فارسي را در كوچه و خيابان و با مخاطبان مختلف نشان مي­دهد.
 
جدول 7: درصد كاربرد فارسي در حوزه کوچه و بازار در كل جمعيت نمونه برحسب مخاطب و شهر
 
         مخاطب                           شهر
معلم
همسايه
مغازه­دار
مرکز شهر
جوان
 ناشناس
فرد مسن ناشناس
راننده
بهشهر
74/58
41/30
08/47
25/71
49/32
16/44
ساری
66/66
33/33
66/51
25/71
66/36
50
آمل
83/45
41/20
5/32
5/62
58/19
16/29
نور
41/60
41/30
66/46
66/76
25/41
33/43
رامسر
83/60
91/32
5/47
99/74
99/39
08/52
ميانگين
49/58
49/29
08/45
33/71
99/33
75/43
 
در مجموع كمترين ميزان كاربرد فارسي در برخورد با همسايگان و يك فرد مسن است (به ترتيب49/29 و 99/33 درصد) و بيشترين ميزان كاربرد فارسي در برخورد با جوان ناشناس و معلم ( به ترتيب 33/71 و 49/58 درصد) است. به نظر مي­رسد كه باز سن مخاطب , موقعيت اجتماعي و سابقه آشنايي قبلي از عوامل تعيين­كننده در كاربرد فارسي باشند.
 
  
 
نمودار 3: درصد كاربرد زبان فارسي در حوزه کوچه و بازار در كل جمعيت نمونه بر حسب مخاطب و گروه سني
 
   همان طوری که سن مخاطب در ميزان کاربرد فارسی موثر است و بيشترين ميزان کاربرد فارسی در گفتگو با جوان ناشناس می­باشد, سن خود کاربران نيز می­تواند در ميزان استفاده از فارسی در اين حوزه تعيين کننده باشد. داده­ها نشان دهنده آن است كه گروه­های جوان­تر به ميزان بيشتری از زبان فارسی در حوزه کوچه و بازار بهره می­گيرند. ملاحظه می­شود که هر چه به گروه­هاي سني بالاتر مي­رويم، ميزان كاربرد فارسي در تمامي زمينه­ها در حوزه کوچه و بازار كاهش مي­يابد. براي نمونه 75/89 درصد از افراد 14-18 ساله با معلمان در كوچه و خيابان فارسي صحبت مي­كنند و اين رقم در گروه سني 30-40 ساله به 5/58 درصد و درگروه سني بالای 50 ساله به 25/27 درصد مي­رسد. در مواجهه با ساير مخاطبان نيز مي­توان كاهش ميزان كاربرد فارسي در گروه­هاي سني بالا را شاهد بود.
   نگارنده به مشاهده­ي عيني كاربرد دو زبان در برقراري ارتباط با يك مغازه­­دار و راننده تاكسي در حوزه­ي كوچه و بازار در شهر آمل پرداخته است. از ميان 60 موقعيت ارتباطي به ثبت رسيده در مغازه­هاي شهر آمل، در 21 موقعيت ارتباطي، زبان فارسي و بقيه موارد، مازندراني كاربرد داشته است. مشاهدات نشان مي­دهند كه كاربرد فارسي در اين موقعيت برابر 35 درصد است. بررسي پرسش­نامه­اي نيز نشان دهنده­ي 5/32 درصد كاربرد فارسي در اين موقعيت بوده است. از ميان مشاهدات به ثبت رسيده در مورد زبان ارتباطي ميان مسافر و راننده تاكسي يا اتوبوس (كه همگي مرد بوده­اند) نيز غلبه با مازندراني بوده است. از ميان 60 موقعيت به ثبت رسيده در موقعيت ارتباطي راننده ­- مسافر، در 17 موقعيت فارسي زبان ارتباطي غالب را تشكيل مي­داد كه 33/28 درصد از موقعيت­ها را شامل مي­شود. لازم به ذكر است كه نتايج داده­هاي پرسش­نامه نشان مي­دهد كه 16/29 درصد از آزمودني­ها در اين موقعيت از زبان فارسي استفاده مي­كنند.
 
4-5: حوزه هنر و سرگرمي
حوزه­هايي كه تا كنون بررسي شده­اند غالبا" توسط مكان، موقعيت يا مخاطبان آنها قابل تعريف هستند اما، حوزه­هايي مانند حوزه مذهب و حوزه هنر و سرگرمي بر اساس موضوع تعريف مي­شوند. امور مذهبي، هنري و سرگرمي، اموري هستند كه با علايق و خواسته­هاي دروني افراد مرتبط­اند. در ساير حوزه­ها ممكن است موقعيت يا برخي ملاحظات اجتماعي، اقتصادي، و فرهنگي افراد را مجبور سازد كه برخلاف ميل باطني­شان به استفاده از زبان رسمي روي آورند، در حالي­كه در اين حوزه­ها افراد براي انتخاب زبان از آزادي نسبي بيشتری برخوردارند. حوزه هنر و سرگرمي يك حوزه خصوصي است و كنكاش در اين حوزه مي­تواند ما را به بينش واقع­گرايانه تر در مورد احساسات افراد نسبت به زبان بومي­شان برساند. از اين رو در اين پژوهش ميزان علاقه­مندي افراد به كاربرد زبان فارسي و مازندراني در امور هنري و سرگرمي­ها نيز مورد بررسي قرار گرفت. ابتدا علايق افراد در زمينه­هاي هنري مانند شعر، داستان، تئاتر، فيلم سينمايي، و موسيقي بررسي شد. نتيجه بررسي نشان مي­دهد كه در برخی زمينه­های هنری مانند داستان, تئاتر و فيلم سينمايی غلبه با فارسی و در زمينه شعر و موسيقی غلبه با مازندرانی است. ميزان کاربرد دو زبان در زمينه­های گوناگون هنری در جدول زير به نمايش درآمده است:
 
جدول 8: ميزان علاقه­مندي آزمودني­ها به کاربرد فارسي و مازندراني در زمينه­هاي هنري در كل جمعيت نمونه
 
              زبان
زمينه هنري
فارسي
مازندراني
مجموع
فراواني
درصد
فراواني
درصد
فراواني
درصد
شعر
563
91/46
637
09/53
1200
100
داستان
633
75/52
567
25/47
1200
100
تئاتر
609
75/50
591
25/49
1200
100
فيلم سينمايي
675
25/56
525
75/43
1200
100
موسيقي
395
91/32
805
09/67
1200
100
 
    چنان­كه ملاحظه مي­شود، در زمينه­هايي مانند شعر و موسيقی کاربرد مازندرانی بيش از ساير زمينه­هاست و بايد ديد که چه ويژگی­هايی اين دو را از ساير زمينه­ها متمايز می­سازد. شعر و موسيقی در زمره هنرهای موزون هستند که به نوعی با وزن, ريتم و آهنگ در ارتباطند. علاوه بر آن، به نظر می­رسد که اين دو، بيش از ساير زمينه­ها با عواطف و احساسات درونی افراد در ارتباط باشند. ظاهرا" هرچه ظهور اين ويژگی­ها بيشتر باشد, به همان نسبت گرايش به مازندرانی بيشتر است. به همين دليل ميزان کاربرد مازندرانی در زمينه موسيقی بيش از ساير زمينه­هاست (09/67 درصد).
از طرف ديگر, غالب علاقه­مندان مازندرانی در زمينه­های هنری را گروه­های سنی بالا تشکيل می­دهند, زيرا بررسی درصد علاقه­مندان به دو زبان در سه گروه سنی نشان می­دهد که درجوان­ترين گروه مورد بررسی علاقه­مندی به فارسی در همه زمينه­های هنری بيش از مازندرانی است. نمودار زير درصد و فراوانی علاقه­مندان به فارسی را در سه گروه سنی نشان می­دهد.
 نمودار 4: درصد علاقه­مندي به فارسي در زمينه­هاي هنري در كل جمعيت نمونه بر حسب گروه سني
 
   نگرش آزمودني­ها در زمينه سرگرمي­ها نيز مورد بررسي قرار گرفت. يكي از سرگرمي­هاي روزمره افراد در جامعه امروزي تماشاي تلويزيون و گوش دادن به برنامه­هاي راديوست. از اين رو از افراد سؤال شد كه ترجيح مي­دهند برنامه­هاي صدا و سيما را به كدام زبان بشنوند. ميزان علاقه­مندي به دو زبان براي تماشا يا گوش دادن به برنامه­هاي راديو و تلويزيون بر حسب منطقه سكونت و گروه سني آزمودني­ها متفاوت بود.  در مجموع 41/52 درصد از آزمودني­ها در اين زمينه فارسي را به مازندراني ترجيح مي­دهند. درصد و فراواني افراد علاقه­مند به فارسي و مازندراني براي ديدن يا شنيدن برنامه­هاي صدا و سيما در 5 شهر مورد بررسي در جدول 9 نشان داده شده است:
 
جدول 9: ميزان علاقه­مندي به دو زبان در زمينه برنامه­هاي صدا و سيما در كل جمعيت نمونه به تفكيك شهر
 
 
                               زبان مورد علاقه
      شهر
فارسي
مازندراني
مجموع
فراواني
درصد
فراواني
درصد
فراواني
درصد
بهشهر
102
5/42
138
5/57
240
100
ساري
112
66/46
128
34/53
240
100
آمل
110
83/45
130
17/54
240
100
نور
135
25/56
105
75/43
240
100
رامسر
170
83/70
70
17/29
240
100
كل استان
629
41/52
571
59/47
1200
100
 
   كمترين علاقه­مندي به مازندراني براي شنيدن يا ديدن برنامه­هاي صدا و سيما در شهرهاي غربي مازندران و به ويژه شهر رامسر( 17/29 درصد) وجود دارد. علت اين امر مي­تواند تفاوت لهجه مازندراني مورد استفاده در صدا و سيماي مازندران- ساروي- با لهجه شهرهاي غربي مازندران باشد. ما همواره شاهد نارضايتي ساكنان غربي مازندران نسبت به اين موضوع بوده و هستيم و اين نارضايتي بارها از زبان آنها و از طريق خود صدا و سيما به گوش همگان رسيده است. هرچند كه در سال­هاي اخير، راديو و تلويزيون استان تلاش نمودند تا به نوعي رضايت شهروندان غرب استان را نيز جلب كنند اما همچنان سهم لهجه­هاي مركزي و شرق استان در برنامه­هاي صدا و سيماي مازندران بيش از لهجه­هاي غربي است.
 
 
4-6: حوزه مذهب
مذهب يكي ديگر از حوزه­هاي خصوصي است كه براساس موضوع تعريف مي­شود. يكي از موارد كاربرد زبان در اين حوزه اجراي مراسم مذهبي مانند مراسم سوگواري و عزاداري است. در اين زمينه نيز غلبه با زبان فارسي است و 5/82 درصد از كل پرسش شوندگان نيز چنين گفته­اند. در اين نوع مراسم­ معمولا" نوع زبان تحت شرايط و موقعيت رسمي تعيين مي­گردد و نمي­توان دقيقا" به علايق و خواسته­هاي قلبي افراد دست يافت. براي اين منظور به بررسي زبان مذهب در حوزه­اي خصوصي­تر مي­پردازيم و در واقع وارد خلوت افراد مي­شويم. به عبارت ديگر، مي­خواهيم ببينيم افراد با چه زباني با خداي خود راز و نياز مي­كنند. ارقام به دست آمده به تفكيك شهرهاي مورد بررسي در جدول 10  آمده است:
 
جدول 10: درصد و فراواني كاربران فارسي و مازندراني در هنگام نيايش در كل جمعيت نمونه به تفكيك شهر
 
                               زبان
      شهر
فارسي
مازندراني
مجموع
فراواني
درصد
فراواني
درصد
فراواني
درصد
بهشهر
115
92/47
125
08/52
240
100
ساري
129
75/53
111
25/46
240
100
آمل
92
33/38
148
67/61
240
100
نور
128
33/53
112
67/46
240
100
رامسر
129
75/53
111
25/46
240
100
كل جمعيت نمونه
593
42/49
607
58/50
1200
100
 
تقريبا" نيمي از آزمودني­ها براي نيايش از زبان فارسي و حدود نيمي ديگر از زبان مازندراني براي اين منظور استفاده مي­كنند. آملي­ها بيشتر از همه و ساروي­ها و رامسري­ها كمتر از همه براي نيايش از مازندراني استفاده مي­كنند.
پژوهش­هاي زبان­شناسان و مردم شناسان ، از جمله گل(1979) نشان داده­اند كه مذهب آخرين پايگاه يك زبان رو به زوال است و از اين رو تصور مي­رود كه كاربرد مازندراني در اين حوزه بيش از ساير حوزه­ها بوده و همچنان تداوم داشته باشد. بررسي كاربرد زبان توسط گروه سني 14-18 ساله براي راز و نياز و نيايش نشان مي­دهد كه كاربرد زبان در اين حوزه تا حدودي همراستا با كاربرد زبان در ساير حوزه­هاست. به ارقام جدول 11 توجه فرماييد:
 
جدول 11: درصد و فراواني كاربران فارسي و مازندراني براي نيايش در كل جمعيت نمونه بر حسب سن
 
                                زبان مورد علاقه
      گروه سني
فارسي
مازندراني
مجموع
فراواني
درصد
فراواني
درصد
فراواني
درصد
14-18 ساله
331
75/82
69
25/17
400
100
30-40 ساله
160
40
240
60
400
100
بالاي 50 ساله
102
5/25
298
5/74
400
100
كل جمعيت نمونه
593
42/49
607
58/50
1200
100
 
بر اساس داده­هاي جدول فوق، كاربرد زبان فارسي توسط افراد 14-18 ساله بيش از 3 برابر كاربرد آن در گروه بالاي 50 ساله و بيش از دو برابر كاربرد آن در افراد 30-40 ساله است. 
 
5- بررسي نگرش زباني
اصولا" انتخاب و كاربرد زبان توسط افراد تحت تاثير نگرش­هاي زباني آنهاست. نگرش، چنان­كه در مباحث نظري اشاره شد، مجموعه­اي از شناخت­ها، احساسات، و در نهايت عملكرد افراد نسبت به يك زبان است. اين نگرش­ها در موقعيت­هايي كه افراد در انتخاب زبان از آزادي عمل برخوردارند، مانند حوزه مذهب و هنر، بيشتر نقش خود را نشان مي­دهند. از طرف ديگر رفتار افراد نسبت به يك زبان و تصميماتي كه آنها نسبت به كاربرد يك زبان اتخاذ مي­كنند مي­توانند منعكس كننده نگرش و ديدگاه آنها در مورد نقش، اهميت و جايگاه آن زبان باشند. بنابراين آنچه تا كنون از كاربرد زبان مازندراني در موقعيت­ها و حوزه­هاي مختلف ملاحظه نموديم از ايده­ها و باورهاي افراد در مورد جايگاه، اعتبار، ميزان كارايي و رسميت اين زبان ناشي مي­شود.
    براي سنجش نگرش زباني مي­توان از شيوه مستقيم يا غير مستقيم بهره جست. در شيوه مستقيم از گويشوران يك زبان به طور صريح پرسيده مي­شود كه ديدگاه و نگرش آنها در مورد آن زبان چيست؟ براي مثال آيا نگرش­شان نسبت به آن زبان مثبت است يا منفي؟ به نظر آنها آن زبان زشت است يا زيبا؟ آيا آن زبان مهم است يا بي­اهميت؟ و ....در بررسي نگرش دو نكته حائز اهميت است و بايد مورد توجه قرار گيرد: اول اينكه نگرش يك مفهوم مطلق و دوشقي نيست كه صرفا" مثبت يا منفي باشد. نگرش يك طيف و پيوستار است كه دو سر اين طيف مثبت و منفي است و برخي نگرش­ها مي­توانند در درجاتي بين اين دو قطب قرار گيرند. نكته دوم اينكه در بررسي نگرش­ها به شيوه مستقيم ممكن است افراد در شرايط خاص و به دلايل خاص از ابراز نگرش­هاي واقعي خود سر باز زنند. از اين رو سنجش نگرش­ها به شيوه غير مستقيم بر شيوه مستقيم ترجيح داده مي­شود.
   در روش غيرمستقيم سؤالاتي از آزمودني­ها پرسيده مي­شود كه شايد منظور واقعي از طرح آن سؤال براي خود آزمودني مشخص نباشد، اما محقق از روي پاسخ­هاي داده شده و به كمك استنتاج­ها و تحليل­هاي منطقي به نوع نگرش افراد درباره آن زبان دست مي­يابد. در اين پژوهش نيز سعي شده است كه با طرح سؤالاتي نگرش افراد به صورت غير مستقيم مورد ارزيابي قرار گيرد. در اين سؤالات محقق جوياي اين حقيقت شد كه آيا افراد دانستن زبان مازندراني را ضروري مي­دانند؟ نظر آنها در مورد داشتن يك شبكه تلويزيوني مستقل مازندراني يا آموزش اين زبان در مدارس چيست؟ آيا داشتن لهجه مازندراني در هنگام فارسي صحبت كردن از نظر آنها اشكال دارد؟ افراد دوست دارند با همسران­شان به چه زباني صحبت كنند؟ آيا فكر مي­كنند ضرورتي دارد كه فرزندان­شان مازندراني را بياموزند؟ آيا بقا يا زوال مازندراني برايشان اهميتي دارد؟ و سؤالاتي از اين دست كه پاسخ آنها مسلما" نشان دهنده ديدگاه و احساس دروني افراد نسبت به زبان مازندراني و اهميتي است كه آنها براي اين زبان قائلند.
طبيعي است كه اگر زباني داراي اهميت ، جايگاه و كاربرد زيادي در يك جامعه زباني باشد، گويشوران دانستن آن زبان را ضروري احساس نمايند. از اين رو در بخش مربوط به نگرش­ها ابتدا از افراد سؤال شد كه «به نظر شما آيا دانستن زبان مازندراني براي شما ضرورتي دارد؟» پاسخ­ها در گروه­هاي سني و شهرهاي مختلف متفاوت بود. درصد و فراواني هريك از اين گزينه­ها در 5 شهر مورد بررسي درجدول 12  نشان داده شده است:
 
جدول 12: نگرش پاسخ­گويان در مورد ضرورت فراگيري زبان مازندراني به تفكيك شهر
 
          ضرورت فراگيري
                       مازندراني
   شهر    
خيلي
كم
اصلا"
مجموع
فراواني
درصد
فراواني
درصد
فراواني
درصد
فراواني
درصد
بهشهر
168
70
64
67/26
8
33/3
240
100
ساري
178
17/74
46
17/19
16
66/6
240
100
آمل
176
33/73
56
33/23
8
34/3
240
100
نور
169
42/70
56
33/23
15
25/6
240
100
رامسر
138
5/57
70
17/29
32
33/13
240
100
كل جمعيت نمونه
829
08/69
292
34/24
79
58/6
1200
100
 
هرچند كه نظرات افراد در مورد ضرورت دانستن مازندراني در شهرهاي مختلف تا حدودي متفاوت است، اما در مجموع اكثريت افراد در هر 5 منطقه مورد بررسي، دانستن زبان مازندراني را «خيلي» ضروري مي­دانند و به طور ميانگين حدود 69 درصد از كل آزمودني­ها چنين عقيده­اي دارند و اين خود جاي بسي اميدواري است. اما اين اميدواري زماني واقع­بينانه­تر خواهد بود كه بدانيم اين افراد به نسبت مساوي در همه گروه­هاي سني وجود دارند. به بيان ديگر، جوانان نيز به اندازه ساير گروه­هاي سني به ضرورت دانستن مازندراني معتقدند. براي كسب اطلاع درباره اين موضوع به جدول 13 توجه نماييد:
 
 
 
 
 
 
جدول 13: نگرش پاسخ­گويان در مورد ضرورت فراگيري زبان مازندراني به تفكيك گروه سني
 
      ضرورت فراگيري
                 مازندراني
 
گروه سني    
خيلي
كم
اصلا"
مجموع
فراواني
درصد
فراواني
درصد
فراواني
درصد
فراواني
درصد
14-18 ساله
220
55
131
75/32
49
25/12
400
100
30-40 ساله
279
75/69
100
25
21
25/5
400
100
بالاي 50 ساله
330
5/82
61
25/15
9
35/2
400
100
كل جمعيت نمونه
829
08/69
292
34/24
79
58/6
1200
100
 
     اين مسئله نگران كننده است كه بيشترين درصد افرادي كه دانستن مازندراني را خيلي ضروري مي­دانند مربوط به گروه سني بالاي 50 سال مي­باشند و هرچه به گروه­هاي سني پايين­تر مي­رويم درصد اين افراد كاهش مي­يابد (از حدود 82 درصد به 55 درصد مي­رسد). اگر همين روند كاهش ادامه داشته باشد طبيعتا" در گروه­هاي سني خيلي پايين، مانند كودكان، درصد كمي از افراد دانستن مازندراني را ضروري مي­دانند. وقوع چنين اتفاقي ، يعني وضعيتي كه در آن جوانان ضرورت چنداني براي يادگيري زبان بومي احساس نكنند، مي­تواند خود از نشانه­هاي تغيير زبان باشد.
   از طرف ديگر چنان­كه افراد ضرورتي براي دانستن زبان مازندراني احساس نكنند، اين احتمال قوت مي­يابد كه اين افراد يادگيري اين زبان توسط فرزندانشان را نيز ضروري ندانند و تلاشي براي انتقال اين زبان به نسل آينده به خرج ندهند. براي كسب آگاهي در اين زمينه، از پرسش­شوندگان پرسيده شد كه «آيا لازم است كه فرزندان­تان مازندراني را هم بياموزند؟» ارقام به­دست آمده همراستا با ارقام به­دست آمده از سؤال پيشين و تاييد كننده ادعاي طرح شده در قسمت قبل مي­باشد. به ارقام جدول 14  توجه فرماييد:
 
جدول 14: نگرش پاسخ­گويان در مورد ضرورت فراگيري زبان مازندراني توسط فرزندان آنها به تفكيك شهر
 
       لزوم فراگيري مازندراني
                    توسط فرزندان     
 
   شهر    
خيلي
كم
اصلا"
مجموع
فراواني
درصد
فراواني
درصد
فراواني
درصد
فراواني
درصد
بهشهر
113
08/47
99
25/41
28
67/11
240
100
ساري
114
5/47
103
92/42
23
58/9
240
100
آمل
114
5/47
98
83/40
28
67/11
240
100
نور
118
17/49
94
16/39
28
67/11
240
100
رامسر
103
92/42
90
5/37
47
58/19
240
100
كل جمعيت نمونه
562
83/46
484
33/40
154
84/12
1200
100
 
 در اين زمينه نيز نگرش گروه­هاي سني پايين مي­تواند در سرنوشت زبان نقش تعيين كننده داشته باشد. بد نيست كه در اين مورد هم مقايسه­اي بين نگرش­هاي افراد در سه گروه سني به عمل آوريم. براي اين منظور، داده­هاي جدول 15 به دست داده شده­اند:
 
 
 
 
 
 
 
جدول 15: نگرش پاسخ­گويان در مورد ضرورت فراگيري زبان مازندراني توسط فرزندان آنها به تفكيك سن
 
          لزوم    فراگيري   
          مازندراني توسط                                
                   فرزندان 
 
 
گروه سني    
خيلي
كم
اصلا"
مجموع
فراواني
درصد
فراواني
درصد
فراواني
درصد
فراواني
درصد
14-18 ساله
124
31
179
75/44
97
25/24
400
100
30-40 ساله
168
42
187
75/46
45
25/11
400
100
بالاي 50 ساله
270
5/67
118
5/29
12
3
400
100
كل جمعيت نمونه
562
83/46
484
33/40
154
84/12
1200
100
 
 در جدول 15، ملاحظه مي­شود كه در مجموع اكثريت افراد يا اصلا" ضرورتي نمي­بينند كه فرزندان­شان مازندراني را بياموزند و يا ضرورت كمي براي اين كار مي­بينند. از طرفي، در گروه 14-18 ساله تنها 31 درصد يادگيري مازندراني توسط فرزندان­شان را خيلي ضروري مي­دانند و بقيه، يعني 69 درصد ضرورتي براي اين كار نمي­بينند. اين عده با داشتن چنين ديدگاهي بعيد به نظر مي­رسد كه اين زبان را به طور گسترده به نسل بعد از خود منتقل سازند.
   والدين نقش اساسي در انتقال زبان بومي به نسل بعد دارند و تشويق والدين به يادگيري زبان بومي مي­تواند در ايجاد اعتبار و اهميت براي زبان بومي و ايجاد انگيزه در فرزندان براي يادگيري اين زبان موثر باشد. بنابراين، بد نيست بدانيم كه والدين فرزندان را به صحبت كردن به چه زباني بيشتر تشويق مي­كنند. پاسخ­هاي آزمودني­ها به اين سؤال كه والدين­تان شما را به صحبت كردن به چه زباني بيشتر تشويق مي­كنند يا مي­كردند،  درجدول 16 ارائه شده كه بسيار جالب توجه است.
 
جدول 16: ميزان تشويق والدين به فراگيري فارسي و مازندراني در كل جمعيت نمونه به تفكيك شهر
 
              تشويق والدين به فراگيري
                                        دو  زبان
 شهر                                      
فارسي
مازندراني
مجموع
فراواني
درصد
فراواني
درصد
فراواني
درصد
بهشهر
88
67/36
152
33/63
240
100
ساري
101
08/42
139
92/57
240
100
آمل
79
92/32
161
08/67
240
100
نور
84
35
156
65
240
100
رامسر
90
5/37
150
5/62
240
100
كل جمعيت نمونه
442
83/36
758
17/63
1200
100
  
ارقام جدول فوق اگرچه به ما مي­گويد كه اكثر والدين فرزندان را به يادگيري مازندراني تشويق مي­كرده يا مي­كنند ولي نشان نمي­دهد كه در اين زمينه چه تفاوتي بين والدين در نسل­هاي مختلف وجود دارد. ارائه ارقام جدول 17 به تفكيك گروه سني نشان دهنده تغيير در نگرش­ها در فاصله نسل­هاست.
 
 
 
 
جدول 17: ميزان تشويق والدين به فراگيري فارسي و مازندراني در كل جمعيت نمونه به تفكيك سن
 
                         تشويق والدين به
                          فراگيري دو  زبان
 
 گروه سني                  
فارسي
مازندراني
مجموع
فراواني
درصد
فراواني
درصد
فراواني
درصد
14-18 ساله
314
5/78
86
5/21
400
100
30-40 ساله
94
5/23
306
5/76
400
100
بالاي 50 ساله
34
5/8
366
5/91
400
100
كل جمعيت نمونه
442
83/36
758
17/63
1200
100
 
   ملاحظه مي­شود كه در نسل بالاي 50 سال، درصد بالايي(حدود 91 درصد) از والدين فرزندان را به يادگيري مازندراني تشويق مي­كردند ولي در نسل بعدي (والدين افراد 14-18 ساله) تعداد اين افراد به يكباره كاهش مي­يابد و به حدود 21 درصد مي­رسد. اين اختلاف زياد در ارقام دو گروه نشان دهنده اختلاف ايجاد شده در ديدگاه­ها و نگرش­هاي افراد نسبت به جايگاه و اهميت زبان بومي  است. از طرف ديگر درصد والديني كه فرزندان را بيشتر به فراگيري فارسي تشويق مي­كنند در فاصله دو نسل (بالاي 50 سال و 30-40 سال) حدودا" سه برابر شده است (از 25/8 درصد به 5/23 درصد رسيده است). در فاصله دو نسل ديگر، يعني نسل 30-40 ساله و نسل 14-18 ساله، اين درصد تقريبا" 5/3 برابرشده است. به عبارت ديگر درصد والديني كه فرزندان را بيشتر به فراگيري فارسي تشويق مي­كنند در فاصله سه نسل به يك روش تصاعدي افزايش مي­يابند. اين روند افزايشي در نمودار خطي 5 به نمايش درآمده است:

 
نمودار5  : درصد والديني كه فرزندان­شان را به يادگيري فارسي تشويق مي­كنند در كل جمعيت نمونه بر حسب سن
 
 
 
 
6: تاثير عوامل اجتماعي بر كاربرد دو زبان و نگرش زباني
    همان­گونه كه در بخش­هاي گذشته اشاره شد، عوامل متعددي مانند مكان، موقعيت، مخاطب و يا حتي موضوع صحبت مي­توانند در انتخاب و كاربرد يك زبان در يك جامعه دوزبانه نقش داشته باشند. گذشته از اينها برخي مشخصه­هاي فردي و عوامل اجتماعي مانند سن، تحصيلات، جنسيت و شهرنشيني نيز مي­توانند در انتخاب و كاربرد زبان مؤثر باشند. در بخش­هاي زير هر يك از اين عوامل و تأثيرات آنها در انتخاب و به كارگيري فارسي و مازندراني در حوزه­هاي مختلف و نيز نگرش­هاي زباني گويشوران مورد بررسي قرار مي­گيرند.
    سن افراد نقش تعيين­كننده­اي در انتخاب و كاربرد زبان در يك جامعه دوزبانه دارد. بررسي­ها نشان داده­اند كه در يك جامعه دوزبانه جوانان بيش از بزرگسالان در حوزه­هاي مختلف از زبان معتبر استفاده مي­كنند و بدين ترتيب نقش مؤثرتري در فرآيند تغيير زبان ايفا مي­كنند. از آنجايي كه ورود زبان معتبرتر به حوزه خانواده با فراگيري اين زبان از سوي فرزندان همراه است بنابراين طبيعي است كه گويشوران يك زبان معتبرتر در يك جامعه دوزبانه را بيشتر افراد جوان جامعه تشكيل دهند. فراگيري زبان فارسي توسط فرزندان در خانواده­هاي مازندراني در سال­هاي اخير نسبت به گذشته رواج و گسترش بيشتري يافته است و به همين خاطر انتظار مي­رود كه هر چه به گروه­هاي سني پايين­تر مي­رويم تعداد گويشوران فارسي زبان افزايش داشته باشد. بررسي كاربرد فارسي در حوزه خانواده نشان داده است كه تقريباً در تمامي موارد گروه­هاي سني 14-18 ساله بيش از دو گروه ديگر از زبان فارسي استفاده مي­كنند. داده­هاي نمودار 6 گواهي بر اين ادعاست.

نمودار 6: درصد كاربرد فارسي در حوزه خانواده در كل جمعيت نمونه به تفكيك سن و مخاطب
 
   مطالعات انجام شده از سوي جامعه­شناسان زبان نشان داده­اند كه ميان رفتار زباني زنان و مردان تفاوت­هايي وجود دارد و در نتيجه بخشي از گوناگوني­هاي موجود در زبان به جنسيت گويندگان آن برمي­گردد. اين پژوهش­ها ثابت كرده­اند كه در مجموع زنان تمايل بيشتري به كاربرد گونه­هاي معتبرتر و رسمي­تر زبان دارند. براي نمونه پژوهش ولف­رام در شهر ديترويت آمريكا نشان داد كه درصد ظهور ويژگي­هاي معتبر در گفتار زنان بيش از گفتار مردان است (مدرسي، 1368: 164). در اين پژوهش نيز فرض بر اين بود كه تفاوت چشمگيري ميان دو جنس در كاربرد دو زبان مورد بررسي (فارسي و مازندراني) وجود داشته باشد و زنان گرايش بيشتري در به كارگيري زبان رسمي­تر (فارسي) در موقعيت­ها و حوزه­هاي مختلف داشته باشند. براي بررسي اين مسئله، ابتدا ميزان كاربرد فارسي در حوزه خانواده در دو گروه جنسيتي بررسي شد.
‍‍‍
نمودار 7 : كاربرد فارسي در حوزه خانواده به تفكيك جنسيت
 
 
   چنان­كه مشاهده مي­شود در تمامي موارد در حوزه خانواده، زنان بيش از مردان از زبان فارسي استفاده مي­كنند و به نظر مي­رسد كه در ساير حوزه­ها و موقعيت­ها نيز زنان بيش از مردان تمايل به كاربرد زبان فارسي داشته باشند. اما از آنجايي كه افراد بررسي شده از سه گروه سني مختلف بوده و تقريبا" سه نسل را تشكيل مي­دهند ، به بررسي تاثير جنسيت در يك گروه سني مشخص مي­پردازيم. بررسي كاربرد زبان فارسي در حوزه خانواده در گروه 14-18 ساله ، نشان دهنده آن است كه دختران بيش از پسران در برابر مخاطبان مختلف از فارسي استفاده مي­كنند. نمودار 8 اين واقعيت را نمايش مي­دهد.
 نمودار 8 : كاربرد فارسي در حوزه خانواده توسط گروه سني 14-18 ساله به تفكيك جنسيت
 
   نمودار فوق نيز نشان مي­دهد كه كاربرد فارسي در بين دو گروه جنسي متفاوت است و در تمامي موارد در حوزه خانواده زنان به مراتب بيش از مردان از زبان فارسي بهره مي­گيرند. اما  مقايسه نمودار اخير با نمودار 7، گوياي اين واقعيت است كه تفاوت بين زنان و مردان در گروه سني 14-18 ساله، بسيار بيشتر از تفاوت زنان و مردان در مجموع سه گروه سني است. به بيان ديگر، در گروه سني پايين­تر نقش جنسيت در كاربرد زبان برجسته­تر مي­شود.
از آنجايي كه در يك جامعه زباني معين، گروه­هاي تحصيلي بالا­تر از گونه­هاي سبكي رسمي­تر يك زبان استفاده مي­كنند، طبيعي است كه در يك جامعه دوزبانه نيز افراد تحصيل­كرده از زباني كه داراي اعتبار و رسميت بيشتري است استفاده نمايند و احتمالا" بيشتر از بقيه سعي در آموزش آن زبان به فرزندان خود داشته باشند.
در اين بررسي تلاش شد تا نقش تحصيلات در كاربرد زبان در حوزه­هاي مختلف مورد ارزيابي قرار گيرد. از آنجايي كه در گروه بالاي 50 سال تعداد افراد باسواد بسيار اندك و در گروه 14-18 ساله نيز همگي دانش­آموزان دبيرستاني و به لحاظ سطح تحصيلات برابر هستند، لذا در گروه سني 30-40 ساله به بررسي مسئله مي­پردازيم.
   براي تعيين نقش تحصيلات در كاربرد زبان، چند حوزه را مورد بررسي قرار مي­دهيم و  ابتدا به بررسي كاربرد زبان توسط افراد اين دو گروه در حوزه خانواده مي­پردازيم. ميزان كاربرد فارسي توسط افراد اين دو گروه در نمودار 9 به نمايش در آمده است:
 نمودار 9: درصد كاربرد فارسي در حوزه خانواده توسط افرادگروه30-40 ساله بر حسب تحصيلات
 
   نمودار فوق نشان مي­دهد كه در تمامي موارد در حوزه خانواده افراد داراي مدرك ديپلم يا بالاتر بيش از افراد زير ديپلم از زبان فارسي استفاده مي­كنند. تنها در يك مورد اختلاف دو گروه در كاربرد فارسي نسبتا" كمتر(حدود 10 درصد) است و آنهم در ارتباط با فرزندان است و اين مسئله نشان مي­دهد كه انتقال زبان فارسي به عنوان زبان اول به نسل آينده در همه گروهها و طبقات تحصيلي و اجتماعي با اختلافات جزئي در جريان است.
   برخي زبان­شناسان شهرنشيني را به عنوان يكي از عوامل موثر در فرايند تغيير زبان در نظر گرفته­اند. اين بدان معني است كه افراد ساكن مناطق شهري بيش از افراد ساكن در مناطق روستايي تمايل به استفاده از زبان معتبرتر در يك جامعه دوزبانه دارند. همچنين تصور مي­رود كه شهرنشينان بيش از روستانشينان سعي داشته باشند كه زبان معتبرتر را به عنوان زبان اول به فرزندان خود انتقال دهند.
چنان­كه ذكر شد، آزمودني­هاي مورد بررسي در هر سه گروه سني به نسبت مساوي از مناطق شهري و روستايي انتخاب شده­اند. با بررسي آمار مربوط به كاربرد زبان در هر منطقه (شهري و روستايي) به طور جداگانه مي­توان تاثير شهرنشيني را در ميزان كاربرد دو زبان در حوزه­هاي مختلف مشخص ساخت.
   ابتدا به بررسي اولين زباني كه افراد در كودكي فراگرفته­اند در دو جامعه شهري و روستايي مي­پردازيم. 67/45 درصد از شهرنشينان فارسي را به عنوان اولين زبان فراگرفته­اند درحالي­كه در جامعه روستايي 67/21 درصد فارسي را به عنوان زبان اول آموخته­اند. اطلاعات بيشتر در جدول 18 آمده است:
 
 
 
جدول 18: ميزان فراگيري فارسي و مازندراني به عنوان زبان اول به تفكيك شهر و روستا
 
                   زبان
 
محل سكونت    
فارسي
مازندراني
مجموع
فراواني
درصد
فراواني
درصد
فراواني
درصد
شهر
274
67/45
326
33/54
600
100
روستا
130
67/21
470
33/78
600
100
كل جمعيت نمونه
404
67/33
796
33/66
1200
100
 
   ملاحظه مي­شود كه شهرنشينان بيش از دو برابر روستانشينان فارسي را به عنوان زبان اول فراگرفته­اند. براي حصول اطمينان از تاثير شهرنشيني در كاربرد زبان، اين بار كاربرد فارسي در حوزه خانواده توسط افراد شهرنشين و روستانشين را در گروه سني 14-18 ساله در نظر مي­گيريم. نمودار 10 ، ميزان كاربرد فارسي در گروه 14-18 ساله را در تعامل با مخاطبان مختلف در حوزه خانواده نشان مي­دهد. در اين نمودار ملاحظه مي­كنيد كه در تمامي موارد، شهرنشينان بيش از روستانشينان از زبان فارسي استفاده مي­كنند و تنها در يك مورد اختلاف بين دو گروه به نسبت كمتر از ساير موارد است و آن يك مورد نيز جنبه ذهني دارد و زباني است كه اين عده قصد دارند در آينده با فرزندان خود صحبت نمايند.
 نمودار 10 : درصد كاربرد فارسي در حوزه خانواده توسط افراد 14-18 ساله به تفكيك شهر و روستا
 
7: نتيجه­گيري
 در مجموع يافته­هاي اين پژوهش از فرسايش تدريجي زبان مازندراني در منطقه حكايت دارند. در اين­جا، به اختصار به برخي از مهم­ترين دلايل و شواهد موجود در اين زمينه مي­پردازيم:
1- گرايش جوانان به زبان فارسي به معني كاسته شدن از تعداد گويشوران مازندراني در آينده است.
2- گرايش دختران  جوان به زبان فارسي مي­تواند به منزله افزايش فراگيري فارسي از سوي فرزندان در خانواده باشد زيرا دختران به عنوان مادران آينده در زبان­آموزي فرزندان نقش حياتي بر عهده دارند.
3- گرايش افراد تحصيل­كرده و شهرنشين به زبان فارسي ، با توجه به گسترش روزافزون باسوادي و شهرنشيني، به منزله كاهش جمعيت گويشوران مازندراني در آينده است.
4- كاربرد فارسي در محيط مدرسه به عنوان زبان آموزشي و تنها زبان ارتباطي ميان معلم و دانش­آموز مي­تواند زبان مازندراني را در نظر دانش­آموزان بي­اهميت جلوه داده و ايجاد نگرش منفي نسبت به اين زبان نمايد.
5- در حوزه مذهب ، مازندراني كاربرد چنداني ندارد و اين در حالي است كه مذهب معمولاً از آخرين پايگاه­هاي زبان در حال تغيير در نظر گرفته مي­شود.
6- نبود نگرش­هاي جندان مثبت ، علاقه و دلبستگي عميق نسبت به مازندراني، بيانگر آن است كه يك عزم گروهي براي حفظ اين زبان وجود ندارد.
1- منابع فارسي
- ابراهيمي، لطف­الله. 1383. «تاثير زبان غالب بر پديده رمزگرداني در دوزبانه­هاي كردي /  فارسي» . پايان­نامه كارشناسي ارشد، دانشكده ادبيات فارسي و زبا­ن­هاي خارجي، دانشگاه علامه طباطبائي.
- ايماني، محمود. 1383. «بررسي جايگاه و كاربرد زبان­هاي تركي و فارسي در ميان  گويشوران شهر قم». پايان­نامه كارشناسي ارشد، دانشكده ادبيات فارسي و زبان­هاي خارجي، دانشگاه علامه طباطبائي.
- بشيرنژاد، حسن. 1379. «بررسي جايگاه و كاربرد فارسي و مازندراني... در شهرستان آمل».  پايان­نامه كارشناسي ارشد، دانشكده ادبيات فارسي و زبان­هاي خارجي، دانشگاه علامه طباطبائي.
- جواندل صومعه­سرايي، نرجس. 1373. چكيده­هاي پايان­نامه­هاي زبان­شناسي. تهران: كتابخانه ملي جمهوري اسلامي ايران.
- ذوالفقاري، سيما.1376. «گويش بختياري، بقا يا زوال؟». پايان­نامه كارشناسي ارشد، دانشكده ادبيات فارسي و زبان­هاي خارجي دانشگاه علامه طباطبايي.
- رضاپور، ابراهيم. 1379. «رمزگرداني از منظر كلامي و جنبه­هاي كاربردشناختي». پايان­نامه كارشناسي ارشد، دانشكده ادبيات فارسي و زبان­هاي خارجي دانشگاه علامه طباطبائي.
- رنجبر، كتايون. 1384. «بررسي وضعيت دوزبانگي در ميان دانش­آموزان دبيرستاني ساكن استان كرمانشاه». پايان­نامه كارشناسي ارشد، دانشكده ادبيات فارسي و زبان­هاي خارجي،  دانشگاه علامه طباطبائي.
- شيخي ، تهمينه. 1385. «بررسي پديده رمزگرداني در ميان دوزبانه­هاي تركمني- فارسي». پايان­نامه كارشناسي ارشد، دانشكده ادبيات و زبان­هاي خارجي دانشگاه علامه طباطبائي.   
- صفايي، اسماعيل. 1383. «بررسي نگرش دانش­آموزان دوزبانه شهر مرند». پايان­نامه كارشناسي ارشد، دانشكده ادبيات فارسي و زبان­هاي خارجي دانشگاه علامه طباطبائي.
- علايي، بهلول. 1383. «مباني اجتماعي-فرهنگي كاربرد زبان فارسي به عنوان زبان آموزش  در مناطق ترك زبان».پايان­نامه كارشناسي ارشد، دانشكده ادبيات فارسي و زبان­هاي خارجي دانشگاه علامه طباطبايي.
- مدرسي، يحيي. 1368. درآمدي بر جامعه­شناسي زبان. تهران: مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي.
- مشايخ، طاهره.1381.«بررسي كاربرد فارسي و گيلكي... در شهر رشت». پايان­نامه كارشناسي ارشد، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي.
- واسو جويباري، خديجه. 1385. «بررسي تفاوت بين نسلي در كاربرد واژه­هاي مازندراني جويباري». پايان­نامه كارشناسي ارشد، دانشكده ادبيات ، زبان­ها وتاريخ دانشگاه الزهرا.
- يارمحمدي، لطف­الله.1374.«زوال زبان­ها و لهجه­ها». نامه فرهنگستان علوم. سال دوم، شماره دوم.
 
2- منابع انگليسي
 
- Aitchson, Jean .1995. Language Change: Progress or Decay? Cambridge: Cambridge University Press.
 
- Bani-Shoraka, Helena .2005. Language Choice and Code-Switching in the Azerbaijani Community in Tehran. Uppsala: Uppsala University.
 
- Chambers, J.K & Peter Trudgill. 1994. Dialectology. Cambridge:     
     Cambridge University Press.
 
- Cook, Vivian.2005. VC’s Test of Monolingualism Mark III.
     http://homepage.ntlworld.com/vivian.c/SLA/Attitudes.htm.
 
- Crawford, James. 1998. Endangered Native American Languages: What Is
     To Be Done, and Why? http://ourworld.compuserve.com/homepages/
     JWCRAWFORD/brj.htm.
 
- Crystal, David.2000.Language Death. Cambridge: Cambridge University
     Press.
 
 
 
 
 
 
 
- Dorian, Nancy C. 1999. “Western Language Ideologies and Small-
   Language Prospects”. Endangered Languages. Grenoble, A. Lenore,
   Lindsay J. Whaley eds. 3-21. Cambridge: Cambridge University Press.
 
- Fasold, Ralph. 1984. The Sociolinguistics of Society. Oxford: Blackwell.
 
 
- Gal, Susan. 1979. Language Shift: Social Determinants of Linguistic
   Change in Bilingual Austria. New York: Academic Press.
 
- Hassanpour, Amir. 2000. The Politics of A-political Linguistics: Linguists
   and Linguicide. http--www_cogsci_ed_ac_uk-~siamakr-Fig-Science-
   greenpen _jpg_files\Hassanpour.htm.
 
- Shahbakhsh, Azim.2000.A Case Study of Baloch Language; An L1
   Changing to an L2? http://www.baloch2000.com/culture/language/-3K.
 
 
- Wadhaugh, Ronald. 1993. An introduction to sociolinguistics. Oxford:
   Basill Blackwell.

زبان و ادبیات مازندرانی

تاریخچه زبان مازندرانی

مازندرانی(تبری) از خانواده­ي زبان­های هند و اروپايي، از شاخه­ي زبان­های هند و ايرانی و از گروه زبان­های ايرانی است. سخن در باب تاريخ، منشاء و ريشه­های اين زبان چندان ساده نيست زيرا اطلاعات دقيقی در اين مورد در دست نيست و تمام آنچه که از پيشينه و روند تطور اين زبان از گذشته­های دور تا به امروز گفته می­شود، ظاهراً فرضياتی هستند که بر پايه تحقيقات تاريخی، شباهت­های واژگانی اين زبان با ديگر زبان­ها و برخی استنباط­های شخصی استوار است.

تحقيقات باستان­شناسی و تاريخی حکايت از آن دارد که پيش از مهاجرت آريايي­ها به سواحل جنوبی خزر، بوميانی هم در اين ناحيه می­زيستند(فصل 3) و بدون شک اين بوميان برای تبادل افکار و انديشه­های خود به زبانی يا زبان­هايي صحبت می­کردند. حجازی کناری (1372: مقدمه) بيان می­کند که تا کنون از زبان تيره­های محلی پيش از آرياييان هيچ­گونه مدرک مکتوبی به دست نيامده است اما در عين حال معتقد است که پس از ورود آرياييان به کرانه­های جنوبی دريای خزر زبان تازه­ای از ترکيب زبان آريايی و زبان بوميان منطقه پديد آمده و اين دگرگونی در همه­ي سرزمين­های محل سکونت آريايي­ها اتفاق افتاده است. البته مشخص نيست که چه نشانه­هايي از زبان بوميان منطقه در مازندرانی امروزی وجود دارد که تائيد کننده اين ادعا باشد. به علاوه اين فرض را هم نبايد از نظر دور داشت که زبان آريايي که زبان مهاجمان و به لحاظ برخورداری از پشتوانه­های قدرت يک زبان برتر بود، بر زبان بوميان غلبه يافته و آن را به کلی، و البته به تدريج، حذف نموده باشد و آنچه که امروزه موجود است تنها بازمانده زبان آريايي باشد.

با ظهور زرتشت در هزاره­ي اول پيش از ميلاد، زبان اوستايي که از زبان­های بسيار قديم در شرق ايران بود، رونق و گسترش يافت و همزمان با اين زبان، زبان مادی و پارسی باستان در قسمت­های مرکزی و غربی رايج بودند. بدين ترتيب بعيد نيست که زبان مردم تبرستانِ آن زمان، از همه­ي اين زبان­ها تأثير پذيرفته باشد و وجود واژه­هايي در مازندرانی امروزی که ريشه در زبان اوستايي و پارسی باستان دارند، تأئيد کننده اين مطلب است (هومند، 1369: 72؛ حجازی کناری، 1374 ).

اما چنان­كه مورخان نوشته­اند، تا پيش از حکومت ساسانيان (يعنی سال 200 ميلادی)، به علت وضع جغرافيايي خاص تبرستان، پادشاهان ايران بر اين سرزمين تسلط نداشتند و نامی از اين سرزمين در کتيبه­های باستان نيامده است و از زمان ساسانيان اين ولايت تحت سلطه حکومت ايران درآمده است (مشکور،1368: 8- 7). به همين خاطر تأثير زبان پهلوی ساسانی بر زبان تبری بيش از ساير زبان­ها بوده است و چه از نظر ساخت و چه واژگان (1-7-3) شباهت زيادی بين اين دو زبان وجود دارد. در زبان تبری يا مازندرانی کنونی لغات پهلوی سره و ناب فراوان ديده می­شود و حتی در گوشه و کنار اماکن جغرافيايي با نام­های پهلوی نيز وجود دارند (حجازی کناری،1372، 1374 ).

پس از ظهور اسلام شهرهای ايران به دست مسلمانان فتح شد اما تسلط کامل اعراب بر تبرستان بنا به برخی دلايل سياسی، اجتماعی و جغرافيايي پس از حدود دو قرن تأخير اتفاق افتاد و به همين دليل زبان پهلوی در قرون اوليه پس از حمله اعراب در اين سرزمين رايج بود. وجود سکه­هايي که از سال 92 هجری قمری تا نيمه­ي دوم قرن دوم هجری به نام اسپهبدان تبرستان به خط پهلوی درمنطقه ضرب شده­اند و همچنين کتيبه­هايي با خط پهلوی که يکی از آنها تاريخ سال 400 هجری قمری را دارد مؤيد اين حقيقت است(مشکور،1368: 19 ).

ادبيات مكتوب مازندرانی

ظاهراً از پيش از دوران اسلامی هيچ آثار مکتوبی از زبان تبری به جای نمانده است اما از دوران اسلامی آثار ادبی قابل توجهی بدين زبان نوشته شده است که از اصل تبری بسياری از آنها خبری در دست نيست و تنها ترجمه آنها با ذکری از نام آنها در کتب تاريخی يا ادبی بر جای مانده است. اين امر نشان می­دهد که اعتبار و تقدس خاص زبان عربی در نزد مردم مسلمان تبرستان باعث غفلت آنها از زبان مادری­شان نشده و همچنان آثاری را بدين زبان به رشته تحرير درآورده­اند. اولين اثر مکتوب به زبان تبری که خبری از آن به ما رسيده است کتاب« مرزبان­نامه» است که در قرن چهارم هجری قمری توسط مرزبان­بن رستم شروين تأليف شد و امروزه تنها ترجمه فارسی آن موجود است. از اصل تبری اين کتاب و همچنين اثر ديگر مؤلف با عنوان «نيکی­نامه» اطلاعی در دست نيست. ابن اسفنديار(1366: 139- 137) از بعضی شاعران اين سرزمين که به زبان تبری شعر گفته­اند ياد کرده و نمونه­ای از اشعار ايشان را آورده است. محمود جواديان کوتنايي (1375: 20-5) نيز ضمن شرح مختصری از آثار نوشته شده به اين زبان، نمونه­هايي از اشعار تبری را از چهارده نويسنده، شاعر يا اسپهبد تبرستان که مربوط به سده چهار قمری به بعد می­شود نقل می­کند که در آن ميان نام امير عنصرالمعالی مؤلف قابوسنامه قابل توجه است. در سال­های اخير چند نسخه خطی از ترجمه­ي ادبيات عرب به زبان تبری و نسخه­هايي از ترجمه و تفسير قرآن به اين زبان يافت شده است که از روی آنها می­توان دريافت که اين زبان در قرن­های نخستين پس از اسلام دارای ادبيات قابل توجهی بوده است(ناتل خانلری،1374 ، ج1: 299 ). علاوه بر آن، چند نسخه خطی به زبان تبری در موزه­ها و کتابخانه­های اروپا مشاهده شدند که درباره اديان و مذاهب بوده و مربوط به قرن دهم هجری به بعد می­باشند (نجف­زاده بارفروش،1368: 27). در ميان نسخه­های خطی موجود در کشورمان نيز مجموعه اشعار تبری در القانون ابن سينا (مربوط به سده 7 و 8 هجری قمری)، اشعار تبری درموسيقی عبدالقادر غيبی(مربوط به سده 9)، و ترجمه قرآن کريم و ترجمه مقامات حريری به زبان تبری(سده 9) قابل توجه­اند (واژه­نامه بزرگ تبری، جلد 1، 1377: 410-411). در سال­های اخير، يکی از محققان علاقه­مند (گودرزی،1376) يک مجموعه اشعار تبری مربوط به سده 11 هجری را با عنوان مثنوی طالب و زهره به چاپ رسانده­ است. اين منظومه داستان عشق نافرجام طالب آملی،شاعر سبک هندی، به معشوقه­اش زهره است که عده­ای خود طالب آملی و عده­ای نيز خواهرش ستی نساء بيگم را سراينده آن مي­دانند. در ضمن مجموعه­ای از دوبيتی­های تبری که به اميری معروف و به شاعری موسوم به امير پازواری منسوب است در مازندران وجود داشته که برنارد دارن[1] ، خاورشناس روسی، نسخه آنها را به دست آورده و آن را در سن­پطرزبورگ با ترجمة فارسی به چاپ رسانده است (ناتل خانلری،همان).

گستره و پراکندگی لهجه­هاي مازندراني

مازندرانی علی­رغم تأثيراتی که از زبان­های مختلف به ويژه فارسي، پذيرفته است و با وجود آن كه واژه­هاي زيادی از اين زبان­ها به عاريت گرفته است، همچنان به حيات خود ادامه داده و امروزه زبان رايج در اکثر مناطق مازندران است. مشخصاً مرزهای زبانی برمرزهای جغرافيايي يا سياسی منطبق نيستند و بنا به ادعـای بعضی نويسندگان، اين زبان علاوه بر شهرهای مازندران، در مناطقی از شهميرزاد، سنگسر، فيروزکوه، دماوند، لواسـانات، مناطق شمالی کوه­های امامزاده داود و طالقان هم رايج است (جنيدی،1368، 7-6؛ هومند، 1369: 8). اگرچه در آخرين تقسيمات کشوری شهرستان بهشهر شرقی­ترين شهر استان است ولی گستردگی اين زبان از شرق تا گرگان ادامه دارد و از غرب هم به شهر تنکابن و رامسر می­رسد.

به مانند هر زبان ديگر، اين زبان نيز در مناطق مختلف استان با لهجه­هايي کم و بيش متفاوت به کار می­رود. برخی نويسندگان و زبان­شناسان ( مانند وثوقی،1371؛ نجف­زاده بارفروش،1368، و دهگان،1368) تلاش نموده­اند که اين لهجه­ها را تقسيم­بندی نموده و نام لهجه­های شرقی، مرکزی و غربی را بر آنها بگذارند. اما به نظر می­رسد که تعيين خط و مرز مشخصی که جداکننده لهجه­های مختلف باشد چندان ساده نباشد. از شرقی­ترين نقطه­ای که زبان مازندرانی به کار می­رود تا قسمت­هايي از نوشهر و چالوس اين تفاوت لهجه­ای آنقدر زياد نيست که به عدم درک متقابل منجر شود اما در مناطق غربی استان يعنی شهرستان­های تنکابن و رامسر به خاطر تأثير زبان گيلکی، اين زبان مشتركات زيادي با زبان گيلكي دارد و به همين دليل گويشوران شهرهای يادشده برای برقراری ارتباط با ساير گويشوران مازندراني عمدتا" به زبان فارسی متوسل می­شوند.

از طرفی ديگر، استان مازندران از نقطه نظر جغرافيايي از دو منطقه نسبتاً متفاوت تشکيل شده است (فصل سوم). يکی منطقه جلگه­ای است که حد فاصل خط ساحلی دريای خزر و کوهپايه­های شمالی البرز با عرض متغير از غرب تا شرق استان گسترده شده است و ديگری ناحيه کوهستانی است که در قسمت شمالی رشته کوه البرز واقع شده است. هر يک از مناطق مذکور، شيوه­های زندگی، شرايط اقليمی و طبيعی، بافت اجتماعی و فرهنگی و بالطبع لهجه مخصوص خود را دارند. مراکز شهری بزرگ عمدتاً در مناطق جلگه­ای واقع شده­اند و مناطق کوهستانی غالباً از اين مراکز به دور بوده و ساکنان آن نيز ارتباط کمی با اين مراکز دارند. در نتيجه، زبان اهالی کوهستان کمتر دستخوش تغيير و تحول شده و واژه­های اصيل و بومی در لهجه­ي آنها بيشتر حفظ شده است. به همين خاطر، گاه مشاهده می­شود که تفاوت لهجه­ای بين شهرنشينان و کوه­نشينان يک شهرستان بيشتر از تفاوت لهجه­ای ميان شهرنشينان دو شهر مجاور و يا دور از هم می­باشد.

بنابراين تفاوت­های لهجه­ای از شهری به شهر ديگر و از نقاط کوهستانی يک شهرستان تا نقاط جلگه­ای همان شهرستان به چشم می­خورند و اين تفاوت­ها گاه چنان آشکار هستند که می­توان از روی لهجه فرد به محل اقامت او پی برد. با اين اوصاف، به نظر می­رسد كه هر گونه تقسيم­بندی دقيق مستلزم مطالعات دقيق ميدانی است. کلباسی(1376، مقدمه:23) ضمن نقل پاره­ای از اين تقسيم­بندي­ها، پذيرش آنها را به انجام مطالعات کامل­تر و کسب شواهد دقيق­تر موکول مي­کند. همين امر موجب شده است که مولفان واژه­نامه بزرگ تبری (جلد 1، 1377: 422) برای تفکيک مناطق گويشی، ده منطقه گويشی مختلف را در نظر بگيرند. برای نمونه، در اين تقسيم­بندي­ها شهر آمل به همراه مناطق اطراف آن، نظير لاريجان و محمودآباد، در منطقه 6 واقع شده­اند، حال آنکه شهرهای بابل، بابلسر، اميرکلا، بهنمير و نيز بخش­های گنج­افروز و بندپی در منطقه 5 قرار گرفته­اند. جالب آنکه منطقه چلاو، از بخش­های تابعه شهرستان آمل، در منطقه 5 قرارگرفته و شهر فريدونکنار نيز در مرز بين دو منطقه واقع شده است. در ميان لهجه­هاي مازندراني، لهجه­ي شهر ساری که مرکز استان است به عنوان لهجة معيار در نظر گرفته می­شود و لهجه­ای تقريباً بی­نشان است که مشترکاتش با زبان فارسی بيش از ساير لهجه­هاست و همين لهجه مورد استفاده صدا و سيمای استان است.

به خاطر برخی مسائل اقتصادی، اجتماعی، سياسی و اقليمی بسياری از هموطنان­مان در گذشته دور يا نزديک از استان­های آذربايجان، مرکزی، سمنان، سيستان و بلوچستان، خراسان، کردستان، لرستان و خوزستان به اين استان مهاجرت نمودند. اين مهاجران که در مناطق مختلف استان ساکن هستند، زبان يا لهجه خود را حفظ نموده­اند و در ارتباطات داخلی از آن استفاده می­کنند و برای برقرای ارتباط با بوميان منطقه از زبان مازندرانی يا فارسی استفاده می­کنند. بنابراين ترکی، کردی، لری، بلوچی، سمنانی، خراسانی و حتی عربی در کنار مازندرانی در جاهای مختلف استان رايج­اند. براي نمونه، لهجه­اي از تركي در منطقه گلوگاه بهشهر و لهجه­اي از كردي در منطقه كوهستاني كجور در شهرستان نوشهر رايج­اند.



Phonetics

Phonetics

1)      What is meant by phonetics? What are the subcategories of phonetics? Give explanations.

2)      How instrumental phonetics differ from general phonetics?

3)      How phonetics is used in real life?

4)      The organism of sound articulatory mechanism is divided into three systems, name the systems and provide further explanation.

5)      What are the three positions of vocal cords?

6)      What is meant by manner of articulation?

7)      Name at least five classification of consonants based on manner of articulation, provide explanation for one.

8)      Identify the sound characterized by the following traditional articulatory descriptions. Write the appropriate phonetic symbols in slashes.

Voiced inter-dental fricative / /

Voiced alveolar nasal stop / /

Voiceless velar stop / /

Voiceless glottal fricative / /

Voiced alveolar liquid retroflex / /

Voiceless palatal affricate / /

Voiced alveolar lateral liquid / /

Voiceless bilabial plosive stop / /

واژه های قرضی فرانسه در فارسی

       ٬  باکتری (bactérie)

ماه‌های میلادی [ویرایش]

ماه‌های میلادی با تلفظ‌های فرانسوی در زبان فارسی مصطلح هستند :

Lingiustics

1. Define these terms and exemplify them: (2.5)  

A) clipping

B) morpheme  

C) free morpheme

d) closed-class words   

2. What are the differences between inflectional and derivational morphemes?

3. How did the verbs “to Xerox” and “to snowball” form in English?

4.  What is the difference between polysemy and homonymy? Give examples?

5. What are deictic expressions? Provide examples?

  

6. What are the two kinds of context?

7. Draw the proper tree diagrams for these sentences: (3)

A) I know the boy who kicked the ball.

B) I will put on my coat right now.

مردم­شناسی هنر

 (Anthropology of Arts)

 حسن بشيرنژاد

 

 

 بخش اول: انسان، هنر و ادبيات

مفهوم هنر

   دختر کوچکی را در نظر بگيريد که پشت ميزی نشسته است و با تمام دقت مشغول رنگ­آميزی چيزی است که بنا به گفته او تصوير يک گاو است. مرد جوانی را تصور کنيد که در يک روز قشنگ تابستانی در يک چمن­زار به پشت دراز کشيده و به ابرهای بالای سرش نگاه می­کند که در يک جا جمع و سپس پراکنده می­شوند. نوجوانی را فرض کنيد که در حالی که سوزن در پوست او فرو می­کنند سعی می­کند جلوی اشک ريختن يا گريه کردن خود را بگيرد و با گروهی از مردان يک قبيله آفريقايي را در نظر بگيريد که در يک رقص جمعی و موزون حلقه­وار حرکت می­کنند و تلاش دارند که حرکت پاهای برهنه آنها هماهنگ با ضربات طبل باشد. مادری را تصور کنيد که کودکش را به آغوش کشيده و ضمن حرکت آرام او به چپ و راست برايش لالايي می­خواند.

   نقطه اشتراک همه اين فعاليت­های گوناگون و ظاهرا" بی­ارتباط چيست؟ همه افراد در فعاليت­هايي درگيرند که با درک و لذت بردن از« زيبايي» (beauty) مرتبط است. چه در حال آواز خواندن، رقصيدن، نقاشی کردن، تزيين و خالکوبی بدن­شان باشند و چه در حال نگاه کردن به ابرها باشند، هدف آنها ارضاء نيازهای زيبايي­شناختی (esthetic) است. آنها درصدند از طريق رسانه­ها (media) و ابزارهای مختلف مانند اصوات، حرکت بدن، کلمات، رنگها و تصاوير بصری به اين هدف نائل شوند. تمام فعاليت­های گوناگونی که انسان به اين منظور ايجاد نموده است را هنر (arts) يا گاهی اوقات هنرهای زيبا(fine arts) می­نامند.

    بنابراين شايد بتوان به زبان ساده هنر را چنين تعريف کرد:

   تمامی فعاليت­ها و توليدات انسان که به منظور خلق زيبايي و ارضای نيازهای زيبايي­شناختی صورت می­پذيرد را «هنر» می­گويند.

 

جهانشمول بودن هنر      (Universality Of Art)

   توانايي انسان در ايجاد و خلق زيبايي و عکس­العمل نشان دادن در مقابل زيبايي­ها منحصر به فرد است. هيچ موجود زنده ديگری نيست که حتی درک ابتدايي از مفهوم زيبايي داشته باشد يا انگيزه­ای برای شرکت در امور هنری به عنوان خالق هنر، مجری آثار هنری يا مشاهده کننده داشته باشد.

   نيازهای زيبايي­شناختی و ارضای آنها آنقدر برای بشر اهميت دارند که اشکال و فعاليت­های هنری در تمام جنبه­های فرهنگی انسان غلبه دارند. ما نمی­توانيم هنر را از جنبه­های مذهبی، اجتماعی، سياسی و اقتصادی زندگی مردم جدا سازيم. دانشجويانی که رفتار انسانها را مطالعه می­کنند به تدريج اين نکته را درمی­يابند که انسانها در تمام کارهايي که انجام می­دهند با احساس و بيان هنری سروکار دارند. لباسهايي که می­پوشند، غذايي که می­خورند و نحوه خوردن غذا، معابد و پرستشگاههايي که در آن عبادت می­کنند، ابزارها و سلاح­هايی که استفاده می­کنند و خانه­هايي در آنها زندگی می­کنند همه و همه با ملاحظه اصول زيبايي­شناختی طراحی، ساخته و استفاده می­شوند. ايده جهانی و جهانشمول بودن هنر بدان معناست که اولا" هنر نفوذ و اثرگذاری زيادی در همه جوامع دارد و تک تک افراد جامعه از آن لذت می­برند و ثانيا" هنر محدود به فعاليتهای خاصی مانند موسيقی، شعر و ... نيست بلکه در تمام توليدات و فعاليتهایروزمره انسان شاهد حضور هنر هستيم.

 

ديدگاه محدود نگر در مقابل ديدگاه کل­نگر

   ما عادت داريم تا هنر را منحصر و محدود به قلمرو خاصی بدانيم که تنها گروه نسبتا" کوچکی از افراد بسيار فرهيخته قادر به درک، ارزيابی و ستايش آن هستند. اين ديدگاه محدودنگر منجر به اين داوری می­شود که هنر واقعا" برای برخی افراد بسيار حرفه­ای (مثل موسيقيدانان، نقاشان، رقاصان، شعرا و ....) و افرادی که مطالعات تخصصی در اين زمينه­ها داشته­اند آفريده شده است. تنها اعضای گروههای نخبه (elite) واقعا" علاقه­مند به هنر هستند و قادرند که از چيزهای زيبا در اين جهان لذت ببرند.

 از ديدگاه مردم­شناسان، هنر به تمام اعضای يک گروه اجتماعی تعلق دارد. همه در آن شرکت دارند و از آن لذت می­برند. درست است که برخی افراد استعداد بيشتری در هنر داشته و يا از امتياز آموزش تخصصی و کامل در آن برخوردار شده­اند. همه ما به صلاحيت­ها و شايستگی­های هنرمندان حرفه­ای واقفيم. اما هنر در انحصار متخصصان يا تحصيل کردگان نيست. دوست­داشتن زيبايي بخشی از ماهيت و شخصيت انسان است و به هر حال همه ما آن را اظهار می­کنيم.

   يک باور رايج ديگر موجب می­شود که افراد فکر کنند که آنها زمانی واقعا" در حال کسب لذت از هنر هستند که عمدا" درگير در يک کار هنری مثل گوش دادن به قطعه­ای از موسيقی بتهون، نگاه کردن به نقاشی ون گوک يا خواندن شعر يا نمايشنامه شکسپير باشند. البته مردم­شناسان ارزش و اهميت چنان آثاری هنری برجسته را ناديده نمی­گيرند اما تصور يک مردم­شناس از هنر بسيار فراتر از اين مقولات محدود است. عنصر احساس بيان هنری تقريبا" در همه آثار و فعاليت­های بشری وجود دارد، صرف­نظر از سطح ساختار اجتماعی يا پيشرفت اجتماعی حتی در ابتدايي­ترين جوامع، انسانها به تزيين و آرايش اندام­هايشان و لذت بردن از ريتم و هارمونی موسيقی و رقص همراه آن می­پردازند و سلاحهای ساده شکاری­شان را به گونه­ای شکل می­دهند که علاوه بر مفيد بودن، چشم­نواز و سهل­الاستفاده باشند.

   خلاصه اينکه، از ديدگاه مردم­شناسانه، هنر شامل« همه فعاليت­هايي  است که انسان انجام می­دهد زيرا به او احساس رضايت و خشنودی می­دهد و احساس زيبايی دوستی او را ارضاء می­کند، حتی در کارهايي که او صرفا" به دليل عملی و کاربردی انجام می­دهد نيز عنصر زيبايی لحاظ شده است. در برخی موارد، اثر هنری ممکن است ارتباط مستقيم با هيچ فعاليت توليدی نداشته باشد، اين مسئله، برای نمونه، در مورد شعر يا رقص صدق می­کند. از طرف ديگر، بيان هنری ممکن است در يک ابزار کشاورزی يا در لباسی که در طول روز می­پوشيم لحاظ شده باشد. در هر حال، آن صورتهای هنری که افراد يک جامعه می­آفرينند و از آن لذت می­برند چيزهای زيادی را در مورد فرهنگ آن مردم به ما نشان می­دهد. هنر همواره يک بخش حياتی يک جامعه است که به طور تفکيک­ناپذير با تمامی فرهنگ آن جامعه درآميخته است.

 

 معيارها و ملاک­های زيبايي در جوامع گوناگون

   از آنجايي که معيارهای زيبايي برآمده از جامعه­ای هستند که اين معيارها در آن شکل گرفته­اند، جای تعجب نيست که يک اثر هنری که در ميان افراد يک گروه اجتماعی زيبا تلقی می­شود احتمالا" به عقيده افراد ديگر گروههای اجتماعی غير جذاب، کسل کننده يا حتی زشت باشد.

اين مسئله را می­توان به وضوح در نحوه آرايش و تزيين اندام انسان در فرهنگ­های مختلف رويت کرد. ايده آلها و آرمانهای زيبايي انسان از مکانی به مکان ديگر متغير است. برای نمونه برخی بوميان استراليا بدنشان را با پرهای عقاب تزيين می­کنند که اين پرها و پرزها به وسيله خون به بدنشان چسبانده می­شوند و يا در بين زنان قبيله سرخپوستی سن بلاس در کشور پاناما حلقه­هايي که به بينی آويزان می­شوند( بينی واره) جای گوشواره را در ديگر جوامع گرفته­اند. در بين برخی گروههای اجتماعی که در جزاير اقيانوس آرام زندگی می­کنند، مجسمه­های زنان چاق و تنومند بسيار مورد علاقه و استقبال واقع می­شود. در مقابل، مجسمه­سازان جوامع غربی و مدرن غالبا" به زنان خوش­اندام و لاغر گرايش دارند. بسياری از گردشگران آمريکايي وقتی که برای اولين بار مجسمه يونانی «ونوس دو ميلو» (Venus de Milo  ) را در موزه لوور پاريس می­بينند دچار احساس ياس و سرخوردگی می­شوند زيرا اين مجسمه آنقدر سنگين و بزرگ است که با معيارهای زيبايي زنانه فاصله دارد.

   نقاشان مناظر غربی روی قوانين پرسپکتيو بسيار تأکيد می­ورزند و با کاربرد آنها در نقاشيهايشان به آنها جلوه واقع­گرايانه می­دهند. در مقابل، نقاشان سنتی چين، اين قوانين و رويکرد را بسيار محدود کننده احساس می­کنند زيرا يک پرسپکتيو نشان دهنده منظره از يک ديدگاه و نقطه­نظر خاص است. هنرمند چينی درصدد است تا يک منظره را در کليت آن ببيند و اين مسئله با اعمال قوانين رسمی نقاشان آمريکايي و اروپايي ميسر نيست. آنچه نقاش چينی نقاشی می­کند يک منظره نيست، بلکه يک حالت بيداری و هوشياری است که در يک رويارويی ناگهانی با منظره حاصل می­شود و تجربياتی است که حاصل نشاط لحظه­ای نقاش در برخورد با طبيعت است. هنرمند چينی ممکن است که به يک منظره از درون آن منظره بنگرد در حاليکه نقاش غربی از بيرون يک منظره به آن نظر می­افکند.

   بسياری از آثار هنری رايج در آسيا و آفريقا نشان­دهنده يک ايده يا احساس است تا يک شئ خاصی که با دقت تصويری خاصی روی صفحه پياده شده باشد. اگر شخصی با جنبه­های مهم فرهنگ اين جوامع آشنا نباشد، ممکن است آثار هنری­شان در نظر او مبهم و شايد هم بی­معنی جلوه کند. بنابراين، يک نقاشی چهره از مفاهيمی مانند «مادر زمين» يا «باروری» يا «عشق» ممکن است برای همه افراد بيرونی غير ملموس باشد. علاوه بر آن، تصويرگری آفريقايي در مورد همين مفاهيم با آنچه آسيايي­ها رسم می­کنند کاملا" متفاوت است.

 

رابطه هنر و زمان: نگاه به آينده در آثار هنری

   اگرچه تمام آثار هنری ناگزير انعکاس دهنده فرهنگی هستند که از دل آن برآمده­اند و عموما" به مسائل جاری در آن جامعه و گاها" برخی رويدادهای تاريخی در گذشته می­پردازند، ممکن است اين آثار از اين حد پا فراتر گذارند و کمک کنند تا بستر را برای تغييرات و تحولات فرهنگی در آينده آماده نمايند. از اين رو، حلقه بزرگ هنر رنسانس، به ويژه نقاشی، که در قرن پانزدهم آغاز شد، تغييرات اساسی که در اروپای غربی در آستانه وقوع بودند را پيش­گويي و بيان نمودند. هنرمندان که بيش از ساير افراد به روند تغييرات حساس بودند، راه را برای تحولات و انقلابی نشان دادند که در نهايت جامعه اروپايي را دگرگون ساخت.

   همچنين، هنرمند با هوشياری زيادی که دارد از تمام ناهنجاری­ها و ناکارآمدی­های جامعه­ای که در آن زندگی می­کند آگاهی دارد و ممکن است که درصدد برآيد به عنوان يک فرد پيشتاز و انقلابی در جهت اصلاح جامعه ايفای نقش کند. اين مسئله به ويژه در مورد آثار ادبی صدق می­کند. چارلز ديکنز در رمانهايي مانند اوليورتويست (Oliver twist) و روزگار سخت (Hard Times) مصيبت­های فاجعه­بار طبقه کارگری را در دوره­های آغازين انقلاب صنعتی به نمايش در می­آورد. در قرن هفدهم، «ميگوئل سروانتس» (Miguel Cervantes) اسپانيايي اثر سترگ «دن کيشوت» را به رشته تحرير درآورد که به مضحکه افکار پريشان و پوسيده شواليه­گری قرون وسطايي که در جامعه محافظه­کار اسپانيا استمرار يافته بود می­پردازد. نقاش مکزيکی قرن بيستم، «دی اگو ريورا» (Diego Rivera) نقاشيهای ديواری رسم کرد که در آنها خشم و نارضايتی خود را در مورد آنچه که او فعاليت­های غيرقانونی طبقه پول پرست و ثروت­اندوز، زمين داران و مالکان استثمارگر، سرمايه­گذاران خارجی و مقامات کليسا می­داند اعلام می­کند.

   درست همانطوری که ممکن است يک هنرمند از استعدادهايش برای انتقاد از جامعه بهره گيرد، هنرمند ديگری ممکن است به ستايش و تحسين آن پرداخته و سعی کند آن را آرمانی نشان دهد. نقاشی، آثار نوشتاری يا موسيقی ممکن است به بيان برترين مشخصه­های يک گروه اجتماعی پرداخته و يا کيفياتی که توانايي تبديل به آن دارد را ترسيم نمايد.

 

تقسيم­بندی هنر

عمده­ترين نوع تقسيم­بندی هنر ، آن را از لحاظ ابزار و رسانه مورد استفاده به دو گروه هنرهای کلامی و غيرکلامی تقسيم می­کند. در ادامه به بحث در مورد اين دو نوع هنر می­پردازيم.

 

هنرهای کلامی

   يکی از اشکال هنری که کاربرد جهانی دارد از زبان برای گفتن داستان­ها، بيان احساسات، انتقال ديدگاهها در مورد زندگی و جهان پيرامون است. هنرهای کلامی با زبان گفتاری آغاز شد، اما امروزه آثار نوشتاری را نيز دربر می­گيرند.

 

اشکال وصورتهای بيان کلامی

   چندين مقوله يا دسته مختلف از بيان کلامی را می­توان از يکديگر متمايز ساخت. برای مثال، نوشته داستانی (fiction) به روايتی اشاره می­کند که ساخته ذهن و مخيله آدمی است و ممکن است در جهان خارج واقعيت نداشته باشد، درحاليکه متن غير داستانی (non- fiction) شامل آندسته از آثار ادبی است که بيان رويدادهای واقعی پرداخته يا نقطه نظرات و افکار نويسنده را بدون داستان­پردازی بيان می­کنند.

   همچنين تمايز بين نثر (Prose) و نظم (Poetry)  نوع ديگری از تقسيم­بندی هنرهای کلامی است. نثر، اثر ادبی است که به زبان روزمره نگاشته شده است. اکثر داستان­ها، قصه­های عاميانه، تمثيل­ها و ديگر متن­های روايي، خواه گفتاری يا نوشتاری، به نثر بيان می­شوند. نظم، در مقابل، از زبانی آهنگين و عاطفی استفاده می­کند که نوازنده گوش و همچنين خيال آدمی است. اسطوره­ها يا داستان­های قهرمانان بزرگ گذشته در يک جامعه، معمولا" به زبان شعر روايت می­شوند که آنها را «حماسه» (epics) می­نامند.

   ايلياد (Iliad) منسوب به هومر «Homer» يک اثر حماسی يونان باستان است. اين اثر داستان نبرد بين يونانيان و ترووايي­ها «Trojans» است. يکی از مهم­ترين وقايع در اين داستان همان استراتژی استفاده از اسب ترووا «Trojan Horse» است که يونانيان به وسيله آن توانستند وارد شهر محاصره شده ترووا « Troy» شوند و بدينوسيله آن را تسخير نمايند. شاهنامه فردوسی يک حماسه ايرانی و به عقيده عده­­ای از انديشمندان بزرگترين اثر حماسی در جهان است.

   ايجاد تمايز ميان نظم (شعر) و نثر گاهی اوقات چندان ساده نيست زيرا نثر نيز ممکن است از ويژگيهای تخيلی و شاعرانه بهره گيرد. به همين دليل عده­ای از ادبا سه مقوله نظم،  نثر،  و شعر را از هم جدا می­کنند.

   ادبيات نمايشی (نمايشنامه) «drama» به يک هنر کلامی اشاره می­کند که جهت اجرا و ارائه توسط هنرپيشه­گان روی صحنه طراحی شده است. چنين آثاری ممکن است به زبان نثر يا نظم تحرير شده باشند و ممکن است با رويدادهای تاريخی واقعی در ارتباط بوده و يا کاملا" تخيلی و تصنعی باشند. زمانی که يک نمايشنامه روی صحنه يا مقابل دوربين تلويزيون يا سينما به اجرا درمی­آيد، اشکال مختلف بيان زيبايي­شناختی ممکن است وارد بازی شوند. نه تنها کلمات و گفتگوها بلکه صدا، حالات چهره، حرکات بدنی مورد استفاده بازيگران برای تعبير و تفسير زبان نيز بوسيله نمايشنامه­نويس مشخص می­شوند. تشريفات، صحنه نمايش، و نورپردازی جنبه هنری ديگر مسئله هستند. در بسياری از موارد، مانند اپرا و نمايش موزيکال ممکن است از موسيقی و رقص نيز بهره جويند.

   نمايش عروسکی (puppet show) نيز نوع ديگری از اثر هنری است که مستلزم مهارت تخصصی از سوی چند گروه از افراد است. اين افراد عبارتند از صنعتگری که عروسکها را طراحی نموده و می­سازند، افرادی که عروسکها را به حرکت درمی­آورند(عروسک گردان) و کروهی که صدای تقليدی را با آن حرکات همراه می­کنند. در جنوب شرق آسيا، به ويژه در اندونزی، نمايش عروسکی (خيمه شب بازی) يکی از اشکال هنری بسيار متداول و پيشرفته است. در ايران هم خيمه شب بازی رايج است.

 

فولکلور و اسطوره­شناسی «Folklore and Mythology»

   هر فرهنگی مجموعه­ای از داستان­ها و قصه­های سنتی دارد که منشاء دقيق آنها شناخته نيست اما بخش عمده­ای از آنها به گذشته­های دور آن گروه قومی برمی­گردد. اين مجموعه معمولا" «فولکلور» ناميده می­شود. اگر يک عنصر محکم مذهبی يا فرا طبيعی (ماورايي) در اين داستان­ها حضور داشته باشند آنگاه برايشان از عنوان «اسطوره» (myths) استفاده می­شود.

   منشاء فولکلور و اسطوره چيست؟ اگرچه نمی­توان به اين سؤال به تفصيل پاسخ گفت، می­توان يک فرضيه منطقی و موجه برای آن ارائه نمود. از آنجايي که در هر جامعه­ای به واسطه توانايي برقرای ارتباط با زبان يک فرهنگ شکل گرفت، احتمال دارد که قصه­گويي و داستان­سرايي يکی از اولين فعاليت­ها و صورتهای هنری برای جوامع بشری بوده باشد. ترديدی وجود ندارد که در دوران آغازين حيات بشر، اجداد اوليه ما در زمان استراحتشان به شرح داستان شکارشان می­پرداختند يا ماجرای کشمکش­های روزمره برای بقا را برای همديگر تعريف می­کردند. بين اين مرحله از نقل تجربيات روزمره به صورت واقعی تا آميختن آنها با جزئيات خيالی و خلاقانه فاصله چندانی نبود. اين نوع افزايش جزئيات حتی در مورد داستانی که يک بار توسط شخصی نقل می­شود و دوباره از آن شنونده برای شخص سوم تکرار می­شود هم امری رايج است. زمانی که گروهی از اجداد بسيار دور ما، پس از يک روز کاری دور هم جمع می­شدند، يکی از قصه­پردازان ماهر در بين آنها داستانی سر هم می­کرد که بخشی از آن مبتنی بر واقعيت و بخشی ديگر ساخته و پرداخته ذهن او بود و مسلما" با اين داستان تأثير زيادی روی شنوندگانشان می­گذاشت. ديگر افراد اين گروه ممکن بود که در موقعيت­های ديگر به تکرار يا نقل مجدد اين داستان بپردازند و در هر نوبت نقل جديد آن داستان برخی جزئيات جديد را به داستان می­افزودند و يا بخشهايي از آن را تغيير می­دادند و يا حذف می­کردند. در نهايت داستان به مرحله­ای می­رسيد که ديگر هيچ تغييری روی آن اعمال نمی­شد و ديگر به بخشی از فرهنگ و سنت آن گروه تبديل می­شد. در اين مرحله، روايت به مرحله فولکلور يا «فرهنگ عامه» می­رسيد.

   اگرچه فولکلور در زمانهای دور در تاريخ انسان پيدا شد و اغلب به انسانهای نخستين نسبت داده می­شود، اما هنوز هم آفرينش و خلق آن حتی در بين گروههای پيشرفته از نظر اقتصادی رواج دارد. برای مثال، در قرن نوزدهم در مناطقی از ايالات متحده فولکلور­هايی را در مورد شخصيت­هايي مانند پول بنيان، جانی اپل سيد و جان هنری ابداع و رواج دادند.

 

اسطوره­ها و قهرمانان فولک

   بر مبنای قصه­های عاميانه (فولکلور) «folk tales» ، اغلب جوامع ابتدايي مفهوم «قهرمانان فولک / فرهنگی» را پرورش دادند و اين قهرمانان غالبا" به عنوان افرادی معرفی می­شوند که به انسانهای جامعه ياری می­رسانند و آنان را از گرفتاری­ها نجات می­دهند. زمانی که يک عنصر ماورايي و مذهبی وارد چنين داستانهايي می­شوند آنها ماهيت اسطوره­ای پيدا می­کنند و در واقع هر گروه اجتماعی قهرمان اسطوره­ای خاص خود را دارد. برای نمونه، سرخپوستان چه­يه­نه (Cheyenne) قهرمان اسطوره­ای بزرگی به نام موتسويه «Mutsoye» داشتند که معنايش "داروی شيرين" بود. آزتک­ها معتقد بودند که آنها تفکر و بسياری از مهارت­های عملی­شان را از کوئتزکتل (Quetzecotl) کسب کرده­اند و سرانجام اين شخصيت را به عنوان خدايشان پرستش می­کردند. قبيله بدوی آناهواکان (Anahuacan) در ارتفاعات پرو نيز اسطوره مشابهی در مورد يک قهرمان بزرگ با نام«رانتانگا» (Rantanga) دارند که به آنها اصول کشاورزی، شکار، ماهيگيری و نيز ابزارسازی و سفالگری را آموخت.

   گروهها و قبايلی که نزديک يکديگر زندگی می­کنند اغلب «طرح» (plot) و شخصيت­های (characters) قصه­های يکديگر را اقتباس می­کنند و معمولا" موضوعات مشترک يا مشابهی را در داستانهايشان دنبال می­کنند. برای مثال، در آمريکای مرکزی، گروههای «تولتک- آزتک» (Toltec- Aztec) ، تولتک مايا (Toltec- Mayan) و چيبچا (chibcha) همگی افسانه­ای در مورد يک قهرمان بزرگ دارند که در گذشته­های بسيار دور از سرزمين غرب به سوی آنها آمد. اين قهرمان که پوست و ريش سفيد داشت در بين مردمان حرکت می­کرد و مهارتهای کشاورزی و فنون و صنايع ديگر را به همراه قوانين رفتار شايسته به آنها می­آموخت. سپس، به خاطر توهين مردم به او، از بين آنها رفت و ديگر برنگشت.

 

اسطوره­هايي درباره اصل و منشاء گروههای قومی

   در هر فرهنگی که ديرزمانی زيسته است، اسطوره­هايي وجود دارند که در تلاش­اند تا توضيحی برای آغاز پيدايش آن ملت ارائه دهند. در اين اسطوره­ها برخی شخصيت­های اسطوره­ای بع عنوان مبدا و بنيانگذار اين گروههای قومی معرفی مي­شوند. غالبا" اين بنيانگذاران اسطوره­ای، خدايان و همينطور انسانهايي هستند که قهرمانان داستانی فرهنگ­های سنتی بوده و دارای موقعيت شبه خدايي بودند.

   برای مثال بنا به سنت شينتو(Shinto) در ژاپن، سرزمين ژاپن زمانی آفريده شد که خدا ايزاناگی (Izanagi) شمشيری را در اقيانوس فرو برد تا قطراتی از تيغه شمشيرش بچکد. اين قطرات همان جزاير ژاپن هستند. چنانکه قبلا" اشاره شد، عقيده بر اين است که سرچشمه سلسله امپراتوری ژاپن به يک پرنسس ژاپنی و نوه الهه خورشيد، «آماترامو- اوکامی" بر می­گردد. الهه خورشيد خود يکی از فرزندان خداوند «ايزاناگی» و همسرش «ايزانامی» (Izanami) است. حتی خود نام ژاپن در زبان ژاپنی يعنی نيپون (Nippon) به معنی« سرچشمه خورشيد» است و منعکس کننده اين باور اسطوره­ای ژاپنی است که ژاپن به واسطه خانواده سلطنتی، ارتباط تنگاتنگی با قدرت الهی و نيروی نامحدود خورشيد دارد.

   بسياری از جوامع ديگر نيز اسطوره­های کم و بيش مشابه برای توجيه آغاز و سرمنشاء پيدايش ملت­شان دارند. برای نمونه، زولوهای آفريقا معتقدند که نخستين مرد و زن از يک نی به وجود آمده­اند. پولينزيهای (Polynesians) مجمع الجزاير سوسايتی (Society Islands) معتقدند که تائوآروا (Taoaroa)، آفريدگار آنها، اولين ذره حيات را در داخل يک شکل بيضوی، مانند تخم مرغ قرار داد.

داستانهای ساختگی ديگری نيز وجود دارند که منشاء حيات گروههای اجتماعی را به حيواناتی با خصيصه­های انسانی يا مافوق بشری نسبت می­دهند. پرندگان اغلب نقش مهمی در چنين اسطوره­هايي بازی می­کنند. پولينزيهای غربی، در يک اسطوره، خلقت زمين را به تولی (Tuli)، پرنده پيغام­رسان خدايان نسبت می­دهند. يک موضوع تکراری در افسانه­های ابتدايي اين است که برخی  از انواع حيوانات، پرندگان و خزندگان با يک زن جفت­گيری می­کنند. غالبا"، اين جفت­گيری منجر به خلق فرزندی می­شود که به يک قهرمان بزرگ يا يک قهرمان خدايي يا شبه­خدايي تبديل می­شود. تصور بر اين است که سلسله سلطنتی برمه حاصل آميزش يک پرنسس با رب­النوع مار «ناگا» (Naga) است. داستان ديگری هم به اشکال مختلف در بين مناطق جنوب و جنوب غرب آسيا وجود دارد که به ماجرای عشق ورزی و ازدواج يک شير افسانه­ای با يک زن می­پردازد.   

 

   افسانه­ها  (Fables)

   افسانه­ شکل ديگری از ادبيات است که در زمانهای بسيار دور در بسياری از فرهنگ­ها شکل گرفته است. افسانه­ها روايت­های کوتاهی هستند که اغلب شخصيت­هايشان را حيوانات تشکيل می­دهند و هدف از طرح آنها نيز آموختن يک درس جديد يا بيان يک نکته اخلاقی است. افسانه­های آزوپ (Aesop) که به قرن ششم قبل از ميلاد يونان برمی­گردد بخشی از ميراث ادبی جهان محسوب می­شود. بسياری از مثل­ها، عبارات و کنايات از داستان­های آزوپ به عاريت گرفته شده­اند و در زبان روزمره مردم غرب به کار می­روند که به عنوان نمونه می­توان به داستان «روباه و انگور» و «پسری که فرياد می­کرد «گرگ، گرگ!» اشاره کرد.

   افسانه­هايي مانند افسانه­های آزوپ در فرهنگ­های ملل مختلف جهان و به ويژه در بين اقوام مختلف ايرانی به وفور يافت می­شوند. به عنوان نمونه­ای از اين افسانه به قصه عاميانه­ای از کشور برمه توجه کنيد:

   در ابتدا دوستی در ميان پرندگان ناشناخته بود، زيرا در بين همه آنها رقابتی شديد حکمفرما بود. اگر پرنده­ای پرنده ديگر را می­ديد، فورا" می­گفت، «من از تو بهترم»، و ديگری پاسخ می­داد، «اصلا" اينطور نيست، چون من از تو بهترم».

   روزی از روزها، طاووسی با يک کلاغ روبرو شد و چون حال جنگيدن نداشت، طاووس گفت: «کلاغ! تو بهتر از منی». کلاغ نه تنها از اين حرف شگفت­زده نشد بلکه از اين گفته طاووس خيلی خوشحال شد و در جواب گفت: «نه، نه طاووس، تو بهتری». آن دو پرنده در کنار هم نشستند و با هم گفتگو کردند.

   آنگاه طاووس به کلاغ گفت،« کلاغ! من تو را دوست دارم. بيا با هم باشيم». بنابراين آن دو در يک درخت بزرگ با هم زندگی می­کردند. با گذشت زمان، احترامشان نسبت به يکديگر بيشتر می­شد و آشنايي اين دو با هم هيچ­گاه منجر به بی­احترامی به همديگر نشد.

   پرندگان ديگر با علاقه تمام همراهی و همنشينی طاووس و کلاغ را نظاره می­کردند و از اين مسئله متعجب بودند که اين دو پرنده اينهمه مدت را بدون جنگ و دعوی با هم روزگار گذراندند. سرانجام تعدادی از پرندگان تصميم گرفتند که دوستی آن دو را بيازمايند. از اين رو وقتی که کلاغ نبود به سراغ طاووس رفتند و گفتند «طاووس ! تو چرا با اين کلاغ بی­خاصيت زندگی می­کنی؟»

   طاووس در جواب گفت،« شما نبايد اينطور بگوييد. کلاغ از من بهتر است و در واقع به من افتخار داد تا در کنار او در اين درخت زندگی کنم».

   روز بعد در حالی که طاووس غايب بود، آنها به سراغ کلاغ  رفتند و گفتند، « کلاغ! چرا با اين طاووس بی­خاصيت زندگی می­کنی؟»  کلاغ پاسخ داد،« شما نبايد اينطور قضاوت کنيد. طاووس از من بهتر است و در واقع بر من منت گذاشت و اجازه داد که با هم در اين درخت زندگی کنيم».

   پرندگان عميفا" تحت تأثير طرز تفکر طاووس و کلاغ نسبت به همديگر قرار گرفتند و با خود گفتند،« چرا ما نبايد مثل کلاغ و طاووس به جای جنگيدن و نزاع کردن با هم دوست باشيم؟» و از آن روز به بعد، دوستی و احترام به يکديگر در بين پرندگان آغاز شد.

   افسانه­های حيوانات در ادبيات فارسی نيز از جايگاه خاصی برخوردارند و قدمت زيادی دارند. "کليله و دمنه" و "مرزبان نامه" از برجسته­ترين آثار ادب فارسی هستند که دربردارنده افسانه­های بسيار حکمت­آموز از زبان حيوانات هستند. در ضمنبرخی از شعرای ادبيات فارسی افسانه­های حيوانات را به شکل نظم روايت کرده­اند که مواوی و شيخ عطار نمونه­های از اين شاعران هستند.

 

 

قصه­های« خدايان انسان­نما» (Anthromorphic)

   نوع ديگری از قصه­ها يا افسانه­های عاميانه و سنتی رايج، قصه­هايي هستند که در آنها خدايان هيئت انسانی به خود می­گيرند. اين مفهوم با واژه آنترومورفيک (Anthromorphic) بيان می­شود که معنای تحت­الفظی آن «صورت انسانی» است. اغلب اين داستان­ها توضيحات افسانه­ای و خيالی راجع به پديده­های طبيعی ارائه می­دهند. در اسطوره­شناسی نروژی باستان، ثور(Thor)، خدای رعد، به صورت مرد جوان تنومندی با موهای قرمز به تصوير کشيده می­شود. او با چرخش چرخهای ارابه جنگی­اش موجب ايجاد صدای رعد می­شود. با روشی تقريبا" مشابه، قهرمان- خداي«hero-god» اجدادی سرخپوستان آناهواکان «Anahuacan» ، رانتاگا «Rantaga» ، زمانی رعد ايجاد می­کند که اقدام به تميز کردن جاليز خود در آسمانها می­کند.

   در اسطوره­شناسی اسکانديناوی، يونانی و رومی، خدايانی وجود دارند که به اشکال انسانی ظاهر می­شوند و کنترل تمام امورات کيهان مانند زمين، ستارگان، خورشيد و ماه را در دست دارند. اين خدايان همچنين به نوعی دارای جلوه (تجلی) الهی، و در عين حال، برخوردار از اعمال و ويژگيهای انسانی مانند عشق، شهامت، خلاقيت، زيبايي، جنگ­آوری، کشاورزی، شکار و غيره هستند. تمامی اين فرهنگ­ها اشعاری حماسی را در مورد قهرمانان افسانه­ای بزرگشان و خصوصا" چگونگی پيوند سرنوشت آنها با سرنوشت خدايان پرورانده­اند. غالبا"، اين قهرمانان به گونه­ای معرفی می­شوند که يکی از والدين آنها از خدايان بوده و بدينوسيله اصول انسانی و خدايي را در هم می­آميزند.

 

نوشتار و خط

 

اختراع سيستم نوشتاری (خط)

   اختراع خط نقش بسيار مهمی در پيشرفت تمدن­های اوليه و ابتدايي داشت. اختراع خط به دوره­ای برمی­گردد که گروهی از انسانهای نخستين که در اقامتگاههای دائمی سکونت داشتند پس از فراغت از کارها و مشکلات روزانه در مزارع يا شکارگاهها فرصت يافتند به فعاليت­های ديگری نظير علم­آموزی و اصلاح امور اجتماعی بپردازند.

   همانطور که تمدن­های اوليه پيچيده تر می­شدند، نياز به يافتن راهی برای ثبت اطلاعات، ارسال پيام يا فرمان به ديگران و انتقال سنت­ها، افسانه ها و دانش به ديگران نيز بيشتر می­شد. در گذشته اين کارتنها با گفتار صورت می­پذيرفت اما محدوديت­های گفتار در اين زمينه­ امری کاملا" آشکار بود. اختراع خط به معنی آن بود که يک سيستم ديداری از نمادها و علائم برای نشان دادن زبان شکل گرفت. بنابراين اسنادی از واقعيت­ها وانديشه­ها می­توانست از يک مکان به مکان ديگر در يک دوره زمانی ارسال شود.

   سيستم­های نوشتاری متفاوت به صورت مستقل در مناطق مختلف جهان و در جاهايي که خاستگاه تمدن­های اوليه بودند شکل گرفتند. مصر و بين­النهرين احتمالا" از اولين جوامعی بودند که به تکامل خط همت گماشتند و بلافاصله پس از آنها چين، هند و آمريکای مرکزی گام در اين راه گذاشتند.

   نوشتار در ابتدا شامل مجموعه­ای از نقاشی­های ساده بود که اشياء ملموس و اعمال خاص را به تصوير می­کشيد. اين نوع نگارش را خط تصويرنگار (Pictographic wrting) می­نامند. اين نوع يادداشت برداری به هر حال محدوديت بسياری داشت زيرا آن تنها می­توانست مفاهيم بسيار صريح و تحت­الفظی را بيان کند و به اشياء شناخته شده و اعمال مربوط به آنها اشاره کند. برای مثال، تصوير حک شده يک مرد روی سنگ نشان­دهنده مفهوم کلمه «مرد» بود و تصوير يک مردی که در حال کشتن گوزن با يک نيزه بود نيز مفهوم ساده شکار را بيان می­­کرد. در اين نوع نوشتار، که هر تصوير نشان­دهنده يک کلمه مشخص يا گروهی از کلمات بود را «واژه­نگار» ناميدند.

 

خط ايده­نگار (انديشه­نگار)     (Ideogram)

   در اکثر جوامع متمدن دنيای باستان، نقاشيها و لوگوگرام (واژه­نگارها) روز به روز به شکل قراردادی­تر و رسمی­تر درآمدند تا جايي که در اکثر موارد ديگر اين علائم به صورت ظاهری نمايانگر اشياء يا اعمال خاص نبودند. همچنين مفهوم علائم گرافيکی بسط يافت و به شيوه­های گوناگون دچار تغيير و تحول شد تا اينکه انتقال مفاهيم انتزاعی و ذهنی از طريق اين خط امکان­پذير شد. علائم نوشتاری که مفاهيم کلی يا انتزاعی را نشان می­دهند را ايدئوگرام (انديشه­نگار) می­نامند. در اين مرحله، انسان به استفاده از خط انديشه­نگار روی آورد.

   در اشکال پيشرفته­تر، خط انديشه­نگار را «هيروگليف» می­نامند. کلمه «هيروگليف» به صورت تحت­الفظی «خط کشيشان» معنی می­دهد، و از اين رو ارتباط اوليه بين نوشتار و مذهب را منعکس می­کند و همچنين اين واقعيت را که کشيشان بسيار بيشتر از ديگر افراد قادر به خواندن و نوشتن بودند. در نوشتار انديشه­نگار يا هيروگليف هر نماد يا ترکيب نمادها بيانگر يک ايده و مفهوم مانند مرد، زن، کودک، خانواده، عشق، نفرت، هوس، عدالت و نةط آن است. نمونه­هايي از خط هيروگليف که توسط مصريان باستان استفاده می­شده است در کاوش­های باستان­شناسی بدست آمد. در خاور ميانه باستان روند تحول خط نوشتار از خط تصويرنگار از طريق نوعی نوشتار بوده است که آن را «خط ميخی» (Cuneiform= wedge- shaped) می­نامند.

    

  

 

  رمزگشايي سيستم­های نوشتاری اوليه

   سيستم نوشتاری مصر باستان در قرن نوزدهم بر اساس يک سنگ نوشته­ای با عنوان Rosetta stone کشف رمز شد. اين سنگ نوشته حاوی يک پيام به سه خط مختلف بود. خط هيروگليف مصر باستان، يک سيستم نوشتاری اوليه مصری و الفبای يونانی. آز آنجايي که دانشمندان با خط يونانی آشنا بودند توانستند از آن به عنوان يک راهنما برای کشف رمز و معنی خط هيروگليف که تا آن زمان يک رمز بود استفاده کنند.

   خط ميخی که سيستم نوشتاری سومريان باستان در خاورميانه بود به روشی مشابه رمز­خوانی شد، يک پيام به سه زبان مختلف در کتيبه بيستون در ايران کمک کرد تا علايم خطوط ميخی شناسايي شود.

   سيستم نوشتاری ايده­نگار که توسط ماياها در آمريکای مرکزی تکامل يافته است هنوز هم به صورت يک رمز باقی مانده است زيرا هيچ سيستم نوشتاری شناخته شده­ای وجود ندارد که به عنوان راهنما به شناسايي اين خطوط کمک کند. در مقابل سيستم نوشتاری آزتک­ها که از تصاوير نسبتا" ساده­ای تشکيل شده بود به راحتی رمز­گشايي شد.

   ماياها يک کتابخانه نسبتا" بزرگ داشتند که توسط مهاجمان اسپانيايي نابود شد و امروزه تنها يک کتاب با سيستم نوشتاری مايا و همچنين حکاکی­هايي در معابد و بناهای تاريخی به اين زبان وجود دارند که دانشمندان اميدوارند يک روز بتوانند به راز آنها پی ببرند.

 

سيستم نوشتاری چينی

   سيستم نوشتاری چينی­ها هنوز هم به کار می­رود و بعد از هزاران سال تنها تغييرات اندکی در آن ايجاد شده است. اين سيستم از هزاران نماد (gi= جی) استفاده می­کند که يک شخص باسواد بايد همه آنها را بلد باشد. اگرچه تعداد اندکی از اين نمادها همان ماهيت نقاشی­گونه خود را حفظ نموده­اند، اکثريت قريب به اتفاق آنها به صورت نمادهاي قراردادی و انتزاعی درآمده­اند که نمی­توان بين شکل ظاهری آنها و مفهوم آنها رابطه تصويرگونه برقرار کرد و بنابراين ديگر نمی­توان آنها را علايم تصويرنگار ناميد. اين علائم اکنون علائم انديشه­نگار هستند که به ايده­ها و مفاهيم اشاره می­کنند. البته تعداد اندکی صامت و مصوت با حروف نمايش داده می­شوند اما اکثر مفاهيم و اشياء با علايم انديشه­نگار نمايش داده می­شوند.

   سيستم نوشتاری چين به همراه بسياری از جنبه­های فرهنگ چينی در سرتاسر منطقه شرق آسيا رواج يافت و اين علايم با تغييرات جزئی يا اساسی امروزه در سيستم نوشتاری ژاپن، کره و تايوان استفاده می­شوند. البته برخی علايم مثل علامت کلمه مرد (man) در همه اين زبانها يکسان است اما ممکن است الفاظ متفاوتی برای آنها استفاده شود. برای روشن شدن بهتر است مثالی بيان کنيم: علامت 6 برای انگليسی­ها، فرانسوی­ها و آلمانی­ها و اسپانيولی­ها يک معنی دارد اما کلمه­ای که به اين علامت اشاره می­کند (تلفظ آن) در اين زبانها متفاوت است. از اين رو، يک فرد تحصيل­کرده ژاپنی قادر است مفهوم اکثر علايم خط چينی را بفهمد هر چند که نداند آنها در چينی چگونه تلفظ می­شوند.

 

 استفاده از کاغذ و چاپ

   مصريان باستان با استفاده از گياه وحشی و خودروی پاپيروس (papyrus) که در ساحل رودخانه نيل می­رويد ورقه­هايي ساختند که واژه کاغذ paper از آن ريشه می­گيرد. ساقه گياه پاپيروس به صورت ورقه­هايي بريده می­شد و اين ورقه­ها کنار هم قرار می­گرفتند و تحت فشار تبديل به ورقه­هايي می­شدند و بعدا" در اندازه­های مختلف و مورد نياز آنها را می­بريدند و با جوهرهايي که منشاء گياهی داشتند روی آنها می­نوشتند.

   در منطقه بين­النهرين، سومريان که ماده کاغذ مانندي در اختيار نداشتند نوشته­های خود را با فشردن يک شیء ميخ مانند در صفحه­ای از گل رس و خشک کردن آنها ثبت می­کردند که به آنها خط ميخی می­گفتند، اين نوع ثبت نوشتار برخلاف پاپيروس موجب دوام و ماندگاری نوشتار می­شد.

   اولين نوشته­های شناخته شده چين باستان هم روی نوارهايي از گياه بامبو ثبت شده است. تا سال 200 قبل از ميلاد چينی­ها همچنين نوشتن روی ابريشم را گسترش دادند. در سال 105 ميلادی اولين نوع کاغذ توسط يکی از کارمندان دادگاه چين با استفاده از پوست درخت و گياه کنف نهيه شد. تحول عمده ديگری که بودائی­های چينی عامل آن بودند ابداع نوعی چاپ روی کاغذ در قرن نهم هجری بود. در سال 868 ميلادی گروهی از بودايي­ها اولين کتاب چاپی جهان را به وجود آوردند. اين اقدام زمينه­ساز تايپ متحرک در شش قرن بعد در اروپای غربی توسط گوتنبرگ، کوستر و ديگران بود. قبل از آن تمام مطالب می­بايستی با دست نوشته و تکثير می­شدند. اين عمل نه تنها وقت­گير بود که ممکن بود انحرافاتی را از متن اصلی ايجاد کند.

   يونانيان باستان و رومی­ها نوشته­هايشان را روی ورقه­های پاپيروس و گاها" لوح­هايي که از پوست حيوانات تهيه می­شدند ثبت می­کردند.

   اعراب در قرن هشتم ميلادی توانستند فرآيند تهيه کاغذ را ياد بگيرند و اين مهارت در اواخر قرن يازدهم ميلادی به اروپای غربی منتقل شد. کاغذ در مقايسه با پوست حيوانات و الواح گلی، سبک­تر و ارزان­تر بود و نوشتن روی آن نيز راحت­تر بود و زمانی که اختراع کاغذ با اختراع صنعت چاپ درآميخت امکان انتشار مطالب به تمام نقاط جهان فراهم شد و مسلما" اين فرآيند کمک زيادی به انتشار علم، ادبيات و هنر در سرتاسر جهان کرد و فرآيند آموزش را فراگيرتر ساخت.

 

الفبا

   يک گام اساسی در پيشرفت فرهنگ انسانی ابداع روشی برای ثبت زبان و به ويژه ابداع الفبا بود. در الفبا، برعکس علايم انديشه­نگار، هر علامت نماياننده يک صدا يا واج است و از آنجايي که تعداد واج­ها در زبان­ها محدودند علايم الفبايي نيز محدود و اقتصادی هستند. مثلا" زبان انگليسی تنها 26 حرف الفبا دارد.

   دقيقا" مشخص نيست که اولين سيستم الفبايي در کجا شکل گرفت ولی احتمال می­دهند که در منطقه بين­النهرين (عراق امروزی) بوده باشد. البته الفبايي که ما امروزه استفاده می­کنيم توسط فينيقی­ها در ساحل شرقی مديترانه در منطقه­ای که تقريبا" لبنان امروزی است شکل گرفت. فينيقی­ها که عمدتا" بازرگان و ملوان بودند الفبای خود را به ساير نقاط مديترانه بردند و عبری­ها، يونانی­ها، رومی­ها و اعراب الفبای آنها را گرفتند و هر يک به شکلی آن را تغيير دادند. الفبايي که رومی­ها آن را با تغيير الفبای فينيقی­ها شکل دادند و به الفبای لاتين معروف است امروزه در نيمکره غربی، در اروپای مرکزی و غربی و بسياری از کشورهای آفريقا و غرب آسيا به کار می­رود. الفبای يونانی نيز امروزه هنوز در يونان استفاده می­شود. شکل تحول­يافته ديگر اين الفبا، الفبای سيريليک (Cyrillic) است که در اتحاد شوروی سابق، يوگسلاوی و ديگر کشورهای اسلاوی استفاده می­شود. الفبای عبری در اسرائيل استفاده می­شود و الفبای کتاب مقدس يهوديان «تورات» است. الفبای عربی نيز در سرتاسر دنيای عرب و از حدود قرن دهم ميلادی به بعد در ايران نيز استفاده می­شود.

در بخش­هايي از آسيا، سيستم­های نوشتاری وجود دارند که ريشه در نوشته­های ساسکريت باستان دارند. منشاء اين نوع نوشتار نيز به بين­النهرين برمی­گردد. در هندوستان اين الفبا «دواناگری» (Devanagari) ناميده می­شود. البته اين سيستم يک سيستم الفبايي کامل نيست زيرا علايم آن يک بخش (هجا) را نشان می­دهند و نه مصوت­ها و صامت­ها را. اين الفبا برای چندين زبان موجود در هند به کار می­رود.

   چين و ژاپن همچنان به استفاده از الفبای سنتی خود ادامه می­دهند و از نظام الفبايي مدرن بهره نگرفته­اند. با توجه به دشواری سيستم نوشتاری چينی و ژاپنی امروزه در ژاپن دو مجموعه علايم تقريبا" آوايي با عنوان «کانا kana» به کار می­روند که به جای واژه، يک هجا (بخش) را نشان می­دهند. البته اين علايم به عنوان عامل کمکی برای خواندن علايم واژه­نگار و برای ثبت کلمات و اسامی خارجی به کار می­روند. نوشتن و خواندن علايم نوشتاری چينی و ژاپنی آنقدر دشوار است که هنوز بخش عمده نظام آموزشی ابتدايي در اين کشورها صرف آموزش نوشتار می­شود.

 

ادبيات مکتوب

   با اختراع نوشتار، هنر کلامی از شکل شفاهی به شکل مکتوب تبديل شد و هر فرهنگی به جمع­آوری و ثبت آثار ادبی اعم از شعر و داستان و اطلاعات تاريخی، متون مذهبی، فلسفی و مقالات علمی و سنت­ها، قوانين و ... اقدام کرد. با ظهور کاغذ و چاپ متحرک در واقع علم و دانش به شکل مکتوب و در مقياس وسيع توزيع شد و در اختيار همگان قرار گرفت و از اين طريق دانش از انحصار عده­ای خاص مثل اشرافزادگان، خانواده­های سلطنتی و نخبگان خارج شد.

   همچنين با ابداع خط و نوشتار، توانايي خواندن و نوشتن به عنوان يک مهارت ارزشمند مورد توجه قرار گرفت و افرادی که اين توانايي را داشتند نيز در برخی فرهنگ­ها بسيار مورد احترام بودند. بعدها زيبا نويسی به عنوان يک هنرمند مورد توجه واقع شد و دربين چينی­ها، ژاپنی­ها، اعراب و ايرانيان اين موضوع به يک هنر ارزشمند تبديل شد. هنر خوشنويسی در بين اعراب نيز عمدتا" به زيبانويسی آيات قرآن اختصاص داشت و يک امر مقدس تلقی می­شد. در بين ايرانيان نيز علاوه بر قرآن زيبا­نويسی اشعار شاعران بزرگ رواج داشته و دارد.

 

 

  

فصل دوم : هنرهای غير کلامی

 مقدمه

   در بخش گذشته , ضمن طرح مسائلی در خصوص هنر عمدتا" توجه­مان را معطوف هنرهای کلامی نموديم و هنرهای کلامی را از آغاز و پيدايش آنها در اسطوره­شناسی شفاهی تا عصر پيدايش نوشتار که هنرهای شفاهی به شکل مکتوب درآمده­اند، دنبال نموديم.

   اکنون به اشکالی از بيان هنری روی می­آوريم که عموما" با کاربرد زبان ارتباط ندارند. اين هنرها در چند مقوله کلی قرار می­گيرند: هنرهای گرافيکی، هنرهای نقاشی و رنگ­آميزي، موسيقی و رقص.

 

جهانشمول بودن هنر

   هيچ­کس نمی­داند که انسان چگونه وچه زمانی شروع به استفاده از هنر نموده است تا از آن طريق شادی يا تعجب خود را ابراز نمايد. اسناد بدست آمده در اين زمينه بسيار ناچيز است. در طی قرن­ها، فرآيند طبيعی فرسايش موجب شده است که اشيايي که بدست انسانهای اوليه ساخته شده بودند مثل نقاشيهای روی پارچه و سنگ، بافته­ها و کنده­کاريهای روی چوب از بين بروند. از دستاوردهای انسانهای اوليه در زمينه موسيقی و رقص نيز چيزی بجا نمانده است.

   با وجود اين، مردم­شناسان دريافته­اند که در هر موقعيت فرهنگی، خواه در محيط کاملا" طبيعی و خواه در محيط­های پيچيده­تر ساخته انسان، انسانها نياز به لذت­بردن از زيبايي و ارضای نيازهای زيبايي­شناختی را فراتر از نيازهای مادی و جسمی مد نظر داشته­اند. انسان می­تواند از طريق حس بينايي، شنوايي، چشايي، بويايي ولامسه به ارضای اين نيازها اقدام کند. انسان ممکن است با تغيير شکل اشياء طبيعی مانند سنگ و چوب به اين هدف نائل شود. معيارهای زيبايي ممکن است از گروهی به گروهی ديگر و حتی از شخصی به شخص ديگر متفاوت باشد اما ميل به خلق و لذت بردن از زيبايي اصلی همگانی است، يعنی همه گروههای اجتماعی در آن مشترکند.

   انسان­شناسان بر اين باورند که به محض اينکه انسان هوشمند (هموساپين) «Homo Sapiens» در روی زمين ظاهر شد، وقت و انرژی کافی برای برخی فعاليت­های هنری را بدست آورد. اين فعاليت­ها ممکن است محدود به رنگ­آميزی بدن، تراشيدن و حک کردن طرحهای ابتدايي روی سلاحها و يا حرکات موزون بسيار ابتدايي بوده باشد. اهميت موضوع در انگيزه­ای است که پشت اين فعاليت­ها وجود داشت و به ماهيت و روحيات انسان برمی­گردد.

 

 آرامگاهها و معابد (Tombs and Temples)

بسياری از اطلاعات ما درباره هنر انسانها به اشکال هنری برمی­گردد که از آرامگاهها و معابد تاريخی در کاوشهای باستانشناسی بدست آمده­اند. در اينجا نيز اشياء و آثار هنری بدست ­آمده رابطه تنگاتنگ بين مذهب و زيبايي را نشان می­دهند.

آرامگاهها

      آثار بدست آمده از گورها و آرامگاههای باستانی نشان می­دهند که گروههای انسانی ابتدايي به حيات روح پس از مرگ می­انديشيده­اند. کشفيات باستانشناختی از اهرام مصر ابزارآلات ظريف و خيالی را نشان می­دهند که برای سفر ارواح فراعنه مصر در نظر گرفته شد­ه­اند. اشياء يافت شده در اهرام مصر عبارتند از: يک «قايق روح» که قرار است روح فرعون با آن به جهان ديگر سفر کند، پارچه­های بافته شده عالی و جواهراتی که با آن جسم فرعون را آراسته­اند، و مجسمه­های حيوانات برای همراهی و همنشينی با فرعون و برآوردن نيازهای وی. بسياری از اشياء ديگری که فرعون در طول حياتش با آنها خو گرفته است نيز همراه فرعون دفن شده­اند، حتی خادمان و کنيزان دربار وی. اين اشياء که در درون ديوارهای ستبر اهرام مدفون شده و آب و هوای خشک سرزمين مصر نيز به ماندگاری آنها کمک کرده­اند  تا امروز سالم مانده و اطلاعات زيادی را درباره زندگی و اعتقادات مصريان باستان بدست داده­اند.

   مقبره باشکوه ديگری که از لحاظ تاريخی از جذبه برخوردار است «تاج محل» است که در قرن هفدهم ميلادی توسط يک امپراتور مغول در هند به ياد همسر محبوبش بنا شده است. اين بنا يک شاهکار معماری در جهان تلقی می­شود.

   در کاوشهای آرامگاههای سرخپوستان آمريکا در مناطقی از ايالات متحده نيز اشيايي مانند سرنيزه، مهره و قطعات سفالی بدست آمده است. اين اشياء مانند آرامگاههای فراعنه مصر، در داخل گورها قرار گرفته بودند تا موجبات تسکين و آرامش آنها را در مسيرشان به سوی شکارگاههای خرم در آن جهان فراهم نمايند.

   در قرن بيستم، بررسی­های باستانشناسان چينی روی آرامگاههای سلطنتی واقع در دره هوانگ هو (Hwang-ho) يا همان رودخانه زرد مجسمه­های تراشيده شده از عاج يا سنگ فيروزه و بسياری از آثار هنری ديگر را آشکار ساخت که بسيار ارزشمندند. کشفيات اين حفاری­ها اطلاعات زيادی را درباره جنبه­های تاريخ و زندگی روزمره چين باستان فراهم نمودند و ثابت نمودند که بسياری از باورهای اوليه در مورد سلسله­های چينی که زمانی يک افسانه باورنکردنی تلقی می­شدند مبتنی بر واقعيت بوده­اند.

معابد

   در بسياری از بخشهای جهان، انسانها معابد عظيمی را بنا نهادند تا از يک طرف گواهی بر اعتقادات مذهبی آنان و از طرف ديگر بيانگر توانايي­های فنی آنها و عشق به زيبايي باشد. معبد پارتنون (Parthenon) در آتن ، معبد چيچن ايتزا (chichen Itza) در يوکاتان مکزيک ، معبد شوئداگون پاگودا ( Pagoda shwedagon) در رانگون برمه، و کليسای جامع سن پيتر در ايتاليا از زمره برجسته­ترين بناها در بين هزاران بنای فوق­العاده­ای هستند که برای مقاصد مذهبی طراحی و ساخته شده­اند. برخی از اين بناها هنوز در وضعيت خوبی به سر می­برند و برخی ديگر نيز به صورت خرابه­هايي به جا مانده­اند. در همه اين ساختمانهای عظيم نمونه­هايي از نقاشی، مجسمه­سازی و آثار هنری وجود دارند که بازتابی از فرهنگ سازندگان آنها هستند.

   دانشمندان توانستند اطلاعات زيادی از مطالعه معابد و آرامگاههای باستانی بدست آورند. دانش رياضی­ انسان اوليه در تقارن خطوط در اين بناها منعکس می­شود، دانش کيهان­شناسی و مذهبی وی در محراب، هدايا و نمادهای خدايان مشخص است، و ادبيات وی در نوشته­های روی ديوارهای اين بناها مشهود است.

 هنر گرافيک و نقاشی

   به نظر می­رسد که در همه زمانها و مکانها انسانها از رسم کردن و رنگ­آميزی تصاوير لذت می­بردند. اين تصاوير يا اشيايي را نشان می­دادند که در محيط پيرامون آنها يافت می­شدند و يا نشان­دهنده چيزهايي بودند که زائيده تخيل آنها بود. تمايل به نقاشی و رنگ­آميزی ويزگی هر انسانی، حتی جوانان و کودکان است. اگر به يک نوجوان يا کودک تعدادی مداد شمعی و يک ورق کاغذ بدهيد می­بينيد که تا مدت زيادی سر او را گرم می­کند.

 نقاشی­های غارهای ماقبل تاريخ

   اولين شواهد عينی از اراده و توانايي انسان برای خلق آثار زيبا به دوران ديرينه سنگی (پالئوليتيک) (Paleolithic) برمی­گردد. (لازم به توضيح است که اين دوره از حدود يک ميليون سال قبل شروع و تا حدود 20 هزار سال قبل ادامه داشت. در تمام اين مدت، اجداد انسانها از آلات چوبی و ابزارهای سنگی استفاده می­کردند که ظرافت خاصی در آنها وجود نداشت. مثلا" از قلوه سنگ­ها اتفاده میکردند تا صخره­ها و سنگ­های ديگر را خرد نمايد و از خرده سنگ­های نوک تيز برای شکار و کشتن حيوانات استفاده می­کردند. نمونه­هايي از اين سنگ پاره­ها در فسيل­های مربوط به استخوانهای حيوانات بدست آمد).

   در سال 1879 ، کاشفان يک نقاشی مشهور از چند «گاو نر» روی ديوارهای غارهای آلتاميرا «Altamira» در اسپانيا يافتند. در هوای خشک داخل غار اين نقاشی از گزند هوا، کپک و ديگر عوامل مخرب در امان ماند. اين کشف نشان می­دهد که تا اواخر عصر ديرينه سنگی انسانها به سطح شگفت­آوری از مهارت در نقاشی دست يافته بودند. اين گاوها با سبکی ماهرانه و واقع­گرايانه و استفاده استادانه از رنگ به تصوير کشيده شدند.

   ديگر نقاشی­های ماقبل تاريخ در غارهای لاسکو (lascaux) در منطقه دوردون (Dordogne) فرانسه، و در غارهای جنوب ايتاليا يافت شدند. اين نقاشيها مويد نتايج و يافته­های غار آلتاميرا در اسپانياست. افراد دوره­های پايان عصر ديرينه سنگی در به کارگيری قلم مو و ديگر وسايل نقاشی بسيار زبردست بودند و از مواد معدنی مانند اکسيد آهن استفاده می­کردند تا مواد رنگی مختلف را برای نقاشی­هايشان توليد کنند و از خاکستر استخوانهای سوخته به عنوان پايه (base)  مشکی برای رنگها استفاده می­کردند.

   چرا انسانهای ماقبل تاريخ اين نقاشيهای باشکوه را بر ديوارهای غارها خلق می­کردند؟ شايد تا حدی ارضای نيازهای زيباشناختی يا انگيزه­های هنری نقاشان اين آثار دليل خلق­شان بوده باشد. اما مردم­شناسان بر اين باورند که مقاصد مذهبی و معجزه­گری در پس اين فعاليت­ها نهفته است. حيوانات نقاشی شده بر ديوارهای غارها همان حيواناتی بودند که انسانها در آن زمان به شکارشان می­پرداختند و اين نقاشيها ظاهرا" روشهايي برای کسب نيروی ماورايي در شکار بود.

   نقاشی­هايی روی غارهای جنوب آفريقا هم يافت شده­اند. در منطقه کوهستانی بامبوسبرگ (Bamboesberg) در جنوب آفريقا نقاشيهايي روی ديوارهای غارها يافت شده­اند که به دست نقاشان ماهر با استفاده از تکنيک­های پيشرفته حدود ده­هزار سال قبل صورت گرفته است. برخی از ديوارهای اين غارها حتی اين سالها مورد استفاده بوشمن­های ساکن اين منطقه بوده است.

   در استان حيدراباد در شمال غرب هندوستان غارهای آجونتا (Ajunta) وجود دارند. روی ديوارهای اين غارها نقاشيهای باشکوه فرسکو (نقاشيهای روی گچ خيس) يافت شده­اند که نمايانگر هنر بودايي از سال 200 قبل از ميلاد تا 600 ميلادی است.

   بيشتر تصاوير تخيلی و رنگی روی ديوارهای اين غار نشان­دهنده زندگی بودا از زمان تولد، سالهای ابتدايي زندگی به عنوان يک شاهزاده جوان و دوران ترديد و جستجوی روشنايي و حقيقت است. اوج اين زنجيره نقاشی­ها صحنه­هايي است که چهره بودا را به هنگام دريافت روشنايي در زير درخت بودی (Bodhi) و زندگی بعدی او را به عنوان آموزگار تعاليم آسمانی­اش نشان می­دهد. کشور چين نيز غارهای زيادی دارد که شامل نقاشيهايي در ارتباط با زندگی و آموزه­های بوداست.

 

مواد مورد استفاده در نقاشيها

   نبايد تصور کرد که تمام نقاشيهای اوليه روی ديوارهای غارها نقش شده­اند. مواد متعددی برای اين مقصود مورد استفاده قرار می­گرفتند. برای نمونه، بوميان استراليا، نوعی پارچه ساخته شده از پوست دزختان را مورد استفاده قرار می­دادند. همين مسئله در مورد مردمان ساير جزاير شبه قاره اقيانوسيه نيز اين مسئله صدق می­کند. کوبيدن و نرم کردن پوست درختان و تبديل آنها به صفحات مسطح خود يک نوع هنر تلقی می­شود. در بسياری از جوامع بدوی پارچه تزيين شده برای تهيه پوشاک و لوازم کار يا آشپزی مورد استفاده قرار می­گيرد.

 

تصويرگری با شن و ماسه

   در بين مردمانی که در مناطق بيابانی و کويری زندگی می­کنند، نقاشی با ماسه فرصت­هايی را برای خلق آثار هنری رنگارنگ فراهم می­نمايد. اين تکنيک بوسيله سرخپوستان ناواهو (Navajo) در بخش جنوب غربی ايالات متحده گسترش يافت. طرح­های هندسی آنها به زيبايي انجام شده و به عنوان نمادهای مذهبی بسيار مورد استفاده قرار می­گيرند.

 

خلق زيبايي روی پوست و چرم

   تکنيک نسبتا" رايج ديگر برای نقاشی، استفاده از سطح نرم چرم و پوست حيوانات برای رسم تصاوير يا ايجاد نقوش از طريق سوزاندن سطح آنها بود. اعتقاد بر اين است که در دوران آغازين عصر پالئوليتيک انسان تنها از لباسهايي استفاده می­کرد که از پوست حيوانات تهيه می­شدند و عمدتا" دارای طرحهای تزيينی نيز بودند. در اروپای دوره باستان، زمانی که آب و هوای خشن آخرين عصر يخبندان به تدريج معتدل­تر می­شد، انسان ماقبل تاريخ بدون شک لباسها، کمربندها و کفش­هايي از جنس چرم تهيه می­کرد که همه آنها به نحو زيبايي تزيين شده بودند. لباسهای تزيين شده به وسيله مهره­ها، بذر گياهان، پوست سخت هسته گياهان و رشته­های نخ در بين قبايل سرخپوست مرسوم بوده است. در ميان قبايل باديه­نشين شمال آفريقا و شمال غرب اسيا، لباسها، چادرها و تختهايي با استفاده از پوست شتر تهيه می­کردند که غالبا" در بردارنده نقاشيها و طرحهای برجسته يا فرورفته بودند. چرمهای زرکوب مراکش هنوز هم به خاطر ظرافت در طرح شهرت دارد.

   وجود چادرها و خيمه­های چرمی در مناطق مختلف جهان نشان­دهنده دانش پيشرفته انسانها در زمينه طراحی و معماری است. برای نمونه، سرخپوستان کرو (crow) در دشت­هاي مونتانای آمريکا نوعی چادر با استفاده از پوست حيوانات می­سازند که با مهارت و ظرافت خاص طراحی شده و به آسانی قابل نصب ، حمل، وجمع­آوری است. طراحی شکل هرمی اين چادرها به گونه­ای است که در مقابل بادهای شديد دشت به خوبی مقاومت می­کنند. چادرهای پوست شتر و پوست گوسفند که باديه­نشينان شمال آفريقا و مناطق غربی و مرکزی آسيا برپا می­کنند نيز به گونه­ای طراحی شده­اند که محافظ خوبی در مقابل باد و طوفان صحراها و بيابانهای منطقه به حساب می­آيند. چادرهای نمدی عشاير ايرانی نيز از اين ويژگيها برخوردارند. لپ­های (Lapp) شمال اروپا و اسکيموهای شرق کانادا همين ظرافت و دقت را در طراحی چادرهای چرمی­شان به کار می­گيرند.

   اما سازندگان اين چادرها تنها به کارآيي و استحکام اين چادرها قناعت نمی­کنند. آنها همچنين به موضوع زيبايي و تقارن نسبت­ها در چادرهايشان توجه دارند و به شيوه­ای بسيار ماهرانه چادرهايشان را با نقاشی و طراحی تزيين می­کنند.

 

هنر بافندگی

   در ميان سرخپوستان ساکن ارتفاعات کشور پرو، دختر بچه­ها معمولا" زندگی پرمشغله­ای دارند. آنها همانطوريکه برادر يا خواهر کوچکترشان را به پشت خود بسته­اند و رمه­های لاما را می­نگرند، در عين حال دست­شان مشغول چرخاندن دوک است. جيب­های بزرگ و دامن­های گشادشان پر از پشم است و آنها با چرخاندن دوک اين پشم­ها را به رشته­های نخ تبديل می­کنند. مهارت آنها در اين کار کم از مهارت والدين و اجدادشان نيست. اين رشته­های نخ بعدا" بافته می­شوند و به پارچه­های پشمی تبديل می­شودند.

   هنر ريسندگی و بافندگی يک هنر بسيار قديمی است اما از آنجايي که منسوجات بافته شده به زودی از بين می­روند، شواهد موجود در اين زمينه آنقدر ناچيز است که تاريخ شکل­گيری و تحول اين هنر بر ما آشکار نشده است. اما از آنجايي که اين هنر امروزه بخشی از فرهنگ و زندگی روزمره جوامع ابتدايي است، بسيار محتمل است که اجداد بسيار دور ما نيز در هزاران سال پيش با اين هنر آشنا بوده باشند.

   با وجود اين، به نظر نمی­رسد که انسان قبل از گسترش کشاورزی و اهلی نمودن حيوانات توانسته باشد بافته­ها و منسوجات واقعا" عالی و قابل توجه را عرضه نمايد. در ميان اولين نمونه­های برجسته هنر بافندگی می­توان به پارچه­های ابريشمی اعلی چين باستان و پارچه­های کتانی لطيف هند قديم اشاره کرد. اجداد ساکنان سرخپوست کلمبيا با پشم لاما منسوجاتی را تهيه می­کردند که از نظر زيبايي در طرح و بافت از جمله ممتازترين منسوجات جهان به شمار می­روند. لباس­های بلند (رداها) و پتوهايي که قرن­ها پيش توسط سرخپوستان تهيه شد هنوز در موزه ملی ليما در کشور پرو در معرض نمايش بينندگان قرار دارند. اين بافته­ها هنوز هم تا حدود زيادی کيفيت اوليه خود را حفظ نموده­اند.

   چين سالهای متمادی توليد و تجارت ابريشم را در انحصار خود داشت. يونانيان باستان، روميان و هنديان بسيار علاقه­مند به خريد اين بافته­های جادويي از کشور چين بودند. در قرون وسطی اروپايي­ها دادوستدهايي با چينی­ها داشتند که عمده آن مربوط به همين پارچه­های ابريشمی بود.

   بافتن نی و ديگر الياف گياهی برای ساختن سبد، کلاه و ديگر اشياء مورد نياز بخشی ضروری از کار کشاورزان برای تامين معاش زندگی بود. کشاورزان جنوب شرق آسيا نوعی سبدهای پهن می­بافند که از آن برای جابجايي شالی­هايشان استفاده می­کنند. ظرافت و زيبايي اين سبدها نشان می­دهد که علاوه بر کارآيي اين سبدها، بافندگان موضوع زيبايي را نيز از نظر دور نداشته­اند. همين موضوع در مورد کلاه­های حصيری که به عنوان محافظ در مقابل آفتاب و باران عمل می­کند و سبدهايي که با آن کالاهايشان را به بازار حمل می­کنند نيز صادق است. تقارن ظريف و جذاب طرح­ها و ترکيب رنگ­ها در اين بافته­ها بسيار چشمگير است. در سرتاسر آمريکای لاتين، سازندگان صنايع دستی انواع مختلفی از سبدها را در اندازه­ها و شکل­های مختلف می­بافند که از آنها صرفا" در امور مذهبی يا برای تزيين استفاده می­شود. همه آنها به گونه­ای طراحی شده­اند که علاوه بر کارآيي­شان چشم­نواز نيز باشند.

   فرش­ها و زيراندازهای بافته شده با الياف گياهی نيز بسيار مورد استفاده روستا نشينان در سرتاسر جهان بوده است و امروزه نيز تا حدود زيادی رواج دارد. حتی در بافت اين فرش­های حصيری نيز از نقش­ها و طرح­های ظريف و زيبا استفاده می­شود. بافته­های روستائيان آفريقا در اين زمينه مثال زدنی است.

 

خلقت­گری با گل رس (سفالگری)

   از زمانهای بسيار دور، انسان نياز به داشتن ظرفهايي برای نگه­داری و جابجايي آب و غذا را احساس کرد. در ابتدا انسانها از برگ­های بزرگ و پهن درختان برای اين مقصود استفاده می­کردند و پس از آن از سبدهايي استفاده می­کردند که خودشان می­بافتند. درزهای اين سبدها نيز عمدتا" با گل پوشانده می­شدند، احتمال دارد که از بين رفتن اين سبدها د ر اثر آتش­سوزی يا پوسيدگی انسانها را به اين فکر واداشته باشد تا ظرفی مطمئن­تر و ماندگارتر تهيه کنند. از اين رو انسان با گل رس اين ظرفها را شکل داد و با پختن آن را استحکام بخشيد.

   تهيه ظرفهای سفالی يک مرحله از پيشرفت چشمگير در حيات انسان تلقی می­شود. برای اين منظور انسان لازم  داشت که کيفيت خاک مورد استفاده را بشناسد و چگونگی ترکيب آن را بداند تا به حداکثر استحکام دست يابد.

   اگرچه کوزه­گری (سفالگری) ابتدا در دوره ميانه سنگی (مزوليتيک) (Mesolithic) آغاز شد اما اوج استفاده از ظروف سفالی به دوره نوسنگی (نئوليتيک) (Neolithic) برمی­گردد. نمونه­هايي از ظروف گلی مربوط به دوره نوسنگی در بريتانيا يافت شده­اند. سطح بيرونی ظروف گلی اوليه با استفاده از فشار انگشت دست يا ناخن و يا خراشيدن با يک شی ديگر طراحی می­شدند. لبه­های آنها نيز معمولا" بوسيله انگشت به شکل دالبر طراحی می­شدند.

   در ابتدا تمام ظروف گلی با استفاده از دست­ساخته و طراحی می­شدند (بدون استفاده از هيچ­گونه وسايل مکانيکی). يکی از تکنيک­ها اين بود که توده­ای از خمير گل رس را با دست ورز می­دادند تا به تدريج آن را به شکل دلخواه درآورند. شيوه ديگر اين بود که خمير گل را ابتدا به شکل حلقه­های باريک و دراز درمی­آوردند و سپس با قرار دادن اين حلقه­های روی هم و چسباندن آنها به همديگر بتدريج ظرف مورد نظر را شکل می­دادند. هر دو شيوه فوق هنوز هم مورد استفاده برخی از کوزه­گران سنتی در سرتاسر جهان است.

   حدود سه هزار سال قبل، کوزه­گران مصری نوعی چرخ کوزه­گری را به کار می­گرفتند. اين تکنيک مستلزم استفاده از يک چرخ پهن است که با چرخاندن آن خمير گل نيز به گردش درمی­آمد و آنگاه با دست خمير را شکل می­دادند. توسعه و استفاده از چرخ­های کوزه­گری به تدريج به آسيا و اروپا نيز گسترش يافت. اين چرخها توسط ساکنان اوليه قاره آمريکا مورد استفاده قرار نمی­گرفت تا زمانی که اروپاييان به آنجا پا گذاشتند.

   گل برای هنر مجسمه­سازی نيز مورد استفاده قرار می­گيرد. سرخپوستان کشور پرو در استفاده از گل رس برای افرينش­ مجسمه­ها و تصاوير چند بعدی به سطح بالايي از مهارت رسيده بودند. باستانشناسان نمونه­هايي از اين مجسمه­های گلی را در ساحل غربی درياچه چاد يافتند که متعلق به قبيله نوک (Nok) بود. کوزه­گری و مجسمه­سازی هنرمندان اين قبيله که به سال 200 قبل از ميلاد برمی­گردد سطح بالايي از توانايي فنی و استعداد هنری را نشان می­دهد.

   حدودا" 1500 سال قبل از ميلاد مصريان شيشه را اختراع کردند و در قرن هفتم قبل از ميلاد نيز مردم چنين توانستند چينی­های واقعی و امروزی را ابداع کنند. به همين خاطر است که ما امروزه هنوز از واژه «چينی» برای توصيف ظرف­های سفالی و سراميک استفاده می­کنيم.

 

تراشکاری و کنده­کاری روی چوب

   انسان شکارگر و گردآورنده غذا از هنر کنده­کاری چوب برای شکل دادن به ابزارها و سلاحها استفاده می­کرد. با وجود اين، برخی از اين آلات و وسايل با مهارت و دقت هنری خيره­کننده­ای ساخته می­شدند.

   در جوامعی که مردم از اوقات فراغت بيشتری برخوردارند، يک چاقو و يک تکه چوب می­توانند هم منشاء خوبی برای سرگرمی و هم منبع خلقت آثار هنری باشد. اغلب يک شکل يا وسيله چوبی ممکن است به خاطر لذت بردن از عمل تراش چوب خلق شود و ارزش کاربردی آن زياد مهم نباشد. حتی در زمان معاصر هم در مناطق جنگلی ايالات تنسی (Tennessee) ملاحظه تکه چوبی که بوسيله يک کارد در دستان يک کشاورز يا کارگر به تدريج شکل خود را پيدا می­کند امری عادی است. در جزيره بالی اندونزی در اقيانوس آرام تمام مردان بزرگسال علاقه ذاتی به خلق اشياء و وسايل چوبی دارد.

   در تراشيدن و خلق مجسمه­های چوبی، ماسک­ها و اشياء نمادين جادويي- مذهبی می­توان رابطه مذهب و هنر را به روشنی دريافت. نمايش خدايان با مجسمه­های چوبی در بسياری از فرهنگ­ها رايج است. نمونه­هايي از اين مجسمه­ها را می­توان در غرب آفريقا، جزاير کارائيب و در بسياری از بخشهای جهان يافت. در برخی فرهنگ­ها مانند روستاهای آمريکای لاتين و فيليپين مجسمه­هايي از اجداد و نياکان يک قبيله تهيه و پرستش می­شوند.

   مواد ديگر مانند شاخ­های حيوانات، عاج فيل و حتی استخوان حيوانات نيز برای ساخت اشياء و مجسمه­ها به کار می­رفتند. اين مسئله بيشتر در مناطقی رواج دارد که چوب در آنجا کمتر يافت می­شود. اسکيموها مهارت و تخيل خوبی در خلق اشياء هنری از اين مواد دارند. در کشور چين، استفاده از عاج برای اين منظور بسيار رايج بود. در واقع، در سرتاسر آسيا، هنرمندان صنايع دستی، آثار ظريفی را با عاج و استخوان حيوانات خلق کرده و می­کنند.

   ماده ديگری که به طور گسترده برای ساخت اشياء و مجسمه­ها در چين و جاهای ديگر استفاده می­شد سنگ تقريبا" ارزشمندی است که «يشم سبز» ناميده می­شود. به خصوص در چين، اين سنگ ارزشمند نياز به مهارت زيادی دارد و صنعتگرانی که اين سنگ­ها را تراش می­دهند 10 تا 15 سال آموزش می­بينند.

 

کار با فلز

   در بين فلزاتی که برای خلق آثار هنری مورد استفاده قرار می­گرفتند، طلا و نقره نقش بارز و برجسته­ای داشته­اند. اين فلزات از رنگ جذاب و درخشش خاصی برخوردارند و به راحتی انعطاف­پذير و شکل پذيرند. مردمان اواخر دوره پالئوليتيک برای تزيين اندام­شان از زينت­آلات ساخته شده از اين دو فلز گرانبها استفاده می­کردند. با وجود اين، کاربرد گسترده فلزات برای آثار ظريف هنری زمانی آغاز شد که انسان­ها با سکونت در مکان­های ثابت جوامع انسانی را شکل دادند و فرصت کافی برای پرداختن به اين امور هنری را يافتند. در جوامع نئوليتيک که در منتهی­اليه شرق مديترانه متمرکز شده بودند، طلا و نقره به طور وسيع برای ساخت زيورآلات و آثار هنری به کار می­رفت. زمانی که اسپانيايی­ها در قرن 16 وارد کشور پرو شدند، دريافتند که محوطه قصر پادشاه اينکاها با مجسمه­های طلايي به شکل گله لاما، چوپان و مزرعه ذرت تزيين شده بود. متاسفانه اسپانيولی­ها اين باغ­ها را لگد مال کردند و مجسمه­های طلايي را نابود يا غارت کردند. امروزه در بانک بوگوتا (Bogota) در کشور کلمبيا مجموعه عظيمی از مجسمه­های طلايي نگهداری می­شوند که به سرخپوستان چيبچا (chibcha) و قبايل همسايه آنها تعلق دارد. اين مجموعه شايد گسترده­ترين و عظيم­ترين مجموعه آثار هنری طلايي متعلق به سرخپوستان در جهان باشد که امروزه باقی مانده­اند.

   حدود سه هزار سال قبل، مردمان سواحل غربی مديترانه آثار باشکوهی از جنس برنز می­ساختند. مجسمه­های برنزی حدود هزار سال بعد از آن در اروپای غربی و شمال ساخته شدند.

   در دهه اول قرن بيستم (دهه 1900)، يک باستانشناس آلمانی به نام لئوفروبينو (Leo Frobenino) در منطقه روستايي ايفه (Ife) در کشور نيجريه مجموعه­ای از پيکره­های برنزی را يافت که عمدتا" مربوط به قسمت بالاتنه و سر بودند. اين آثار از جمله بهترين و ظريف­ترين آثار موجود از جنس برنز هستند. اين باستانشناس تنها يکی از اين مجسمه­ها را با خود به اروپا برد و معتقد بود که صدها سال قدمت دارد اما کارشناسان اروپايي اين نظريه را نپذيرفتند و معتقد بودند که بربرهای آفريقايي توانايي قالب­گيری و ساخت چنين آثار زيبا و ظريفی را ندارند. اما بعدها آزمايش کربن 14 و ديگر بررسی­ها مشخص کردند که اين آثار به قرن 12 ميلادی تعلق داشتند. امروزه مجموعه اين مجسمه­های سر در اختيار رئيس قبيله ايفه قرار دارد و در يک موزه کوچک در کشور نيجريه نگهداری می­شود.

   حدود 80 مايلی شرق ايفه، مجسمه­های باشکوهی برنزی به همراه آثار هنری ارزشمند ديگر کشف شدند. اين آثار به وسيله مردم بنين (Benin) قرن­ها قبل به وجود آمد. مذهب اين گروه اجتماعی نقش عمده­ای در تحول اين هنر بازی می­کرد.

   مورخان معاصر معتقدند که ورود استعمارگران اروپايي به آفريقا روند تحول هنر آفريقايي را مختل نموده و مدت زيادی هنر آنان را دچار رکود و واپسگرايي نمود. همين تفکر کليشه­ای که اروپا جايگاه بربريت است و نمی­تواند خاستگاه آفرينش هنری باشد مويد اين ادعاست.

   بايد اضافه کرد که آثار و اشياء هنری آفريقاييان که به اروپا و آمريکا منتقل شدند نقش موثری روی هنرمندان برجسته اروپايي و آمريکايي گذاشته­اند. در مجموع، اين تأثيرگذاری بدور از هرگونه موضوعات واقع­گرايانه و در راستای رويکردی انتزاعی برای بيان هنری بوده است. هنرمند و نقاش برجسته پابلو پيکاسو تنها يکی از بسيار نقاشانی است که آثارش به خوبی تأثيرپذيری از اشکال و صورتهای آفريقايي را نشان می­دهد.

 

مجسمه­سازی

   اولين تلاشهای انسان در کار با سنگ منجر به توليد سلاحهايي برای شکار شد. زمانی که انسانی به مرحله زندگی کشاورزی و زراعت­گری پيشرفت نمود و زمان فراغت کافی پيدا کرد، شروع به کاربرد موادی مانند مرمر و گرانيت کرد تا اشيايي خلق کند که اقناگر حس زيبايي­شناختی وی باشند. از اين رو هنر ساخت مجسمه از سنگ پيشرفت کرد. مجسمه­هايي که در «عصر طلايي» يونان و در دوره رنسانس در اروپا ساخته و پرداخته شدند بيانگر دستاوردهای برجسته انسان در اين حوزه هنری است. امروزه مجسمه­های باشکوهی از بودا در چين، ژاپن و هند يافت می­شوند ومجسمه­هايي از خدايان هند و نيز در هندوستان موجودند. آثار هنری مشابه با اين آثار در بسياری از جوامع انسانی يافت می­شوند مثلا" مجسمه­هايي از خدايان قوم مايا امروزه در کشور مکزيک نگهداری می­شوند.

   آثار پيکرتراشی و مجسمه­سازی بسياری در زمانهای گوناگون در گذشته خلق شده­اند که امروزه برای باستانشناسان به شکل يک معما باقی مانده­اند. محققان هنوز نمی­توانند بگويند که اشکال سنگی عظيم در جزيره ايستر (Easter) در اقيانوس آرام و يا ستونهای سنگی يکپارچه و عظيم در سن آگوستين کلمبيا چه مفهومی دارند و يا برای چه منظوری ساخته شده­اند.

   در اينجا نيز رابطه مذهب و هنر مجسمه­سازی بسيار آشکار و غير قابل انکار است. برخی از مجسمه­ها که نمادی از خدايان و الهه­های گروههای قومی و مذهبی بودند در معابد و پرستشگاهها قرار می­گرفتند و مورد تکريم و ستايش پيروان مذاهب بودند و گاه هداطايي نيز به آنها تقديم می­شد.

معماری

   معماری جنبه ديگری از نبوغ و ابتکار هنری انسانهاست که به گذشته­های بسيار دور بر می­گردد. ساختمانها و تراس­های برافراشته سنگی در کشور پرو که بدون هيچ­گونه ملاطی به هم متصل شده­اند نمونه­ای از اين نبوغ و خلاقيت است. اهرام مصر هم معجزه­ای در طراحی و مهندسی محسوب می­شوند. معابد يونان باستان هم در زيبايي و تناسب بی­نظيرند. در واقع بسياری از شاهکارهای هنری دنيا که برخی از آنها در فهرست عجايب هفتگانه جهان قرار دارند آثار معماری هستند.

   در برخی مناطق سنگ کمياب بود اما انسانها در صدد ساخت بناهايي بودند که دوام و ماندگاری آنها بيش از بناهای چوبی و کاهگلی باشد و از اين رو به ساخت مصالح جديد با استفاده از گل رس اقدام کردند. اولين بناهای آجری بناهايي بودند که به منظور عبادت و پرستش خدايان ايجاد شده بودند. بنای زيگورات (Ziggurats) در بابل باستان با استفاده از آجر ساخته شد. اين ساختمان به شکل هرمی و در چند لايه به صورت صعودی طراحی شد که يک گنبد در نوک آن قرار داشت.

   برخی از کليساهای برجسته در آمريکای لاتين با استفاده از خشت خام (قالب­هايي از خمير گل که در آفتاب خشک شده­اند) و يا با استفاده از آجر (قالب­هايي که با اتش خشک و محکم شده­اند) ساخته شده­اند. که لايه بيرونی آنها با رنگ پوشانده شده­اند. بسياری از معابد جنوب شرق آسيا با استفاده از آجر و گل ساخته شده­اند.

   برخی معابد قديمی در کامبوج و برمه که قبايلشان امروزه باقی است قرن­ها پابرجا بودند زيرا با استفاده از آجرهای بسيار مقاوم ساخته شده بودند. اين معابد در بردارنده انواعآثار هنری هستند که جنبه مذهبی دارند و در مجموع به آنها هنر مذهبی اطلاق می­شود.

   در جنوب شرق آسيا، قصرهای سلطنتی و کاخ­های سران و اشراف­زادگان با استفاده از چوب ساخته می­شدند و به شيوه زيبايي با برگ­های از طلا تزيين می­شدند. حتی امروزه قبيله مائوری در نيزيلند و برخی گروههای قومی در اندونزی به ساخت و تزيين خانه­های چوبی و زندگی در آنها ادامه می­دهند.

   معماری ايران را می­توان به دو دوره معماری پيش از اسلام و معماری اسلامی تقسيم کرد. معماری ايرانی پيش از اسلام نيز شامل کاخ­ها و قصرهای پادشاهان هخامنشی، اشکانی يا ساسانی است که تخت جمشيد (پرسپوليس) نمونه بارز آن است. در اين دوره هنر معماری مذهبی نيز رواج داشت و هنوز هم آتشکده­هاي از آن دوران در گوشه و کنار ايران به جای مانده­اند. معماری دوران اسلامی نيز عمدتا" مربوط به ساخت مساجد و امامزاده­هاست. اين اماکن مذهبی عمدتا" به نحو زيبايي تزيين شده­اند که اين تزيينات شامل گچ­بری­ها و کاشيکاری­های بسيار ظريف است.

تزيين بدن (اندام انسان)

   تزيين و آرايش بدن به شکلهای گوناگون و در بين گروههای مختلف مردم رواج داشته و دارد. اين تزيين و زيباسازی در بين گروهها و اقوام مختلف به شکلهای بسيار متفاوت انجام می­شود وگاه ممکن است نحوه تزيين بدن در بين يک قوم از ديدگاه ديگران بسيار غيرعادی يا عجيب جلوه کند زيرا همانطوريکه قبلا" اشاره شد معيارها و ملاک­های زيبايي در بين همگان يکسان نيست. برای مثال زنان قبيله نوبا (Nuba) که در کوهستانهای سودان زندگی می­کنند، پشت­شان را با خراشيدن و آثار به جا مانده از خراش تزيين می­کنند. در واقع يک شخص ماهر با پاره کردن و خراش پوست طرح يا نقاشی مورد نظر را روی پوست ايجاد می­کند. اين طرح­ها از ديدگاه مردم قبيله بسيار ارزشمند تلقی می­شوند و به همين دليل دختران جوان بدون کمترين مقاومتی به اين کار دردناک تن درمی­دهند.

   در گينه نو، زمانی که يک مرد در يک رقص آيينی و جمعی شرکت می­کند، سرش را با يک ماسک گلی می­پوشاند و بدنش را گل و لای می­پوشاند و تصوير زشت يک روح شيطانی را روی بدنش نقش می­کند. در بين سرخ­پوستان زونی (Zuni) مردان يک ماسک کاچينا (Kachina) به صورت می­زنند که نمايشگر موجودات ماوراءالطبيعی از درياچه مقدس است. مردان در حالی که اين ماسک را بر چهره دارند در يک مراسم رقص و آواز شرکت می­کنند که اهميت مذهبی دارد.

   در بين برخی افراد و قبايل سفيدپوست به جای خراشاندن پوست از خالکوبی برای تزيين بدن استفاده می­شود. برای نمونه در ايالت ­شان (Shan) در کشور برمه قبيله­ای وجود دارد که افراد آن قسمت پايين تنه را با خالکوبی تزيين می­کنند و برای اين کار اهميت مذهبی و جادويي قائل هستند. در ايالات متحده نيز خالکوبی روی باز و سينه مردان رواج دارد. ظاهرا" در ايران نيز خالکوبی روی بازو از قديم­الايام رايج بوده و به ويژه افرادی که ادعای پهلوانی داشته­اند به اين کار مبادرت می­ورزيدند.

   شايد عجيب­ترين شيوه برای ايجاد زيبايي در زنان شيوه­ای است که در سنت چينی­ها به کار گرفته می­شد. در سنت چينی­ها زمانی که يک کودک متولد متولد می­شد انگشتان پايش (به جز انگشت بزرگ) را به سمت کف پا خم می­کردند و آنها را همانجا با پارچه می­بستند تا اينکه به مرور زمان اين انگشتان کج می­شدند و همينطور باقی می­مانند. در واقع اين عمل نوعی فلج و نقص عضو عمدی بود که باعث می­شد اين افراد که همگی زن بودند به شيوه خاصی مانند افراد معلول راه بروند و البته اين نوع راه رفتن از ديگاه آنها نوعی زيبايي تلقی می­شد و به زنان حالت و ظرافت زنانه بيشتری می­بخشيد. اين عمل در چين هزاران سال قدمت دارد و تا پايان سلطنت منچو و تشکيل حکومت جمهوری در سال 1911 رايج بوده است.

معيارهای متفاوت زيبايي شخصی

   از نمونه­هايي که به آنها اشاره شد و نمونه­های بسياری که آنها را ذکر نکرديم چنين برمی­آيد که شيوه­های زطباسازی اندام که در يک جامعه مقبول و رايج است ممکن است از ديدگاه ساير جوامع عجيب و حتی مشمئزکننده باشند. برای مثال، برای يک دختر قبيله نوبا خراش دادن پوست رنج­آورتر و غيرمنطقی­تر از نشستن زير گرمای سشوار يا کندن موهای صورت و ابرو نيست در بين زنان جوامع غربی نيست.

   ميل زيبا به نظر رسيدن و جوان ماندن آنقدر برای زنان ايالات متحده و بسياری از جوامع امروزی مهم است که کارها و اقداماتی که در اين راستا صورت می­پذيرند ممکن است برای فردی که با اين جوامع آشنايي ندارد مايه حيرت باشد. جراحی پلاستيک برای برجسته ساختن گونه، تغيير شکل بينی و برطرف کردن چروک صورت امروزه به يک عمل رايج تبديل شده است. کاشتن مو برای افراد طاس که مسلما" با درد و هزينه بسيار همراه است در بين مردان رايج است. به کارگيری شيوه­های گوناگون از جمله بدنسازی، استفاده از حمام بخار، مصرف داروهای لاغری و همه و همه در راستای زيباسازی اندام صورت می­پذيرد. امروزه بخشی از درآمد افراد صرف خريد لباسهای زيبا، جواهرات و لوازم آرايش می­شود. زيبايي و زيباسازی آنقدر در جامعه امروزی اهميت دارد که صنعت توليد و توزيع لوازم آرايش به يک صنعت پررونق تبديل شد، و افراد زيادی نيز در اين حوزه اشتغال دارند.

   ما از اطن مسئله تعجب می­کنيم که در برخی گروههای آفريقايي زنانی زيبا هستند که آنقدر چاق می­شوند که به زحمت قادر به حرکت باشند. در مقابل افراد اين قبايل ممکن است از ديدن زنان لاغر و قدبلندی که به عنوان الگوهای مد غربی مورد تحسين هستند به همين اندازه شگفت­زده و متعجب شوند. درحاليکه در جوامع غربی از دستبند و گوشواره و گردن­بند برای زينت بدن استفاده می­شود در برخی از جوامع و قبايل حلقه­هايي را به بينی يا حتی لب آويزان می­کنند. همچنين نحوه آرايش، رنگ­آميزی و حجم­دهی مو ممکن است از فرهنگی به فرهنگ ديگر متفاوت باشد. در برخی از فرهنگ­ها داشتن موهای بلند برای زنان يک سنت رايج است و در مقابل در برخی فرهنگ­ها زنان موهای کوتاه و مردانه دارند.

لباس به عنوان زينت و نشانه مرتبه اجتماعی

   تقريبا" تمامی گروههای اجتماعی از نوعی پوشش برای بدن استفاده می­کنند. اگرچه انسان ماقبل تاريخ از پوشش و لباس به عنوان محافظی در برابر عوامل بيرونی استفاده کرده است اما امروزه لباس علاوه بر اين هدف، مقاصد ديگری را نيز برآورده می­کند. دربسياری از موارد لباس نوعی وسيله زينتی برای زطبا جلوه دادن ظاهر قيافه افراد است. لباس با پوشاندن بخشهايي از بدن انسان نوعی هدف مذهبی و معنوی را نيز بدنبال دارد. همچنين لباس و نوع آن می­تواند بيانگر موقعيت اجتماعی، شغلی يا سياسی افراد باشد.

   برای نومنه در يک منطقه کوهستانی در مرکز پرو، کدخداها يا دهدارهای دهکده­های کوچک برای شرکت در مراسم کليسا به يک منطقه روستايي بزرگتر می­روند. هر يک از اين افراد يک چوبدستی با خود حمل می­کند که دور تا دور آن با نوارهای نقره­ای نوار پيچی شده و اين چوبدستی نمادی از اقتدار آن فرد است. افرادجوانی که کلاههای سفيد پشمی بر سر دارند با نواختن موسيقی آن کدخدا را همراهی می­کنند تا به کليسا برسند.

   در بسياری از جوامع مرسوم است که اعضای خانواده سلطنتی از لباس و تزيينات خاصی استفاده می­کنند. شاهان و ملکه­ها معمولا" از تاج، عصای سلطنتی و جامه­های بلند و رداهای مخصوص استفاده می­کنند. برای نمونه، در بين افراد سوازی (Swazi) در جنوب آفريقا ملکه مادر تاج خود را با پرهای سفيد فلامينگو تزيين می­کند. به سرکردن چنين پوششی برای هر شخص ديگری غير از ايشان ممنوع است. به عنوان نمونه ديگر، پادشاه اينکاها در امپراتوری پرو تنها شخصی بود که حق داشت لباس­ها بافته شده از پشم ويکونای وحشی، نوعی حيوان شبيه لاما، را به تن کند. و يا پادشاه آزتک نوعی ردای تهيه شده از پر را به تن می­کرد که پس از تنها يک بار پوشيدن باين نابود می­شد.

   در بين بسياری از گروههای مذهبی، افراد روحانی و کشيشان لباسها، کلاهها يا سربندهای ويژه­ای می­پوشند که علاوه بر پوشش نشان­دهنده مرتبه اجتماعی- مذهبی آنها نيز هست. گاه اين لباسها می­توانند مرتبه رتبه علمی يا معنوی آن رهبر مذهبی يا کشيش را نيز نشان دهند.

   گاهی اوقات ممکن است اعضا يا طرفداران يک فرقه مذهبی يک لباس خاصی به تن کنند و يا در حين انجام يک مراسم عبادی يا آبتنی لباس مخصوص بپوشند. مثلا" مسلمانان به هنگام به جا آوردن اعمال حج لباس خاصی به تن می­کنند و يا دوشيزگان به هنگام مراسم عروسی يا عقدشان لباس مخصوصی می­پوشند. لباسها و به ويژه رنگ لباس می­توانند بيانگر حالات روحی و عاطفی افراد باشند و افراد بخواهند يا انتخاب رنگ خاصی حالات و احساسات خود را بروز دهند. برای نمونه ايرانيان و برخی از ديگر ملت­ها در مراسم سوگواری لباس مشکی به تن می­کنند.

   جواهرات و زينت آلات نيز می­توانند به نوعی ديگر بيانگر موقعيت اجتماعی فرد يا نمادی از وضعيت افراد باشند. مثلا" به دست کردن حلقه طلا می­تواند نشان از متاهل بودن فرد باشد. در برخی دبيرستانهای آمريکا افراد طبقات اجتماعی بالاتر حلقه مخصوصی بدست می­کنند که آنها را از سايرين متمايز می­سازد.

   از قديم­الايام سربازان، نگهبانان و درباريان لباسهای مخصوصی به تن می­کردند که به نوعی نشان­دهنده جايگاه اجتماعی و قدرت آنها بود. امروزه نيز گروههای مختلف نيروی نظامی در هر کشور لباس مخصوص به تن می­کنند. برای نمونه، در کشورمان لباس نيروهای سه­گانه زمينی، هوايي با هم فرق دارد و در بين نيروهای زمينی نيز لباس پليس راهنمايي و رانندگی با لباس نيروی انتظامی متمايز است.

   مثالهای بی­شماری از لباسها و تزيينات شخصی و رابطه آنها با موقعيت و مرتبه افراد را می­توان بيان کرد. اينکه چه نوع پوشش و زينت آلاتی برای چه گروهها يا بيان چه مفاهيمی استفاده می­شوند موضوعی است که به فرهنگ هر ملت و اعتقادات مذهبی و جادويي آنها بستگی دارد.

 

ترجمه از دیدگاه زبان شناسی

مقدمه

در اين واحد درسي ابتدا با تعريف ترجمه و نقطه نظرات انديشمندان در مورد ترجمه آشنا مي‌شويد. پس از آن به تاريخچه مختصري از ترجمه و علل ترجمه مي پردازيم و انواع ترجمه را از ديدگاه ترجمه شناسان و زبانشناسان بيان مي‌كنيم . در دنباله، ويژگيهاي يك ترجمه و مترجم خوب را مرور مي كنيم و در پايان نيز ضمن طرح مسأله نسبيت  زباني به مسائل و مشكلات ترجمه ، مسائل سبكي ، مشكلات ترجمه ‌ادبي و ترجمه‌‌ناپذيري مي‌پردازيم.

قبل از هر چيز لازم است  تا به خود واژه ترجمه  (translation ) و مشتقات آن بپردازيم. ترجمه عمل تغيير يك متن يا گفتار از يك زبان به زبان ديگر است. اين تنها تعريفي ابتدايي و عاميانه از لفظ ترجمه است. شخصي كه عملاً درگير كار ترجمه است را مترجم (translator) مي‌نامند و علمي كه اصول  و روش ترجمه را مورد مطالعه قرار مي‌دهد علم ترجمه شناسي translatology)) ناميده مي‌شود و شخصي كه آگاه به اين علم بوده و يا‌ آن را مطالعه مي‌كند  ترجمه­شناس (translatologist)  اطلاق مي‌گردد.

معمولآً در ترجمه، ما با دو زبان سرو كار داريم و در نتيجه مقايسه و مقابله دو زبان مطرح مي­شود. بنابراين، مي‌توان گفت كه ترجمه­شناسي بخشي از زبان شناسي مقابله­اي (contrastive linguistics) است.

زباني كه در آن زبان كار ترجمه را شروع مي‌كنيم معمولاً زبان اول/ مبدأ (language1= L1  يا Source language  = SL) ناميده مي­شود و زباني كه ترجمه به آن ختم مي شود زبان دوم/ مقصد (language 2=L2  يا Target language =TL  ) ناميده مي­شود.

علاوه بر واژه translation  از واژه ديگري نيز براي ترجمه استفاده مي شود  كه آن واژه interpretation   است كه به معني ترجمه، تعبير يا تفسير مي باشد و شخصي كه اين كار  را انجام مي‌دهد مترجم يا مفسر (interpreter ) ناميده مي شود. امروزه واژه interpreter  بيشتر براي مترجمان شفاهي و همزمان به كار  مي‌رود.

 

تعريف ترجمه و نقطه نظرات مختلف در اين باره

براي   واژه « ترجمه» تعاريف مختلفي از  سوي متخصصان فن بيان شده است كه در اينجا به اختصار چند  مورد را بررسي مي‌كنيم.

جان كتفورد (Catford, 1965 ) ترجمه را اين­گونه تعريف مي كند:

»Translation is the replacement  of textual material in one   language by  equivalent textual material in another language«

ترجمه جايگزيني مواد متني است در يك زبان (زبان مبدأ) با مواد متني معادل در زبان ديگر (زبان مقصد).

يوجين نايدا (E. Nida) نيز ترجمه را چنين تعريف مي كند:

   «ترجمه عبارت است از پيدا كردن نزديكترين معادل طبيعي پيام زبان دهنده در زبان گيرنده، نخست از لحاظ معنايي و دوم از لحاظ سبك»

پيترنيومارك (P. Newmark) نيز مي گويد:

  «ترجمه فني است كه يك پيام نوشتاري در زباني  را با همان پيام در زبان  ديگر جايگزين مي‌كند»

ورنر وينتر (Werner Winter ) مي گويد:

« ترجمه كوششي است در جهت جايگزيني يك تجربه و يا فرمول خاصي از جهان پيرامون به زبان ديگر»

سروانتس(Cervantes ) معتقد است:

« يك ترجمه مثل پشت قالي فقط مي تواند طرح كار را نشان دهد»

كولي (Cowley ) هم در دفاع از ترجمه آزاد خود مي گويد:

«... ترجمه كلمه به كلمه و يا خط به خط به اين مي ماند كه ديوانه‌اي حرفهاي ديوانه‌اي ديگر را نقل كند.»

و يك ضرب‌المثل ايتاليايي هم كاملاً ترجمه را خيانت مي‌داند:

Traduttore,Traditore

مترجم خائن است

مي بينيم كه تعريف دقيق  و فني ترجمه كار چندان ساده‌اي نيست و بيشتر تعريف‌هايي كه تاكنون به دست داده شده‌اند غالباً‌ آن  قدر كلي و نظري است كه عملاً  هيچ گرهي از مشكلات مترجمان در كار ترجمه نمي‌گشايد.

هر مترجم پس از سالها ترجمه، تعريف تازه‌اي از كار ترجمه استنباط مي كند كه باز هم اغلب براي خودش قابل فهم است و نمي تواند هيچ‌گونه رهنمود عملي در اختيار مشتاقان كار ترجمه و مترجمان  تازه كار قرار دهد.

اگر ترجمه را به صورت برگردان نوشته يا گفته‌اي از يك زبان به عنوان زبان مبدأ ، به زبان ديگر يا  زبان  مقصد تعريف كنيم، مطلوب‌ترين نوع اين برگردان زماني تحقق مي يابد كه تأثير آن نوشته يا گفته در خواننده يا شنوندة زبان مبدأ به خواننده يا شنونده  زبان مقصد نيز منتقل شود. به عبارت ساده تر، ترجمه عبارت است از برگردان متني از زبان مبدأ به زبان مقصد بدون كوچكترين افزايش يا كاهش در صورت (Form‌) يا معني (meaning ) .اين تعريف اگر چه دقيق است اما عملي نيست زيرا هيچ پيامي را نمي‌توان بدون تغيير در صورت و معني از زباني به زبان ديگر منتقل كرد. اين مسئله به ساختارهاي متفاوت زبانها بر مي‌گردد كه در بحث نسبيت زباني مفصل‌تر مورد بحث قرار مي‌گيرد.

مختصري از تاريخچه ترجمه و علل آن

 به گفته پيتر نيومارك(1988) اولين ردپاي ترجمه را مي‌توان در سه هزار سال قبل از ميلاد و دوران پادشاهي مصر باستان ديد كه نوشته‌هايي به دو زبان در منطقه الفاتين(Elephantine ) يافت شده است. لازم به ذكر است  كه نظير اين نوشته‌ها به دو زبان به صورت سنگ و يا نوشته‌هاي روي پوست از پادشاهان ايراني قبل از ميلاد نيز يافت شده و موجود مي‌باشند.

اما شروع ترجمه به صورت رسمي به حدود سال 240 قبل از ميلاد برمي‌گردد. در آن زمان  شخصي به نام ليويوس آندريكوس (Livius Andricus ) متن « اديسه» اثر  هومر را از يوناني به لاتين برگرداند. در قرن دوم قبل از ميلاد نيز ترجمه تورات توسط هفتاد تن از علماي يهودي به منظور رفع نيازهاي جامعه يهودي اسكندريه كه به زبان لاتين تكلم مي‌كردند انجام شد. ترجمه انجيل نيز به زبانهاي لاتين، سرياني ، قبطي  و ارمني كمي بيشتر از آن شروع شده بود كه اين نوع ترجمه‌ها عمدتاً ترجمه‌هاي « كلمه به كلمه» بودند . تنها جرم قديس (Saint Jerome ) يك ترجمه تحت‌الفظي از انجيل در قرن چهارم ميلادي به عمل آورد كه بسيار مورد انتقاد  مترجمان و مذهبيون واقع شد. در واقع همين انتقادات و مخالفت‌ها سرآغاز بحث بر سر شيوة ترجمه و لزوم تعيين اصول و مباني ترجمه شد.

در قرون وسطي( قرن چهارم تا چهاردهم) ترجمه در اروپاي غربي منحصر به مباحث، مقالات و متون مذهبي بود.

در قرن نهم و دهم ميلادي در بغداد  مركزي به نام « دارالحكمه» داير شد كه در واقع مركز ترجمه آثار كلاسيك يوناني به زبان عربي بود و عدة  زيادي از اين مترجمان ايراني‌الاصل بودند.

در قرن  دوازدهم كه با فتح اسپانيا به دست مسلمانان، اسلام و غرب در تماس قرار گرفتند، مركزي براي ترجمه آثار اسلامي به زبان لاتين و آثار يوناني به عربي در آنجا داير شد.

با پيدايش رنسانس پرداختن به كار ترجمه در جوامع فرهنگي اروپايي غربي از هر سو رواج گرفت در اين دوران، ترجمه انجيل از مسائل و معضلات عمده به شمار مي رفت. اولين ترجمه كامل از انجيل به زبان انگليسي توسط ويكليف بين سالهاي 1380 تا 1384 ميلادي به عمل آمد.

تا قبل از قرن نوزدهم عمدة مطالب ترجمه شده به مسائل مذهبي، ادبيات، يا فلسفه مربوط مي‌شوند. در قرن نوزدهم ترجمه به عنوان وسيله‌اي يك جانبه جهت ارتباط بين دانشمندان و متفكران دنيا نقش ايفا مي‌كرد و قرن بيستم  نقش ترجمه به مراتب بيشتر شد، تا جائي كه آن را « عصر ترجمه » لقب دادند.

امروزه ترجمه ابزاري است براي:

- آگاهي از آخرين دستاوردهاي علمي و فني

- تبادل اطلاعات فرهنگي،  هنري و ادبي

-  آگاهي از اوضاع سياسي و اقتصادي جهان

- مبادلات اقتصادي و تجارت

- آگاهي از افكار و انديشه‌هاي پيشينيان و گذشتگان

ترجمه در ايران

كار ترجمه در كشور ما با ترجمه كتابهاي درسي دارالفنون آغاز شد . اين موسسه آموزشي در زمان عباس ميرزا و به پيشنهاد روشنفكران و آزاديخواهان تأسيس شد و هدفش كسب تمدن و علوم مغرب زمين بود و لذا به استخدام معلمين خارجي اقدام كردند. كتب درسي به زبان خارجي در زمينه علوم ، ادبيات ، تاريخ ، پزشکی و مهندسی با کمک همين معلمين تهيه و به فارسی ترجمه می شدند. از آنجايي که  محصلين بيشتر به فرانسه اعزام مي‌شدند، زبان فرانسه در مملكت رايج شد و با گسترش آن آثار نويسندگان  فرانسوي به فارسي ترجمه شد و در كنار آن ترجمه‌هايي از ديگر زبانها مانند آلماني، روسي ،لهستاني، مجاري، اسپانيايي، پرتغالي ، و انگليسي نيز به فارسي صورت گرفت.

از نخستين كتابهاي ترجمه شده ادبي در آن زمان مي‌توان به نمايشنامه مردم گريز مولير(Mollier ) اشاره كرد كه از فرانسه به فارسي ترجمه شد. در ضمن دو كتاب تاريخي« پطر كبير» و « شارل دوازدهم» نيز به سفارش عباس ميرزا توسط ميرزا رضا مهندس به فارسي ترجمه شدند. از آن پس كار ترجمه رونق بيشتري يافت و محمد طاهر ميرزا و محمد خان اعتماد‌السلطنه پركارترين مترجمان آن دوره بودند.

پس از جنگ جهاني دوم، زبان انگليسي  جاي فرانسه را به عنوان زبان دوم گرفت و گسترش روزافزون يافت. با وجود اين، در قلمرو ادبيات هنوز بهترين مترجمان ما اغلب كساني هستند كه از زبان فرانسه ترجمه كرده اند و نمونه بارز آن « محمد قاضي» است.

 

انواع ترجمه از ديدگاه زبان‌شناسان و ترجمه‌شناسان

 آبراهام كولي(A. Cowley) ، شاعر انگليسي قرن هفدهم، شخصي است كه اشعار پيندار (Pindar ) شاعر كلاسيك يوناني را به انگليسي ترجمه كرده است. تا آن زمان اصولاً همه پاي بند به ترجمه     «كلمه به كلمه» بودند و كولي كه اين سنت را شكسته بود سخت مورد انتقاد واقع شد . كولي در پاسخ به اين انتقادها مي‌گويد:

« هر كسي شعرهاي پيندار را كلمه به كلمه ترجمه كند بدان مي‌ماند كه ديوانه‌اي سخن ديوانه‌اي را نقل كرده باشد. بنابراين در ترجمه آثار او ، من آنچه را خواسته‌ام به متن افزوده‌ام و آنچه را كه زايد دانسته‌ام حذف كرده‌ام.

درايدن (Dryden ) شاعر انگليسي هم عصر كولي در نقد ترجمه كولي، دست به تقسيم بندي انواع ترجمه مي زند و ترجمه كولي را در يكي از اين دسته‌ها قرار مي‌د‌‌هد و آن را ترجمه جعلي و ساختگي يا به اصطلاح(imitation ) مي‌نامد. درايدن ترجمه را بر سه قسم مي‌داند:

1- metaphrase :  كلمه در برابر كلمه و عبارت در برابر عبارت قرار مي‌گيرد (بنابراين فقط صورت حفظ مي شود).

2- paraphrase : ترجمه‌‌اي كه مترجم مفهوم اصلي متن را در نظر دارد و براي رساندن اين مفهوم گاه تفسيرهايي بر آن مي‌افزايد (بنابراين مفهوم حفظ مي شود اما صورت نه).

3-imitation : مترجم نه به كلمه وفادار است و نه به مفهوم، بلكه فقط براي حفظ «روح كلي مطلب» آنهم به گونه اي كه خود در يافته، هرگونه تصرفي در متن به عمل مي‌آورد و ترجمه كولي از اين دسته است.

پس از درايدن ، زبانشناسان معاصر تقسيم‌بنديهايي از انواع ترجمه به عمل آورده اند.

چنانكه قبلاً‌ اشاره شد كتفورد ترجمه را جايگزيني مواد متني زبان مبدأ با مواد متني معادل  از زبان مقصد مي‌داند اما از اين جايگزيني هميشه يك ترجمه خوب  حاصل نمي شود زيرا يك ترجمه  به نظام‌هاي زبان مبدأ و مقصد، هدف مترجم از ترجمه متن، مخاطب يا خواننده متن و نوع سبك و سياق متن مورد ترجمه بستگي دارد و انتخاب يك ترجمه از ميان ترجمه‌هاي مختلف نيز بايد با در نظر گرفتن اين عوامل صورت گيرد.

الف) از نظر ميزان(extent ) متن مورد ترجمه آن را به دو نوع ترجمة كامل (full translation ) و ترجمه نسبي / غير كامل translation) partial ) تقسيم بندي مي‌كند.

در ترجمه كامل، كلية  عناصر متن مبدأ بدون استثناء با عناصر زبان مقصد جايگزين مي‌گردد ولي در ترجمه غير كامل قسمتي از متن زبان مبدأ جايگزين نشده باقي مي ماند و به همان صورت اصلي نوشته مي‌شود. براي مثال وقتي يك متن گرامر انگليسي را به فارسي ترجمه مي‌كنيم گاهي اصطلاحات دستوري و مثالهاي آن را به صورت انگليسي (جايگزين نشده) مي‌نويسيم. به عنوان يك تمرين دو متن زير را به  فارسي ترجمه كنيد:

1- "Let's" usually expresses a suggestion and is reported by the verb "suggest" in indirect speech.

e.g.: He said, "Let's leave the case at the station"

He suggested leaving the case at the station.

 

2-The word "Paper" derives from "Papyrus" which is the name of a plant and was used for writing in old Egypt.  

 ب) ترجمه از نظر سطح (level ) توصيف زباني به دو گروه ترجمه کلي (total) و ترجمه محدود (restricted ) تقسيم‌بندي ميشود. مي‌دانيم كه هر زبان در چند سطح مورد مطالعه قرار مي گيرد كه  عبارتند از:

واج شناسي(phonology ) ، واژه‌شناسي(morphology ) ، نحو (syntax)، معناشناسي (semantics ) و رسم الخط (graphology ) . در ترجمه كلي، زبان مبدأ در همه سطوح توسط زبان مقصد جايگزين مي شود مثال:

Translation is a branch of contrastive linguistics.

ترجمه شاخه اي از زبان شناسي مقابله‌اي است.

اما در ترجمه  محدود امر جايگزيني در همة سطوح اعمال نمي‌شود.  به نمونه زير توجه كنيد.

The fibroma is a tumor that often arises in the gastrointestinal tract.

 فيبروما نوعي تومور است كه اغلب در لوله گوارش ظاهر مي شود.

 در اينجا واژه‌هاي مشخص شده تنها از نظر رسم‌الخط و تا حدودي تلفظ دچار دگرگوني شده‌اند و به طور كامل با واژه هاي معادل در زبان مقصد جايگزين نشده‌اند و بنابراين در همه سطوح جايگزيني اعمال نشده است.

تمرين: كداميك از ترجمه‌هاي زير كلي و كدام محدود است؟ چرا؟

Phonology is the study of the sound system of a language.

1- فونولوژي عبارت است از مطالعه سيستم صوتي زبان

2- واج شناسي عبارت است از مطالعه سيستم صوتي زبان

 3- واج شاسي عبارت است از مطالعه نظام صوتي زبان.

ج) ترجمه از نظر رديف (rank ) ساختمان زباني به سه دسته آزاد (free ) ، وابسته به رديف  (rank– bound ) و تحت‌الفظي (literal ) تقسيم مي‌شود.

منظور از رديف، رديف هاي سلسله مراتبي است كه عناصر ساختماني  زبان در چهارچوب متن در آنها آرايش مي‌يابند. در اين سلسله مراتب، عناصر هر رديف از يك يا چند عنصر مافوق خود تشكيل مي‌يابند.

پائين‌ترين رديف «كلمه»  و بالاترين رديف «متن» است.

كلمه / واژه word

گروه / عبارت  group/phrase

بند clause

جمله sentence

متن   text

ترجمه آزاد: در ترجمه آزاد، مترجم پيام متن مبدأ را صرف نظر از آرايش رديفي زبان مبدأ به صورت آزاد در چهارچوب زبان مقصد ترجمه مي كند. آنچه در اين ترجمه معيار و  ملاك قرار مي‌گيرد پيام ، مفهوم و منظور متن مبدأ مي‌باشد و نه نوع كلمات ، تعداد كلمه‌ها و جمله‌ها  و غيره. بنابراين در ترجمه آزاد، متن ترجمه شده ممكن است از نظر تعداد كلمات و جمله‌ها و عبارات با متن مبدأ برابر نباشد. براي مثال عبارت فارسي «خداحافظ» بدون توجه به نوع و تعداد و معني كلمات به Good – bye  ترجمه مي شود و عبارت « دست شما درد نكند» به عبارت «thank you » ترجمه مي‌شود.

ترجمة وابسته به رديف: در اين نوع ترجمه،  مترجم آرايش رديفي متن مبدأ را حفظ مي‌كند و كلمه را به كلمه، عبارت را به عبارت، و جمله را به جمله ترجمه مي كند. اين نوع ترجمه را اصطلاحاً ترجمه « كلمه به كلمه» word- for- word  Translation) ) نيز مي نامند. براي مثال ترجمه «كلمه به كلمه» واژة خداحافظ به صورت (God protector ) در مي‌آيد كه از نظر مفهومي ترجمه مناسبي نيست. البته ترجمه وابسته به رديف ( كلمه به كلمه) هميشه منجر به پيدايش ترجمه نامقبول نمي­شود.

ترجمه تحت‌الفظي: در اين نوع ترجمه، مترجم تا حدودي كلمه به كلمه عمل مي‌نمايد ولي گاهي براي بهتر رساندن پيام، كلمات يا عناصري را به زبان مقصد مي‌افزايد. براي نمونه مي‌توان گفت ترجمه تحت‌الفظي عبارت « خداحافظ» در انگليسي مي شود:

.God protect you

كه  نه ترجمه كلمه به كلمه  است (زيرا كلمه you  به ترجمه اضافه شده است ) و نه ترجمه آزاد است (زيرا در انگليسي اين مفهوم را با Good- bye  بيان مي‌كنند).

تمرين : تعاريف زير كه به زبان انگليسي بيان شده‌اند مربوط به يكي از انواع ترجمه مي‌باشند. شما نام آن نوع ترجمه را در مقابل هر تعريف بنويسيد.

1) The entire SL text is replaced by TL text material.

2) Some parts of the SL text are left untranslated.

3) This translation Lies between the two extremes of free and rank- based.

4) A total translation in which equivalences shift freely up and down the rank scale.

5) A total translation in which the selection of TL equivalents is deliberately confined to one rank, in the grammatical units.

6) Translation in which all levels of SL text (grammar, lexis , Phonology….) are replaced by TL material.

7) Replacement of SL textual material by equivalent TL textual material, not at all levels.

 

انواع ترجمه از نظر پيتر نيومارك(Peter Newmark )

نيومارك(1981) در بحث از انواع ترجمه ، به دو نوع ترجمه اشاره مي‌كند؛ ترجمه معنايي(Semantic translation) وترجمه پيامي(Communicative )، كه مي‌توان آنها را تا حدودي به ترتيب با ترجمه «كلمه به كلمه» و » ترجمه آزاد» كت‌فورد مطابقت داد. در اينجا به نقل گفته هاي نيومارك در مورد اين دو نوع ترجمه مي پردازيم:

- Communicative translation attempts to produce on its readers an effect as close as possible to that obtained on the readers of the original.

- Semantic translation attempts to render, as closely as the semantic and syntactic structures of the second language allow, the exact contextual meaning of the original.

چنانكه قبلاً متذكر شديم، ترجمه معنايي بيشتر با ترجمه ( كلمه به كلمه) و يا شايد تحت‌الفظي كت‌فورد شباهت داد كه در آن  مترجم نه تنها مفهوم متن مبدإ را نشان مي‌دهد بلكه نحوة بيان نويسنده اصلي يعني آرايش و ساختار نحوي را نيز حفظ مي‌كند. در ترجمه پيامي ، مترجم تنها پيام اصلي را مد نظر قرار مي‌دهد آنچه را كه خودش از متن اصلي درك مي كند . در قالب متن مقصد عرضه مي‌كند و به شيوه بيان متن اصلي توجه ندارد.

 

تمرين:

1- در جاهايي كه تازه رنگ / نقاشي شده است علامت انگليسي«wet paint » نصب مي شود تا مردم رنگي نشوند . اين عبارت را يك بار به طور معنايي و يك بار به صورت پيامي ترجمه كنيد و بگوئيد كداميك در فارسي مقبول‌تر است.

2- عبارت فارسي زير را در نظر بگيريد:

«‌استعمال دخانيات ممنوع»

دو ترجمه  براي اين جمله به انگليسي ارائه شده است شما ضمن تعيين نوع آنها را در فارسي باهم مقايسه كنيد

- It is forbidden to use tobacco products

- No smoking

 3-عبارت زير را به دو صورت معنايي و پيامي‌ ترجمه كنيد و آنها را با هم مقايسه كنيد.

- It was as dark as coal

4- جمله انگليسي زير بخشي از داستان Animal Farm  نوشته Orwell George است. آن را به صورت پيامي به فارسي ترجمه كنيد.

- They knew every inch of the farm

5- جملات و عبارات زير را به صورت معنايي ترجمه كنيد. آيا حاصل ترجمه در فارسي مقبوليت دارد؟

-to kill time

- to rise the price

- to play with someone's feeling

- to break the silence

- golden hair

- to die of hunger

ويژگي هاي يك مترجم خوب

درباره يك مترجم خوب نظرات زيادي ارائه شده است. در نگاه اول  به نظر مي‌رسد كه يك مترجم خوب بايد به دو زبان تسلط كامل داشته باشد اما اين به تنهايي كافي نيست. برخي، علاوه بر تسلط به دو زبان ، بعضي مهارتها و ويژگي‌هاي ديگر را نيز براي مترجم خوب برشمرده­اند. براي نمونه ناباكوف مي­گويد: استعداد نويسندگي مترجم بايد در حدود استعداد كسي باشد كه اثرش را ترجمه مي­كند. نايدا نيز مي‌گويد: كسي كه نتواند اثر قابل ملاحظه‌اي بنويسد بعيد است بتواند اثر قابل ملاحظه‌ي ترجمه كند. يك مترجم خوب بايد مثل يك هنرپيشه خوب به كلمات حيات و حركت ببخشد، مترجم حتماً بايد خودش نويسنده باشد».

اما متأسفانه چنانكه جان دان(John Donne ) مي گويد اكثر مترجمان ما كساني هستند كه چون نمي‌توانند بنويسند به ترجمه روي مي‌آورند.

اتين دوله(Etienne Dollet ) درباره ويژگي‌هاي يك مترجم خوب مي گويد:

-      مترجم بايد محتواي متن و قصد نويسنده را بخوبي درك كند.

- مترجم بايد از دانشي وسيع در زبان مبدأ و مقصد برخوردار باشد.

- مترجم بايد از ترجمه لفظ به لفظ كه هم به مفهوم متن اصلي و هم به زيبايي آن لطمه وارد مي كند بپرهيزد.

- مترجم بايد شكل‌هاي گفتاري رايج و متداول در دو زبان را بشناسد و به كار گيرد.

- مترجم بايد از طريق انتخاب و ترتيب مناسب كلمات ، تأثيري همه جانبه و لحني مناسب متن اصلي به ترجمه ببخشد.

  

According to Newmark , Cicero(106-43 B.C) believed that:

" … a translator must be either an interpreter or a rhetorician and who knows an interpreter's knowledge is not equaled to bilingualism, and that  the rhetorician is not only one who looks things superficially but one who sees through things " (Newmark:1981)

فرزانه فرحزاد مي‌گويد: « امروزه بسياري از صاحبنظران بر اين عقيده كه مترجم خوب كسي است كه به زبان  مبدأ ( زباني كه از آن ترجمه مي‌شود) و زبان مقصد  (زباني كه به آن ترجمه مي‌شود) و موضوع متن مورد ترجمه احاطه داشته باشد».

پيتر نيومارك (1988 ) مي گويد:

"A translator requires a knowledge of literary and non – literary textual criticism, since he has to assess the quality of a text before he decides how to interpret and then translate it. there are differences between literary and technical translation. The technical translator is concerned with content and the literary translator, with form. A technical translation must be literal; a literary translation must be free"

 

پازارگادي نيز ويژگي‌هاي يك مترجم خوب را 1- تسلط به زبان مادري   2- تسلط به زبان خارجي   3- تشخيص اختلافات دو زبان ذكر مي كند.

 

ويژگي‌هاي يك ترجمه خوب

Mollanazar (2001) says:

"A good translation is one which conveys the same message accurately , naturally and clearly"

دلي فيتس (Duddly Fits) مي گويد:

"ترجمه خوب عبارت است از نزديك‌ترين معادل در زبان مترجم براي مطلب مورد ترجمه، با حفظ مشخصات متن اصلي تا آنجا كه ظرفيت زبان اول ايجاب كند و عجيب و دور از ذهن ننمايد."

موريس نادو (Maurice Nadeau ) معتقد است:

« يك ترجمه خوب در درجه اول بايد ترجمه گون نباشد، به عبارت ديگر مترجم با سلاست و رواني و حفظ كيفيات متن اصلي آن را به زبان دوم برگرداند"

نورتروپ فراي (Northrop Frye ) مي‌گويد:

" ترجمه  خوب آن است كه مفاد متن اصلي را بازگو كند. نوع ديگر ترجمه نيز وجود دارد كه خلق دوباره متن است و بنابراين مي‌‌توان آن را اثري مستقل و جداگانه محسبو ب كرد».

ارنست سميونز (Ernest Simmons ) نيز مي‌گويد:

« ترجمه خوب، ترجمه‌اي است كه مفهوم و پيام متن اصلي را به علاوه فرم ( شكل بيان ) تا سر حد امكان حفظ كرده باشد».

طاهره صفارزاده می گويد یک مترجم خوب آن است که دارای چند ويژگی باشد :

1- مفهوم متن اصلی را برساند .

2- لحن نویسنده در آن حفظ شده باشد .

3- مترجم زبان خاص و متناسب را دريافته باشد . ( سبک )

4- واژگان درست و دقيق را انتخاب کرده باشد .

5- متن ترجمه شده از نظر دستوری با متن اصلی تطابق داشته باشد.

6- در برگرداندن جملات طول کلام نويسنده رعايت شده باشد .

7- به علايم نگارشی و نقطه گذاری توجه شده باشد .

 

يوجين نايدا  ( 1974)   می گويد :

«ترجمه خوب ترجمه ای است که در آن مترجم توانسته باشد برای متن زبان مبدا نزديکترين و مصطلح ترين معادل را در زبان مقصد بيابد . در چنين ترجمه ای نخست انتقال درست معنا مهم شمرده می شود و سپس رعايت سبک ».

 

Dryden ( 1631-  1700)  says :

a . the translator  must  understand the  language of the  author.

b . the translator  must  be familiar  with the author's thoughts.

c . the translator  must  look into  himself to  conform his  genius to that of the author's .

d . if the  thoughts  in the translator's  language and those of the author's are identical, then  rendering would occur smoothly.

e . if the thoughts in the translator's language and those of the author's are not identical , then  redressing is required .

     

اگر بخواهيم مجموع نظرات گفته شده درمورد يک ترجمه خوب را به شکل خلاصه در آوريم بايد  بگوييم که يک ترجمه خوب بايد از دو ويژگی برخوردار باشد : 

1- ترجمه خوب بايد دارای دقت / صحت (accuracy)   باشد، يعنی ترجمه بايد دقيق باشد و دقيقآ همان معنا ، مفهوم ، سبک و لحنی را داشته باشد که متن اصلی دارد .

2- ترجمه خوب بايد از سلاست و روانی (fluency) برخوردار باشد ، يعنی بايد  روان و طبيعی باشد و به اصطلاح جملات آن مصنوعی نبوده و بوی ترجمه نداشته باشد . به عبارت ديگر زمانی که يک گويشور زبان مقصد آن ترجمه را می خواند  آن را به عنوان يک نوشته طبيعی در آن زبان قبول داشته باشد .

معمولآ صحت يک ترجمه را يک گويشور زبان مبدإ می تواند بسنجد و روانی يک ترجمه را يک گويشور زبان مقصد تعيين می کند .

تمرين:

در اينجا جملاتی از صاحبنظران در مورد ترجمه نقل شده است . ضمن مطالعه­ی اين جملات آنها را به فارسی برگردانيد.

-«something new must be added to translations to accommodate for inevitable losses »        (Steiner, 1966)

-« some translators ,  having faced  the  intolerable  atrocities and having been  tired of the injustices of their own  communities , have  found tranquility in translation to keep themselves away from the tormenting  currents . Julia Zulawski΄s statement is interesting ; « In 1950, I started translating to run away from our century for a while ».  This statement implies that you do not have to satisfy others ΄ curiosities but your own desire is sometimes a priority«          (Mac Shane, 1971)

- « the inexperienced young writers can learn from translations carried out by great translators of great writers and thinkers of great eras ».  (Mac Shane. 1971)

- « translation of a literary work is as tasteless as a stewed strawberry.          (Harry Smith, 1959)

- « Almost all translations are bad ».  (Max Eastman)

- « poetry is of so subtle a spirit that in pouring out of one language into another, it will all evaporate ».     (Denham)  

- « the literal translation is a lie, it is a fake and a fraud »    (Burton, 1973) 

- « translation  is a  customs  house through  which  passes, if the custom officials  are not  alert , more  smuggled goods of foreign idioms than through any other linguistic frontier »        (Julia  Casares , 1956)

- « we must learn to depend not whole on any man's translation. (George Joey, 17th century)

- «A good translation takes us a very long way ». (Goethe, 19th century)

- « Translation is a sin ».   (Grant Showerman. 1916)

- « Translation  from one language  into  another is  like gazing  at a tapestry  with  the wrong  side  out » . (Cervantes, 17th century)

- « Poetry cannot be translated ».   (Samuel Johnson, 18th century)

- «Translation is like a woman, if it was beautiful, it could not be faithful ».

- « Few readers will get as much out of the originals as they would from a good translation ».  (Elsa Gress, 1971)

- « I sometimes  suspect that the  universe  is nothing  but a translation  from God's original  and this is  the reason  that  everything here is  topsy- turvy . My cabalist theory is that Almighty trusted Satan to translate his creation and it was published before he could correct it ».  (Isaac Bashevis)

- « Translation undresses a literary work, shows it in its true nakedness. An author can fool himself in his own language, but many of his shortcomings become clear to him in another language. Translation tells the bitter truth.  It unveils all masks ».   (Isaac Bashevis)

 

مسائل و مشکلات  ترجمه  

مسائل و مشکلاتی که پيش روی ترجمه است را می توان به دو گروه تقسيم بندی کرد : گروه اول  مشکلات  مربوط به خود مترجمان است و گروه دوم  مشکلاتی است که به ماهيت  زبانها و اختلافات ذاتی آنها برمی گردد .

گروه اول : مشکلات مترجمان

از مجموع نظرات صاحبنظران در مورد ويژگيهای ترجمه و مترجم خوب می توان چنين  نتيجه گرفت که يک مترجم کارآمد بايد به زبان مبدا ، مقصد و موضوع ترجمه تسلط کامل داشته باشد و عده ای نيز معتقدند که يک مترجم خوب بايد از استعداد نقد و و نويسندگی نيز برخوردار بوده و اطلاعات زبان شناسی هم داشته باشد ، اما چنانکه جان دان ( J. Donne)  می گويد، متاسفانه اکثر مترجمان ما کسانی هستند که چون نمی توانند بنويسند به کار ترجمه روی آورده اند.

کمتر مترجمی را می توان پيدا کرد که بر هر دو زبان تسلط کافی داشته باشد . علاوه بر آن، بسياری از افرادی که بنا به دلايلی بر دو زبان تسلط کافی دارند ، تحصيلات دانشگاهی و ذوق کافی برای ترجمه ندارند . ترجمه، علاوه بر تسلط کافی به دو زبان مستلزم علاقه ، ذوق و استعداد نيز می باشد و جمع شدن  همه اين ويژگيها در يک فرد به ندرت اتفاق می افتد .

آموزش ترجمه در دانشگاهها نيز با مشکلات عديده ای روبروست . متاسفانه دانشجويان زمانی دروس ترجمه را می گذرانند که در مورد خود زبان انگليسی اطلاعات کافی ندارند و هنوز در مورد واژه­ها و ساختارهای ساده انگليسی دچار مشکل هستند . علت اين امر اين است که تا کنون زبان خارجه مرتبه مستقلی در آزمون ورودی دانشگاهها نداشت و ديپلمه  رياضی ، تجربی و انسانی  می توانستند وارد اين رشته شوند و گا هاً  اين انتخاب نه از سر علاقه ، که از سر ناچاری بود .

از طرف ديگر ، بسياری از دانشجويان فارسی زبان که درس اصول و ترجمه را می گذرانند فکر می کنند که مشکلات فقط مربوط به زبان انگليسی است در حاليکه اکثر آنها با ساختار و ترکيبات زبان فارسی نيز آشنايی کافی ندارند و از اصول نگارش فارسی نيز خيلی کم می دانند و به قول دکتر صفوی گناه بی سوادی شان را بر گردن زبان فارسی می اندازند .

همين عوامل باعث می شود که امروزه شاهد ترجمه هايی باشيم که نه شباهتی به زبان فارسی دارند و نه می توان چيزی از آنها فهميد .

 

گروه دوم :   مشکلات مربوط به ماهيت زبان

مسئله تفاوت بين زبانها برای اولين بار از سوی يک فرد  مردم شناس بنام مالينفسکی (Malinovsky) مطرح شده . او که به مطالعه فرهنگ و زبان يک قبيله بومی  در جزيره تروبرياند Trobereyand  مشغول بود متوجه شد که آنها برای برخی مفاهيم ، از جمله حرکت قايق در آب ، واژه­های زيادی دارند که برای آنها معادلی در زبان انگليسی نمی توان يافت و چنين استدلال کرد که برخی از مفاهيم قابل ترجمه از زباني به زبان ديگر نيستند .اين بحث را دو فرد زبانشناس به نامهای ادوارد ساپير        (Edward  Sapir) و بنيامين لی ورف ( Benjamin  Lee  Whorf ) بسط و گسترش دادند و بعداً  تحت عنوان نظريه  نسبيت زبانی و يا نظريه " ساپير-ورف" ( Sapir – Whorf  hypothesis)  مطرح شد . اين نظريه معتقد است که تفاوت بين زبانهای دنيا بسيار زياد است . روح اين نظريه را می توان به صورت زير خلاصه کرد :

«هر زبانی بر حسب علايق  گويشوران خود ، محيط زندگی و فرهنگ آنها ، برش خاصی از واقعيت های جهان خارج را انتخاب و نامگذاری می نمايد که اين انتخاب ها با انتخاب های ساير زبانها يکسان نبوده و از طرف ديگر بر واقعيت های جهان  خارج عيناً منطبق نيستند ».

به بيان ساده تر ، اين فرضيه مي­خواهد بر اين مسئله تأ کيد کند که زبانهای دنيا به شيوه های متفاوت مفاهيم و مصاديق جهان  خارج را نامگذاری می کنند و از اين رو  اختلافات  ذاتی  موجود بين زبانها کار ترجمه را بسيار  مشکل و ناموفق می سازد . برای  نمونه به واژه های مربوط به روابط خويشاوندی ( kinship  terms)  در فارسی و انگليسی دقت کنيد . با وجود اينکه ، روابط و نسبت های فاميلی در دو جامعه انگليسی زبان و فارسی زبان يکسان هستند اما تقسيم بنديها و  نامگذاريهای اين دو زبان با هم تفاوت آشکار دارند.  در فارسی برای " برادر پدر" از لفظ " عمو " و برای " برادر مادر "  از لفظ " دايی "  استفاده می شود .  اين در حالی است که در زبان انگليسی برای هر دو  مصداق / مفهوم  از لفظ  واحد  يعنی " uncle"  استفاده می شود. همين مسئله را در مورد " خواهر پدر = عمه "  و  " خواهر مادر = خاله "  نيز داريم .

        فارسی                     انگليسی

         عمه __________  aunt

        خاله  __________  aunt

        دايی ___________ uncle

        عمو  ___________ uncle

حال اگر فرزندان دايی ، عمو ، عمه ، و خاله را در نظر بگيريم موضوع پيچيده تر می شود . در فارسی کلماتی مثل پسر عمو ،پسر دايی، دختر دايی، پسر عمه ، دختر عمه ، پسر خاله ،و دختر خاله داريم در حاليکه همه آنها در انگلسيي معادل واژه  cousin هستند . با اين احوال فرض کنيد  بخواهيد  جمله های زير را از فارسی  به انگليسی يا بر عکس ترجمه کنيد :

 پسر خاله ام را ديروز در خيابان ديدم .

دختر  عمويم رشته حسابداری می خواند .

My aunt bought me a nice present.

He married one of his cousins.

 

به عنوان نمونه ای ديگر به واژه " پوست " در فارسی دقت کنيد . اين واژه برای پوشش خارجی بدن انسان ، حيوانات و اشياء به کار می رود . در مقابل  در زبان انگليسی تقسيم بندی و نامگذاری دقيق تری برای آن وجود دارد .

Skin (انسان و برخی حیوانات)

Shell (تخم مرغ و میوه های مغزدار مثل گردو و فندوق)

Bark (درختان)

Peel (میوه جات)

Ring (مرکبات)

Hide (تمساح-بز-گوسفند-گاو)

 Husk(لایه خارجی بذرها و هسته ها )

 

پوست

اين مثال و مثالهای متعدد ديگر  نشان می دهند که با وجود  يکسان  بودن واقعيت های جهان خارج ، هر زبان  تصويري متفاوت از اين واقعيت ها را به دست می دهد و همين مسئله موجب شد  تا  ورف ( Whorf)   ادعا کند که هر شخصی از دريچه و زاويهء زبان خود به دنيا  می نگرد و اين ادعا خود منجر به تقويت اين ايده فلسفی شد که مفاهيم  ذهنی ما تحت تأ ثير  زبان ما هستند و از همينجا گونه افراطی نظريه نسبيت  زبانی شكل مي­گيرد كه می گويد " زبان ما ، طرز تفکر و ذهنيت ما را تعيين می کند "

"Our language determines  our mind"            

اين نسخه از نظريه نسبيت زباني به وجود نوعی " جبر زبانی "  ( ( linguistic determinismاعتقاد دارد . طرفداران اين نظريه، ترجمه را امری تقريباً  غير ممکن  می دانند . اکثر انديشمندان با اين مسئله موافقند که زبان ما بر تفکر و انديشه ما تأثير می گذارد، اما گونه افراطی اين نظريه را قبول ندارند.

    به هر حال وجود تفاوت ميان زبانهای دنيا را  نمی توان منکر شد و اين تفاوتها به واژگان زبان محدود نمی شود و ساختا زبانها هم با يکديگر متفاوتند. به عنوان نمونه ای از تفاوتهای ساختاری زبانها می توان به ساختار هسته و وابسته و يا ترتيب  اجزای جمله اشاره کرد.

در برخی زبانها هسته قبل از وابسته می آيد و در برخی زبانها برعکس :

Noun   Adj                         Adj   noun

         فارسی                                    انگليسی 

 

و يا برخی زبانها ساختار  SOV    و برخی SVO   دارند ، تعداد معدودی نيز ساختار  VOS  يا VSO  دارند . ( O= object        ,  V= verb      , S = subject  )                 

 

تمرين : زبان فارسی و انگليسی را با هم مقايسه کنيد و تفاوتها ی ساختاری اين دو زبان را به اختصار و با ذکر مثال ذکر کنيد .

 

در ادامه بحث  تفاوتهای واژگانی و ساختاری زبانها اجازه دهيد  نمونه ای را از زبان فرانسه نقل کنيم : در اين زبان دو واژه  riviere ,  fleure  به ترتيب اولی به معنای " رودی است که به دريا می ريزد " و دومی به معنای  " رودی است که به رود ديگری می ريزد "  . در زبان انگليسی و فارسی  نمی توان معادل دقيقی برای آنها پيدا کرد  زيرا در اين دو زبان رودها بر حسب  مقصدشان نامگذاری نمی شوند بلکه بر اساس اندازه نامگذاری می شوند ، مثل stream   و river   .

        باز هم مثالی از زبان انگليسی :  واژه انگليسی scowl   به معنی نگاه کردن است اما هر نگاه کردنی را  scowl   نمی گويند  بلکه نگاهی که از سر عصبانيت و خشم باشد ، يعنی

                                  Scowl=   look + angrily

و يا همينطور واژه  jerk   در انگلیسی : jerk = pull +  suddenly      حال چطور می توان جمله زير را به فارسی ترجمه کرد و در عين حال در مقابل هر کلمه  انگليسی تنها يک کلمه معادل از فارسی قرار داد .

The little man jerked down the brim of his hat and scowled at the girl.

 

تمرين : واژه elope  را در يک فرهنگ انگليسی به انگليسی بزرگ پيدا کنيد. به نظر شما آيا معادلی برای آن در زبان فارسی وجود دارد ؟

 

مسئله ديگری که بايد در ترجمه به آن توجه کرد مسئله همنشينی واژه هاست . ما برای هر واژه در خلاء يا بيرون از بافت ( out of context )  يک معنايی در ذهن داريم    اما وقتی اين واژه با واژه ديگر در متن همنشين می شود ناگزيريم که معادل دقيق آن را در زبان مقصد پيدا کنيم . برای توضيح مطلب از واژهء ساده old شروع می کنيم :

            یک مرد پیر                    An   old  man

         یک دوست قدیمی                    An  old  friend

         یک درخت کهنسال        An  old  tree                                    

                  یک کت کهنه                      An old jacket

 

حال به واژه  "غليظ "فارسی دقت کنید .

               دود غلیظ                  thick    smoke 

             آرایش غلیظ               heavy    make-up    

               قهوه غلیظ                 strong coffee   

               لهجه غلیظ              heavy  accent         

              محلول غلیظ                 concentrated    

 

تمرين : در زبان انگليسی از واژه wear  برای لباس ، کفش ، عينک ، آرايش ، زينت آلات و .....  استفاده می شود در حاليکه در فارسی واژه های متفاوتی  برای هر مورد داريم . حال عبارات زير را به فارسی برگردانيد : 

Wear a jacket - wear gloves – wear tie – wear shoes- wear a ring                         wear glasses – wear cosmetics - wear denture.                                 

 

موضوع ديگر تفاوتهای سبکی بين زبانهاست . گاهی ممکن است که در يک زبان ترتيب خاصی از عناصر واژگانی به کار رود و در زبان ديگر همان عناصر واژگانی با يک ترکيب و سبک ديگر بيان شود . مثال :

                انگلیسی                    فارسی                                       

         Sooner  or later                     دیر یا زود                                            Fork  and spoon                         قاشق و چنگال

Law  and  order                                        نظم و قانون

 More  or  less                                             کم و بیش

 Hope  and  fear                                        بیم و  امید

      Cheese  and  bread                         نان و پنیر

 

مطلب ديگری که در کار ترجمه مشکل ساز می شود  موضوع تفاوتهای فرهنگی است . فرهنگ  مجموعه ايست از آداب ، رسوم ، سنت ها ، ارزشها ، باورها ، عقايد و مذهب .  برخی مفاهيم  وجود  دارند که خاص  يک  فرهنگ و مذهب  هستند  و چون چنين پديده يا مفهومی را در زبان مقصد نداريم بنابراين معادلی نيز برای آن نداريم ، مثل واژه های جهاد، اجتهاد ، فتوی ، عاشورا ، سيزده بدر ، چهارشنبه سوری ، هفت سين ، ..... در فارسی و واژه  communion , baptism , father , god mother god ، ...... در انگليسی .

همچنين محيط جغرافيايی و طبيعی که گويشوران  يک زبان در آن زندگی می کنند با محيط زندگی  ساير گويشوران متفاوت است و اين مسئله باعث بروز تفاوتهای واژگانی بين زبانها می شود . برای نمونه قبيله اسکيمو چندين واژه مختلف برای  انواع برف دارند که معادلی بر آنها در انگليسی و فارسی  نمی توان يافت . همينطور اعراب واژه های متفاوتی برای انواع  شتر دارند که معادلی در فارسی  ندارند . در زبان مازندرانی  واژه های متنوعی برای انواع باران وجود دارد که فارسی از بيان آن عاجز است .

مشکلات ترجمه متون  ادبی

    می دانيم که ادبيات و به ويژه شعر در هر زبان از يک نظام خاص تبعيت می کنند . برای نمونه شعر فارسی  بر اساس وزن و قافيه و رديف  استوار است  و به اصطلاح يک شعر عروضی است . علاوه بر آن  تشبيهات ، استعارات ، کنايات و ضرب المثلها و اصطلاحات  در هر زبان دارای ويژگيهای  خاصی هستند که ترجمه لفظ به لفظ آنها در زبان مقصد  بی معنی خواهد بود . علاوه بر آن، برخی عناصر در ادبيات فارسی و به ويژه  شعر فارسی موجودند  که از آنها به عنوان  عناصر ترجمه ناپذير ياد می کنند .  يکی از آنها الگوهای آوايی در شعر فارسی است .  به بيت زير دقت کنيد :

                 رشته تسبيحم  ار بگسست معذورم بدار

                                                                  دستم  اندر ساغر سيمين ساق بود

                                                                                                  ( حافظ )

ويژگی ديگر  چند معنايی و ايهام در شعر  فارسی است :

                 آن يکی شير است اندر باديه

                 و آن يکی شير است اندر باديه

                آن يکی شير است آدم می خورد

                و آن دگر شير است کادم می خورد .

                                                                ( مولوی )

 

بخشی  از مفهوم ، احساس و عاطفه ای که شعر  فارسی  به خواننده منتقل  می کند در همين ويژگيهای  آوايی و روابط واژگانی  نهفته است  که به هنگام ترجمه  به زبان  ديگر  از ميان می رود و تنها معنای لغوی واژه ها  و بيت ها به خواننده  زبان  مقصد  منتقل می شود . شايد  به همين  دليل باشد که اکثر صاحبنظران ترجمه شعر را امری بيهوده می دانند .

    مسئله ديگر ، نمادشناسی در ترجمه است . در هر زبان  بر حسب  يک سری باورها و الگوهای آرمانی شده يک سری اشيا يا حيوانات به عنوان نماد و سمبل يک  سری  صفات و ويژگی قرار می گيرند .

برای نمونه روباه در فرهنگ فارسی نماد مکر و حيله­گری است و شير سمبول شجاعت و کوه سمبل استقامت است و دو چيز شبيه به هم را به دو نيمه سيب تشبيه می کنند .

به نمونه های زير از انگليسی توجه کنيد :

                     به  سیاهی شب                  as   black   as  coal

               به شجاعت شیر               as   brave   as a  lion               

           به مکاری روباه                   as  cunning  as fox 

        به روشنی اشک چشم                as   clear  as  crystal

        مثل دو نیمه سیب              as  like  as  two  beans

         به صافی کف دست             as  flat  as  a  board    

      مثل گدای سامره               mouse  as  poor  as  a church

      مثل گدای شب جمعه

 

تمرين :  حال  معادل  عبارات  زير را  در فارسی  پيدا کنيد :

As graceful as a swan                                         

As good as gold                                                                   

As meek as a lamb                                                                

As soft as wax                                                                       

As plentiful as blackberries                                                      

As smooth as velvet                                                                

 

در فارسی جغد  سمبل  شومی است در حاليکه همين  پرنده  در انگليسی  نماد  زيرکی  و باهوشی  است  .          

   He   is   an  owl .                                                                        

در زبان فارسی  گاو  سمبل  " پرخوری "  و " شکمبارگی "  است  در حاليکه در انگليسی می گويند :  

    He   eats  like  a  horse .                                                                                                                      

اصطلاحات ( idioms )   نيز  از بخشهای  مهم هر زبان هستند  که ترجمه آنها  نيازمند  دانش و اطلاعات  وسيع در زبان مبدا است . اصطلاح ، از نظر تعريف عبارت يا جمله ايست که نمی توان معنی کل آن را از روی  معنی  اجزای آن  بدست آورد و از اين  رو  فرهنگ  لغات نمی توانند کمک شايانی در اين زمينه بکنند . اصطلاحات به مانند تک واژه ها دارای  معانی ثابت و قراردادی هستند  که بايد  آنها را مثل معنی واژه ها از قبل حفظ بود  و يا  حداقل  به فرهنگ های  تخصصی در همين زمينه  مثل : فرهنگ اصطلاحات و ضرب المثلها "  مراجعه کرد . به نمونه ای از اصطلاحات انگليسی  و معادل آنها توجه نماييد

 

 

چیزی بارش نیست              he  is  no  scholar

    بازی در می آره                 he  plays  fast  and  loose

به درد ما نمی خوره             it  doesn’t  serve  our  purpose

دلم براش تنگ شده            I   miss  him                                 

عقلش قد نمی دهد                      it's  beyond  his  mind 

خوش گذشت                      did   you  have  a  good  time  ?

 زیر قولش زد                   he   went  back  on  his  word

 خم به ابرو نیاورد              he  didn’t  turn  a  hair                     

   به مادرش رفته است             she  takes  after  her  mother              

    قیامتی بر پا کرد                  he  made  a  scene        

 

چنگی به دل نمی زند                  it  makes  no  appeal 

 به خودم مربوط است                that  is  my  affair                  

جر نزن                           be  fair                            

مودب باش !                              behave   yourself!               

پکرم                             I  feel  blue            

  هر چه باداباد !                    come  what  may !   

آفرین !                                    well done !    

لطفی در حقم بکن                        do  me  a  favor   

 

ضرب المثلها نيز در هر زبان  به عنوان  واحد های تثبيت شده ،  قالبی  و تغيير ناپذير  قابل  ترجمه لفظ  به لفظ  نيستند  و اهل زبان بايد  معادل  آن  ضرب المثلها را در زبان مقصد  پيدا کنند .

  چند نمونه از ضرب المثلهای انگليسی  با معادل  فارسی :

 

                          - out  of  sight  , out  of  mind                           

از دل  برود  هر  آنکه از دیده برفت .                                               

  - better a good lie, than a harmful truth                              

دروغ مصلحت آمیز به  ز راست فتنه انگیز 

-  as long as the blanket  , so  far you  may  stretch                   

پایت را به اندازه گلیمت دراز کن 

- there is  a telepathy  among heart                                          

دل به دل راه داره

- he fishes  in  troubled  waters                                                

از آب گل آلود ماهی می گیرد

- killing two birds with one   stone                                            

با یک تیر دو نشان زدن

- the face  is  the  index  of  the  heart                                       

رنگ رخساره خبر می دهد از سر درون

-  Knowledge is power                                                             

توانا بود هر که دانا بود

- Whenever there is a will, there is way                                   

خواستن و توانستن است 

Better late than never                                  -

دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن است

 

تمرين :  اصطلاحات و ضرب المثلها ی زير  را  به فارسی بر گردانيد : 

 

- More catholic than pope.                                               

- Carrying coal to new castle.                                           

- Killing two birds with one stone.                                    

- A  bird  at  hand  is  worth  ten  on  the  bush .                    

- A burnt child dreads the fire.                                         

- Actions speak louder than words.                                    

- All that glitters is not gold.                                            

- Bird of a feather, flock together.                                     

- A man’s best friend are his ten fingers.                         

- Charity begins at home.                                                   

- No gains, no pains.                                                               

- Prevention is better than cure.                                          

Too many cooks spoil the broth.                                       –

  - Beat about the bush.                                                      

- Make hay while the sun shines.                                      

- Take a leap in the dark.                                                  

- Seeing is believing.                                                           

- One swallow doesn’t make summer.                                     

- There is no smoke without fire.                                          

- Making mountains out of mole hills.                                  

- It’s never too late to mend.                                               

 

  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

سله یری (زبانی رمزی)

سِلِه يری

زبانی رمزی

                                                                            حسن بشیرنژاد

 

 این مقاله در مجله فصل فرهنگ شماره پاییز ۱۳۹۰ به چاپ رسید

 

1- مقدمه

     در آستانه ی دهه ی دوم سده ی بیست و یک میلادی که آن را قرن اتم، الکترونیک، دیجیتال، فن آوری اطلاعات، فضا و امثالهم لقب داده اند، سخن راندن از یک گویش محلی رو به زوال، به زعم برخی ها شاید گزافه نماید. به زعم بنده، اما، در روزگاری که تحولات دامنه دار فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی، و گسترش استفاده از وسایل ارتباطی جدید تمامی ابعاد حیات ما، ازاكوسيستم­ها گرفته تا شیوه های زندگی ، تفکر و حتی ارزش­هاي اخلاقي حاكم بر جامعه ی ما را دگرگون نموده و سرمایه های فرهنگی ما را یک به یک از ما می گیرد، باید دست به کاری زد - البته قبل از آن که دیر شود. شاید فکر کنید می خواهم بگویم که باید جلوی زوال عناصر فرهنگی را گرفت و آنها را به شکل اصلی شان نگه داشت. این کار گرچه خواسته ی قلبی بنده - و اصلا" نهایت آمال من است - اما می دانم که میسر نیست و یا در خوشبینانه ترین حالت، چندان ساده نیست. کمترین کاری که می توانیم در چنین اوضاعی بدان دست یازیم این است که به ثبت و ضبط  این عناصر فرهنگی بپردازیم.

    زبان ها و گویشهای محلی بخشی از سرمایه های فرهنگی هستند که تحت تاثیر شرایط کنونی رو به زوال و خاموشی می روند و زبان های اقلیت که محدود به یک گروه اجتماعی یا شغلی خاص می باشند با سرعت بیشتری رو به نابودی می روند. سله یری (seleyari)   یکی از این گویش های شغلی است که زمانی وسیله ی ارتباطی در بین نمدمالان منطقه ی نمارستاق آمل ( و احتمالا" نمدمالان سایر مناطق مازندران) بوده است. ظاهرا" همین زبان با نام های دیگر و یا با همین نام اما اندکی تفاوت در میان بنایان منطقه ییلاقی نوا و در بین مسگران فیروزکوه نیز رایج بوده است. در این مقاله ضمن معرفی اجمالی این گویش، اطلاعات مختصری در زمینه ی صنعت نمدمالی و منطقه مورد بررسی ارائه می کنیم. 

   _______________________________________________________

  2- نمارستاق

 نمارستاق منطقه ای کوهستانی در 45 کیلومتری جنوب آمل و در مسیر جاده هراز (آمل – تهران) است. این منطقه حدود 22 کیلومتر راه فرعی از جاده اصلی هراز دارد  و از حدود 17 روستای کوچک و بزرگ تشکیل شده که به فاصله های 2 تا 3 کیلومتر از هم در این بخش واقع شده اند. اولین روستای منطقه پنجاب است و پس از آن روستاها به دو بخش شمالی و جنوبی تقسیم می شوند. بخش شمالی شامل روستاهای سوآ, امره, اطاق سرا, شیخ محله, دوزور, سلور, پلریه, کفا, کلری, نمار, دیوران و بخش جنوبی شامل نسل, عبدالمناف, درکنار و فیس است.

غالب ساکنان این روستاها را افرادی تشکیل می دهند که مقیم شهرهای آمل  هستند و در گریز از هوای شرجی و گرم تابستان به این ییلاق خوش آب و هوا پناه می برند. گاه مسافرانی نیز جهت استفاده از طبیعت زیبای منطقه و یا پیاده روی و کوه پیمایی در ارتفاعات رشته کوه البرز مانند ارتفاعات لوتره, پرچبا, سیاه کوه, شاه کوه, اشلک, و ... در  دامنه ی شرقی دماوند بدانجا سفر می کنند. امامزاده ها و اماکن متبرکه ی زیادی نیز در منطقه وجود دارند که می توان به امامزاده عبدالمناف و عبدالمطلب حسنی, امامزاده عبدالله بن موسی, امامزاده شیخ حسن و امامزاده سید یعقوب اشاره کرد و عده ای از گردشگران و زائران به قصد زیارت این اماکن متبرکه به منطقه سفر می کنند.

   شغل مردم این منطقه عمدتا" دامپروری(پرورش گاو و گوسفند), زراعت (کشت گندم, جو و حبوبات) و باغداری (سیب, گلابی, گیلاس, البالو و گردو) است و آبشار بزرگ دریوک که به سه بخش کوهره , اشلک, و آستانه کر تقسیم می شود آب مورد نیاز منطقه را جهت شرب , کشاورزی و باغداری تامین می کند. در کنار این مشاغل اصلی, برخی از افراد منطقه به خاطر وجود مواد اولیه مرغوب و فراوان(پشم گوسفند)  از قدیم الایام به صنعت نمدمالی اشتغال داشته اند.

 

 3- نمد مالی

    نمد- فرشی سنتی که از پشم گوسفند تهیه می شود- زمانی از فرش های متداول در منطقه ی مازندران بود و به تبع آن پیشه ی نمدمالی نیز از رونق خاصی برخوردار بوده است. امروزه که فرشهای جدید (به ویژه قالی) جای نمد را در منازل گرفته است، نمدمالی نیز از رونق افتاد. البته تا جایی که اطلاع دارم نمد مالی در بین بسیاری از قبایل ایرانی و به ویژه در بین قبایل کوچ نشین و عشایر دامپرور رایج بوده و حتی امروزه نیز در بین برخی عشایر مانند عشایر منطقه ی مغان، عشایر ترکمن صحرا و ترکمن های کشور ترکمنستان از رونق برخوردار است. ظاهرا" تحقیق جامعی در زمینه صنعت نمدمالی در مازندران یا ایران انجام نشده ولی آنچه که مسلم است این که نمدمالی از قدمت زیادی برخوردار است. از خود نمدمالان که بپرسید خواهند گفت که قدمت آن به روزگار حضرت موسی(ع) می رسد. در اینجا گفته های یکی از همین نمدمالان را نقل می کنم که نمی دانم باید آن را افسانه ای آمیخته با واقعیت نامید و یا یک واقعیت تاریخی که سایه هایی از خیالپردازی آن را در بر گرفته است:

   "  نمد مالی به دوره ی حضرت موسی (ع) برمی گردد. حضرت موسی به مدت ده سال برای حضرت شعیب (ع) چوپانی می کرد. یک روز پس از اینکه پشم گوسفندان را اصلاح کرد به این فکر افتاد که از آن رواندازی برای خود درست کند. ابتدا گره های  پشمها را  با دست باز کرد (چون هنوز دستگاه حلاجی وجود نداشت با دست این کار را انجام داد). سپس پشم های حلاجی شده را روی پارچه ی بزرگی قرار داد ، پارچه را لوله کرد و مدتی لگدمال کرد و وقتی پارچه را باز کرد دید که هیچ تغییری در پشم ها ایجاد نشده است. حضرت چندین بار این کار را تکرار نمود و وقتی دید به نتیجه ای نرسید خسته و ناراحت شد. از فرط ناراحتی چند قطره اشک آن حضرت روی پشمها چکید و یک تکه پشم نمدار شد. پس از کمی استراحت ایشان دوباره پارچه را لوله و لگدمال کردند. این بار وقتی پارچه را باز کردند متوجه شدند که تکه پشمهای نمدار به نمد تبدیل شده اند و بعد از کمی تامل  به این نتیجه رسیدند که پشمها باید نمدار شوند تا به نمد تبدیل شوند و بنابراین پشم ها را خیس کردند و درون پارچه پیچیده و لگد کردند تا اولین نمد را تهیه کردند و بعد با این پارچه نمدی فرش، زیرانداز، لحاف و نوعی پالتو یا عبا (که در مازندرانی به آن شولا گفته می شود) تهیه کردند و ... "

این افسانه عامیانه، صرف نظر از صحت و سقم آن، از یک طرف روشنگر کلیاتی در مورد چند و چون صنعت نمد مالی و از طرف دیگر نشان دهنده ی قدمت این صنعت و تجربه طولانی بشر در زمینه ی این هنر دست انسان در درازای تاریخ است.

نمدمالی، برخلاف سایر هنرها و صنایع دستی، جا و مکان ثابتی نداشت، یعنی چنین نبود که نمدها در کارگاه خاصی تولید شوند و محصول به بازار فروش عرضه شود، بلکه این نمدمالان بودند که در جسنجوی کار به شهرها و روستاهای دور و نزدیک می رفتند و مانند دوره گردهای امروزی فریاد می زدند تا اینکه در یک محل کار (عمدتا" خانه ی فردی که متقاضی این فرش بود) شروع به کار کنند. اگرچه تامین خوراک و محل خواب این نمدمالان با خانواده میزبان بود اما در مجموع شغل نمدمالی با مشقات زیادی همراه بود و گاه نمد مالان هفته ها و حتی ماه ها از خانه و کاشانه ی خود به دور بودند  

 آواز خوانی ، شعر خوانی و قصه گویی از دیر باز در میان نمدمالان و  سایر صنعتگران و کارگرانی که کاری یکنواخت را انجام می دادند مرسوم بوده است. این کار هم باعث سرگرمی جمع می شد و هم خستگی ناشی از انجام کار یکنواخت را تخفیف می داد. گاهی نیز اعضای گروه به تبادل اطلاعات در مورد مسائل مختلف یا اظهار نظر در مورد موضوعات جاری می پرداختند. بعید نبود که بخشی از این اظهار نظرها به موضوعاتی مربوط می شد که مایل نبودند کسی از آن سر دربیاورد و چه بسا در برگیرنده الفاظ رکیک و ناخوشایند هم بود. حتی ممکن بود که بخشی از گفته هایشان حاوی اظهار نظرهایی در مورد شخص میزبان و یا اعضای خانواده ی او باشد. همه ی این مسائل موجب می شد تا آنها دست به ابداع یک رمزگان ارتباطی جدیدی بزنند که کاملا" محرمانه بوده و افراد خارج گروه آن را متوجه نشوند. سیستم ارتباطی سری که نمدمالان منطقه ی نمارستاق از آن استفاده می کردند گویش سله یری است. نا گفته نماند که سایر گروه های شغلی نیز دست به چنین کاری زده اند و این موضوع محدود به منطقه یا کشور خاصی نمی شود . زبان های شغلی در جای جای دنیا و به ویژه در اروپا رایج بوده و هست.

 

 4- سله یری

سله یری، چنانکه اشاره شد، زبانی اختصاصی در خدمت برقراری ارتباط میان نمدمالان منطقه ی نمارستاق آمل بوده است. در زبان شناسی، به این گونه زبانها که محدود به گروه خاصی می باشند "ژارگون" می گویند. صادق کیاء با استناد به برهان قاطع این گونه زبانها را "لوتر" می نامد و معتقد است که از دیرباز صاحبان مشاغل مختلف در ایران برای برقراری ارتباط با یکدیگر از این کونه لوترها استفاده می کردند(دومانیان،1386: 5 و 6). بنا به ادعای گویشوران این زبان در منطقه نمارستاق،  واژه ی "سله یری" در لغت به معنای "سپیده دم" است و این نامگذاری بدان سبب است که نمدمالان از سپیده صبح کارشان را شروع می کردند. مسگران منطقه فیروز کوه (آسور، قزوانچاه و ...) زبانی مشابه داشتند که آن را "سلیری" می نامیدند. این عده معتقدند که وازه "سلیری" به معنای "مسگری" است (برای اطلاعات بیشتر ر. ک. دومانیان، 1386). بنا به گفته ی سرکار خانم گیتی شکری (زبانشناس و پژوهشگر پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی) ، سله یری در منطقه رامسر نیز رواج دارد. بلالی مقدم نیز در اثری به معرفی زبانی با عنوان "کالسی" پرداخته که زبان "بنایان" روستای "نوا" در لاریجان آمل بوده است. بررسی داده های زبان کالسی  نشان می دهد که این زبان همان سله یری است با نامی دیگر و لهجه ای متفاوت(برای اطلاعات بیشتر ر. ک. بلالی مقدم، 1384).

 آنچه در این مقاله مورد بررسی قرار می گیرد گویش نمدمالان نمارستاق آمل موسوم به سله یری است. نگاهی مختصر به داده های اندکی که از این گویش پیش رو داریم نشان می دهد که بسیاری از واژه ها و ساختهای دستوری آن از زبان مازندرانی اقتباس شده است. مسلما" نمدمالانی که این گویش را در موقعیت های خاص و مواقع ضروری به کار می گرفتند به زبان مازندرانی نیز تسلط کامل داشتند و در مواقعی که می خواستند با افراد خارج از گروه و یا یکی از افراد خانواده میزبان در محل کار ارتباط برقرار نمایند از زبان مازندرانی استفاده می کردند. برای نمونه زمانی که در قالب شعری عامیانه از صاحب خانه تقاضای انعام می کردند از ترکیبی از فارسی و مازندرانی سود می جستند(شعر و تصویر بخش 3). با نگاهی به برخی از واژه های این گویش که در جدول 4-1 ارائه شده است می توان رابطه ی مازندرانی و سله یری را به روشنی دریافت.

 

 4-1: برخی از واژه های سله یری به همراه تلفظ و معادل فارسی آنها

 

معنی فارسی

سله يری

آوانويسی

معنی فارسی

سله يری

آوانويسی

مادر

ماکو

maku

آب

وار

var

پدر

قّدِر

qædər

نان

باريکن

barikən

زن

زينون

zinun

غذا

يتم

yətəm

مرد

قّدِر

qædər

آش

رِجو

rəju

دختر

نجير

nəjir

ظرف غذا

يتم تل

yətəm pæl

پسر

کسين

kæsin

قابلمه

لپ پل

læp təl

دختر فاميل

مازوک

mazuk

کف گير

کجباره

kæjbarə

پسر فاميل

وازوک

vazuk

شيرينی

زکات

zəkat

بچه

پرتوک کسين

pærtuk kæsin

تلفن

اشنوگير

əshnugir

عمو

کوئه

ku?ə

ميهمان

سپل مپل

səpæl məpæl

مرد نمد مال

شِمِه مِرِته

shəmə mərtə

تاکسی

چوخر

chuxær

شلوار

دملاک

dəmlak

خواب

تتک

tətək

فهميدن

دزه کفنه

dəzə kæfnə

ناقص

کربور

kərbur

روشن کردن

انَم هاکن

ænnəm hakən

انجام دادن

هاکردن

hakərdæn

پول

تل

təl

سگ

واگ

vag

گربه

پسّه

pæssə

بالش

يرقان

yærəqan

پتو

دزبنی

dəzbəni

چای

فلم

fələm

به نظر می رسد که لوتر ها و ژارگون ها مانند  پی جین ها زبان های کاملا" مستقلی نیستند بلکه به یکی از زبان های طبیعی و رایج متکی هستند که اصطلاحا" آن را "زبان پایه" می نامند. زبان پایه ی سله یری، زبان مازندرانی است و برای درک ارتباط مازندرانی و سله یری کافی است که با دقت بیشتری به برخی واژه ها وساخت های دستوری آن نگاه کنیم. برای مثال، واژه ی "چوخر" در این گویش مفهوم "تاکسی" را می دهد. در مازندران قدیم برای عبور و مرور در مسیرهایی که گِلی و باتلاقی بود از دو ترکه ی چوب که در انتهای آنها دو زائده وجود داشت استفاده می شد که به آن "چوخر" می گفتند. البته سوار شدن بر این دو ترکه و حرکت با آنها مهارت و چالاکی خاصی را می طلبید که جوانان امروزی احتمالا" از پس آن بر نمی آیند. استفاده از نام این ابزار قدیمی برای "تاکسی" در گویش سِلِه یری هم متکی بودن آن به زبان مازندرانی را نشان می دهد و هم نقش این گویش را در حفظ واژه های اصیل و قدیمی مازندرانی و به تبع آن زنده نگه داشتن عناصرفرهنگی گذشته این دیار نشان می دهد. تهرانی زاده قوچانی(1370: 4- 7) معتقد است که در زبان "رومانو" ، یکی دیگر از لوترهای رو به زوال، برخی واژه های کهن سانسکریت، پارسی باستان، اوستا با پهلوی حفظ شده اند که امروزه در فارسی معیار اثری از آنها نیست. به عنوان نمونه وازه "دیس" dis به معنی روز است که با day  انگلیسی و tag آلمانی و "-دا" در "فردا" ی فارسی همریشه است. همچنین واژه ی "مرجیمکو" merjimeko به معنی عدس در رومانو که پهلوی آن مرجمک است و در کردی و مازندرانی با کمی دگرگونی هنوز به کار می رود(همان: 6)

 واژه ی "سپل مپل" در سله یری به معنی "میهمان" نیز در نوع خود جالب و در عین حال کمی شیطنت آمیز می نماید. "سپل" در مازندرانی، نوعی مگس سمج است که در هوای شرجی تابستان و به ویژه در مناطق جنگلی فراوان یافت می شود. ترکیب " سپل مپل" نوعی اتباع است مانند "کتاب متاب" در فارسی، و نقش مقوله ساز را دارد. استفاده از نام این حشره موذی برای "مهمان" شاید به این مفهوم باشد که این افراد دل خوشی از مهمان نداشتند! شاید هم زبان شناسانه از یکی از مولفه های معنایی مشترک دو واژه ی "مهمان" و"سپل" که همان "مزاحمت" است بهره گرفتند!

 واژه "تتک" احتمالا" همان "تشک" بوده است که با کمی تغییر در تلفظ کلمه و بسط معنای آن در قالب فرآیند مجاز به معنی "خواب" در این گویش به کار می رود. برخی واژه ها نیز وام گرفته از مازندرانی نیستند و به نوعی با ابتکارات گویشوران این زبان جعل شده اند. برای نمونه "واگ" احتمالا" یک "نام آوا" و برگرفته از صدای سگ یعنی "واق" است که خود به معنای "سگ" به کار رفته است. در اینجا نیز از فرآیند مجاز بهره گرفته شده است.

اساسا" در زبانهای اینگونه و حتی در زبانهای پی جین (زبانهای میانجی آمیخته) از عبارتهای وصفی با استفاده از ویژگیهای ظاهری اشیاء مانند شکل، اندازه، رنگ، بو، مزه، صدا و حتی نوع کاربرد جهت نامگذاری آنها بهره گرفته می شود (مدرسی، 1368: 96 – 111) . برای نمونه ، در زبان زرگری "گش گش" به معنی "خنده" است و مسلما" برگرفته از صدای خنده و نوعی نام آواست و یا به پرتغال "ترشل" می گویند که یقینا" از مزه ی آن اقتباس شده است. همچنین به لبنیات (اعم از شیر و پنیر) "اسپیونه" اطلاق می شود که به معنی"سفیدی" و برگرفته از رنگ آنهاست اما برای ماست از ترکیب "ترشل اسپیونه" استفاده می شود که هم گویای رنگ و هم مزه است (نشریه سنگنو، شماره 6، اسفند 1387). به عنوان نمونه ای دیگر در زبان رومانو "ساستر" saster  به معنی "آهن" و "گراست" grast به معنی "اسب" است. با ترکیب این دو، واژه ی "ساستر نو گراست" saster-no-grast ساخته می شود که برای اشاره به "اتومبیل " به کار می رود. با به کارگیری این ترفندها، اولا" این زبانها توانایی ساخت واژه برای اشیاء  و مفاهیم جدید را دارند و ثانیا" واژه های موجود در این زبان ها کاربردهای چند گانه پیدا می کنند و به همین دلیل است که زبان های پی جین و ژارگون ها دامنه ی لغات محدودی دارند.

دو واژه ی "مازوک" به معنای "دختر فامیل" و "وازوک" به معنی "پسر فامیل" به نوعی متمایز از بقیه ی واژه های این زبان و مستقل از شیوه ی نامگذاری در مازندرانی، فارسی، انگلیسی و بسیاری از زبان های دیگر دنیاست. فارسی از واژه های "پسر عمو، پسر دایی، پسر خاله و پسر عمه" استفاده می کند حال آنکه سله یری از یک واژه ی "وازوک" برای تمامی این مصادیق استفاده می کند. همینطور "دختر عمو، دختر خاله و ..." که همگی در سله یری "مازوک" نامیده می شوند و در مجموع سله یری با بهره گیری از اصل اقتصاد زبانی از واژه های کمتری برای اشاره به چند مصداق استفاده نموده است. زبان انگلیسی پا را از این هم فراتر می گذارد و برای تمام فرزندان فامیل ( اعم از دختر یا پسر) از یک وازه، یعنی cousin استفاده می کند. این تاییدی است بر فرضیه ی نسبیت زبانی که می گوید هر زبانی بر حسب نیازها و علایق گویشوران خود بخشی از واقعیت های جهان خارج را انتخاب و نامگذاری می کند که این انتخاب اولا" با انتخاب سایر زبان ها یکسان نیست و ثانیا" دقیقا" واقعیت های جهان خارج را منعکس نمی کند.

 البته درباره ی بسیاری از واژه های این گویش نمی توان تحلیل ریشه شناختی قابل قبولی ارائه داد ولی می توان از روی شباهت های ظاهری واژه ها با برخی کلمات مازندرانی به گمانه زنی هایی دست زد. گمانه زنی بیشتر در ریشه یابی این لغات را به خوانندگان علاقه مند وامی گذاریم و در اینجا تنها به ذکر این نکته اکتفا می کنیم که ریشه و اصل لغات در این گویش از هرکجا که باشند، درک جملات و اصطلاحات این گویش (و گویشهایی از این دست) برای افراد بیگانه ساده نیست. به چند نمونه از جملات روزمره این گویش در جدول 4-2 توجه کنید.

 

4-2: جند نمونه از جملات و اصطلاحات روزمره سله یری

معنی فارسی

سله يری

آوانويسی

در را ببند

کجباده ره قرچاق هاکن

kəjbadə rə qərchaq hakən

زن! برق را خاموش کن

زينون زردی واشن کربور هاکن

zinun zærdivashən-ə kərbur hakən

چای آماده کن

فلم زردی بزن

fələm zærdi bæzən

دختر! سفره پهن کن

نجير باريکن بيار انَم ها هاکن            

nəjir barikən biyar ænnəm hakən

بشقاب بياور

يتم پل بيار

yætəm pæl biyar

نان بخر

باريکن هايي ير

barikən ha?ir

آش پختن

رجو زردی بزن

rəju zærdi bæzən

آب بيار بخوريم

وار بيار بورنيم

Var biyar bævrinim

غذا سوخت

يتم زردی بيه

yætəm zærdi bæ?iyə

کاه مال تو نيست کاه دون که هست (پرخوری)

تِرِاسرائه انه ورينی

tərə əsra?ə ænne vərinni

 

دختر خانم شيرينی درست مي کند

نجير کوئه زردی زنه                  

nəjir ku?ə zærdi zænnə

 

سماور را روشن کن

زردی وامنه زردی بزن

zærdi vamənnə zærdi bæzən

 

بچه همه شيرينی و قندها را خورد

کسين زکاته همه ره بوريه

kæsin zəkatə hæmərə bævriyə

 

امشب ميهمان داريم

سپل مپل شبرش انه قدر پل

səpæl məpæl shæbræsh ænnə qædər pæl

 

دختر خيلی طلا دارد

نجير کج خل تل ديه

nəjir kæj xælə təl dæ?iyə

 

ضبط و راديو را روشن کن

لايي گرره انم هاکن

la?igær rə ænnəm hakən

 

زنگ بزن, تاکسي سرويس بيايد

دکل لايي هاکن, چوخر ترگ ايده

 

dəkæl la?i hakən chu xær ?ide

 

 جملات نشان می دهند که نحو این زبان از نقطه نظر ترتیب اجزای جمله و کاربرد کلمات نقش نما دقیقا" منطبق بر مازندرانی است. برای نمونه، "را" که در مازندرانی به شکل rə و ə به عنوان نقش نمای مفعول و متمم به کار می رود در سله یری نیز همین نقش را ایفا می کند. مثل kəjbadə rə یعنی "در را".

صرف فعل در این زبان نیز بسیار شبیه مازندرانی است و بسیاری از افعال مرکب جزء فعلی خود را از مازندرانی می گیرند. به نمونه ای از صرف فعل در این زبان توجه کنید:

 

4-3: نمونه ای از صرف فعل در سله یری

 

معنی فارسی   

سله يری

آوانويسی

کُشتن

تراب بدائن 

tərab bəda?æn

کشتم 

تراب بدامه

tərab bədamə

کشتي

تراب بدائي

tərab bəda?i

کشت

تراب بدائه

tərab bəda?ə

کشتيم

تراب بدامي

tərab bədami

کشتيد

تراب بداني

tərab bədani

کُشتند

تراب بدانه

tərab bədanə

  برای آشنایی مختصر با فرهنگ و فولکلوری که در سایه ی این زبان شکل گرفته است به نمونه ای از داستان های عامیانه در این زبان توجه کنید. احتمالا" این داستان و داستان هایی نظیر آن بارها و بارها در محافل نمدمالان نقل شده و دهان به دهان گشته تا به دست ما رسیده است. لازم به ذکر است که ابتدا متن داستان به سله یری و پس از آن آوانویسی متن آمده است. در پایان ترجمه ی داستان به فارسی ارائه شده است:

 

هفت کوک کپور

   هفت کوک کپور بنه روز رش شينه پرتوک تل دراياردنه. شه تل پل کيا اشتنه. بعداٌ اتا کوکدار بمو وشونه دله که تفل چي بئه خواسه وشونه تل بزنه . اتا روز رش کوکدار تل ترگ هدائه کوک کپور بوردنه تل بونين. بدينه تل ترگ هدائه. اما شه هفت وازوک کوک کپور مي پس امه دله کوکدار دره. پس اما تا کجاره پل کيا نيشتمی. شه هفت کوک کپور اتا دتا کمی. کوکدار که اين دله دره اشنوکنه. وشون که اتا دتا کردنه کوکدار اول ترگ هيده. وشون اتا دتا هاکردنه بدينه هشت تا بينه وشون. هشتمي که وشون وازوک بيه بيتنه وره تراب بدانه. و هيچ وقت دزه نکتنه که تفل چي کوکدار بئه ووشون شه وازوکه تراب بدانه.

 

 

hæft kuk kæpur

 

hæft kuk kæpur benə ruzræsh shinə pərtuk təl dæriyardənə. she tələ pælkiya eshtənə. bædæn ætta kukdar bemu vəshune dələ ke təfəl chi be?ə xassə vəshunnə tələ bæzənə. ætta ruzræsh kukdar tələ təræg həda?ə. æma she hæft kuk kæpurəmi pæs æme dələ kuk dar dærə. pæs æma dəta kəjbarə pælkiyä nishtəmi. shə hæft  kük kæpurə ættä dətä kəmmi. Kuk där kə in dələ dærə əshnu kənnə. vəshun ætta dəta hakərdənə. bædinə hæft ta bæ?inə vəshun. hæftəmi ke vəshune vazuk be?ə bæ?itənə vərə tərab bədanə væ hich væqt dəzə nækətənə ke təfəl chi kuk dar be?ə væ vəshun she vazukə tərab bədanə.

 

هفت برادر نابينا

هفت برادر نابينا که طي روز کار مي­کردند و درآمد ناچيزی داشتند و پولهايشان را در صندوقچه­ای مي گذاشتند. بعدها, يک مرد به آنها اضافه شد که دزد بود و قصد دزديدن پولشان را داشت. خلاصه يک روز پول هفت برادر نابينا را دزديد. برادران, به پولهايشان سری زدند و متوجه شدند پولها دزديده شده است. ما خودمان هفت برادر نابينا هستيم پس مطمئناً بين مان يک فرد بينا اضافه شده است. پس یکی ازما دم در مي نشينيم و برادران را می­شماريم. مرد بينا حرف هاي شان را مي­شنيد و موقع شمردن  اول از همه وارد اتاق مي­شود و آنها برادران را شمردند و هشت نفر شدند و هشتمی که برادر نابينای آنها بود را کُشتند و هيچ وقت متوجه نشدند که دزد مرد بينا بود و آنها برادر خودشان را کُشتند.      

 

 منابع

 - بلالی مقدم، مصطفی . 1384. زبان کالسی(زبان نوائی)، بابلسر: مولف.

 - تهرانی زاده قوچانی، شیرعلی.1370. وازه نامه رومانو(پیوست نامه قرهنگ ایران، دفتر چهارم)، تهران: بنیاد نیشابور.

 - دومانیان، واهه . 1386. لوتر سلیری (پژوهشی ساختواژی-اشتقاقی)، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.

 - مدرسی، یحیی. 1368. درآمدی بر جامعه شناسی زبان. تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.

 - نشریه سنگنو(نشریه فرهنگی اجتماعی طایفه ایرایی). 1387 . سال سوم، پیش شماره 6.

 

نگارش این مقاله میسر نمی شد مگر با تلاش های صادقانه سرکار خانم مریم نصیری. وی که از بومیان منطقه است بسیار دغدغه ی فراموشی این گویش را داشتند و از این رو داده های زبانی و اطلاعات جغرافیایی منطقه را گردآوری نموده و سخاوتمندانه در اختیار بنده قرار دادند. همچنین از دوست ارجمندم جناب آقای علی ذبیحی که منابعی را در زمینه ی زبانهای رمزی و آقای حمزه جورسرا که داده هایی از گویش سله یری رایج در منطقه ی فیروز کوه را با واسطه در اختیار بنده قرار دادند بی نهایت سپاسگزارم.

تاریخچه مختصر زبان شناسی

  • A short history of Linguistics

       Linguists  believe   that  Indians  and Greeks  were  the first  nations  who  studied   language  ,  Indians  for  religious  purposes  and  Greeks  for  philosophical   reasons  .  In  India,  Panini  was  the  first  person   who  wrote  a  grammar  book  on  Sanskrit in  about  400  B. C  . At  the  same  time  , in  Greece  ,  Plato  and  Aristotle  did  some  studies  on  old  Greek  . After  Christ  , Romans  followed  Greeks    in  linguistic  studies  and  wrote  some  grammar  books .

   Before  15th  century,  linguistic  studies  were  limited  to  etymology ,  history  of  language and  prescriptive  grammars ,  and  every  nation  studied  his own  language .  In the 16th century, as a result of the invention of printing press and missions of Christian preachers for the propagation of Christianity around the world, comparative study of language started.

   In 17th century, linguists turned to the philosophy of language.  Some  language  philosophers ,  especially  German   linguists,  claimed  that  language  is  the  reflection   of  human  mind  and  thought .  They believed that all languages have a common basis.

    The  first  important  development   in  linguistics  was  made  by  Sir  William  Jones  in  1789. Jones,  a British  Judge  working  in  India  ,  studied  old  Greek , Latin ,  Sanskrit  and  Old  Persian,  and  found  that  they  have  a  lot of  similar  words   and  they  should  have  a  common  ancestor.  Then  studies  on  language  families  developed  and  German  linguists  tried  to  reconstruct  the  ancestor  of  Indo  European  languages.

   But  modern  linguistics was  founded  by the Swiss  linguist , Ferdinand  de  Saussur .  He  is  known  as  the  father  of  modern  linguistics  and  his  linguistics  is  called "descriptive / structural linguistics".  Following  Saussur ,  three major  linguistics   schools   formed   in  Europe  and  America : Prague  School ,  Copenhagen  School  ,  and  American   structuralism .

    The most famous linguist of our time, Noam Chomsky, was a student of American Structuralism.  His first book "Syntactic Structures"   was published in 1957.  He  questioned the  behaviorist  psychology  and  linguistic  relativity  and  emphasized  on  mentalism  , rationalism  and  innateness  of  language  . He  claimed  that differences  among  languages are  apparent  and  in  essence  all  languages  are  the  same.  He  called  this  common  basis  of  all  languages  " Language Acquisition Device (LAD)”  or  “Universal  Grammar (UG )” . All  his  efforts have been  focused  on  describing  the  UG  or  LAD  and  up  to  now  he has presented  several  theories  :  Standard  Theory ,  Extended  Standard  Theory  ,  Revised  Extended Standard Theory  ,  Government  and    Binding.  Minimalist Program   is   his latest theory.  Chomsky's  grammar  is  known  as  “Generative  Transformational   Grammar” ,  and  his  theory  of  language  is  called  " innateness theory". 

  The  20th  century  has  been  an  important  period  in  the  history  of  linguistics  for  two  reasons:  1- The emergence of Generative   Grammar 2- The emergence of interdisciplinary courses.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

مازندراني: زبان، لهجه، يا گويش؟

 

 1: مقدمه

   بحث بر سر اينكه مازندراني «زبان» است، «لهجه» است، يا «گويش»، يك بحث رايج است. در اين زمينه هم متخصصان فن و به ويژه زبانشناسان نظرات­ علمي و تخصصي ارائه نموده­اند و هم شاهد اظهار نظرهاي غيرفني و عاميانه علاقه­مندان و گويشوران مازندراني در كوجه و خيابان هستيم. اين بحث در مورد ساير زبانها و گويشهاي محلي ايران نيز وجود دارد و به نظر مي­رسد كه تصميم­گيري درباره آن كار چندان ساده­اي نباشد. مسلما" انتخاب هر يك از عناوين ذكر شده براي مازندراني بايد با استناد به دلايل و شواهد علمي پذيرفته شده و به دور از هر گونه تعصب باشد. برخی زبان شناسان و نويسندگان (مانند صادقی،1369 ) مـازندرانی را تنها يک «لهجه»  تلقی می کنند و برخی ديگر نيز (مانند شکری،1374 ؛کلباسی،1376) آن را يک «گويش» به حساب می­آورند. در مقابل عده­اي(نظير هومند، 1369) بر اين باورند كه مازندراني يك «زبان» است. در اين بخش، نگارنده بر آن است تا با ارائه مفاهيم نظري مربوط به اين حوزه و با استناد به ويژگيهاي ساختاري و واژگاني مازندراني، به طرح ديدگاه خود در اين ارتباط بپردازد. براي اين منظور ابتدا به ارائه تعريف براي اصطلاحات مورد بحث و معيار تمايز آنها از يكديگر مي­پردازيم.

 2: تعريف مفاهيم تخصصي

 2-1: زبان

      اصطلاحات «زبان»، «گويش»[1] ،«لهجه»[2] و «گونه»[3]  ازمواردی هستندکه برسر تعريف آنها بين زبان­شناسان اتفاق نظر وجود ندارد و افراد مختلف به بحث درمورد آنها پرداخته­اند كه در ميان آنها مي­توان به هادسن(1980)، فسـولد(1984)، وارداف(1986)، لاينز(1990)، كريستال(1991 و1992)، چمبرزوترادگيل(1994)، ناتل خانلـری (1363)، باطنی(1354)، مدرسی(1368)، کلباسی(1370) و جهانگيری(1378) اشاره كرد.

     جان لاينز(1990 :11-3 ) چند تعريف زبان را از قول زبان­شناسان مختلف، از جمله «ساپير»[4]، «بلاش و ترگر»[5]، «هال»[6]، « روبينز»[7]، و «چامسكي»[8] نقل مي­كند كه در اين تعاريف هر يك از منظر و ديدگاه خاص خود به زبان نگريسته­اند. رابرت هال از يك منظر رفتارگرايانه، نوام چامسكي از يك ديدگاه ذهن­گرايانه و بلاش و ترگر از يك منظر اجتماعي و ارتباطي به ارائه تعريف پرداخته­اند. در ميان آنها تعريف ارائه شده توسط بلاش و ترگر ملموس­تر و عيني­تر بوده و در زبان­شناسي اجتماعي از مقبوليت عام­تري برخوردار است. در اين تعريف « زبان يك نظام قراردادي از علايم صوتي است كه به وسيله آن اعضاي يك گروه اجتماعي به تعامل با يكديگر مي­پردازند».

      ديويد كريستال(1991 :193) مي­گويد واژه زبان در كاربرد روزمره ممكن است چندين معنا داشته باشد. گاه ممكن است اين اصطلاح به معناي گونه خاصي از زبان باشد، مثل؛ زبان علم ، زبان بد، زبان عاميانه و ... . وي(1992 :212) به معاني ديگر اين لفظ اشاره مي­كند كه عبارتند از: "دانش زباني"[9] ، "زبان مصنوعي"[10] ، "زبان اشاره"[11] ، و "زبان حيوانات"[12]. اما تعريفي كه وي از زبان بدست مي­دهد تنها در بر گيرنده زبان انساني است: "زبان كاربرد اصوات ، نشانه­ها، و علايم نوشتاري نظام­مند و قراردادي در يك اجتماع انساني براي برقراري ارتباط و بيان مفاهيم است". در اين بحث نيز زبان به مفهوم وسيع كلمه، يعني هرگونه نظام ارتباطي انساني، حيواني يا ماشيني مد نظر نيست و مقصود از زبان همان "نظام ارتباطي قراردادي گفتاري- شنيداري است كه خاص نوع انسان است".

  2-2: گونه

     در ميان اصطلاحات مورد بحث گونه مفهوم عام­تري دارد و به طور كلي براي «هر نوع زباني» به كار مي­رود (مدرسي،132:1368). اين اصطلاح ممكن است براي اشاره به يك لهجه يا گويش خاص و يا سبك و سياق خاص از يك زبان به كار رود ، مانند  انگليسي گونه آمريكايي، گونه مذهبي، گونه ادبي، گونه رسمي، كونه محاوره­اي، گونه علمي، و ...(كريستال،409،1992).

 2-3: لهجه

     لهجه عمدتا" به تفاوت­هاي تلفظي گونه­هاي زباني اطلاق مي­شود(چمبرز و  ترادگيل، 5:1994 ). فرامكين و رادمن(1988: 254 و 255) مي­گويند، « لهجه به گونه­هايي از يك زبان گفته مي­شود كه تمايز آنها در برخي ويژگي­هاي آوايي يا واجي است. ... لهجه ممكن است اجتماعي يا جغرافيايي باشد. ... گاه اين اصطلاح براي گفته­هاي فردي كه گويشور بومي يك زبان نيست به كار مي­رود». كلباسي(1370: 13) نيز لهجه را اين­گونه تعريف مي­كند، « لهجه صورت تغييريافته­اي از يك زبان است كه براي سخن­گويان ديگر صورت­هاي آن زبان قابل فهم باشد».

   2-4: گويش

     معمولا" اصطلاح گويش برای تفاوت­های تلفظی، دستوری و واژگانی گونه­های زبانی  واصطلاح لهجه در مورد تفاوت تلفظی آنها به کار می رود (چمبرز و ترادگيل،5:1994 ). كريستال(101:1992 ) در تعريف گويش مي­نويسد، " يك گونه زباني است كه دستور و واژگان آن مشخص كننده هويت اجتماعي و جغرافيايي يك گويشور است" . با آنكه غالب زبان­شناسان در تعريف گويش به تفاوت­هاي واژگاني و دستوري اشاره مي­كنند اما به واقع مشخص نشده است كه اين تفاوت­ها تا چه اندازه بايد باشد و چگونه بايد گويش را از زبان متمايز ساخت.

 2-5: تمايز زبان از گويش

      برای تشخيص زبان از گويش معيارهای متعددی وجود دارند. اين معيارها به دو دسته زبانی و غير زبانی (سياسی،فرهنگی،جغرافيايي و ...) تقسيم مي­شوند. اما چنانچه مدرسی(1368 :133 ) بيان مي­کند معيارهای غير زبانی هميشه با معيارهای زبان­شناختی همخوانی ندارد و در برخی موارد با يکديگر در تضاد  قرار می­گيرند. مهم­ترين معيارهای غير زبانی برای تشخيص زبان از گويش، مرزهای سياسی کشورها، نگرش افراد نسبت به زبان­ها و ارزش واعتبار اجتماعی زبان­هاست.از عمده­ترين معيارهای زبانی نيز می توان به دارا بودن صورت نوشتاری، برخورداری از وسعت واژگانی و «قابليت فهم­ متقابل»[13] اشاره کرد. همان­طوری که جهانگيری (1378 :42 ) می­گويد معيارهای اجتماعی و سياسی به دليل متغير بودن و نسبيت شان غيرمعتبر وفاقد ارزش زبان­شناسی هستند و وجود صورت نوشتاری، يعنی خط، نيز از ويژگي­های ذاتی زبان به حساب نمی­آيد و علاوه بر آن مسأله وسعت و تنوع  واژگانی نيز  يک  مسأله نسبی است. از اين رو معيار«فهم پذيری متقابل» با وجود اشکالاتی که بر آن وارد است از ساير معيارها واقعی­تر و قابل اعتمادتر است. منظور از قابليت فهم متقابل برقراری ارتباط بين طرفين يک مکالمه بدون آموزش آگاهانه است اما مشکل اين است که اين معيار نيز نسبی است وقابليت فهم خود دارای درجاتی است. مدرسی(1368 :134 ) برای حل اين مشکل يک تعريف عملی­تر ارائه می­دهد. بر اساس اين تعريف «هرگاه دو گونه زبانی، بدون آموزش آگاهانه در حد ايجاد ارتباط معمول برای گويندگان يکديگر قابل فهم باشند آن دو گونه دو گويش متفاوت از يک زبان واحد محسوب می­شوند و در غير اينصورت بايد آنها را دو زبان جــداگانه دانست». تعريف فرامكين و رادمن(1988: 253) از گويش هم دربرگيرنده تفاوت ­ساختاري-واژگاني و هم معيار فهم­پذيري است، «گويش­هاي يك زبان واحد را مي­توان اشكالي از يك زبان دانست كه به طور متقابل قابل فهم بوده و در عين حال با يكديگر تفاوت­هاي نظام­مند دارند».

     بر اساس تعاريف و معيارهاي ارائه شده مازندرانی و فارسی را بايد دو زبان جداگانه  درنظر گرفت. مازندراني به راحتي براي گويشوران فارسي قابل فهم نيست وگويشوران اين زبان دربرقراری ارتباط با   گويشوران  گيلکی - که خود از جمـله گويشهای خـزری بوده و ظاهرا" بسيـار به آن نزديـک است -  به زبان فارسی متوسل می شوند. حتی دو گويشور مازندرانی يکی از شرق استان (مثلا" بهشهر) و ديگری از غرب استان (مثلا" رامسر) ترجيح می­دهند با همـديگر به زبان فارسـی صحبت کنند. اختلافات  دو گونه  فارسـی و مازندرانی چه از نظر ساختار دستوری و چه از نظر واژگان(با وجود تأثيرات فراوانی که مازندرانی از فارسی پذيرفته است) به اندازه ای هست که فهـم اين زبـان را برای يک گويشور فارسـی مشکل سازد.در اينجا يادآوري اين نكته لازم است كه در سالهاي اخير در نتجه گرايش گويشوران مازندراني به زبان فارسي كه خود معلول برخي تحولات اجتماعي - اقتصادي و تغيير در شيوه­هاي زندگي است، زبان مازندراني واژه­هاي بسياري از فارسي به عاريت گرفته است و اين واژه­هاي قرضي در گفتار افراد شهرنشين، تحصيل­كرده و طبقات بالاي جامعه بيشتر مشاهده مي­شود. اين امر موجب گشته است كه گفته­هاي اين افراد براي فارسي زبانان تا حدود زيادي قابل فهم باشد.ولي مطمئنا" گونه اصيل و راستين مازندراني كه هنوز در برخي نقاط كوهستاني و مناطق دوردست مازندران بدان تكلم مي­كنند نه تنها براي فارسي زبانان بلكه براي نسل حاضر مازندراني نيز غيرقابل فهم است.

   گذشته از معيار تفهيم متقابل، ميزان تفاوتهاي ساختاري دو گونه نبز مي­تواند معياري براي نامگذاري گونه­هاي زباني باشد. مازندراني داراي ويژگيهاي دستوري متمايز با فارسي و گاه منحصر بفرد است. براي آكاهي بيشتر بخشي از اين تفاوتها در ادامه بحث آمده است.

 3: پاره­ای ازويژگيهای دستوری زبان مازندرانی

    در اين بخش به ذکر برخی مشخصات آوايي، واژگانی، صرفی و نحوی مازندرانی می­پردازيم. در اين مشخصات تکيه بر آن دسته از ويژگيهايي است که به نوعی منحصر به اين زبان بوده و گويای تمايز ميان فارسی و مازندرانی می­باشند.

 3-1: ويژگيهای آوايي

«واکه­ها»[14] و«همخوانها»[15]ی مازندرانی در جدول 2-1 نشان داده شده­اند. زبان مازندرانی دارای 6 واکه است. در واژه­های بومی اين زبان واکه/o/ وجود ندارد و در مقابل مصوت ميانی خنثی/ә/ در اين زبان از نظر رخداد دارای بسامد بالايي است. شکری(1374 ) معتقد است که /ə/ در لهجه ساروی ارزش واجی ندارد، ولی تا جايي که نگارنده اطلاع دارد اين واکه در بخشهای وسيعی از مازندران، از جمله شهرستانهای آمل، بابل، نور و ... دارای ارزش واجی است و ولايي(1372 ) و فلاح(1381 ) نيز به اين مسئله اشاره می­کنند. به جفتهای کمينه[16] زير توجه فرمائيد: (فلاح، 1381: 11)

 /pel/      هوای گرم شرجی         /pәl/                پل 

/kel/      شخم                         /kəl/               کوتاه 

/se/       سيب                                       /sә/   سه              

                                                                               

   آن دسته از واژه­های قرضی فارسی و خارجی که دارای واکه /o/ می­باشند، در لهجه آملی و غرب مازندران اين واکه به /ə/ و در لهجه بابلی و شرق مازندران به/u/ تبديل می­شود.

       مازندرانی(لهجه بابلی)       مازندرانی(لهجه آملی)         فارسی

                     /pәst/                       /pust/ /post/ پست                 

/komod/              /kəmәd/                     /kumud/  کمد               

/doctor/              /dəctәr/                      /ductur/ دکتر   

       بررسی گفتار افراد مسن مازندرانی نشان می­دهد که واج /ž/ نيز بومی مازندرانی نيست هر چند که افراد جوان و تحصيل­کرده می­توانند آن را به درستی تلفظ نمايند. اين نکته را اولين بار ولايي(1372) متذکر می­شود. در لهجه سالمندان مازندرانی /ž/ جای خود را به/ĵ/ می­دهد.

                 فارسی                             مازندرانی(آملی)                             

             /žāpon/       ژاپن                /ĵāpun/                             

             /režim/       رژيم                            /rəĵim/                    

     در اينجا وارد جزئيات بحث «واجگونه­ها»[17] و «فرآيندهای واجی» [18] در زبان مازندرانی نمی­شويم. علاقه­مندان برای اطلاعات بيشتر می­توانند به هومند(1369)، ولايي(1372)، شکری(1374)، کلباسی(1376) و فلاح(1381) مراجعه نمايند.

    بررسی تاريخی و ريشه­شناختی برخی از وازه­های مازندرانی نيز گويای اين حقيقت است که /ž/ پهلوی ساسانی در مازندرانی  به /ĵ/ تبديل شده است. (مثالهای بيشتر در بخش 2-2-4-1 آمده­اند).

                               معنـــی                       مازندرانی                   پهلوی

                              کرم خاکی  /aži/             /aĵik/              تيــــز /tiž/                     /teĵ/                      

  3-2: ویژگیهای واژگانی

    يکی از ويژگيهای زبان مازندرانی اين است که بسياری از واژه­های کهن پارسی به ويژه پهلوی ساسانی را بدون تغيير اساسی در صورت و معنی در خود حفظ نموده است. علت اين امر به عقيده مورخان و متخصصان اين است که مازندران قريب به دو قرن از نفوذ و تسلط کامل اعراب به دور بوده است. اين واژه­ها در فارسی معيار امروزی يا اصلاً وجود ندارند و يا دچار تحول و دگرگونی زيادی شده­اند. در اينجا به نقل تعدادی از واژه­های مازندرانی و ريشه باستانی آنها در پهلوی يا اوستايي می­پردازيم. مأخذ اين واژه­ها عبارتند از: آجاريان(1363)، نجف­زاده بارفروش(1368)،هومند(1369)، حجازی­کناری(1372و1374)، ابوالقاسمی(1374) و آموزگار(1374).

                             جدول 3-2: تعدادی از واژه­های مازندرانی به همراه ريشه­ باستانی آنها

مفهوم يا معادل فارسی امروزی

        مازندرانی معاصر

  پهلوی/ اوستا / پارسی باستان

جوجه تيغی  

 /armәĵi/                    

/armištzi/               

اين­گونه

/eti/                          

/eton/                    

کرم خاکی سرخ­رنگ

/aĵik/                        

/aži/                      

اکنون

/esā/                       

/eysā/                    

خرس

/aš/                         

/ars/                      

عطسه

/ešnāfe/                   

/ešnošeh/               

ديشب

/ašon/                     

   /ašahin/                  

عقاب

/alleh/                     

/aluh/                     

اينقدر

/ande/                    

/and/                     

گربه

/bāmši/                   

/bānšaov/               

چيز کوچک يا اندک

/bečok/                   

/bačak/                  

گريه

/bәrmә/                  

/barmak/                

ريختن(مايعات)

/bašәnniyan/          

/pašan čitan/          

پارچه صافی آشپزخانه

/pәrzo/                   

/paraso/                 

ديرک ساختمان

/palvar/                  

/parvār/                  

جغد

/pitәkәle/                

/putak kala/             

تيز

/teĵ/                       

/tiž/                         

خارپشت

/taši/                     

/taši/                      

سبدبافته از ترکه چوب

/čapi/                    

/čapin/                   

سنگدان مرغ

/čәnәk/                  

/činak/                   

خوب – زيبا

/xoĵir/                     

/hočihr/                  

قورباغه درختی

/dārvak/                

/dārvak/                 

شير(حيوان)

/šer/                     

/šer/                      

فلاخن

/qәlmāsang/          

/kalmāsang/           

پوزه-چانه

/kәtār/                   

/ketār/                   

پهلو-کنار

/kaš/                    

/kaš/                     

بزرگ

/gat/                     

/gat/                      

بوته تمشک-خاروخس

/lam/                     

/lam/                     

گراز

/vәrāz/                   

/virāz/                   

باران

/vārәš/                  

/vārišn/                 

علف

/vāš/                     

/vāš/                     

گرگ

/vərg/                   

/vohrk/                  

هوو

/vәsni/                   

/vasna/                 

برگ

/valg/                    

/valg/                    

قورباغه

/vag/                     

/vak/                     

کج

/val/                      

/xvahl/                   

برف

/varf/                    

/wafr/                    

بهمن

/vahmən/              

/vahumana/           

     ملاحظه می­شود که بسياری از اين واژه­های باستانی در فارسی معيار يافت نمی­شوند و آن دسته از واژه­هايي که به طور مشترک در فارسی و مازندرانی وجود دارند نيز به خاطر فرآيندهای آوايی متفاوت صورتهای متفاوت پيدا کرده­اند. به چند نمونه توجه نماييد:

           گروهی از واژه­های مشترک در دو زبان فارسی و مازندرانی نيز، صرف­ نظر از منشأ آنها، در طول زمان بر حسب شرايط محيطی و فرهنگی ، معنا يا کاربرد خاصی در مازندرانی پيدا کرده­اند که با معنا و کاربرد آنها در فارسی متفاوت است. چند مورد از اين واژه­ها را در زير ملاحظه می­کنيد.

                  جدول3-4: واژه­های مشترک فارسی و مازندرانی با معانی متفاوت

    مفهوم در فارسی

          فارسی

 مفهوم در مازندرانی

        مازندرانی

تعصب- غيرت

/ta?assob/   

تقليد- چشم­هم­چشمی

/tassәb/    

دير

/dir/       

دور

/dir/        

دور

/dor/       

دير

/der/        

ذليل

/xār/       

خوب

/xār/        

چرب زبان

/sālus/      

مهربان- خوش اخلاق

/sālus/       

 برخی از واژه­های مازندرانی نيز به طور اتفاقی با برخی واژه­های فارسی صورت و تلفظ يکسان دارند و همين مسئله شايد موجب شود که گويشور غير بومی آنها را واژه­های مشترک دو زبان به حساب آورد. در حاليکه رابطه­ای بين معنای آن در دو زبان وجود ندارد. به عنوان مثال:

                        جدول 2-5: واژه­هاي هم­آوا با معانی متفاوت در دو زبان

    مفهوم در فارسی

    مفهوم در مازندرانی

     واژه در دو زبان

آسان

فاسد (مواد غذايي)

/sahl/          

مار

مادر

/mār/          

تو - درون

تب-گرما

/tu/              

متناسب- هماهنگ

بالا

/ĵur/            

1-شيرحيوان2-شيرآب 3- شيرخوردنی

1- خيس

2- شيرخوردني

/šir/            

مردانگی-جوانمردی

مرد

/marďi/        

کاش- افسوس

کپک-قارچ

/kāš/          

شال گردن

شغال- روباه

/šāl/           

 تمامی اين موارد نشان­دهنده تفاوت واژگانی ميان فارسی و مازندرانی هستند.و يک بحث مفصل در مورد ويژگيهای معناشناختی  واژگان مازندرانی (که تاکنون توجهی به آن نشده است) می­تواند بهتر و بيشتر اين تفاوت­ها را نشان دهد.

   3-3: ويژگيهای صرفی (ساختواژی)

    در اين بخش وارد بحث صرف«اشتقاقی»[19] يعنی مبحث واژه­سازی نمی­شويم و در بخش صرف«تصريفی»[20] نيز به برخی مشخصه­های جالب توجه در اين زبان می­پردازيم.

    يکی از مباحث صرف تصريفی در زبانها شيوه تبديل اسامی مفرد قابل شمارش به اسامی جمع است. در فارسی اين کار با افزودن پسوند جمع­ساز «-ها» يا «-ان» صورت می­گيرد. در زبان مازندرانی ظاهراً قاعده خاصی وجود ندارد و گاهی اوقات اسم مفرد در مفهوم جمع به کار می­رود و عمدتاً فعل جمله،يا «کميت­نما»[21] شمار اسم را مشخص می­سازد. مثال: فلاح، (1381: 22)

gu bemu-?ə             گاو آمد.                                                            

gu bemu-nə.             گاو(ها) آمدند                                     

Zami-rә kārəgar betāshi-nә    زمين(مزرعه) را کارگر(ها) درو کردند.   

?iyan vərg      اينها گرگ (اين گرگها)                                                  

     در ضمن فرآيند اتباع که در فارسی عمدتاً يک فرآيند مقوله­ساز است (مانند: کتاب متاب) در مازندرانی غالباً نقش جمع ساز را ايفا می­کند.

gu-mu bemu-nә.                     گاو ماو (گاوها) آمدند                

vačun–mačun-e həslə-rə nār-mə.         حوصله بچه­ها را ندارم

    در مورد چند کلمه مشخص نيز از فرآيند «تکرار/ مضاعف­سازی»[22]  برای ساخت اسم جمع استفاده می­شود:

rikā       پسر                          rik-rikā  پسرها         

kiĵā       دختر                            kiĵ-kiĵā دخترها          

sek       پسربچه                       sek-sekپسر بچه­ها    

vačә    بچه                          vač-vačә بچه­ها   

      چنانکه ملاحظه می­شود در اين اسامی يک cvc در ابتدای کلمه تکرار می­شود. اين فرآيند اگرچه در برخی زبانهايي مانند مندرين[23]، پاپاگو[24] ، مالای[25]و تايلندی[26] و... فرآيندی زاياست، در زبانهای شاخه هندواروپايي معمولاً رايج نيست (برای اطلاعات بيشتر در اين مورد مراجعه کنيد به: کاتامبا،1993: فصل نهم)  و مشخص نيست که چرا تنها چند کلمه خاص با اين فرآيند به جمع تبديل می­شوند، شايد اين چند کلمه بازمانده يک فرآيند واژه­سازی زايا در گذشته اين زبان باشند.

    علاوه بر فرآيندهای ذکر شده، در مجموع در اين زبان پسوندهای (hā-) و(-un) يا  (-әn) برای ساخت اسم جمع به کار می­روند. اگرچه فلاح(1381: بخش2-1) سعی می­کند که طبقه­بنديهايي برای کاربرد اين دو پسوند به عمل آورد، اما نمی­تواند به اين سؤال پاسخ دهد که چرا در موقعيت­هايي بسيار مشابه يا يکسان گاهی از(hā) و گاهی از(-un) يا (-әn) برای جمع بستن استفاده می­شود.

 kərk         مرغ                  kәrk-un مرغها        

zan            زن              zan-ha      زن ها  

mard          مرد        mard-ən         مردها

dār           درخت     dār                درختها

ĵangal-e gatә dār hamə-rə bazu-nə       همة درختان بزرگ جنگل را قطع کردند.     ?attə gatə dār le-bur-dә.                              يک درخت بزرگ افتاد            

     نکته قابل توجه ديگر در صرف اين زبان ضمير مشترک(-še) است که نقش ضمير تأکيدی يا انعکاسی را نيز ايفا می­کند. اين ضمير به همراه تمامی ضماير فاعلی شکل ثابت خود را حفظ می­نمايد.

mәn še         من خودم             ?amā še ما خودمان           

tə  še           تو خودت              šәmā še شما خودتان         

ve še           او خودش              vәšun šeآنها خودشان       

?amā še burdə-mi           ما خودمان رفتيم                   

?amā še-se haytә-mi      ما برای خودمان گرفتيم      

     افعال در اين زبان برای زمان، شخص و شمار صرف می­شوند.تفاوت بارز افعال در اين زبان با افعال فارسی اين است که تمامی افعال دارای پيشوند( ba-) می­باشند که مفهوم مثبت به فعل می­بخشد و در افعال منفی اين پيشوند جای خود را به پيشوند(na-) می­دهد:

 ba-xәrdә -mә         خوردم                na-xərdə-mə        نخوردم

ba-vərdə-mə            بردم             a-vərdə-mə                نبردم

     در ضمن فعل­های مرکب در اين زبان بسيار فراوان بوده و پيشوندهای اشتقاقی فعلی نيز بسيار فعال هستند.

da-či-y-an              چيدن(مرتب کردن)

ba-či-y-an              چيدن(کندن ميوه)                           

hā-či-y-an             چيدن (کوتاه کردن شاخه درخت)

فرآيند قابل توجهی که ظاهراً تنها در مورد يک فعل در بخشهايي از شرق مازندران عمل می­کند، منفی ساختن فعل با استفاده از عنصر زبرزنجيری تکيه است. فعل batunəssan يعنی«توانستن»­با استفاده ازجابجايي­تکيه به­هجای اول فعل منفي می­شود. 

ba-'tum-mә     می­توانم 'ba-tum-mә              نمی­توانم

اين فرايند نيز از فرايندهاي نادري است كه منشا، قدمت و زايايي آن در گذشته مشخص نيست. بررسي بيشتر اين موارد مي­تواند روشنگر مسائل زيادي در اين خصوص باشد.

  3-4: ويژگيهای نحوی

    زبان مازندرانی به لحاظ ترتيب اجزای جمله يک زبان« فاعل- مفعول- فعلي» يا «SOV»[27] است. بررسی گروههای اسمی نيز نشان می­دهد که اين زبان يک زبان«هسته پايانی»[28] است. در گروههای اسمی همواره اسم در آخر قرار می­گيرد:

kərg-e par              پر مرغ

kāl-ə mivə           ميوه کال              

vәšun-e xәnә       خانه آنها                         

?untā kәčik-ә rika     آن پسر کوچک          

  اين در حاليست که زبان فارسی، چه در ترکيبهای اضافی و چه وصفی، همواره «هستة آغازين»[29] است.

    در گروههای«حرف اضافه­ای»[30] نيز مازندرانی برخلاف فارسی، هسته پايانی است، يعنی حرف اضافه بعد از اسم قرار می­گيرد:

 ve-tum gattar        از او بزرگتر                                     

sang-e bən                 زير سنگ                       

dār-e sar                   روی درخت                  

taš-e dur                   دور آتش

še bərar-e se           برای برادر خودش

pəl-e pali               نزديک پل                        

  «حروف اضافه»[31] از نظرجايگاه به دو گروه تقسيم می­شوند. آن گروه ازحروف اضافه­ای که قبل از اسم قرار می­گيرند را «حروف اضافه پيشين/پيش اضافه»[32] و گروهی که پس از اسم قرار می­گيرند را «حروف اضافه پسين/پس اضافه»[33] می­نامند. با اين تقسيم­بندی مازندرانی يک زبان «پس اضافه­ای»[34] شبيه ترکی و ژاپنی است در حاليکه فارسی يک زبان «پيش اضافه­ای»[35] و شبيه انگليسی است. با مقايسه گروههای اسمی وحرف اضافه­ای در دو زبان فارسی و مازندرانی می­توان تمايز آشکار ميان دو زبان را ملاحظه کرد و بررسی گروههای بيشتر(که از حوصله اين بحث خارج است) می­تواند اين تمايز را مشخص­تر سازد.

در مجموع اين ويژگيهاي صرفي، نحوي، واژگاني و آوايي نشان دهنده اختلافات مازندراني با فارسي است. در حقيقت امراختلافات دو زبان بيش از نقاط اشتراك دو زبان است و از اين رو شايسته است كه مازندراني را يك زبان مستقل بناميم.

   - منابع

- آجاريان، هراچيا.1363. فرهنگ واژه­هاي همانند ارمني، اوستايي، پهلوي، فارسي و ... (ترجمه ا. آرين). تهران: بنياد نيشابور

- آموزگار، ژاله. 1374. تاريخ اساطيري ايران. تهران: سمت.

- ابولقاسمي ،محسن. 1374. ريشه­شناسي (اتيمولوژي). تهران: انتشارات ققنوس.

- باطني، محمدرضا. 1374. مسائل زبانشناسي نوين. تهران: آگاه

- باقري، مهري. 1374. مقدمات زبانشناسي. تبريز: انتشارات دانشگاه تبريز.

- بشيرنژاد، حسن.1381 .«زبان مازندراني و دورنماي آينده». فصلنامه علمي پژوهشي اباختر.سال دوم،شماره 5 و 6.ص203-231.ساري: مركز مطالعات ايراني.

- ترادگيل، پيتر. 1376. زبان­شناسي اجتماعي. ترجمه محمد طباطبايي. تهران: آگاه

- ثمره، يدالله. 1367.«تحليل ساختاري فعل در گويش گيلكي كلاردشت». مجله دانشكده ادبيات و علوم انساني دانشگاه تهران. سال 26. شماره 4-1.ص 178-169.

- جنيدي، فريدون.1368.«سخن آغاز». واژه­نامه مازندراني. تهران : بنياد نيشابور. ص 14-3.

- جهانگيري، نادر.1353.«بررسي تعداد، توزيع و گسترش گويشهاي رايج در استان مازندران» (پايان­نامه كارشناسي ارشد). تهران: دانشكده ادبيات و علوم انساني دانشگاه تهران.

- جهانگيري، نادر.1378. زبان: بازتاب زمان، فرهنگ و انديشه. تهران: آگاه.

- حجازي كناري، سيد حسن. 1372. پژوهشي در زمينه نامهاي باستاني مازندران. تهران: روشنگران.

- حجازي كناري، سيد حسن. 1374. واژه­هاي مازندراني و ريشه باستاني آنها. تهران: بنياد نيشابور.

- ژان كالو، لويي. درآمدي بر زبان­شناسي اجتماعي. ترجمه محمد جعفر پوينده. تهران: نقش جهان.

- شكري، گيتي.1374. گويش ساري(مازندراني). تهران: پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي.

- صادقي، علي اشرف. 1379. «سه اثر درباره لهجه مازندراني» (نقد ومعرفي كتاب). مجله زبان­شناسي. سال هفتم. شماره 2. ص 71-63.

- فلاح، علي محمد. 1381.« گروههاي نحوي در گويش آملي(مازندراني)» (پايان­نامة كارشناسي ارشد). تهران: دانشكده ادبيات و زبانهاي خارجي دانشگاه علامة طباطبايي.

- كلباسي، ايران. 1370. فارسي اصفهاني. تهران: پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي.

- كلباسي، ايران. 1376. گويش كلاردشت. تهران: پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي.

- كلباسي، ايران.1372. «پيشوندهاي تصريفي و اشتقاقي در افعال گويش مازندراني كلاردشت». مجله زبان­شناسي. سال دهم. شماره 1.ص 106- 88 .

- مدرسي، يحيي. 1368. درآمدي بر جامعه­شناسي زبان. تهران: مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي.

- ناتل خانلري، پرويز. 1374. تاريخ زبان فارسي. جلد 1. تهران: بنياد نيشابور.

- ناتل خانلري، پرويز.1373.زبان­شناسي و زبان فارسي. تهران: توس.

- هومند، نصرالله. 1369. پژوهشي در زبان تبري. آمل: كتابسراي طالب آملي.

- Aitchson, Jean .1995. Language Change: Progress or Decay? Cambridge: Cambridge University Press.

- Chambers, J.K & Peter Trudgill. 1994. Dialectology. Cambridge:

Cambridge University Press.

-Crystal, David. 1992. An Encyclopedic Dictionary of Language and Languages. Oxford: Basill and Blackwell.

- Crystal, David. 1991. A Dictionary of Linguistics and Phonetics. Oxford: Basill and Blackwell.

- Fromkin, Victoria and Robert Rodman .1988. An Introduction to Language. Orlando: Holt, Rinehart and Winston, Inc.

- Hudson, R.A. 1993. Sociolinguistics. Cambridge: Cambridge university press.

-Lyons, John. 1990. Language and Linguistics. Cambridge: Cambridge University Press.

- Nawata, Tetsuo. 1984. Mazandarani. Tokyo: Institute for the study of languages and cultures of Asia and Africa.

- Wadhaugh, Ronald. 1993. An introduction to sociolinguistics. Oxford: Basill Blackwell.

- Yoshie, Satoko. 1996. Sari Dialect. Tokyo: Institute for the study of languages and cultures of Asia and Africa.


 

چرا و چگونه زبانها ميميرند؟

مرگ زبان

    از قرن نوزدهم بدين سوی، دانشمندان علوم اجتماعی و به ويژه جامعه­شناسان زبان، غالباً از زبان به عنوان يک «موجود زنده»[1] ياد می­کنند که پس از زايش و پشت سر گذاشتن دوران طفوليت، به رشد و بالندگی می­رسد و ممکن است بنا به دليل يا دلايلی با طی يک روند زوال تدريجی رو به خاموشی رود و زبان ديگری جانشين آن شود (اچسون، 1995: 197). از اين فرآيند با عنوان «تعويض/ تغيير زبان»[2] ياد می­شود. فسولد (1987: 213) اين فرآيند را چنين تعريف می­کند، «تغيير زبان حالتی است که افراد يک جامعه دو زبانه يا چند زبانه از زبان بومی خود به نفع زبان ديگری دست بکشند که گاه از آن با عنوان «مرگ زبان»[3] نيز ياد می­شود. اصطلاح «مرگ زبان» مخصوصاً زمانی به کار می­رود که اعضای آن جامعة زبانی تنها گويشوران آن زبان در دنيا باشند».

اچسون (1995: 197) از اصطلاح مرگ زبان به جای تغيير زبان استفاده می­کند. وی می­گويد که ما تغيير شکل يا نام زبان  در طول تاريخ را مرگ زبان اطلاق نمی­کنيم. به عقيده وی زبان لاتين به اين خاطر که کسی امروز آن را صحبت نمی­کند يک «زبان­ مرده»[4] نيست چرا که فرانسه، ايتاليايي و اسپانيولی صورت­های دگرگون شده لاتين با نام جديد هستند. وی می­گويد، « منظور ما از مرگ زبان، اين نوع دگرگوني­های تدريجی در طول زمان نيست بلکه مرگ زبان به يک رويداد غير معمول و ناگهانی اشاره می­کند که در طی آن يک زبان به طور کامل محو می­شود».

«ديويد کريستال»[5] (2000: 7) معتقد است تغيير زبان يک اصطلاح متداول برای حرکت تدريجی يا ناگهانی گويشوران از کاربرد يک زبان به زبان ديگر است. وی می­گويد اين حرکت می­تواند توسط يک فرد و يا گروه صورت پذيرد. بنابراين فرآيند تغيير زبان می­تواند يک فرآيند فردی و يا جمعی باشد. در فرآيند تغيير زبان جمعی، طبيعتاً مرگ زبان با مرگ آخرين گويشور آن زبان محقق می­شود.

    زبان­شناسان اصطلاحات ديگری نيز برای اين پديده به کار می­گيرند که از جملة آنها «حذف زبان»[6]و «انقراض / خاموشی زبان»[7] می­باشند (کريستال، 2000: 20). اچسون (1995: 198) علاوه بر پديده «مرگ زبان» از مفاهيمی مانند « خودکشی زبان»[8] و «قتل زبان»[9] نيز سخن به ميان می­آورد. وی (همان منبع: 197و 198) می­گويد مسلماً وقتی زبان می­ميرد، افراد آن جامعه زبانی از سخن گفتن باز نمی­ايستند بلکه يک زبان  جديد به عنوان «زبان غالب»[10] به دلايل سياسی و اجتماعی به جای زبان قديمی نقش برقرای ارتباط بين افراد جامعه را به عهده می­گيرد. وی چنين حالتی را که به محو کامل و ناگهانی زبان بومی و سنتی منجر می­شود «قتل زبان» می­نامد. اچسون حالت ديگری که ممکن است در برخورد دو زبان، يکی به لحاظ «وجهة اجتماعی»[11] «بالاتر»[12] و ديگری «پايين­تر»[13] رخ دهد را اين گونه شرح می­دهد: گويشوران زبان قديمی (پايين­تر) به استفاد از زبان بومی خود ادامه می­دهند اما به تدريج صورتها و ساختار زبان غالب را وارد زبان خود می­کنند و اين عمل تا جايي ادامه پيدا می­کند که زبان قديمی را ديگر نمی­توان به عنوان يک زبان مستقل باز شناخت. اين نوع قرض­گيری افراطی يک جانبه از زبان غالب به زبان بومی باعث می­شود که زبان بومی به شکل يکی از لهجه­های زبان غالب درآيد و در حقيقت زبان بومی دست به خودکشی می­زند. اچسون تأکيد می­کند که خودکشی زبان عمدتاً در مواردی روی می­دهد که دو زبان با هم شبيه باشند. وی بهترين نمونه خودکشی زبان را بلعيده شدن زبان­های «کريول»[14]0 توسط زبان­های پايه خود می­داند.

    نقطه مقابل مرگ زبان، پديده «حفظ زبان»[15] است و اين زمانی است که اعضای يک جامعة زبانی تصميم می­گيرند  به استفاده از زبان آباء و اجدادی خود ادامه دهند.فسولد (همان) تأکيد می­کند که اصولاً حفظ يا نگهداری زبان در جامعه دو يا چند زبانه مفهوم پيدا می­کند، چراکه در مورد اعضای جامعه­ای که فقط يک زبان می­دانند و زبان ديگری را نمی­آموزند، اصطلاح «حفظ زبان» معنايي ندارد.

    زبان­شناسان در بررسی اين پديده تقسيم­بندي­های خاصی به عمل می­آورند و از اصطلاحات خاصی برای اين دسته­بندي­ها استفاده می­کنند. رديش[16] (2001 :1) زبان­ها را به سه گروه تقسيم می­کند. وی زبانی که هيچ گويشور بومی ندارد را يک زبان مرده يا «خاموش»[17] می­نامد و زبانی را که در ميان نسل جوان و خردسال هيچ گويشور بومی ندارد يک زبان «در حال احتضار / رو به زوال»[18] می­نامد. در نهايت زبانی را که گويشوران بومی آن بسيار اندک­اند يک زبان «در معرض خطر/ آسيب­پذير»[19] اطلاق می­کند.

    گرايمز[20] (2002: 8) يک دسته­بندی از «مراحل خطر پذيری زبان­ها»[21] را ارائه می­کند که خود آن را چکيده نظرات زبان­شناسان در يک گردهمايي در آلمان (در فوريه سال 2000) می­داند. تقسيم­بندی وی اينگونه است:

1- زبان­های «شديداً در معرض خطر»[22] : زبان­هايي که دارای تعداد اندکی گويشور بالای هفتاد سال در بين والدين پدربزرگها و مادربزرگها می­باشند.

2- زبان­های «جداً در معرض خطر»[23] : زبانهايي که گويشوران آنها بالای 40 سال و يا در سن پدربزرگ­ها و مادربزرگ­ها هستند.  

3- زبان­های «درمعرض خطر»[24] :گويشوران اين گونه زبان­ها در سنين بالای 20 سال و عمدتاً ميانسال هستند.

4- زبان­های «رو به زوال»[25] :گويشوران افراد بزرگسال و بخشی از کودکان جامعه هستند، ساير کودکان به زبان ديگری صحبت می­کنند.

5- زبان­های «پايدار اما در معرض تهديد»[26] : همة افراد بزرگسال و کودکان به اين زبان سخن می­گويند اما تعداد آنها اندک است.

6- زبان­های «سالم»[27] : در معرض خطر نبوده و انتظار می­رود که تمامی بچه­ها و گروه­های نژادی آن را بياموزند.

    کريستال (2000: 23) يک طبقه­بندی سه­گانه از آسيب­پذيری زبان­ها ارائه می­دهد که آن را رايج­ترين طبقه­بندی می­داند. در اين طبقه­بندی زبان­ها به سه گروه «سالم» ، «در معرض خطر» و «خاموش» تقسيم می­شوند. وی می­گويد «مايکل کراس»[28] دستة زبان­های «در حال احتضار» را به اين سه گروه اضافه می­کند و منظور وي زبان­هايي است که ديگر کودکان آنرا به عنوان زبان مادری نمی­آموزند. وی (همانجا) اشاره می­کند که  برخی تقسيم­بندي­ها وارد جزئيات بيشتری می­شوند که يک تقسيم­بندی پنج­گانه را به عنوان نمونه ذکر می­کند و اينگونه توضيح می­دهد:

1- زبان­های «ماندگار»[29] : جمعيت گويشوران آن­ها به اندازه کافی است و در دراز مدت هيچ خطری آنها را تهديد نمی­کند.

2- زبان­های «ماندگار اما کوچک»[30]: دارای بالای هزار نفر گويشور بوده که در جوامع کوچک و مستقل اما پايبند به هويت قومی زندگی می­کنند.

3- زبان­های در معرض خطر: گويشوران آن به اندازه­ای هستند که امکان بقا را برای آن فراهم نمايد اما بقای آنها به مهيا بودن شرايط و حمايت­های اجتماعی بستگی دارد.

4- زبان­های «تقريباً خاموش»[31] : امکان بقا برای آنها مصور نيست، چون گويشوران آنها تنها تعدادی افراد مسن هستند

5- زبان­های خاموش: هيچ کس به عنوان زبان مادری يا زبان دوم از انها در امر ارتباط استفاده نمی­کند.

    با وجود آنکه انقراض يا خاموشی زبان­ها امری طبيعی است و به زمان حاضر منحصر نمی­شود اما رواج و گسترش اين پديده در سال­های اخير و به ويژه خاموشی «زبان­های بومی»[32] و اقليت در سرتاسر دنيا توجه زبان­شناسان و جامعه­شناسان را به خود جلب کرده است. امروزه غالب زبان­شناسان از جمله «رزمری اُستلر»[33] (2000: 1) ، «نانسی ريونبرگ»[34] (2004: 1)، «مايکل کاهيل»[35] (2005: 1) و ... بر اين اعتقادند که نيمی از حدود 6800 زبان زنده دنيا تا پايان اين قرن منقرض خواهند شد.

    دانشمندان علوم زيستی معتقدند که سرعت انقراض زبان­ها به مراتب بيش از سرعت انقراض گونه­های گياهی و جانوری است. پرفسور «بيل سادرلند»[36]، متخصص گونه­های زيستی، اظهار می­دارد که هرچند معمولاً تهديدهايي که پرندگان و پستانداران در معرض آنها هستند کاملاً برای مردم شناخته شده هستند، به نظر می­رسد که زبان­ها بيشتر در معرض تهديد و خطر نابودی باشند(کونر، 2003: 1). اُستلر   (2000: 1) می­گويد سرعت انقراض زبان­ها دو برابر سرعت انقراض پستانداران و چهار برابر سرعت انقراض پرندگان است و با ادامه اين روند دنيای آينده تحت سيطره تعداد اندکی زبان قرار خواهد گرفت.

    امروزه 90 درصد از زبان­های دنيا کمتر از صدهزار نفر گويشور دارند و 357 زبان نيز کمتر از 50 نفر سخنگو دارند و حتی تعدادی از اين زبان­ها (حدود 46 زبان) تنها يک گويشور دارند و در نتيجه به شدت در معرض خطر انقراض هستند(کونر، همان).

در طی پانصد سال گذشته حدود 5/4 درصد از کل زبان­های دنيا ناپديد شده­اند در حاليکه در اين مدت تنها 3/1 درصد گونه­های پرندگان و 9/1 درصد از پستانداران از ميان رفته­اند. از سال 1600 تا کنون از ميان 176 زبان قبايل آمريکاي شمالی 52 زبان خاموش شده­اند و از231 زبان بوميان استراليا نيز 31 زبان منقرض گشته­اند (همان منبع). ساير آمار و ارقام ارائه شده در مورد وضعيت زبان­های دنيا به مانند آمار فوق­الذکرمأيوس کننده­اند. گرايمز (2002: 1) می­گويد 450 زبان دنيا اکنون آخرين نفس­های خود را می­کشند و کراوس در سال 1995 تخمين می­زند که تنها 175 زبان از زبان­های بوميان آمريکا باقی مانده­اند که از آن ميان 155 زبان- 89 درصد آنها- در حال زوال هستند و از ميان 20 زبان بوميان آلاسکا نيز تنها دو زبان از سوی والدين به نسل بعد انتقال داده می­شوند (کرافورد، 1998: 5).

    فرآيند مرگ زبان در قارة آمريکا به ويژه آمريکای شمالی بسيار حاد بوده است. جيمز کرافورد (1998: 1) با تأکيد بر اين مسئله بيان می­کند که صدها زبان بومی اين قاره از سال 1492 تا کنون محو شده­اند و از تعداد زيادی از آنها هيچ اثری به جا نمانده است. تنها برخی از اين زبان­ها آن قدر دوام آورده­اند تا به زبان­شناسان قرن بيستم اين امکان را بدهند که با آخرين گويشوران آنها ملاقات نمايند و به ثبت و ضبط بخشی از واژگان و گرامر آنها بپردازند.

چنانکه اشاره کرديم به مانند هر موجود ديگری، زاد و مرگ بخشی از ماهيت وجودی زبان­هاست. زبان­های کهن می­ميرند يا تغيير شکل می­دهند و زبان­های نو جای آنها را می­گيرند. چنانکه ريونبرگ (2004: 2) می­گويد در طول تاريخ اين زاد و مرگ به گونه­ای بوده است که همواره يک نوع  «موازنه زبانی»[37]برقرار بوده است، بدين معنی که تقريباً به ازای هر زبانی که ناپديد می­گشت يک زبان جديد پديدار می­گشت. اما بررسي­ها  نشان می­دهند که در چند دهة اخير اين موازنة زبانی بر هم خورده و آمار مرگ و مير زبان­ها بسيار بيشتر از زاد و ولد آنهاست و اين فرآيند متأثر از عوامل سياسی، اقتصادی و اجتماعی گوناگونی است که در بخش بعد به آنها می­پردازيم.

شرايط و عوامل مرگ زبان­ها

بدون شک عوامل زيادی در تغيير يا حفظ زبان در يک جامعة زبانی مؤثرند و غالب زبان­شناسان به عوامل تقريبا" مشابهی در اين زمينه اشاره کرده­اند. به اعتقاد فسولد (1978: 272) دوزبانگی از جمله شرايط لازم برای تغيير زبان است اما اين شرط به تنهايي کافی نيست، زيرا موارد متعددی را سراغ داريم که دو زبان در کنار هم در يک جامعه باقی مانده و تغيير زبانی رخ نداده است. حفظ زبان فرانسه در جامعه دوزبانة مونترال در کانادا نمونه­ای از اين همزيستی دو زبان در يک جامعة دوزبانه است. شايد اعتبار، اهميت و جايگاه اجتماعی زبان­ها در اين مورد بسيار تعيين کننده باشد. زبان­شناسان زبان­ها را به لحاظ جايگاه، کاربرد و وجهة اجتماعی­شان به گروه­هايي تقسيم  می­کنند که از جملة آنها تقسيم­بندی «فرگوسن»[38] و «استوارت»[39] (فسولد 1987: 62) است که زبان­ها را به انواع «محلی»[40] ،«معيار»[41] ، «سنتی»[42] ، «آميخته»[43] و کريول رده­بندی می­کنند. در تقسيم­بندی ديگر فرگوسن زبان­ها را به لحاظ اعتبار و موقعيت­شان به دو دسته «اصلی»[44] و «فرعی»[45]تقسيم می­نمايد. به نظر وی زبانی را اصلی تلقی می­کنيم که گويشوران آن 25 درصد از افراد جامعه را تشکيل داده، يا زبان رسمی کشور بوده و يا زبان آموزشی برای بيش از نيمی از افراد جامعه باشد. فرگوسن همچنين زبان­ها را به لحاظ نقشی که در جامعه ايفا می­نمايند به صورت زير طبقه­بندی می­نمايد:

 1- «نقش گروهی»[46] : زبان تنها نقش برقراری ارتباط ميان اعضای يک جامعة زبانی به خصوص را داشته و بدين وسيله آن عده را به عنوان يگ گروه قومی در کشور مشخص می­سازد.

2- «کاربرد رسمی»[47]0 : زبان در سطح ملی برای امور رسمی و دولتی به کار می­رود.

3- «زبان ارتباطات وسيع­تر»[48] : زبان به عنوان ميانجی برای ارتباطات بين اقوام و گروه­های مختلف به کار می­رود.

4- «کاربرد آموزشی»[49] : زبان علاوه بر سال­های اوليه تحصيل، در سطوح بالای آموزشی به کار رفته و متون درسی به آن زبان منتشر می­شوند.

5- «امور مذهبی»[50]: زبان برای برگزاری مراسم مذهبی به کار می­رود. 

6- «زبان بين­المللی»[51] : زبان برای برقراری ارتباط با ديگر ملت­ها به کار می­رود.

7- در نهايت اينکه زبان به عنوان يکی از موضوعات درسی در مدرسه مطالعه می­شود ولی خود زبانِ آموزش نيست.

    استوارت نيز ضمن برشمردن اين نقش­ها، سه مورد ديگر را به آنها می­افزايد که عبارتند از:

1- «نقش منطقه­ای»[52]: زبان در تقسيم­بندي­های سياسی کوچکتر در يک کشور مثل ايالت يا استان به عنوان زبان رسمی نقش ايفا می­کند.

2- «نقش مرکزی»[53] : زبان در مرکز سياسی کشور غلبه دارد.

 3- «نقش ادبی»[54] : زبان برای خلق آثار ادبی و هنری مورد استفاده قرارمي­گيرد(فسولد،همان).

    بنابراين به هنگام برخورد دو زبان، اهميت، کاربرد و نقش­های آن دو می­توانند در حفظ يا تغيير زبان و در نهايت سرنوشت آن مؤثر باشند. طبيعی است که يک زبان محلی که تنها نقش برقراری ارتباط ميان افراد يک گروه کوچک را بر عهده دارد در مقابل يک زبان اصلی، رسمی و آموزشی که از کاربردهای وسيع و آثار ادبی و هنری غنی برخوردار است شانس کمی برای بقا دارد.

فسولد (1987: 217) عمده­ترين دلايل تغيير زبان را مهاجرت، صنعتی شدن، شهرنشينی، زبان آموزشی و محدوديت­های اعمال شده از سوی دولت­ها، اعتبار اجتماعی زبان و جمعيت کم يک گروه زبانی ذکر می­کند.

   گرايمز (2002: 2و3) عوامل تغيير زبان را اين گونه فهرست می­کند:

1- فشار والدين جهت آموزش زبان معتبرتر به فرزندان، با اين تصور که فرزندان تنها يک زبان را می­توانند به خوبی ياد بگيرند. نتيجة اين اقدام والدين اين است که زبان بومی جامعه به نسل بعد انتقال نمی­يابد.

2- بلايای طبيعی يا حوادث ايجاد شده به وسيله انسان­ها مانند قحطی، خشکسالی، بيماری، جنگ، سيل، زمين لرزه، تسونامی، آتشفشان، نسل­کشی و پاک­سازی نژادی که همگی منجر به مرگ يا «تغيير ناگهانی»[55] يک زبان می­شوند. در اين مورد می­توان به مرگ ناگهانی زبان «مالوکو»[56] در اندونزی بر اثر زلزله و تسونامی شديد در چند سال قبل اشاره کرد.

3- اخراج يا مهاجرت افراد يک جامعه زبانی به خارج قلمرو سنتی که نوعی «تغيير برنامه­ ريزی شده»[57] زبان است.

    مهاجرت هاي اجباري يا داوطلبانه در طول تاريخ منجر به برخورد و تماس ملت­ها با يكديگر شده­اند كه نتيجه آن برخورد زبان­ها و احتمالاً حذف يكي از زبان­ها بوده است. براي نمونه در اثر مهاجرت گروه­هاي زباني مختلف به جزيره هاوايي، اكنون بوميان  اين جزيره تنها حدود 20 درصد كل جمعيت آن را تشكيل مي­دهند كه بالطبع زبان بومي آنها را آسيب­پذير ساخته است. دولت­هاي ايالات متحده، كانادا و روسيه در راستاي سياست­هاي استعماري خود فرزندان بوميان را از قبايل و گروه­هاي زباني مختلف به مدارس شبانه­روزي مي­فرستادند تا از اين طريق رابطه آنها را با زبان و فرهنگ بومي­شان قطع نموده و زبان رسمي كشور را به عنوان زبان اول بياموزند.

4- استفاده از زبان دوم در مدارس به عنوان زبان آموزشي كه منجر به تغيير زبان در سطح گسترده مي­شود. به عنوان نمونه در كشور فيليپين، پس از استقلال (يعني سال1972) افراد علاوه بر زبان بومي­شان، زبان «تاگالوگ»[58] را به عنوان زبان دوم مي­آموزند و همين مسئله موجب افزايش اعتبار زبان تاگالوگ گشته تا جايي كه امروزه عده­اي تاگالوگ را به عنوان زبان اول مي­آموزند، در حاليكه خود از قبيله يا نژاد تاگالوگ نيستند.

5- «سياست زباني ملي»[59] كه ممكن است منجر به تغيير زبان در سطح ملي شود. ميل به ايجاد يك ملت واحد به وسيله افرادي كه از قبايل و نژادهاي مختلف گرد هم آمده­اند مي­تواند منجر به تغيير زبان در سطح گسترده گردد و نمونه بارز اين فرآيند را در ايالات متحده و اسرائيل مي­بينيم. در كشور تانزانيا نيز از زمان استـقلال، رهـبران «سواحيلي »[60] را به عنـوان زبان ملي برگزيدند و تا سـال­ها تمام مطـالعات و پژوهش­هاي زباني به همين زبان محـدود گشت و از آن تاريخ تعداد افراد دو زبانه­اي كه سواحيلي را به عنوان زبان دوم مي­آموزند افزايش يافتند و امروزه بسياري سواحيلي را به عنوان زبان اول مي­آموزند.

6- در كنار عوامل ذكر شده، عوامل ديگري هم در فرآيند تغيير زبان دخيل­اند كه از جمله مي­توان شهرنشيني، صنعتي­شدن، تحولات اقتصادي، تغيير دولت و جمعيت اندك يك گروه زباني را نام برد.

    گروهي از دانشمندان، اعم از زبان­شناسان يا زيست­شناسان، قياسهايي را بين انقراض زبان و انقراض گونه­هاي گياهي و جانوري مطرح مي­كنند و بالطبع عوامل و شرايط مشابهي را براي انقراض آنها در نظر مي­گيرند. كرافورد (1998: 3) مي­گويد محو زبان­ها از صحنه تاريخ  بشري به مانند محو جانداران از صحنه تاريخ طبيعي است. هر دوي آنها قرباني صيادان، تغييرات محيطي يا رقباي قوي­تر خود مي­گردند. ظاهراً سرعت انقراض زبان­ها به مانند سرعت انقراض گونه­هاي زيستي افزايش يافته است. در گذشته (به استثناي موارد خاص مانند انقراض دايناسورها در اواخر «دوره مزوزوئيك»[61] )، مرگ وميرها عمدتاً در يك گستره محدود و به صورت منطقه­اي اتفاق مي­افتادند ولي به نظر مي­رسد كه امروزه به صورت جهاني و دسته­جمعي روي مي­دهند. ظاهراً ما وارد عصر «انقراض جمعي»[62] شده­ايم و اين تهديدي است هم براي اكولوژي طبيعي و هم اكولوژي فرهنگي ما.

شرايط جديدي كه در اثر فرآيند صنعتي­شدن، تخريب طبيعت و محيط زيست، گسترش فرهنگ مصرف­گرايي، فردگرايي و ديگر ارزشهاي غربي، فشار براي ادغام خرده­فرهنگ­ها در فرهنگ­هاي بزرگ و غالب، و سياست­هاي آگاهانه سركوبگرانه بر عليه گروه­هاي بومي ايجاد شده است تنوع و حيات گونه­هاي زيستي را به اندازه گونه­هاي زباني مورد تهديد قرار داده است.

     كرافورد (همان: 4) در چگونگي مرگ يك زبان مي­گويد،" يك شيوه آشكار براي مرگ زبان­ها اين است كه گويشوران يك زبان در اثر بيماري يا نسل­كشي همگي از ميان بروند. براي مثال اين حقيقت در مورد اكثر قبايل «آراواك»[63]  در منطقه كارائيب صدق مي­كند. افراد اين قبايل در طي يك نسل رويارويي با كريستف كلمب از ميان رفتند". اما چنانكه مي­دانيم اين مورد از موارد نادر در ميان علل مرگ زبان است و چنانكه كرافورد نيز مي­پذيرد عمده مرگ زبان­ها نتيجه يك فرآيند تدريجي زوال زبان­ها به علت نيروها و فشارهاي دروني و بيروني در يك جامعه زباني است. اين فشارها و محدوديت­ها ممكن است حاصل تغييرات در ارزشها، مذهب، اقتصاد، سياست، تجارت، و يا رويارويي نظامي و «ازدواج­هاي بين گروهي»[64] باشد. فشارها و تغييرات پيرامون يك زبان كه ورم[65] (1991) آن را «تغييرات در اكولوژي زبان»[66] مي­نامد شرايطي را فراهم مي­كنند كه بر اساس «الگوي دارويني»[67] زبان­ها يا ناگزير به «سازگاري»[68] هستند و يا نابودي.

كرافورد (همان: 5) به نكته ظريف و مهمي اشاره مي­كند كه جاي تأمل بسيار دارد و آن اينكه قياس بين مفاهيم زيست­شناختي و زبان­شناختي و اقتباس «تفكر تكويني داروين»[69] براي زبان ممكن است كمي گمراه كننده باشد. پذيرش مرگ زبان در قالب فرآيند دارويني ممكن است تلويحاً اين مفهوم را در بر داشته باشد كه برخي زبان­ها «توسعه يافته»[70] و گروهي «بدوي»[71] هستند و در اين فرايند زبان­هاي توسعه يافته كه «متناسب­تر»[72] هستند به بقاي خود ادامه مي­دهند و زبان­هاي بدوي به همان سرنوشت دايناسورها دچار مي­شوند، حال آنكه امروزه هيچ زبانشناسي به چنين طرز تفكري معتقد نيست و شايد تنها عده­اي از عوام و يا افراد متعصب چنين باوري داشته باشند.

    بيل سادرلند (كونر، 2003: 2) به عاملي در فرآيند كاهش جمعيت گونه­هاي جانوري اشاره مي­كند كه به «اثر آلي»[73]موسوم است. در اين فرآيند باروري و زاد و ولد حيوانات به خاطر عدم موفقيت آنها در پيدا كردن جفت كاهش مي­يابد و در نتيجه آن گونه جانوري رو به انقراض مي­رود. وي مي­گويد همين مسئله ممكن است در انقراض زبان­ها نقش داشته باشد. گاه مردم از فراگيري يك زبان خودداري مي­كنند چراكه گويشور ديگري در آن زبان نمي­يابند تا با وي هم صحبت شوند و همين مسئله باعث مي­شود كه زبان­هايي كه داراي گويشوران كمي هستند بيشتر در معرض خطر نابودي قرار گيرند.

رزمري استلر (2000: 2) معتقد است كه امروزه عواملي يكسان در سرعت بخشيدن به انقراض زبان­ها و ديگر گونه­هاي زيستي نقش دارند و يكي از آنها فشار و تنگناي ناشي از ازدياد جمعيت و گسترش فرآيند صنعتي­شدن است. نظام اقتصادي حاكم بر جهان جوامع كوچك و غير صنعتي را مجبور مي­سازد تا بين زبان و فرهنگ سنتي خود و يا مشاركت در يك جهان وسيع­تر يكي را برگزينند. مردمان شرق آفريقا براي حضور موفق در يك مجموعه وسيع­تر ناگزيرند زبان سواحيلي را بياموزند و اروپاي مركزي­ها براي اين منظور زبان روسي و اين اواخر انگليسي را ياد مي­گيرند. «هينتن»[74]  ، زبان­شناس، معتقـد است كه اين فرآيند در دراز مدت حتي زبان­هـاي قوي و معتبـر را نيز تهديد مي­كند. براي نمونه اتحاديه اروپا نگران اين مسئله است كه زبان انگليسي در نهايت جايگزين بسياري از زبان­هاي اروپايي شود زيرا آن تنها زبان مشترك در ميان بسياري از اروپائي­هاست (استلر،همان). «ويويان كوك»[75] (2005: 1و2) در بررسي خود در پنج كشور بلژيك، انگلستان، هلند، سوئد، و سنگاپور به اين نتيجه رسيد كه كودكان انگليسي كمتر از كودكان ساير كشورها تمايل به دوزبانگي و يا به عبارتي يادگرفتن زبان ديگر دارند و اين نشان­ دهنده اعتقاد آنها به برتري نسبي زبان انگليسي نسبت به ساير زبان­هاست.

استلر به عامل ديگري در تغيير زبان اشاره مي­كند كه بسياري از زبان­شناسان از جمله گرايمز (2002: 2) و كرافورد (1998: 6)به طور مشترك اشاره كرده­اند. اين عامل همان سياست­هاي سركوبگرانه دولت­ها بر عليه بوميان و اقليت­هاست كه منجر به تغيير اجباري زبان مي­شود. در قرن نوزدهم دولت­هاي

ايالات متحده و استراليا فرزندان بوميان را به اجبار به مدارس شبانه­روزي مي­فرستادند كه در آنجا هرگونه كاربرد زبان بومي ممنوع و مشمول تنبيه و جريمه بود. دولت انگليس نيز روشهاي مشابهي را براي سركوب زبان­هاي «سلتي»[76] در ايرلند و ولز به كار بست. اگرچه امروزه در اين كشورها برخي از سياست­هاي زباني روندي معكوس را در پيش گرفته­اند اما براي بسياري از زبان­ها ديگر دير شده است.

    اچـسون (1995: 209) معتقد است كه مرگ زبان يك پديده اجتـماعي است كه نيازهاي اجتماعي به آن دامن مي­زنند. يك زبان صرفاً به اين خاطر كه نمي­تواند نيازهاي اجتماعي گويشوران خود را برآورده سازد توسط آن گويشوران طرد شده و به فراموشي سپرده مي­شود. گرنوبل[77] و وايلي[78] (1999: مقدمه) بر اين اعتقادند كه آنچه ادامه كاربرد زبان را در آينده تضمين مي­كند همان پرستيژ يا اعتباري است كه با آن زبان همراه است. علاوه بر آن، زبان­هايي از اعتبار برخوردار مي­شوند كه داراي پيشينه غني در ادبيات باشند، در رسانه­هاي گروهي ملي يا منطقه­اي به كار روند، در فرآيند مبادلات تجاري و اقتصادي مورد استفاده قرار گيرند، و يا زبان يك مذهب پرطرفدار باشند. آنها تأكيد مي­ورزند كه اگرچه هر يك از اين عوامل مي­توانند در اعتبار بخشي به يك زبان نقش داشته باشند اما رابطه آنها با يكديگر يك رابطه علي مستقيم نيست. به بيان ديگر، ممكن است زباني از فاكتورهاي پيش­گفته  برخوردار باشد و با اين وجود از يك پرستيژ بالايي كه تضميـن­گر ادامه حيات آن باشد برخوردار نشود. نمونة بارز اين قضيه زبان «گالي ايرلندي»[79] است. اين زبان در قرن پانزدهم ميلادي تقريباً در سرتاسر ايرلند زبان اول مردم بود اما امروزه گويشوران اين زبان تنها در جوامع پراكنده­اي در شمال و غرب كشور زندگي مي­كنند.

«نانسي دورين»[80] (1999 :5-20) به تفكر زباني حاضر در جهان غرب تحت عنوان «ايدئولوژي زباني غرب»[81] اشاره مي­كند كه دور نماي آينده زبان­هاي كوچك و اقليت را مبهم ساخته است. هميشه قدرت­هاي حاكم در طول تاريخ، ملت­هاي تحت سلطه را مجبور به دست كشيدن از زبان اجدادي­شان نكرده­اند. براي نمونه، امپراتوري عثماني مجموعه­اي از گروه­هاي نژادي مختلف با زبان­هاي گوناگون را تحت سلطه خود درآورد اما به همگي آنها اجازه داد هويت نژادي­شان، از جمله زبان و مذهب بومي را حفظ نمايند. اما رشد تفكر «ملي­گرايي»[82] مقارن عصر صنعت، در اروپاي غربي موجب پيدايش يك نگرش انعطاف­ناپذير نسبت به گروه­هاي زباني كوچكتر شده است. نمونة بارز اين گونه ناشكيبايي را مي­توان در سياست­هاي دولت فرانسه پس از انقلاب دهة 1790 تاكنون مشاهده كرد. ايجاد يك هويت ملي واحد براي فرانسويان پس از انقلاب، تا حـدودي يك زبان ملي واحد را مي­طلبيد واز اين رو اقدامـات سياستمداران در راستاي تقويت زبان ملي و ناديده گرفتن يا مخالفت با زبان­هاي اقليت يا بيگانه متمركز گرديد. دورين (همانجا :5) متذكر مي­شود كه فرانسويان حتي نسبت به زبان­هاي ملي اروپاي غربي هم از خود تحمل ­پذيري نشان نداده و براي نمونه  از صدور شناسنامه براي كودكاني كه اسم كوچكشان ريشة

«برتون»[83] داشتند خودداري مي­كردند. بنابراين تمام گروه­ها و اقليت­هايي كه قادر به تكلم به زبان فرانسه نبودند مانند برتون­ها، «باسك­ها»[84] ، «آلساتين ها»[85] و «اوستانين­ها»[86]خود را در فضاي يك فرانسه متحد كه زبان فرانسوي بارزترين سمبل اين اتحاد بود، بيگانه احساس مي­كردند. اين تفكر و ايدئولوژي نگرش غالب در تمامي كشورهاي اروپاي غربي در سده حاضر است. اين ايدئولوژي يك نگاه تحقيرآميز نسبت به زبان­هاي پايين دست  دارد و در لايه­بندي اجتماعي خود آنها را در پايين­ترين رده قرار مي­دهد (همان:7).

     دورين در مقاله خود تحت عنوان« ايدئولوژي زباني غرب و دورنماي زبانهاي كوچك» به دو باور رايج در ميان اروپاييان به عنوان دو عامل تهديد كننده بالقوه براي بقاي زبان­هاي اقليت اشاره مي­كند. باور نخست اعتقاد به اين مسئله است كه زبان­هاي متناسب­تر و سازگارتر باقي مي­مانند و زبان­هايي كه به طور طبيعي قدرت سازگاري با محيط اجتماعي پيرامون را ندارند محكوم به فنا هستند. در اين راستا عده­اي از اروپائيان به مزيت زبان­هاي ملي اروپا مانند انگليسي، فرانسه و آلماني و عده­اي از اروپائيان به مزيت تمام زبان­هاي هند و اروپايي براي سازگاري با محيط معتقدند. اين همان عقيده «داروينيسم اجتماعي»[87] درباره زبان است كه كرافورد (1998: 5) در مورد پيامدهاي ناخوشايند آن هشدار مي­دهد و در علم نوين زبان­شناسي جايگاهي ندارد.

باور دوم كه عمدتاً در بين «انگليسي دوستان»6[88]رايج است اين است كه ياد گرفتن دو يا چند زبان اصولاً كار مشكل و پر زحمتي است. انگليسي­ زبان­ها امروزه در مناطق وسيعي از دنيا مانند آمريكا، كانادا و استراليا كه زماني داراي بيشترين تنوعات زباني بوده­اند قدرت حاكمه را تشكيل مي­دهند و تلاش آنها براي ايجاد يك جامعه يك زبانه حيات زبان­هاي بومي اين مناطق را به خـطر انداخته است. اينـان معتـقدند كه دو زبانـگي نه تنـها براي فـرد ايجاد دشواري مي­كند بلكه براي جامعه نيز ايجاد مشكل نموده و بار و هزينه اضافي به آن تحميل مي­كند. عده­اي حتي بر اين باورند كه داشتن يك زبان از توانايي فرد در زبان ديگر مي­كاهد. روان­شناسي زبان امروزه ثابت كرده است كه اين باور نيز از پشتوانه علمي برخوردار نبوده و درست برخلاف تصور اين عده افراد دوزبانه نسبت به افراد يك زبانه از قواي شناختي و انعطاف­پذيري بالاتري برخوردارند (تيلور، 1990: 345- 344).

    چنانكه ملاحظه كرديد زبان­شناسان و مردم­شناسان به عوامل متعددي در حفظ يا مرگ زبان­ها اشاره كرده­اند كه برخي از عوامل به طور مشترك در نقطه  نظرات اغلب آنها  به  چشم مي­خورد. در اين بين عاملي كه بسياري از افراد از ذكر آن غافل مانده و يا اهميت زيادي براي آن قائل نشده­اند نقش آثار ادبي و به ويژه شعر در حفظ و پويايي زبان­هاست و حق­شناس بر اين مسئله تأكيد مي­ورزد. وي (1370: 139) به طور صريح مي­گويد: « من راز مرگ زبان­ها را در ركود و ستروني شعر آن مي­بينم. هر زباني آنگاه مي­ميرد كه آخرين شاعرش مرده باشد ».

گرچه شعر هر زبان راز بقاي آن زبان است، اما ظاهراً هر شعري نمي­تواند به بقاي زبان كمك نمايد. از ديدگاه حق­شناس (همان: 152) « ... تنها آن شعري مي­تواند چنين اعجازي نمايد كه آب از سرشارترين بخش نهر زبان مي­نوشد، يعني آن بخشي كه در كوچه و بازارهاي شهر و در ميان تك تك گويشوران آن زبان جاري است. شعري مي­تواند زندگي­بخش باشد كه خود زنده باشد و شعري كه از مردم زمانه­ي خود جدا باشد و تنها با گذشته و آثار گذشتگان درآميزد، شعري است مرده و بي­روح و آن كه بي­روح است، روح­بخش چگونه مي­تواند باشد». در جايي ديگر وي در بيان چگونگي مرگ شعر مي­گويد  «...مرگ شعر و شاعر، به نوبه­ي خود، آن­گاه در زباني اتفاق مي­افتد كه اين دو به هر دليل كه باشد از حيات و زندگي زمانه­ي خود قطع رابطه كرده باشند و از مردم و عيش و عزاي آنان بريده باشند و به چيزي سرگرم شده باشند كه از آن مردم نباشد» (همان: 140).

    از مجموع گفته­هاي حق­شناس چنين استنباط مي­شود كه يك شعر مردمي كه درون­مايه­هاي آن امور جاري مردم زمانه و زبان آن زبان مردم زمانه و يا به قولي زبان «راستين»[89] باشد مي­تواند عامل مهمي در حفظ و بقاي زبان باشد. با آنكه در اينـجا قصد پرداختن به خدمـات متقابل زبان و ادبيات را نداريم، اما ذكر اين نكته ضروري است كه اصولاً خلق تركيبات، استعارات، اصطلاحات و واژه­هاي جديد هر زبان در عرصه شعر و ادبيات صورت مي­گيرد، چراكه شعر عرصه­ي آفرينش و خلقت­گري است. گرچه شعر عاملي براي پويايي زبان است اما عدم استقبال گويشوران يك زبان از شعر و ادبيات آن زبان خود معلول وقوع برخي تحولات اجتماعي، سياسي، اقتصادي و فرهنگي يك جامعه زباني است.

    نتيجه بحث

از مجموع مباحث طرح شده تاكنون چنين به نظر مي­رسد كه يك شبكه پيچيده از عوامل برون زباني كه خود با يكديگر رابطة علي و معلولي دارند موجبات تغيير زبان را فراهم مي­كنند و گاه عده­اي از افراد از معلول­ها با عنوان علت ياد مي­كنند و گاه نشانه­هاي تغيير زبان را در جاي عوامل تغيير زبان قرار مي­دهند. به اعتقاد مدرسي (1368: 82) حذف زبان، دوزبانگي، پيدايش زبان­هاي آميخته و ... همگي نتايج حاصله از «برخوردهاي زباني»[90] هستند و برخوردهاي زباني نيز رخ نمي­دهند مگر آنكه ملت­ها در تماس و برخورد با يكديگر قرار گيرند. تماس و برخورد ملت­ها در گذشته غالباً در اثر مهاجرت يا تهاجمات نظامي رخ مي داده اما امروزه وسايل ارتباطي جديد، ملت­هاي ساكن در مناطق جغرافيايي مختلف در سرتاسر دنيا را به­هم مرتبط ساخته است. از يك طرف اين ارتباطات، گويشوران زبان­هاي مختلف را در معرض زبان­هاي ديگر و به ويژه زبان­هاي معتبر قرار داده و از طرف ديگر نياز به فراگيري زبان­هاي معتبر كه غالباً نقش ميانجي را به عهده دارند ميزان دوزبانگي را افزايش داده است. علاوه بر آن، تحولات اقتصادي و تكنولوژيك مانند «صنعتي­شدن»[91] و «مكانيزه­شدن»[92] باعث خلق حرفه­ها و مشاغل

جديد به قيمت نابودي مشاغل و حرفه­هاي سنتي­شده است و گويشوران زبان­هاي اقليت براي كسب فرصت­هاي شغلي بهتر كه موقعيت اقتصادي مناسب­تري را براي آنهـا فراهم مي­نمايند در صدد يادگيـري زبان هاي معتبر و آموزش آن به فرزندان خود برآمدند. به بيان ديگر شرايط اجتماعي و اقتصادي حاكم بر جهان امروز اين باور را در جوامع زباني اقليت تقويت نموده است كه زبان­شان از كارآيي لازم براي برآوردن نيازهاي جديد برخوردار نيست و تقويت همين نگرش­هاي منفي آنها را وادار ساخته است تا علي­رغم ميل باطني­شان بخشي از هويت قومي و نژادي خود را ناديده انگارند و زبان آباء و اجدادي خود را به نسل بعد منتقل ننمايند. بنابراين ايجاد احساسات و نگرش­هاي منفي  نسبت به زبان بومي  مقدمه  تغيير زبان  و شرط لازم و كافي براي وقوع آن است. رابطه نگرش زباني و كاربرد زبان يك رابطه دوسويه است، بدين معني كه نگرش منفي موجب كاهش ميزان كاربرد زبان در جامعه و عدم كاربرد زبان سبب تقويت نگرش منفي در افراد مي­شود.

  منابع فارسي و انگليسي

 - حق­شناس، علي محمد.1370. «شعر و زاد و مرگ زبان­ها». مقالات ادبي و زبان­شناختي. تهران: نيلوفر.ص 139-152

- مدرسي، يحيي. 1368. درآمدي بر جامعه­شناسي زبان. تهران: مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي

- Aitchson, Jean. 1995.  Language Change: Progress or Decay? Cambridge: Cambridge University Press.

- Cahill, Michael .2005. Why Care about Endangered Languages? http://www.Sil.org/sociolx/ndg-lg-cahill.html

- Chambers, J.K & Peter Trudgill. 1994. Dialectology. Cambridge:

Cambridge University Press.

- Conner, Steve.2003.Alarm Raised on World’s Disappearing Languages. http://www. Commondreams.org/headlines 03/0515-05.htm.

- Cook, Vivian.2005. VC’s Test of Monolingualism Mark III.

http://homepage.ntlworld.com/vivian.c/SLA/Attitudes.htm.

- Crawford, James. 1998. Endangered Native American Languages: What Is to Be Done, and Why? http://ourworld .compuserve. com / homepages/JWCRAWFORD/brj.htm

- Crystal, David .2000. Language Death. Cambridge: Cambridge University Press.

- De Klerk, Vivian .2000. Language shift in Grahamstown: A Case Study of Selected Xhosa Speakers. International Journal of Sociology of Language. 146, pp.87-110.

- Dittmar, Norbert. 1976. Sociolinguistics. London: Edward Arnold.

- Dorian, Nancy C. 1999. “Western Language Ideologies and Small-Language Prospects”. Endangered Languages. Grenoble, A. Lenore, Lindsay J. Whaley (eds), pp. 3-21.

- Fasold, Ralph. 1987. The Sociolinguistics of Society. Cambridge: Cambridge University Press.

- Gal, Susan. 1979. Language Shift: Social Determinants of Linguistic Change in Bilingual Austria. New York: Academic Press.

- Grenoble, A. Lenore, Lindsay J. Whaley (eds) .1999. Endangered Languages. Cambridge: Cambridge university press.

- Hudson, R.A. 1993. Sociolinguistics. Cambridge: Cambridge university press.

- Ostler, Rosemarie. 2000. Disappearing Languages. http://www.wholeearth. Com/ArtideBin/325html.

- Redish, Laura .2001. Endangered Languages Revival and Revitalization.

http://www.native-languages.org/revive.htm.

- Rivenburgh, Nancy. 2004. Do we really understand the issue? Media coverage of endangered languages. http://www.ailc.net/ViewPage. cfm/Page1512.htm.

- Romain, Suzanne. 2004. Linguist Warns of Language Extinction. http://www.thehoya.com/news/112304/news5.cfm#top

- Wadhaugh, Ronald. 1993. An introduction to sociolinguistics. Oxford: Basill Blackwell.


[1]-organism                        

[2] -language shift

[3]-language death               

[4] -dead language

[5]-David Crystal           

[6] -language loss         

[7] -language extinction          

[8] -language suicide                                                                   

[9] -language murder    

[10]-dominant language          

[11] -social prestige            

[12] -higher                    

[13] -lower                               

[14] -creol                  

[15] -language maintenance / preservation   

[16] -Laura Reddish                                           

[17] -extinct language                                   

[18] -moribund

[19]-endangered / imperiled                                                                  

[20] -Barbara F. Grimes                

[21] -stages of language endangerment         

[22]-critically endangered     

[23]-severely endangered   

[24] -endangered             

[25] -eroding               

[26]- stable but threatened               

[27] -safe                         

[28] -Michael Krauss        

[29] -viable                

[30] -viable but small

[31] -nearly extinct                    

[32] -indigenous languages                                        

[33] -Rosemarie Ostler              

[34] -Nancy Rivenburgh                               

[35] -Michael Cahill                  

[36] -Bill Sutherland                               

[37]-linguistic equilibrium    

[38] -Ferguson      

[39] -Stewart                              

[40] -vernacular                     

[41] -standard       

[42]-classical                                

[43] -pidgin                            

[44] -major           

[45] -minor

[46] -group function                                 

[47] -official use

[48] -language of wider communication  

[49] -educational use

[50] -religious affairs                                 

[51] -international language

[52] -provincial function    

[53] -capital function   

[54] -literary function

[55] - sudden shift                          

[56] - Maluku

[57] - planned shift                         

[58] -Tagaloge

[59] - national language policy        

[60]- Swahili

[61] -Mesozoic era                         

[62] -mass extinction

[63]-Arawak                                  

[64] -intermarriage                                    

[65] -Wurm                                     

[66] - the ecology of language

[67] -Darwinian model                   

[68] -adaptation                                    

[69]-Darwinian evolutionism                  

[70] -developed                                                     

[71] -primitive            

[72]-fitter                  

[73]-Allee effect

[74] - Leanne Hinton                               

[75] - Vivian Cook

[76] - Celtic      

[77] -Lenore A. Grenoble

[78] -Lindsy J.Whaley                

[79] -Irish Gaelic      

[80] Nancy C. Dorian

[81]-western language ideology            

[82]-nationalism

[83]-Breton

[84] -Basques                                      

[85]-Alsatians                                                                      

[86] -Occitanins         

[87] - Social Darwinism

[88]  -Anglophones    

[89] -authentic                                       

[90] -linguistic conflicts                     

[91] -industrialization                            

[92] -mechanization

How and Why, Languages Die

Abstract

    Nowadays, sociolinguists are of the opinion that languages are organic entities, which go through a predictable life cycle of birth, infancy, maturation, then gradual decay and death. On the other hand, the current age is, undoubtedly, the age of great transformations, rapid developments and extreme dynamism. The effects of such radical changes are evident in the constant shifting of technology, material culture, ecosystems and even moral attitudes. One particularly striking feature of this transformation is the number of languages, which will simply cease to be spoken. This phenomenon- language death - and the factors and conditions, which give rise to it, are the subject of the present article.

   

 Key terms:  language death – language shift – language maintenance – language attitude - bilingualism – endangered languages

 

Introduction

    It is generally agreed that there are somewhere between 5000 and 6000 languages spoken in the world today. These languages are unevenly distributed over the earth and over the world’s population: while some countries like Papua New Guinea show extremely high language density(around 860 languages spoken in a small territory), other large areas may be characterized by relative scarcity. For example, there are just nine languages in Saudi Arabia, even though the country is over four times the size of Papua New Guinea.

  Just as the languages of the world are distributed unequally in terms of geography, they vary widely in terms of the numbers of people who use them. Among the world’s languages, only 330 languages each has more than one million native speakers and the native speakers of 450 languages are so small that they are likely to disappear in the near future. These minority languages which are in danger of extinction are called endangered languages.

Language death/ shift

   Language death happens when a community who share a native language abandon it, and collectively shift to speaking another one instead.

    Language shift, language extinction and language loss are the equivalent terms for language death. Aitchison (1995: 197,198) talks of “language suicide” and “language murder”, both of which are kinds of language death. This goes also for dialect: dialect shift is a case of language shift.

    Language experts regard some classifications for the stages of language endangerment. One of these classifications is the one proposed by Grimes (2002:8):

1- Critically endangered languages   

2- Severely endangered languages

3- Endangered languages

4- Eroding languages

5- Stable but threatened languages

6- Viable languages

   Language death is a global phenomenon - and has been for millennia - but a global conscience to actually care and do something about it is regrettably recent, minuscule, and far too late. But it is emerging, building upon excellent initiatives of the past few decades to gather information and document data on languages - and will be pushed along more rapidly by recent researches and publications (Susan Gal, 1979; Ralph Fasold, 1987; Nancy Dorian, 1999; James Crawford, 1998; David Crystal, 2000; etc.)

Reasons for decline of languages:

    Language shift is always preceded by multilingualism: you can’t shift to a new language unless you learn to speak it. But societal multilingualism does not always lead immediately to language shift: it can be a stable condition.

    Admittedly, various factors play a part in the process of language shift. According to Fasold (1987: 272) bilingualism is a necessary, if not sufficient, condition for language shift. Fasold (1987:217) mentions migration, urbanization, industrialization, language of instruction, and social prestige of languages as determining factors in language shift or maintenance. Grimes (2002:2, 3) adds national language policy and national disasters to the above list.

      Dorian (1999:5) says that the rise of nationalism in Western Europe at the beginning of the industrial age is, to a large extent, responsible for the loss of minority languages. This, so- called “western language ideology”, she believes, changed the attitudes of native speakers in small communities toward their mother tongue.

    Language shift is impossible without a shift in the attitudes of the speakers. Social, cultural, economic and political factors create a negative attitude toward lower languages and it paves the way for the acquisition of a higher language. The result of this process is the extinction of the traditional language of a minority group.

Reasons for preserving endangered languages:

    For obvious reasons, endangered languages are a topic which has become of particularly great concern to linguists, sociologists and anthropologists. Now the very question that comes to mind is that, “what is the importance of languages?” Languages are important because each language is a cultural entity, and at the same time, a medium to transfer a culture from one generation to the next one. Undoubtedly there is close relationships between language, religion, culture and folklore.  Then when we lose a language, in fact, we lose a substantial part of a culture, along with verbal arts, idioms, proverbs, anecdotes and customs related to that language.

    On the other hand, one of the most fundamental ways we use to establish our identity is through our use of language. The language we speak can also shape other people’s views of who we are. Then languages are very important in the construction of individual and social identities and people use language to identify themselves as belonging to a particular group or community.

    Another point that Grimes (2002, 1) mentions is that by preserving language we prevent loss of information about plants, wildlife and herbal medicine.

Moreover, linguists, who are increasingly vocal on this issue, have warned that the death of any natural language represents an incalculable loss to their science. Each language is a unique system of knowledge, and language loss, for a linguist, means the loss of data and from a scientific standpoint the destruction of data is always regrettable.

   Above all, language diversity contributes to cultural diversity. Admittedly the world with a limited number of languages would be a monotonous and boring world.

References:

- Aitchson, Jean. 1995.  Language Change: Progress or Decay? Cambridge: Cambridge University Press.

- Crawford, James. 1998. Endangered Native American Languages: What Is to Be Done, and Why? http://ourworld .compuserve. com / homepages/JWCRAWFORD/brj.htm

- Crystal, David .2000. Language Death. Cambridge: Cambridge University Press.

- Dorian, Nancy C. 1999. “Western Language Ideologies and Small-Language Prospects”. Endangered Languages. Grenoble, A. Lenore, Lindsay J. Whaley (eds), pp. 3-21.

- Fasold, Ralph. 1987. The Sociolinguistics of Society. Cambridge: Cambridge University Press.

- Gal, Susan. 1979. Language Shift: Social Determinants of Linguistic Change in Bilingual Austria. New York: Academic Press.

- Grenoble, A. Lenore, Lindsay J. Whaley (eds) .1999. Endangered Languages. Cambridge: Cambridge university press.

- Rivenburgh, Nancy. 2004. Do we really understand the issue? Media coverage of endangered languages. http://www.ailc.net/ViewPage. cfm/Page1512.htm.

- Romain, Suzanne. 2004. Linguist Warns of Language Extinction. http://www.thehoya.com/news/112304/news5.cfm#top

- Wadhaugh, Ronald. 1993. An introduction to sociolinguistics. Oxford: Basill Blackwell.

 

 

English Phonetics and Phonology

 

University of Mazandaran

Department of English Language 

English Phonetics and Phonology 

Introduction:

   Phonetics and phonology are regarded as sub branches of linguistics. Phonetics is the scientific study of human speech sounds, and phonology is defined as the study of the sound patterns and systems of human languages.

 

Objectives:

   The main purpose of the course is to give students language awareness about how speech sounds are formed and produced. It also intends to help students improve their pronunciation by giving them information on English syllable structure, stress patterns and intonation patterns.

 

Materials:

   This course provides students with some information on the following issues:

Fundamental concepts of phonetics and phonology

Branches of phonetics with emphasis on articulatory phonetics

Various parts of human speech organ/ vocal tract

Description and classification of English consonants

Description and classification of English vowels

Syllable structures and phonotactics

Stress patterns

Intonation patterns

Pronunciation differences between British and American English

Teaching the pronunciation of English sounds.

 

Presentation

   Materials will be presented in details by the instructor of the course in the form of lectures in each session, but students are expected to study the related chapters beforehand to be able to answer the questions raised by the instructor and participate in the discussion at the beginning of each class. Students are allowed to raise their own questions before, during, or after the lecture. They are also required to do the exercises of the book for the following session. All students are supposed to be punctual and attend the class regularly.

 

Evaluation: 

- Class participation, regular presence, and punctuality: 3 points

- Mid-term exam: 4 points

- Final exam: 13 points

                      _____________

                      Total: 20 points

 

Course book 

A Practical Course of English Phonetics and Phonology

                               By: Dr. Mohammad Hossein Keshavarz (SAMT Publication) 

 

Additional sources:

- Akmajian, A, Demers, R.A, Farmer, A. K, and R. M. Harnish. 1997.  Linguistics: An Introduction to Language and Communication. (4th ed.) . Massachusetts: MIT Press. Chapters 3 and 4. 

- Baker, A. 1992. Ship or Sheep? An Intermediate Pronunciation Course. Cambridge:      Cambridge University Press. 

- Falk, J. S. 1978. Linguistics and Language.(2nd ed.). New York: John Wiley and Sons. Chapters 7, 8, 9, and 10. 

- Fromkin, V. and R. Rodman. 1988. An Introduction to Language.(4th ed.). New York: Holt, Rinehart, and Winston Inc. Chapters 2 and 3. 

- Ladefoged, P. 1975. A Course in Phonetics. New York: Harcourt Brace Jovanovich Inc. 

- Roach, P. 1983.English Phonetics and Phonology. Cambridge: Cambridge University Press. 

- Yarmohammadi, L. and Gh. Pouretedal. 1998. A Course in English Pronunciation: A Generative Framework. .(2nd ed.). Tehran: SAMT. 

- Yule, G. 2006.The Study of Language. (3rd ed.). Cambridge: Cambridge University Press. Chapters 4 and 5. 

  

                                                                              Good Luck                      Bashirnezhad

Linguistics 1 syllabus

University of Mazandaran

Department of English Language

 

Linguistics 1

 

Introduction:

 

   Language is a means of communication through words. It is the most common human ability and, at the same time, one of the most wonderful inventions of mankind. All of us know at least one language and use it easily to communicate with others. Most of us regard language as something quite simple and ordinary, and pay no special attention to it. But, in fact, language is both a complex and interesting system of knowledge.

    Language makes the difference between mankind and other animals. Suppose a dog or any other animal awoke one morning and started talking. It would certainly make the front page of every newspaper in the world. But for us, language is an essential part of daily life and we can’t imagine a world without it.

    All these show that language is important enough to be studied and it has been the subject of study for more than two thousand years. The scientific study of language is known as linguistics and the person who studies language is called a linguist.

 

 

Objectives:

 

   The major goal of the course is to give students awareness about language and its nature, form and function. It also tries to help students find more about the sub branches of linguistics, the origin of language and writing, and the process of language acquisition.

 

 

Materials:

 

   This course provides students with some information on the following issues:

  1. The origins of language.
  2. The development of writing.
  3. Words and word-formation.
  4. Morphology.
  5. Phrases and sentences.
  6. Syntax.
  7. Semantics.
  8. Pragmatics.
  9. Language and the brain.
  10. First language acquisition.
  11. Second language learning.
  12. Language history and change.

 

 

 

 

 

Presentation:

 

   Materials will be presented in details by the instructor of the course in the form of lectures in each session, but students are expected to study the related chapters beforehand to be able to answer the questions raised by the instructor at the beginning of each class and participate in the discussion. Students are allowed to raise their own questions before, during, or after the lecture. They are also required to do the exercises of the book (at the end of each chapter) for the following session. All students are supposed to be punctual and attend the class regularly.

 

 

Evaluation:

 

- Class participation, regular presence, and punctuality: 3 points

- Mid-term exam: 4 points

- Final exam: 13 points

                      _____________

                      Total: 20 points

 

 

 

 

 

Course book:

 

The Study of Language

George Yule (2006). (3rd ed.)

 

 

 

Additional sources:

 

- Akmajian, A, Demers, R.A, Farmer, A. K, and R. M. Harnish. 1997.  Linguistics: An Introduction to Language and Communication. (4th ed.) . Massachusetts: MIT Press.

 

- Falk, J. S. 1978. Linguistics and Language. (2nd ed.). New York: John Wiley and Sons.

 

- Fromkin, V. and R. Rodman. 1988. An Introduction to Language. (4th ed.). New York: Holt, Rinehart, and Winston Inc.

 

 

 

 

 

 

 

                                                                              Good Luck                      Bashirnezhad

 

ترجمه از دیدگاه زبانشناسی

 

 

اصول ترجمه

 

 

 

حسن بشيرنژاد

 

______________________________

 

The Principles of Translation

 

H. Bashirnezhad


مقدمه

در اين واحد درسي ابتدا با تعريف ترجمه و نقطه نظرات انديشمندان در مورد ترجمه آشنا مي‌شويد. پس از آن به تاريخچه مختصري از ترجمه و علل ترجمه مي پردازيم و انواع ترجمه را از ديدگاه ترجمه شناسان و زبانشناسان بيان مي‌كنيم . در دنباله، ويژگيهاي يك ترجمه و مترجم خوب را مرور مي كنيم و در پايان نيز ضمن طرح مسأله نسبيت  زباني به مسائل و مشكلات ترجمه ، مسائل سبكي ، مشكلات ترجمه ‌ادبي و ترجمه‌‌ناپذيري مي‌پردازيم.

قبل از هر چيز لازم است  تا به خود واژه ترجمه  (translation ) و مشتقات آن بپردازيم. ترجمه عمل تغيير يك متن يا گفتار از يك زبان به زبان ديگر است. اين تنها تعريفي ابتدايي و عاميانه از لفظ ترجمه است. شخصي كه عملاً درگير كار ترجمه است را مترجم (translator) مي‌نامند و علمي كه اصول  و روش ترجمه را مورد مطالعه قرار مي‌دهد علم ترجمه شناسي translatology)) ناميده مي‌شود و شخصي كه آگاه به اين علم بوده و يا‌ آن را مطالعه مي‌كند  ترجمه­شناس (translatologist)  اطلاق مي‌گردد.

معمولآً در ترجمه، ما با دو زبان سرو كار داريم و در نتيجه مقايسه و مقابله دو زبان مطرح مي­شود. بنابراين، مي‌توان گفت كه ترجمه­شناسي بخشي از زبان شناسي مقابله­اي (contrastive linguistics) است.

زباني كه در آن زبان كار ترجمه را شروع مي‌كنيم معمولاً زبان اول/ مبدأ (language1= L1  يا Source language  = SL) ناميده مي­شود و زباني كه ترجمه به آن ختم مي شود زبان دوم/ مقصد (language 2=L2  يا Target language =TL  ) ناميده مي­شود.

علاوه بر واژه translation  از واژه ديگري نيز براي ترجمه استفاده مي شود  كه آن واژه interpretation   است كه به معني ترجمه، تعبير يا تفسير مي باشد و شخصي كه اين كار  را انجام مي‌دهد مترجم يا مفسر (interpreter ) ناميده مي شود. امروزه واژه interpreter  بيشتر براي مترجمان شفاهي و همزمان به كار  مي‌رود.

 

تعريف ترجمه و نقطه نظرات مختلف در اين باره

براي   واژه « ترجمه» تعاريف مختلفي از  سوي متخصصان فن بيان شده است كه در اينجا به اختصار چند  مورد را بررسي مي‌كنيم.

جان كتفورد (Catford, 1965 ) ترجمه را اين­گونه تعريف مي كند:

»Translation is the replacement  of textual material in one   language by  equivalent textual material in another language«

ترجمه جايگزيني مواد متني است در يك زبان (زبان مبدأ) با مواد متني معادل در زبان ديگر (زبان مقصد).

يوجين نايدا (E. Nida) نيز ترجمه را چنين تعريف مي كند:

   «ترجمه عبارت است از پيدا كردن نزديكترين معادل طبيعي پيام زبان دهنده در زبان گيرنده، نخست از لحاظ معنايي و دوم از لحاظ سبك»

پيترنيومارك (P. Newmark) نيز مي گويد:

  «ترجمه فني است كه يك پيام نوشتاري در زباني  را با همان پيام در زبان  ديگر جايگزين مي‌كند»

 

 

ورنر وينتر (Werner Winter ) مي گويد:

« ترجمه كوششي است در جهت جايگزيني يك تجربه و يا فرمول خاصي از جهان پيرامون به زبان ديگر»

سروانتس(Cervantes ) معتقد است:

« يك ترجمه مثل پشت قالي فقط مي تواند طرح كار را نشان دهد»

كولي (Cowley ) هم در دفاع از ترجمه آزاد خود مي گويد:

«... ترجمه كلمه به كلمه و يا خط به خط به اين مي ماند كه ديوانه‌اي حرفهاي ديوانه‌اي ديگر را نقل كند.»

و يك ضرب‌المثل ايتاليايي هم كاملاً ترجمه را خيانت مي‌داند:

Traduttore,Traditore

مترجم خائن است

مي بينيم كه تعريف دقيق  و فني ترجمه كار چندان ساده‌اي نيست و بيشتر تعريف‌هايي كه تاكنون به دست داده شده‌اند غالباً‌ آن  قدر كلي و نظري است كه عملاً  هيچ گرهي از مشكلات مترجمان در كار ترجمه نمي‌گشايد.

هر مترجم پس از سالها ترجمه، تعريف تازه‌اي از كار ترجمه استنباط مي كند كه باز هم اغلب براي خودش قابل فهم است و نمي تواند هيچ‌گونه رهنمود عملي در اختيار مشتاقان كار ترجمه و مترجمان  تازه كار قرار دهد.

اگر ترجمه را به صورت برگردان نوشته يا گفته‌اي از يك زبان به عنوان زبان مبدأ ، به زبان ديگر يا  زبان  مقصد تعريف كنيم، مطلوب‌ترين نوع اين برگردان زماني تحقق مي يابد كه تأثير آن نوشته يا گفته در خواننده يا شنوندة زبان مبدأ به خواننده يا شنونده  زبان مقصد نيز منتقل شود. به عبارت ساده تر، ترجمه عبارت است از برگردان متني از زبان مبدأ به زبان مقصد بدون كوچكترين افزايش يا كاهش در صورت (Form‌) يا معني (meaning ) .اين تعريف اگر چه دقيق است اما عملي نيست زيرا هيچ پيامي را نمي‌توان بدون تغيير در صورت و معني از زباني به زبان ديگر منتقل كرد. اين مسئله به ساختارهاي متفاوت زبانها بر مي‌گردد كه در بحث نسبيت زباني مفصل‌تر مورد بحث قرار مي‌گيرد.

مختصري از تاريخچه ترجمه و علل آن

 به گفته پيتر نيومارك(1988) اولين ردپاي ترجمه را مي‌توان در سه هزار سال قبل از ميلاد و دوران پادشاهي مصر باستان ديد كه نوشته‌هايي به دو زبان در منطقه الفاتين(Elephantine ) يافت شده است. لازم به ذكر است  كه نظير اين نوشته‌ها به دو زبان به صورت سنگ و يا نوشته‌هاي روي پوست از پادشاهان ايراني قبل از ميلاد نيز يافت شده و موجود مي‌باشند.

اما شروع ترجمه به صورت رسمي به حدود سال 240 قبل از ميلاد برمي‌گردد. در آن زمان  شخصي به نام ليويوس آندريكوس (Livius Andricus ) متن « اديسه» اثر  هومر را از يوناني به لاتين برگرداند. در قرن دوم قبل از ميلاد نيز ترجمه تورات توسط هفتاد تن از علماي يهودي به منظور رفع نيازهاي جامعه يهودي اسكندريه كه به زبان لاتين تكلم مي‌كردند انجام شد. ترجمه انجيل نيز به زبانهاي لاتين، سرياني ، قبطي  و ارمني كمي بيشتر از آن شروع شده بود كه اين نوع ترجمه‌ها عمدتاً ترجمه‌هاي « كلمه به كلمه» بودند . تنها جرم قديس (Saint Jerome ) يك ترجمه تحت‌الفظي از انجيل در قرن چهارم ميلادي به عمل آورد كه بسيار مورد انتقاد  مترجمان و مذهبيون واقع شد. در واقع همين انتقادات و مخالفت‌ها سرآغاز بحث بر سر شيوة ترجمه و لزوم تعيين اصول و مباني ترجمه شد.

در قرون وسطي( قرن چهارم تا چهاردهم) ترجمه در اروپاي غربي منحصر به مباحث، مقالات و متون مذهبي بود.

در قرن نهم و دهم ميلادي در بغداد  مركزي به نام « دارالحكمه» داير شد كه در واقع مركز ترجمه آثار كلاسيك يوناني به زبان عربي بود و عدة  زيادي از اين مترجمان ايراني‌الاصل بودند.

در قرن  دوازدهم كه با فتح اسپانيا به دست مسلمانان، اسلام و غرب در تماس قرار گرفتند، مركزي براي ترجمه آثار اسلامي به زبان لاتين و آثار يوناني به عربي در آنجا داير شد.

با پيدايش رنسانس پرداختن به كار ترجمه در جوامع فرهنگي اروپايي غربي از هر سو رواج گرفت در اين دوران، ترجمه انجيل از مسائل و معضلات عمده به شمار مي رفت. اولين ترجمه كامل از انجيل به زبان انگليسي توسط ويكليف بين سالهاي 1380 تا 1384 ميلادي به عمل آمد.

تا قبل از قرن نوزدهم عمدة مطالب ترجمه شده به مسائل مذهبي، ادبيات، يا فلسفه مربوط مي‌شوند. در قرن نوزدهم ترجمه به عنوان وسيله‌اي يك جانبه جهت ارتباط بين دانشمندان و متفكران دنيا نقش ايفا مي‌كرد و قرن بيستم  نقش ترجمه به مراتب بيشتر شد، تا جائي كه آن را « عصر ترجمه » لقب دادند.

امروزه ترجمه ابزاري است براي:

- آگاهي از آخرين دستاوردهاي علمي و فني

- تبادل اطلاعات فرهنگي،  هنري و ادبي

-  آگاهي از اوضاع سياسي و اقتصادي جهان

- مبادلات اقتصادي و تجارت

- آگاهي از افكار و انديشه‌هاي پيشينيان و گذشتگان

 

ترجمه در ايران

كار ترجمه در كشور ما با ترجمه كتابهاي درسي دارالفنون آغاز شد . اين موسسه آموزشي در زمان عباس ميرزا و به پيشنهاد روشنفكران و آزاديخواهان تأسيس شد و هدفش كسب تمدن و علوم مغرب زمين بود و لذا به استخدام معلمين خارجي اقدام كردند. كتب درسي به زبان خارجي در زمينه علوم ، ادبيات ، تاريخ ، پزشکی و مهندسی با کمک همين معلمين تهيه و به فارسی ترجمه می شدند. از آنجايي که  محصلين بيشتر به فرانسه اعزام مي‌شدند، زبان فرانسه در مملكت رايج شد و با گسترش آن آثار نويسندگان  فرانسوي به فارسي ترجمه شد و در كنار آن ترجمه‌هايي از ديگر زبانها مانند آلماني، روسي ،لهستاني، مجاري، اسپانيايي، پرتغالي ، و انگليسي نيز به فارسي صورت گرفت.

از نخستين كتابهاي ترجمه شده ادبي در آن زمان مي‌توان به نمايشنامه مردم گريز مولير(Mollier ) اشاره كرد كه از فرانسه به فارسي ترجمه شد. در ضمن دو كتاب تاريخي« پطر كبير» و « شارل دوازدهم» نيز به سفارش عباس ميرزا توسط ميرزا رضا مهندس به فارسي ترجمه شدند. از آن پس كار ترجمه رونق بيشتري يافت و محمد طاهر ميرزا و محمد خان اعتماد‌السلطنه پركارترين مترجمان آن دوره بودند.

پس از جنگ جهاني دوم، زبان انگليسي  جاي فرانسه را به عنوان زبان دوم گرفت و گسترش روزافزون يافت. با وجود اين، در قلمرو ادبيات هنوز بهترين مترجمان ما اغلب كساني هستند كه از زبان فرانسه ترجمه كرده اند و نمونه بارز آن « محمد قاضي» است.

 

انواع ترجمه از ديدگاه زبان‌شناسان و ترجمه‌شناسان

 آبراهام كولي(A. Cowley) ، شاعر انگليسي قرن هفدهم، شخصي است كه اشعار پيندار (Pindar ) شاعر كلاسيك يوناني را به انگليسي ترجمه كرده است. تا آن زمان اصولاً همه پاي بند به ترجمه     «كلمه به كلمه» بودند و كولي كه اين سنت را شكسته بود سخت مورد انتقاد واقع شد . كولي در پاسخ به اين انتقادها مي‌گويد:

« هر كسي شعرهاي پيندار را كلمه به كلمه ترجمه كند بدان مي‌ماند كه ديوانه‌اي سخن ديوانه‌اي را نقل كرده باشد. بنابراين در ترجمه آثار او ، من آنچه را خواسته‌ام به متن افزوده‌ام و آنچه را كه زايد دانسته‌ام حذف كرده‌ام.

درايدن (Dryden ) شاعر انگليسي هم عصر كولي در نقد ترجمه كولي، دست به تقسيم بندي انواع ترجمه مي زند و ترجمه كولي را در يكي از اين دسته‌ها قرار مي‌د‌‌هد و آن را ترجمه جعلي و ساختگي يا به اصطلاح(imitation ) مي‌نامد. درايدن ترجمه را بر سه قسم مي‌داند:

1- metaphrase :  كلمه در برابر كلمه و عبارت در برابر عبارت قرار مي‌گيرد (بنابراين فقط صورت حفظ مي شود).

2- paraphrase : ترجمه‌‌اي كه مترجم مفهوم اصلي متن را در نظر دارد و براي رساندن اين مفهوم گاه تفسيرهايي بر آن مي‌افزايد (بنابراين مفهوم حفظ مي شود اما صورت نه).

3-imitation : مترجم نه به كلمه وفادار است و نه به مفهوم، بلكه فقط براي حفظ «روح كلي مطلب» آنهم به گونه اي كه خود در يافته، هرگونه تصرفي در متن به عمل مي‌آورد و ترجمه كولي از اين دسته است.

پس از درايدن ، زبانشناسان معاصر تقسيم‌بنديهايي از انواع ترجمه به عمل آورده اند.

چنانكه قبلاً‌ اشاره شد كتفورد ترجمه را جايگزيني مواد متني زبان مبدأ با مواد متني معادل  از زبان مقصد مي‌داند اما از اين جايگزيني هميشه يك ترجمه خوب  حاصل نمي شود زيرا يك ترجمه  به نظام‌هاي زبان مبدأ و مقصد، هدف مترجم از ترجمه متن، مخاطب يا خواننده متن و نوع سبك و سياق متن مورد ترجمه بستگي دارد و انتخاب يك ترجمه از ميان ترجمه‌هاي مختلف نيز بايد با در نظر گرفتن اين عوامل صورت گيرد.

الف) از نظر ميزان(extent ) متن مورد ترجمه آن را به دو نوع ترجمة كامل (full translation ) و ترجمه نسبي / غير كامل translation) partial ) تقسيم بندي مي‌كند.

در ترجمه كامل، كلية  عناصر متن مبدأ بدون استثناء با عناصر زبان مقصد جايگزين مي‌گردد ولي در ترجمه غير كامل قسمتي از متن زبان مبدأ جايگزين نشده باقي مي ماند و به همان صورت اصلي نوشته مي‌شود. براي مثال وقتي يك متن گرامر انگليسي را به فارسي ترجمه مي‌كنيم گاهي اصطلاحات دستوري و مثالهاي آن را به صورت انگليسي (جايگزين نشده) مي‌نويسيم. به عنوان يك تمرين دو متن زير را به  فارسي ترجمه كنيد:

1- "Let's" usually expresses a suggestion and is reported by the verb "suggest" in indirect speech.

e.g.: He said, "Let's leave the case at the station"

He suggested leaving the case at the station.

 

2-The word "Paper" derives from "Papyrus" which is the name of a plant and was used for writing in old Egypt.  

 

 

 ب) ترجمه از نظر سطح (level ) توصيف زباني به دو گروه ترجمه کلي (total) و ترجمه محدود (restricted ) تقسيم‌بندي ميشود. مي‌دانيم كه هر زبان در چند سطح مورد مطالعه قرار مي گيرد كه  عبارتند از:

واج شناسي(phonology ) ، واژه‌شناسي(morphology ) ، نحو (syntax)، معناشناسي (semantics ) و رسم الخط (graphology ) . در ترجمه كلي، زبان مبدأ در همه سطوح توسط زبان مقصد جايگزين مي شود مثال:

Translation is a branch of contrastive linguistics.

 

ترجمه شاخه اي از زبان شناسي مقابله‌اي است.

اما در ترجمه  محدود امر جايگزيني در همة سطوح اعمال نمي‌شود.  به نمونه زير توجه كنيد.

The fibroma is a tumor that often arises in the gastrointestinal tract.

 فيبروما نوعي تومور است كه اغلب در لوله گوارش ظاهر مي شود.

 در اينجا واژه‌هاي مشخص شده تنها از نظر رسم‌الخط و تا حدودي تلفظ دچار دگرگوني شده‌اند و به طور كامل با واژه هاي معادل در زبان مقصد جايگزين نشده‌اند و بنابراين در همه سطوح جايگزيني اعمال نشده است.

تمرين: كداميك از ترجمه‌هاي زير كلي و كدام محدود است؟ چرا؟

Phonology is the study of the sound system of a language.

1- فونولوژي عبارت است از مطالعه سيستم صوتي زبان

2- واج شناسي عبارت است از مطالعه سيستم صوتي زبان

 3- واج شاسي عبارت است از مطالعه نظام صوتي زبان.

ج) ترجمه از نظر رديف (rank ) ساختمان زباني به سه دسته آزاد (free ) ، وابسته به رديف  (rank– bound ) و تحت‌الفظي (literal ) تقسيم مي‌شود.

منظور از رديف، رديف هاي سلسله مراتبي است كه عناصر ساختماني  زبان در چهارچوب متن در آنها آرايش مي‌يابند. در اين سلسله مراتب، عناصر هر رديف از يك يا چند عنصر مافوق خود تشكيل مي‌يابند.

پائين‌ترين رديف «كلمه»  و بالاترين رديف «متن» است.

كلمه / واژه word

گروه / عبارت  group/phrase

بند clause

جمله sentence

متن   text

 

ترجمه آزاد: در ترجمه آزاد، مترجم پيام متن مبدأ را صرف نظر از آرايش رديفي زبان مبدأ به صورت آزاد در چهارچوب زبان مقصد ترجمه مي كند. آنچه در اين ترجمه معيار و  ملاك قرار مي‌گيرد پيام ، مفهوم و منظور متن مبدأ مي‌باشد و نه نوع كلمات ، تعداد كلمه‌ها و جمله‌ها  و غيره. بنابراين در ترجمه آزاد، متن ترجمه شده ممكن است از نظر تعداد كلمات و جمله‌ها و عبارات با متن مبدأ برابر نباشد. براي مثال عبارت فارسي «خداحافظ» بدون توجه به نوع و تعداد و معني كلمات به Good – bye  ترجمه مي شود و عبارت « دست شما درد نكند» به عبارت «thank you » ترجمه مي‌شود.

ترجمة وابسته به رديف: در اين نوع ترجمه،  مترجم آرايش رديفي متن مبدأ را حفظ مي‌كند و كلمه را به كلمه، عبارت را به عبارت، و جمله را به جمله ترجمه مي كند. اين نوع ترجمه را اصطلاحاً ترجمه « كلمه به كلمه» word- for- word  Translation) ) نيز مي نامند. براي مثال ترجمه «كلمه به كلمه» واژة خداحافظ به صورت (God protector ) در مي‌آيد كه از نظر مفهومي ترجمه مناسبي نيست. البته ترجمه وابسته به رديف ( كلمه به كلمه) هميشه منجر به پيدايش ترجمه نامقبول نمي­شود.

ترجمه تحت‌الفظي: در اين نوع ترجمه، مترجم تا حدودي كلمه به كلمه عمل مي‌نمايد ولي گاهي براي بهتر رساندن پيام، كلمات يا عناصري را به زبان مقصد مي‌افزايد. براي نمونه مي‌توان گفت ترجمه تحت‌الفظي عبارت « خداحافظ» در انگليسي مي شود:

.God protect you

كه  نه ترجمه كلمه به كلمه  است (زيرا كلمه you  به ترجمه اضافه شده است ) و نه ترجمه آزاد است (زيرا در انگليسي اين مفهوم را با Good- bye  بيان مي‌كنند).

تمرين : تعاريف زير كه به زبان انگليسي بيان شده‌اند مربوط به يكي از انواع ترجمه مي‌باشند. شما نام آن نوع ترجمه را در مقابل هر تعريف بنويسيد.

1) The entire SL text is replaced by TL text material.

2) Some parts of the SL text are left untranslated.

3) This translation Lies between the two extremes of free and rank- based.

4) A total translation in which equivalences shift freely up and down the rank scale.

5) A total translation in which the selection of TL equivalents is deliberately confined to one rank, in the grammatical units.

6) Translation in which all levels of SL text (grammar, lexis , Phonology….) are replaced by TL material.

7) Replacement of SL textual material by equivalent TL textual material, not at all levels.

 

 

انواع ترجمه از نظر پيتر نيومارك(Peter Newmark )

نيومارك(1981) در بحث از انواع ترجمه ، به دو نوع ترجمه اشاره مي‌كند؛ ترجمه معنايي(Semantic translation) وترجمه پيامي(Communicative )، كه مي‌توان آنها را تا حدودي به ترتيب با ترجمه «كلمه به كلمه» و » ترجمه آزاد» كت‌فورد مطابقت داد. در اينجا به نقل گفته هاي نيومارك در مورد اين دو نوع ترجمه مي پردازيم:

- Communicative translation attempts to produce on its readers an effect as close as possible to that obtained on the readers of the original.

- Semantic translation attempts to render, as closely as the semantic and syntactic structures of the second language allow, the exact contextual meaning of the original.

چنانكه قبلاً متذكر شديم، ترجمه معنايي بيشتر با ترجمه ( كلمه به كلمه) و يا شايد تحت‌الفظي كت‌فورد شباهت داد كه در آن  مترجم نه تنها مفهوم متن مبدإ را نشان مي‌دهد بلكه نحوة بيان نويسنده اصلي يعني آرايش و ساختار نحوي را نيز حفظ مي‌كند. در ترجمه پيامي ، مترجم تنها پيام اصلي را مد نظر قرار مي‌دهد آنچه را كه خودش از متن اصلي درك مي كند . در قالب متن مقصد عرضه مي‌كند و به شيوه بيان متن اصلي توجه ندارد.

تمرين:

1- در جاهايي كه تازه رنگ / نقاشي شده است علامت انگليسي«wet paint » نصب مي شود تا مردم رنگي نشوند . اين عبارت را يك بار به طور معنايي و يك بار به صورت پيامي ترجمه كنيد و بگوئيد كداميك در فارسي مقبول‌تر است.

2- عبارت فارسي زير را در نظر بگيريد:

«‌استعمال دخانيات ممنوع»

دو ترجمه  براي اين جمله به انگليسي ارائه شده است شما ضمن تعيين نوع آنها را در فارسي باهم مقايسه كنيد

- It is forbidden to use tobacco products

- No smoking

 3-عبارت زير را به دو صورت معنايي و پيامي‌ ترجمه كنيد و آنها را با هم مقايسه كنيد.

- It was as dark as coal

4- جمله انگليسي زير بخشي از داستان Animal Farm  نوشته Orwell George است. آن را به صورت پيامي به فارسي ترجمه كنيد.

- They knew every inch of the farm

5- جملات و عبارات زير را به صورت معنايي ترجمه كنيد. آيا حاصل ترجمه در فارسي مقبوليت دارد؟

-to kill time

- to rise the price

- to play with someone's feeling

- to break the silence

- golden hair

- to die of hunger

ويژگي هاي يك مترجم خوب

درباره يك مترجم خوب نظرات زيادي ارائه شده است. در نگاه اول  به نظر مي‌رسد كه يك مترجم خوب بايد به دو زبان تسلط كامل داشته باشد اما اين به تنهايي كافي نيست. برخي، علاوه بر تسلط به دو زبان ، بعضي مهارتها و ويژگي‌هاي ديگر را نيز براي مترجم خوب برشمرده­اند. براي نمونه ناباكوف مي­گويد: استعداد نويسندگي مترجم بايد در حدود استعداد كسي باشد كه اثرش را ترجمه مي­كند. نايدا نيز مي‌گويد: كسي كه نتواند اثر قابل ملاحظه‌اي بنويسد بعيد است بتواند اثر قابل ملاحظه‌ي ترجمه كند. يك مترجم خوب بايد مثل يك هنرپيشه خوب به كلمات حيات و حركت ببخشد، مترجم حتماً بايد خودش نويسنده باشد».

اما متأسفانه چنانكه جان دان(John Donne ) مي گويد اكثر مترجمان ما كساني هستند كه چون نمي‌توانند بنويسند به ترجمه روي مي‌آورند.

اتين دوله(Etienne Dollet ) درباره ويژگي‌هاي يك مترجم خوب مي گويد:

-      مترجم بايد محتواي متن و قصد نويسنده را بخوبي درك كند.

- مترجم بايد از دانشي وسيع در زبان مبدأ و مقصد برخوردار باشد.

- مترجم بايد از ترجمه لفظ به لفظ كه هم به مفهوم متن اصلي و هم به زيبايي آن لطمه وارد مي كند بپرهيزد.

- مترجم بايد شكل‌هاي گفتاري رايج و متداول در دو زبان را بشناسد و به كار گيرد.

- مترجم بايد از طريق انتخاب و ترتيب مناسب كلمات ، تأثيري همه جانبه و لحني مناسب متن اصلي به ترجمه ببخشد.

According to Newmark , Cicero(106-43 B.C) believed that:

" … a translator must be either an interpreter or a rhetorician and who knows an interpreter's knowledge is not equaled to bilingualism, and that  the rhetorician is not only one who looks things superficially but one who sees through things " (Newmark:1981)

فرزانه فرحزاد مي‌گويد: « امروزه بسياري از صاحبنظران بر اين عقيده كه مترجم خوب كسي است كه به زبان  مبدأ ( زباني كه از آن ترجمه مي‌شود) و زبان مقصد  (زباني كه به آن ترجمه مي‌شود) و موضوع متن مورد ترجمه احاطه داشته باشد».

پيتر نيومارك (1988 ) مي گويد:

"A translator requires a knowledge of literary and non – literary textual criticism, since he has to assess the quality of a text before he decides how to interpret and then translate it. there are differences between literary and technical translation. The technical translator is concerned with content and the literary translator, with form. A technical translation must be literal; a literary translation must be free"

 

پازارگادي نيز ويژگي‌هاي يك مترجم خوب را 1- تسلط به زبان مادري   2- تسلط به زبان خارجي   3- تشخيص اختلافات دو زبان ذكر مي كند.

 

ويژگي‌هاي يك ترجمه خوب

Mollanazar (2001) says:

"A good translation is one which conveys the same message accurately , naturally and clearly"

دلي فيتس (Duddly Fits) مي گويد:

"ترجمه خوب عبارت است از نزديك‌ترين معادل در زبان مترجم براي مطلب مورد ترجمه، با حفظ مشخصات متن اصلي تا آنجا كه ظرفيت زبان اول ايجاب كند و عجيب و دور از ذهن ننمايد."

موريس نادو (Maurice Nadeau ) معتقد است:

« يك ترجمه خوب در درجه اول بايد ترجمه گون نباشد، به عبارت ديگر مترجم با سلاست و رواني و حفظ كيفيات متن اصلي آن را به زبان دوم برگرداند"

نورتروپ فراي (Northrop Frye ) مي‌گويد:

" ترجمه  خوب آن است كه مفاد متن اصلي را بازگو كند. نوع ديگر ترجمه نيز وجود دارد كه خلق دوباره متن است و بنابراين مي‌‌توان آن را اثري مستقل و جداگانه محسبو ب كرد».

ارنست سميونز (Ernest Simmons ) نيز مي‌گويد:

« ترجمه خوب، ترجمه‌اي است كه مفهوم و پيام متن اصلي را به علاوه فرم ( شكل بيان ) تا سر حد امكان حفظ كرده باشد».

طاهره صفارزاده می گويد یک مترجم خوب آن است که دارای چند ويژگی باشد :

1- مفهوم متن اصلی را برساند .

2- لحن نویسنده در آن حفظ شده باشد .

3- مترجم زبان خاص و متناسب را دريافته باشد . ( سبک )

4- واژگان درست و دقيق را انتخاب کرده باشد .

5- متن ترجمه شده از نظر دستوری با متن اصلی تطابق داشته باشد.

6- در برگرداندن جملات طول کلام نويسنده رعايت شده باشد .

7- به علايم نگارشی و نقطه گذاری توجه شده باشد .

 

يوجين نايدا  ( 1974)   می گويد :

«ترجمه خوب ترجمه ای است که در آن مترجم توانسته باشد برای متن زبان مبدا نزديکترين و مصطلح ترين معادل را در زبان مقصد بيابد . در چنين ترجمه ای نخست انتقال درست معنا مهم شمرده می شود و سپس رعايت سبک ».

 

Dryden ( 1631-  1700)  says :

a . the translator  must  understand the  language of the  author.

b . the translator  must  be familiar  with the author's thoughts.

c . the translator  must  look into  himself to  conform his  genius to that of the author's .

d . if the  thoughts  in the translator's  language and those of the author's are identical, then  rendering would occur smoothly.

e . if the thoughts in the translator's language and those of the author's are not identical , then  redressing is required .

     

اگر بخواهيم مجموع نظرات گفته شده درمورد يک ترجمه خوب را به شکل خلاصه در آوريم بايد  بگوييم که يک ترجمه خوب بايد از دو ويژگی برخوردار باشد : 

1- ترجمه خوب بايد دارای دقت / صحت (accuracy)   باشد، يعنی ترجمه بايد دقيق باشد و دقيقآ همان معنا ، مفهوم ، سبک و لحنی را داشته باشد که متن اصلی دارد .

2- ترجمه خوب بايد از سلاست و روانی (fluency) برخوردار باشد ، يعنی بايد  روان و طبيعی باشد و به اصطلاح جملات آن مصنوعی نبوده و بوی ترجمه نداشته باشد . به عبارت ديگر زمانی که يک گويشور زبان مقصد آن ترجمه را می خواند  آن را به عنوان يک نوشته طبيعی در آن زبان قبول داشته باشد .

معمولآ صحت يک ترجمه را يک گويشور زبان مبدإ می تواند بسنجد و روانی يک ترجمه را يک گويشور زبان مقصد تعيين می کند .

تمرين:

در اينجا جملاتی از صاحبنظران در مورد ترجمه نقل شده است . ضمن مطالعه­ی اين جملات آنها را به فارسی برگردانيد.

-«something new must be added to translations to accommodate for inevitable losses »        (Steiner, 1966)

-« some translators ,  having faced  the  intolerable  atrocities and having been  tired of the injustices of their own  communities , have  found tranquility in translation to keep themselves away from the tormenting  currents . Julia Zulawski΄s statement is interesting ; « In 1950, I started translating to run away from our century for a while ».  This statement implies that you do not have to satisfy others ΄ curiosities but your own desire is sometimes a priority«          (Mac Shane, 1971)

- « the inexperienced young writers can learn from translations carried out by great translators of great writers and thinkers of great eras ».  (Mac Shane. 1971)

 

- « translation of a literary work is as tasteless as a stewed strawberry.          (Harry Smith, 1959)

- « Almost all translations are bad ».  (Max Eastman)

- « poetry is of so subtle a spirit that in pouring out of one language into another, it will all evaporate ».     (Denham)  

- « the literal translation is a lie, it is a fake and a fraud »    (Burton, 1973) 

- « translation  is a  customs  house through  which  passes, if the custom officials  are not  alert , more  smuggled goods of foreign idioms than through any other linguistic frontier »        (Julia  Casares , 1956)

- « we must learn to depend not whole on any man's translation. (George Joey, 17th century)

- «A good translation takes us a very long way ». (Goethe, 19th century)

- « Translation is a sin ».   (Grant Showerman. 1916)

- « Translation  from one language  into  another is  like gazing  at a tapestry  with  the wrong  side  out » . (Cervantes, 17th century)

- « Poetry cannot be translated ».   (Samuel Johnson, 18th century)

- «Translation is like a woman, if it was beautiful, it could not be faithful ».

- « Few readers will get as much out of the originals as they would from a good translation ».  (Elsa Gress, 1971)

- « I sometimes  suspect that the  universe  is nothing  but a translation  from God's original  and this is  the reason  that  everything here is  topsy- turvy . My cabalist theory is that Almighty trusted Satan to translate his creation and it was published before he could correct it ».  (Isaac Bashevis)

- « Translation undresses a literary work, shows it in its true nakedness. An author can fool himself in his own language, but many of his shortcomings become clear to him in another language. Translation tells the bitter truth.  It unveils all masks ».   (Isaac Bashevis)

 

مسائل و مشکلات  ترجمه  

مسائل و مشکلاتی که پيش روی ترجمه است را می توان به دو گروه تقسيم بندی کرد : گروه اول  مشکلات  مربوط به خود مترجمان است و گروه دوم  مشکلاتی است که به ماهيت  زبانها و اختلافات ذاتی آنها برمی گردد .

گروه اول : مشکلات مترجمان

از مجموع نظرات صاحبنظران در مورد ويژگيهای ترجمه و مترجم خوب می توان چنين  نتيجه گرفت که يک مترجم کارآمد بايد به زبان مبدا ، مقصد و موضوع ترجمه تسلط کامل داشته باشد و عده ای نيز معتقدند که يک مترجم خوب بايد از استعداد نقد و و نويسندگی نيز برخوردار بوده و اطلاعات زبان شناسی هم داشته باشد ، اما چنانکه جان دان ( J. Donne)  می گويد، متاسفانه اکثر مترجمان ما کسانی هستند که چون نمی توانند بنويسند به کار ترجمه روی آورده اند.

کمتر مترجمی را می توان پيدا کرد که بر هر دو زبان تسلط کافی داشته باشد . علاوه بر آن، بسياری از افرادی که بنا به دلايلی بر دو زبان تسلط کافی دارند ، تحصيلات دانشگاهی و ذوق کافی برای ترجمه ندارند . ترجمه، علاوه بر تسلط کافی به دو زبان مستلزم علاقه ، ذوق و استعداد نيز می باشد و جمع شدن  همه اين ويژگيها در يک فرد به ندرت اتفاق می افتد .

آموزش ترجمه در دانشگاهها نيز با مشکلات عديده ای روبروست . متاسفانه دانشجويان زمانی دروس ترجمه را می گذرانند که در مورد خود زبان انگليسی اطلاعات کافی ندارند و هنوز در مورد واژه­ها و ساختارهای ساده انگليسی دچار مشکل هستند . علت اين امر اين است که تا کنون زبان خارجه مرتبه مستقلی در آزمون ورودی دانشگاهها نداشت و ديپلمه  رياضی ، تجربی و انسانی  می توانستند وارد اين رشته شوند و گا هاً  اين انتخاب نه از سر علاقه ، که از سر ناچاری بود .

از طرف ديگر ، بسياری از دانشجويان فارسی زبان که درس اصول و ترجمه را می گذرانند فکر می کنند که مشکلات فقط مربوط به زبان انگليسی است در حاليکه اکثر آنها با ساختار و ترکيبات زبان فارسی نيز آشنايی کافی ندارند و از اصول نگارش فارسی نيز خيلی کم می دانند و به قول دکتر صفوی گناه بی سوادی شان را بر گردن زبان فارسی می اندازند .

همين عوامل باعث می شود که امروزه شاهد ترجمه هايی باشيم که نه شباهتی به زبان فارسی دارند و نه می توان چيزی از آنها فهميد .

 

گروه دوم :   مشکلات مربوط به ماهيت زبان

مسئله تفاوت بين زبانها برای اولين بار از سوی يک فرد  مردم شناس بنام مالينفسکی (Malinovsky) مطرح شده . او که به مطالعه فرهنگ و زبان يک قبيله بومی  در جزيره تروبرياند Trobereyand  مشغول بود متوجه شد که آنها برای برخی مفاهيم ، از جمله حرکت قايق در آب ، واژه­های زيادی دارند که برای آنها معادلی در زبان انگليسی نمی توان يافت و چنين استدلال کرد که برخی از مفاهيم قابل ترجمه از زباني به زبان ديگر نيستند .اين بحث را دو فرد زبانشناس به نامهای ادوارد ساپير        (Edward  Sapir) و بنيامين لی ورف ( Benjamin  Lee  Whorf ) بسط و گسترش دادند و بعداً  تحت عنوان نظريه  نسبيت زبانی و يا نظريه " ساپير-ورف" ( Sapir – Whorf  hypothesis)  مطرح شد . اين نظريه معتقد است که تفاوت بين زبانهای دنيا بسيار زياد است . روح اين نظريه را می توان به صورت زير خلاصه کرد :

«هر زبانی بر حسب علايق  گويشوران خود ، محيط زندگی و فرهنگ آنها ، برش خاصی از واقعيت های جهان خارج را انتخاب و نامگذاری می نمايد که اين انتخاب ها با انتخاب های ساير زبانها يکسان نبوده و از طرف ديگر بر واقعيت های جهان  خارج عيناً منطبق نيستند ».

به بيان ساده تر ، اين فرضيه مي­خواهد بر اين مسئله تأ کيد کند که زبانهای دنيا به شيوه های متفاوت مفاهيم و مصاديق جهان  خارج را نامگذاری می کنند و از اين رو  اختلافات  ذاتی  موجود بين زبانها کار ترجمه را بسيار  مشکل و ناموفق می سازد . برای  نمونه به واژه های مربوط به روابط خويشاوندی ( kinship  terms)  در فارسی و انگليسی دقت کنيد . با وجود اينکه ، روابط و نسبت های فاميلی در دو جامعه انگليسی زبان و فارسی زبان يکسان هستند اما تقسيم بنديها و  نامگذاريهای اين دو زبان با هم تفاوت آشکار دارند.  در فارسی برای " برادر پدر" از لفظ " عمو " و برای " برادر مادر "  از لفظ " دايی "  استفاده می شود .  اين در حالی است که در زبان انگليسی برای هر دو  مصداق / مفهوم  از لفظ  واحد  يعنی " uncle"  استفاده می شود. همين مسئله را در مورد " خواهر پدر = عمه "  و  " خواهر مادر = خاله "  نيز داريم .

        فارسی                     انگليسی

         عمه __________  aunt

        خاله  __________  aunt

        دايی ___________ uncle

        عمو  ___________ uncle

حال اگر فرزندان دايی ، عمو ، عمه ، و خاله را در نظر بگيريم موضوع پيچيده تر می شود . در فارسی کلماتی مثل پسر عمو ،پسر دايی، دختر دايی، پسر عمه ، دختر عمه ، پسر خاله ،و دختر خاله داريم در حاليکه همه آنها در انگلسيي معادل واژه  cousin هستند . با اين احوال فرض کنيد  بخواهيد  جمله های زير را از فارسی  به انگليسی يا بر عکس ترجمه کنيد :

 پسر خاله ام را ديروز در خيابان ديدم .

دختر  عمويم رشته حسابداری می خواند .

My aunt bought me a nice present.

He married one of his cousins.

 

به عنوان نمونه ای ديگر به واژه " پوست " در فارسی دقت کنيد . اين واژه برای پوشش خارجی بدن انسان ، حيوانات و اشياء به کار می رود . در مقابل  در زبان انگليسی تقسيم بندی و نامگذاری دقيق تری برای آن وجود دارد .

Skin (انسان و برخی حیوانات)

Shell (تخم مرغ و میوه های مغزدار مثل گردو و فندوق)

Bark (درختان)

Peel (میوه جات)

Ring (مرکبات)

Hide (تمساح-بز-گوسفند-گاو)

 Husk(لایه خارجی بذرها و هسته ها )

 

پوست

اين مثال و مثالهای متعدد ديگر  نشان می دهند که با وجود  يکسان  بودن واقعيت های جهان خارج ، هر زبان  تصويري متفاوت از اين واقعيت ها را به دست می دهد و همين مسئله موجب شد  تا  ورف ( Whorf)   ادعا کند که هر شخصی از دريچه و زاويهء زبان خود به دنيا  می نگرد و اين ادعا خود منجر به تقويت اين ايده فلسفی شد که مفاهيم  ذهنی ما تحت تأ ثير  زبان ما هستند و از همينجا گونه افراطی نظريه نسبيت  زبانی شكل مي­گيرد كه می گويد " زبان ما ، طرز تفکر و ذهنيت ما را تعيين می کند "

"Our language determines  our mind"            

اين نسخه از نظريه نسبيت زباني به وجود نوعی " جبر زبانی "  ( ( linguistic determinismاعتقاد دارد . طرفداران اين نظريه، ترجمه را امری تقريباً  غير ممکن  می دانند . اکثر انديشمندان با اين مسئله موافقند که زبان ما بر تفکر و انديشه ما تأثير می گذارد، اما گونه افراطی اين نظريه را قبول ندارند.

    به هر حال وجود تفاوت ميان زبانهای دنيا را  نمی توان منکر شد و اين تفاوتها به واژگان زبان محدود نمی شود و ساختا زبانها هم با يکديگر متفاوتند. به عنوان نمونه ای از تفاوتهای ساختاری زبانها می توان به ساختار هسته و وابسته و يا ترتيب  اجزای جمله اشاره کرد.

در برخی زبانها هسته قبل از وابسته می آيد و در برخی زبانها برعکس :

Noun   Adj                         Adj   noun

         فارسی                                    انگليسی 

 

و يا برخی زبانها ساختار  SOV    و برخی SVO   دارند ، تعداد معدودی نيز ساختار  VOS  يا VSO  دارند . ( O= object        ,  V= verb      , S = subject  )                 

 

تمرين : زبان فارسی و انگليسی را با هم مقايسه کنيد و تفاوتها ی ساختاری اين دو زبان را به اختصار و با ذکر مثال ذکر کنيد .

 

در ادامه بحث  تفاوتهای واژگانی و ساختاری زبانها اجازه دهيد  نمونه ای را از زبان فرانسه نقل کنيم : در اين زبان دو واژه  riviere ,  fleure  به ترتيب اولی به معنای " رودی است که به دريا می ريزد " و دومی به معنای  " رودی است که به رود ديگری می ريزد "  . در زبان انگليسی و فارسی  نمی توان معادل دقيقی برای آنها پيدا کرد  زيرا در اين دو زبان رودها بر حسب  مقصدشان نامگذاری نمی شوند بلکه بر اساس اندازه نامگذاری می شوند ، مثل stream   و river   .

        باز هم مثالی از زبان انگليسی :  واژه انگليسی scowl   به معنی نگاه کردن است اما هر نگاه کردنی را  scowl   نمی گويند  بلکه نگاهی که از سر عصبانيت و خشم باشد ، يعنی

                                  Scowl=   look + angrily

و يا همينطور واژه  jerk   در انگلیسی : jerk = pull +  suddenly      حال چطور می توان جمله زير را به فارسی ترجمه کرد و در عين حال در مقابل هر کلمه  انگليسی تنها يک کلمه معادل از فارسی قرار داد .

The little man jerked down the brim of his hat and scowled at the girl.

 

تمرين : واژه elope  را در يک فرهنگ انگليسی به انگليسی بزرگ پيدا کنيد. به نظر شما آيا معادلی برای آن در زبان فارسی وجود دارد ؟

 

مسئله ديگری که بايد در ترجمه به آن توجه کرد مسئله همنشينی واژه هاست . ما برای هر واژه در خلاء يا بيرون از بافت ( out of context )  يک معنايی در ذهن داريم    اما وقتی اين واژه با واژه ديگر در متن همنشين می شود ناگزيريم که معادل دقيق آن را در زبان مقصد پيدا کنيم . برای توضيح مطلب از واژهء ساده old شروع می کنيم :

            یک مرد پیر                    An   old  man

         یک دوست قدیمی                    An  old  friend

         یک درخت کهنسال        An  old  tree                                    

                  یک کت کهنه                      An old jacket

 

حال به واژه  "غليظ "فارسی دقت کنید .

               دود غلیظ                  thick    smoke 

                          آرایش غلیظ               heavy    make-up    

               قهوه غلیظ                 strong coffee   

               لهجه غلیظ              heavy  accent         

              محلول غلیظ                 concentrated    

 

تمرين : در زبان انگليسی از واژه wear  برای لباس ، کفش ، عينک ، آرايش ، زينت آلات و .....  استفاده می شود در حاليکه در فارسی واژه های متفاوتی  برای هر مورد داريم . حال عبارات زير را به فارسی برگردانيد : 

Wear a jacket - wear gloves – wear tie – wear shoes- wear a ring                         wear glasses – wear cosmetics - wear denture.                                 

 

موضوع ديگر تفاوتهای سبکی بين زبانهاست . گاهی ممکن است که در يک زبان ترتيب خاصی از عناصر واژگانی به کار رود و در زبان ديگر همان عناصر واژگانی با يک ترکيب و سبک ديگر بيان شود . مثال :

                انگلیسی                    فارسی                                       

         Sooner  or later                     دیر یا زود                                            Fork  and spoon                         قاشق و چنگال

Law  and  order                                        نظم و قانون

 More  or  less                                             کم و بیش

 Hope  and  fear                                        بیم و  امید

      Cheese  and  bread                         نان و پنیر

 

مطلب ديگری که در کار ترجمه مشکل ساز می شود  موضوع تفاوتهای فرهنگی است . فرهنگ  مجموعه ايست از آداب ، رسوم ، سنت ها ، ارزشها ، باورها ، عقايد و مذهب .  برخی مفاهيم  وجود  دارند که خاص  يک  فرهنگ و مذهب  هستند  و چون چنين پديده يا مفهومی را در زبان مقصد نداريم بنابراين معادلی نيز برای آن نداريم ، مثل واژه های جهاد، اجتهاد ، فتوی ، عاشورا ، سيزده بدر ، چهارشنبه سوری ، هفت سين ، ..... در فارسی و واژه  communion , baptism , father , god mother god ، ...... در انگليسی .

همچنين محيط جغرافيايی و طبيعی که گويشوران  يک زبان در آن زندگی می کنند با محيط زندگی  ساير گويشوران متفاوت است و اين مسئله باعث بروز تفاوتهای واژگانی بين زبانها می شود . برای نمونه قبيله اسکيمو چندين واژه مختلف برای  انواع برف دارند که معادلی بر آنها در انگليسی و فارسی  نمی توان يافت . همينطور اعراب واژه های متفاوتی برای انواع  شتر دارند که معادلی در فارسی  ندارند . در زبان مازندرانی  واژه های متنوعی برای انواع باران وجود دارد که فارسی از بيان آن عاجز است .

مشکلات ترجمه متون  ادبی

    می دانيم که ادبيات و به ويژه شعر در هر زبان از يک نظام خاص تبعيت می کنند . برای نمونه شعر فارسی  بر اساس وزن و قافيه و رديف  استوار است  و به اصطلاح يک شعر عروضی است . علاوه بر آن  تشبيهات ، استعارات ، کنايات و ضرب المثلها و اصطلاحات  در هر زبان دارای ويژگيهای  خاصی هستند که ترجمه لفظ به لفظ آنها در زبان مقصد  بی معنی خواهد بود . علاوه بر آن، برخی عناصر در ادبيات فارسی و به ويژه  شعر فارسی موجودند  که از آنها به عنوان  عناصر ترجمه ناپذير ياد می کنند .  يکی از آنها الگوهای آوايی در شعر فارسی است .  به بيت زير دقت کنيد :

                 رشته تسبيحم  ار بگسست معذورم بدار

                                                                  دستم  اندر ساغر سيمين ساق بود

                                                                                                  ( حافظ )

ويژگی ديگر  چند معنايی و ايهام در شعر  فارسی است :

                 آن يکی شير است اندر باديه

                 و آن يکی شير است اندر باديه

                آن يکی شير است آدم می خورد

                و آن دگر شير است کادم می خورد .

                                                                ( مولوی )

 

بخشی  از مفهوم ، احساس و عاطفه ای که شعر  فارسی  به خواننده منتقل  می کند در همين ويژگيهای  آوايی و روابط واژگانی  نهفته است  که به هنگام ترجمه  به زبان  ديگر  از ميان می رود و تنها معنای لغوی واژه ها  و بيت ها به خواننده  زبان  مقصد  منتقل می شود . شايد  به همين  دليل باشد که اکثر صاحبنظران ترجمه شعر را امری بيهوده می دانند .

    مسئله ديگر ، نمادشناسی در ترجمه است . در هر زبان  بر حسب  يک سری باورها و الگوهای آرمانی شده يک سری اشيا يا حيوانات به عنوان نماد و سمبل يک  سری  صفات و ويژگی قرار می گيرند .

برای نمونه روباه در فرهنگ فارسی نماد مکر و حيله­گری است و شير سمبول شجاعت و کوه سمبل استقامت است و دو چيز شبيه به هم را به دو نيمه سيب تشبيه می کنند .

به نمونه های زير از انگليسی توجه کنيد :

                     به  سیاهی شب                  as   black   as  coal

               به شجاعت شیر               as   brave   as a  lion                 به مکاری روباه                   as  cunning  as fox 

        به روشنی اشک چشم                as   clear  as  crystal

        مثل دو نیمه سیب              as  like  as  two  beans

         به صافی کف دست             as  flat  as  a  board    

      مثل گدای سامره               mouse  as  poor  as  a church

      مثل گدای شب جمعه

 

تمرين :  حال  معادل  عبارات  زير را  در فارسی  پيدا کنيد :

As graceful as a swan                                         

As good as gold                                                                   

As meek as a lamb                                                                

As soft as wax                                                                       

As plentiful as blackberries                                                      

As smooth as velvet                                                                

 

در فارسی جغد  سمبل  شومی است در حاليکه همين  پرنده  در انگليسی  نماد  زيرکی  و باهوشی  است  .          

   He   is   an  owl .                                                                        

در زبان فارسی  گاو  سمبل  " پرخوری "  و " شکمبارگی "  است  در حاليکه در انگليسی می گويند :  

    He   eats  like  a  horse .                                                                                                                      

اصطلاحات ( idioms )   نيز  از بخشهای  مهم هر زبان هستند  که ترجمه آنها  نيازمند  دانش و اطلاعات  وسيع در زبان مبدا است . اصطلاح ، از نظر تعريف عبارت يا جمله ايست که نمی توان معنی کل آن را از روی  معنی  اجزای آن  بدست آورد و از اين  رو  فرهنگ  لغات نمی توانند کمک شايانی در اين زمينه بکنند . اصطلاحات به مانند تک واژه ها دارای  معانی ثابت و قراردادی هستند  که بايد  آنها را مثل معنی واژه ها از قبل حفظ بود  و يا  حداقل  به فرهنگ های  تخصصی در همين زمينه  مثل : فرهنگ اصطلاحات و ضرب المثلها "  مراجعه کرد . به نمونه ای از اصطلاحات انگليسی  و معادل آنها توجه نماييد

 

 

چیزی بارش نیست               he  is  no  scholar                             بازی در می آره                 he  plays  fast  and  loose

به درد ما نمی خوره             it  doesn’t  serve  our  purpose

دلم براش تنگ شده            I   miss  him                                 

عقلش قد نمی دهد                      it's  beyond  his  mind 

خوش گذشت                      did   you  have  a  good  time  ?

 زیر قولش زد                   he   went  back  on  his  word

 خم به ابرو نیاورد              he  didn’t  turn  a  hair                        به مادرش رفتهاست             she  takes  after  her  mother                  قیامتی بر پا کرد                   he  made  a  scene       چنگی به دل نمی زند                 it  makes  no  appeal          به خودم مربوط است                that  is  my  affair                  جر نزن                           be  fair                            

مودب باش !                              behave   yourself!                پکرم                             I  feel  blue                هر چه باداباد !                    come  what  may !   

آفرین !                                    well done !     لطفی در حقم بکن                        do  me  a  favor   

 

ضرب المثلها نيز در هر زبان  به عنوان  واحد های تثبيت شده ،  قالبی  و تغيير ناپذير  قابل  ترجمه لفظ  به لفظ  نيستند  و اهل زبان بايد  معادل  آن  ضرب المثلها را در زبان مقصد  پيدا کنند .

  چند نمونه از ضرب المثلهای انگليسی  با معادل  فارسی :

 

                          - out  of  sight  , out  of  mind                           از دل  برود  هر  آنکه از دیده برفت .                                               

  - better a good lie, than a harmful truth                             

دروغ مصلحت آمیز به  ز راست فتنه انگیز 

-  as long as the blanket  , so  far you  may  stretch                   

پایت را به اندازه گلیمت دراز کن 

- there is  a telepathy  among heart                                           

دل به دل راه داره

- he fishes  in  troubled  waters                                                

از آب گل آلود ماهی می گیرد

- killing two birds with one   stone                                            

با یک تیر دو نشان زدن

- the face  is  the  index  of  the  heart                                       

رنگ رخساره خبر می دهد از سر درون

-  Knowledge is power                                                             

توانا بود هر که دانا بود

- Whenever there is a will, there is way                                  

خواستن و توانستن است 

Better late than never                                  -

دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن است

 

تمرين :  اصطلاحات و ضرب المثلها ی زير  را  به فارسی بر گردانيد : 

- More catholic than pope.                                              

- Carrying coal to new castle.                                           

- Killing two birds with one stone.                                    

- A  bird  at  hand  is  worth  ten  on  the  bush .                     

- A burnt child dreads the fire.                                         

- Actions speak louder than words.                                    

- All that glitters is not gold.                                            

- Bird of a feather, flock together.                                    

- A man’s best friend are his ten fingers.                         

- Charity begins at home.                                                   

- No gains, no pains.                                                               

- Prevention is better than cure.                                          

Too many cooks spoil the broth.                                       –

  - Beat about the bush.                                                       

- Make hay while the sun shines.                                      

- Take a leap in the dark.                                                  

- Seeing is believing.                                                           

- One swallow doesn’t make summer.                                    

- There is no smoke without fire.                                          

- Making mountains out of mole hills.                                  

- It’s never too late to mend.                                               

 

نمونه سوالات درس اصول و روش ترجمه

1-  علم " ترجمه شناسی " زیرشاخه کدام علم است ؟ چرا؟

2- تفاوت واژه های  translation  و interpretation   در چیست ؟

3- تعریف ترجمه از دیدگاه جان کت فورد و پیتر نیومارک چیست ؟

4- آیا ترجمه بدون کوچکترین افزایش یاکاهش درصورت ( form ) و معنی( meaning ) امکان پذیر است ؟ چه چیزی مانع این کار می شود ؟

5- امروزه  ترجمه به چه مقاصدی صورت می گیرد ؟ عموماً در گذشته( قبل از قرن نوزدهم )هدف از ترجمه چه بود ؟

6- کار ترجمه در کشورمان از چه زمانی و چگونه آغاز شد و بیشتر از چه زبانی صورت می گرفت ؟

7- انواع ترجمه از دیدگاه درایدن ( Dryden)  را نام ببرید ؟

8- کت فورد از نظر میزان ( extent )  متن مورد ترجمه ، ترجمه را به دو گروه تقسیم می کند ، آنها رانام برده و مختصراً توضیح دهید ؟

9- از نظر سطح ( level )  توصیف زبانی کت فورد ترجمه را به دو گروه کلی تقسیم می کند ، آنها را توضیح دهید.

10- از نظر ردیف ( rank )  ساختمان زبانی ، کت فورد ترجمه را بهچند گروه تقسیم می کند آنها را توضیح دهید .

11- با ارائه مثال تفاوت بین ترجمه آزاد ( free) و تحت اللفظی ( literal )  را توضیح دهید .

12- تعاریف زیر به کدام یک از انواع ترجمه اشاره دارند ؟

1- This translation lies between the two extremes of free and rank- based. 

2- translation in  which  all  level of SL  text ( grammar , phonology ,…..) are    placed by  TL material .                                                                          

3- The entire SL text is replaced by TL text material.

 

13- از نظر نیومارک ( New mark )  ترجمه به دو دسته semantic ,  communicative

تقسیم می شو ند . ضمن توضیح آنها بگویید که این دو دسته با کدام تقسیم بندی کت فورد  قابل قیاس هستند ؟

14- عبارات زیر را به صورت معنایی به زبان فارسی برگردانید . کدام در فارسی قابل قبول است ؟  برای آنهایی که قابل قبول نیستند  برگردان پیامی ارائه دهید .

- wet  paint !

- kill  the  time .

- golden  hair.

- die  of  hunger .

- rainbow

- break  the  silence

 

15- چند دیدگاه در مورد ویژگیهای یک  مترجم خوب  را بیان کنید و در پایان دیدگاه خود را بیان کنید .

16- گفته زیر از سیسروcero ) ) در مورد  ویژگیهای یک مترجم بیان شده است . هر چه از آن می فهمید را بیان کنید :

"   A translator  must be  either an  interpreter  or  a rhetorician  and knows  that an interpreter's knowledge  is  not  equaled  to  bilingualism , and that the rhetorician  is  not  only one who looks things  superficially , but one  who  sees through things"

17-  به نظر شما چرا یک مترجم باید نویسنده و منتقد و زبانشناس  باشد ؟

18- به نظر افراد مختلف یک ترجمه خوب واجد چه ویژگیهایی می باید باشد و نظر شما در این باره چیست ؟

19- منظور از fluency,  accuracy   در ترجمه چیست و چگونه می توان  این دو ویژگی را سنجید ؟

20- عبارات زیر که گفتارهایی درباره  ترجمه هستند را به فارسی روان برگردانید :

 

1-  An  author  can  fool  himself  in  his own language , but many of his shortcomings  become clear to him in another language .

2- poetry  is of  so  subtle a spirit  that in  pouring out  of  one  language into  another , it will  all evaporate .

 

21- مسائل و مشکلاتی که پیش روی ترجمه اند چند دسته اند ؟ یک گروه را به اختصار توضیح دهید .

22- نظر به نسبیت زبانی چگونه و توسط  چه کسی ابتدا طرح شد و چه کسانی آن را گسترش دادند ؟ خلاصه این نظریه را بیان کنید .

23- چند مورد مثال بیان کنید که نشان دهنده تفاوتهای واژگانی  بین  فارسی و انگلیسی  و تأیید کننده مسئله نسبیت زبانی باشند .

24- گونه افراطی نظریه نسبیت زبانی چه می گوید؟ آیا این نسخه از نظریه مقبولیت عام دارد ؟

25- دو نمونه از تفاوتهای ساختاری انگلیسی و فارسی را با ذکر مثال بیان کنید.

26- منظور از تفاوتهای فرهنگی بین زبانها چیست و با ذکر مثال بگویید که این تفاوتها چه مشکلاتی در ترجمه ایجاد می کنند ؟

27- مشکلات ترجمه متون ادبی چیست ؟ مثال بزنید .

28- نماد شناسی چیست و بیان کنید که آیا نمادها در زبانهای دنیا  یکسان هستند ؟ مثال ارائه کنید .

29-  آیا ترجمه  لفظ به لفظ ضرب المثلها ( proverbs )  و اصطلاهات ( idiom )  همیشه امکان پذیر است ؟ مثال بزنید .

30- معادل ضرب المثلها و اصطلاحات زیر را در فارسی بیان کنید :

- as like  as  two  beans.

- as flat as  a  board.

- as  plentiful  as  blackberries .

- it's  beyond  his mind.

-  I  feel  blue .

- that  is  my  affair .

- come  what may !

- knowledge  is  power.

- beat  about  the  bush.

- seeing  is  believing .

- no  pains  , no gains.

- charity  begins  at  home .

- more  catholic than  pope .

- all  that  glitters is  not  gold .

- birds  of  a  feather , flock  together.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

linguistics

Linguistics: An Introduction

 

 

 

 

 

 

 

 

 

H. Bashirnezhad

 

 

 

Unit One: Introduction

 

   Language is the most common and the most usual human possession; and at the same time, the most complex and the most interesting one.  We all know the system  of  our  native  language ,  but  this  knowledge  lies  far  below  our   consciousness . We learn a language and use it throughout our lives, without realizing that we utilize a complex system of   knowledge.

   In  all  probability,  one  of  our  first  action  of the  day  is to talk to someone .  Then what is remarkable   or strange about it?  most  of the  other  people  in  the  world  do the  same  thing , but  suppose  a  dog  , or  any  animal ,  awoke  one  morning  and  started  talking  . It would make the front page of every newspaper in the world.

    We are  so  accustomed  to  talking  and  listening  to  other  people talk,  that  we  occasionally  forget  what  a  marvelous  phenomena  language  is .  Only when  we consider  the plight  of  not  being  able  to  talk ,  we  fully  appreciate its  importance  and  value .

    One of  the authors  recently  communicated  with  an aphasiac  -   a  person  who  has  lost  the  ability  to  talk .  He could  say  almost  nothing  ,  and   even said  the  reverse   of  what  he  meant – " yes"  instead   of  "no"  and  vice  versa  . The man  was  a  wealthy   Florida  realtor  ,   yet  one  day  he  wrote  “believe  me  ,  I would  give  all  my  property  and  savings  if  I  could  only  talk  again .”

    All  these  show  that  language  is  important  enough  to be  studied  and  it  has  been  the  subject  of study  for  more  than  two  thousand  years.

    The  science  that  studies language  is   called  linguistics  and  the  person  who  studies  language  professionally  is  called  a  linguist.  Some  people think  that a linguist is  a  person who knows   many  languages  or  a  person  who  tells  people  how  to  use  language  correctly  ,  but  linguistics  , in  fact ,  is  the  scientific  study  of  language and it  is  trying  to  understand  the  nature  of   language  and  mind  .  Linguistics tries to find answer for these questions:

1 - What is language and its nature? 

2- What is the relationship between language and mind / thought?

3- What is the relationship between language and brain?

4 - What is the relationship between language, society and culture?

5 - How language is acquired?

6 - How language is put to use?

7 - What is the origin of language (how did language begin?)

 And….  

 

UNIT TWO: Fields of linguistics 

   Language  has  different  parts :  phone,   phoneme  ,  morpheme,   word ,  phrase ,  and sentence .  Each  part  is  studied  by  a  different  field  and  they  are  called  subfields   or   sub-brunches  or  sub-disciplines   of   linguistics. Here, we introduce and define them:

Phonetics, phonology, morphology, syntax, semantics, and pragmatics.

 

 Phonetics:  is the study of speech sounds.                                       

       Branches of phonetics   :   1-articulatory    2- acoustic      3- auditory

 phonology:  is  the study  of  sound  patterns  and  systems  in  a  particular

       language.

 Morphology:  is the study of words and its parts (morpheme).

 syntax : is  the  study  of  phrases ,  sentences and  their  parts .

 Semantics:  is the study of the meaning of words, phrases and sentences.

 pragmatics:  is the  study  of  meaning  in  use  or  speakers  intention .

 

                                                 Interdisciplinary courses:

   In   recent  years  , linguistics  combined  with  other  disciplines  ( like  psychology , sociology ,  neurology,  philosophy ,  logic,  history, computer science ,  politics ,  …)  and  new disciplines  formed.  These new disciplines are called interdisciplinary sciences.  Now we briefly define each of them:

 Psycholinguistics :  studies  the  function  of  mind  in  language  learning ,  comprehension,  and  production .

 Neurolinguistics :  studies  the  function of  brain  in  language  learning  ,  production  and  language  disorders. 

 Sociolinguistics :  studies  the  function  of  language  in  society  and  communication .

 Historical linguistics:  studies the history and development of language.

 Political linguistics:  studies the function and application of language   in press, propaganda and diplomacy.

  Philosophy  of  language :  studies  the  origin, essence  and  nature  of  language  and  speech. 

 Computational linguistics :  studies  the use of  computer  for  analyzing  language ,  lexicography  and  machine  translation .

 Anthropological linguistics:  studies the relationship between language and culture.

Unit Three: A short history of Linguistics 

   Linguists  believe   that  Indians  and Greeks  were  the first  nations  who  studied   language  ,  Indians  for  religious  purposes  and  Greeks  for  philosophical   reasons  .  In  India,  Panini  was  the  first  person   who  wrote  a  grammar  book  on  Sanskrit in  about  400  B. C  . At  the  same  time  , in  Greece  ,  Plato  and  Aristotle  did  some  studies  on  old  Greek  . After  Christ  , Romans  followed  Greeks    in  linguistic  studies  and  wrote  some  grammar  books .

   Before  15th  century,  linguistic  studies  were  limited  to  etymology ,  history  of  language and  prescriptive  grammars ,  and  every  nation  studied  his own  language .  In 16th century, as a result of the invention of printing press an missions of Christian preachers for the propagation of Christianity around the world, comparative study of language started.

   In 17th century, linguists turned to the philosophy of language.  Some  language  philosophers ,  especially  German   linguists,  claimed  that  language  is  the  reflection   of  human  mind  and  thought .  They believed that all languages have a common basis.

    The  first  important  development   in  linguistics  was  made  by  Sir  William  Jones  in  1789. Jones,  a British  Judge  working  in  India  ,  studied  old  Greek , Latin ,  Sanskrit  and  Old  Persian,  and  found  that  they  have  a  lot of  similar  words   and  they  should  have  a  common  ancestor.  Then  studies  on  language  families  developed  and  German  linguists  tried  to  reconstruct  the  ancestor  of  Indo  European  languages.

   But  modern  linguistics was  founded  by the Swiss  linguist , Ferdinand  de  Saussur .  He  is  known  as  the  father  of  modern  linguistics  and  his  linguistics  is  called "descriptive / structural linguistics".  Following  Saussur ,  three major  linguistics   schools   formed   in  Europe  and  America : Prague  School ,  Copenhagen  School  ,  and  American   structuralism .

    The most famous linguist of our time, Noam Chomsky, was a student of American Structuralism.  His first book "Syntactic Structures"   was published in 1957.  He  questioned the  behaviorist  psychology  and  linguistic  relativity  and  emphasized  on  mentalism  , rationalism  and  innateness  of  language  . He  claimed  that differences  among  languages are  apparent  and  in  essence  all  languages  are  the  same.  He  called  this  common  basis  of  all  languages  " Language Acquisition Device (LAD)”  or  “Universal  Grammar (UG )” . All  his  efforts have been  focused  on  describing  the  UG  or  LAD  and  up  to  now  he has presented  several  theories  :  Standard  Theory ,  Extended  Standard  Theory  ,  Revised  Extended Standard Theory  ,  Government  and    Binding.  Minimalist Program   is   his latest theory.  Chomsky's  grammar  is  known  as  “Generative  Transformational   Grammar” ,  and  his  theory  of  language  is  called  " innateness theory". 

   20th  century  has  been  an  important  period  in  the  history  of  linguistics  for  two  reasons:  1- The emergence of Generative   Grammar 2- The emergence of interdisciplinary courses.

 

 

Unit Three: The origin of language 

    Nobody  really  knows  how  language  began  and  since  there  is  no  concrete evidence  about  the origin  or beginning  of  language  ,  lots of  theories  are  found  on this subject .  Here, we look over some of these theories: 

The divine source theory:

    Some  people  , on  the  basis  of  some  religious  beliefs ,  claim that  god  has created  language  .  In Islam  and Christianity  it is  believed  that  God  created  Adam   and  taught  him  the  name  of  objects . In  Hindu  tradition,  language  came  from the goddess " Sarasvati " , wife  of  Brahma  , creator  of  the  universe.  Even  some  people  tried  to  rediscover this  divine  language  and  did  some  experiments  for  this  purpose.  

 The natural sounds source theory: 

    This is a different view about the beginning of human speech.  This  theory  claims  that  primitive  words  of  language  are  imitation  of  natural  sounds ,  like  buzz  , bang  , splash , bow- wow  , and  … This  theory has another name  and  it  is  " bow- wow "  theory .  the  words  that  are  echoing  natural  sounds  are  called  " onomatopoeia"

   One other natural sound theory is called " yo- heave- ho” theory.  In  this theory,  the  sounds  of  a person  involved  in  physical  effort  is  the  source  of  our  language.

 

 The oral - gesture source theory: 

    It  is claimed  that , basically , a  group  of  physical  gestures  ( body , hands , face,  mouth,  and  lips )  were  used for  communication . Later,   movements  of  lips  ,  tongue  and  etc  were accompanied  with  sounds. 

 

 Genetic theory: 

    On  the  basis  of  this  theory  ,  human  being   is  genetically  provided  with  tools  for  language   learning  and  use . In the course of time, human brain and speech   organ developed   for acquiring and producing language.   In fact  ,  human  being  physiologically  adapted   himself  for  language  use  and  this  adaptation  took place  in a long  period  of  time .  

Interactional function and transactional function: 

   Language has two different functions. In  one  hand ,  language   is  used  to  communicate  or convey  knowledge,  information  and  skills  .  This function of language is called “transactional function".  On the  other  hand,  humans  use  language  to  express  their  emotional  state ,  like  showing  friendliness,  hostility,  cooperation ,  annoyance ,  pain or  pleasure. This is the “interactional function “of language.

 

 

 

  

Unit Four: First Language Acquisition

 

   The speed of the first language acquisition is very surprising.  In  addition ,  the  children  acquire  their  mother  tongue   without  any  overt  instruction / teaching.  These facts  show  that there  is  some  " innate"  ability  in  human  infant  to  acquire  language .  This “innate” ability is what Chomsky calls “LAD”.

 

Basic Requirements   for first language acquisition:

   Two conditions are necessary for first language acquisition:

1- The child   must  enjoy  physical   health ,  it  means  that  he/she shouldn't  have  any  mental  problem  or  any  physical  or  organic  difficulty   in  his  speech  organ  or  hearing  system.

2- The child  must  be  exposed  to  linguistic  data  ,  that is , he/she should  have  language  interactions  with  adults  , in  a  natural  ,  normal  situation .

 

Caretaker Speech (mother talk/ baby talk):

    Adults  ( like   parents )  use  a  special  form  of  language  for  communicating with  babies.  This special language is called caretaker speech/ mother talk / motherese / talk. Experiments   showed  that  if  children  are  exposed  to  formal  language ,  like  radio  and  TV , they  cannot  develop their  linguistic  ability  well. Caretaker  speech  includes  simple  words , short  sentences  with simple  grammatical  structures  and  a  lot  of  repetition.

Stages of First Language Acquisition

 

1- Pre- language stage:

    In this   stage (form about 3-10 months), child produces some sounds.  the  first  sounds  that  a  child  produces  are  usually  velar  consonants ( like /k / and /g/), and  high  vowels (  like /i / and / u / ). This   stage is called “cooing”.  Later ,  the  child  learns  to   pronounce  other  sounds  and  gradually  he  learns  to  combine   two  sounds  and  make  a  syllable like/ mu/ /di/ , / ba / , ….This stage  is  called " babbling" .

2- The one-word or holophrastic stage:

    Between  12  and  18  months,  children  begin  to  produce  single  words, like  mama , papa , , milk , cookie , cat , … Although in  this  period  the  child  uses  a  single  word , sometimes  this  single unit has  the  function  of  a phrase  or  sentence .  For example, by the word “chair" the child may mean :   " put  me  on  the  chair ", or by " mama "  he/ she  means , " where  is mama ?" 

- The two –word stage:

      In this  stage  which  begins  around  13  to  20  months , the  child  who knows about  50  words  can  combine  two  different  words  and  make  a  combination  which  has  the  meaning  of  a  sentence .  For  instance,  a  2- year- old  child  may  say  "cat  bad " ,  " baby chair "  which mean  " the  cat  is  bad " and  " put  the baby  (me) on  the  chair , please!".

 

- Telegraphic Speech:

     Between  2  and  3  years  old  ,  the  child  begins  producing  multiple- word  phrases  .  These phrases  usually  include  lexical  morphemes  ( verb, noun, adjective,  adverb)  and lack inflectional morphemes ( affixes  ,  prepositions , articles, demonstratives….) 

e.g: “cat drinks milk"                                                                                       

A cat drinks milk / a cat is drinking milk.                                                    

 

Two morphological and semantic properties of child language:

                 

 Morphological:     overgeneralization                                                             

     Children sometimes use some grammatical rules for    irregular forms. For  example  ,  they use  " goed"  instead  of  " went "  or  " foots  "  instead  of  "  feet ".  This process is called overgeneralization.              

 

Semantic:   overextension

        At  the  first  stages  of   naming  objects ,  children  may  apply  the  name  of  one  object  for   similar  objects ( in size  , color,  shape , …).  For  example ,  a  child  may  use  the  word  " bow- wow "  for  all  animals,  or  the  word    " apple "  for  all   round  objects or  all fruits.  

 

 

FLA and SLL:

 

 1- FLA  happens  gradually  ,  unconsciously  and   naturally  in  a real  communicative  situation ,  but  SLL  is  a  conscious  process  of  memorizing   vocabulary  and   grammar ( like  mathematics) .

                                         

2- In  FLA,  the  person  knows  no other languages before  but  in SLL  the  person  previously  knows  one  language  ( mother   tongue ) and  it  has  some  effects  on  his  second  language learning.

                                                                                                                    

3- First  language (L1)  is  acquired / learned  in  childhood  through a  constant   interaction , but  second  language  ( L2 )  is  usually  learned  during  adult  years  in  a  few  hours  each  week .

                                                                                            

4- Children have  no  special  attitude  or  feeling  towards  language  but  some  adults  may  have  negative  feelings  or  experience  towards  a  language. This negative feeling is called “affective filter".                                                    

 

     Different Methods of Language Learning / Teaching  

1- Grammar  - Translation  Method  ( GT ) :  This  is  the  most  traditional  approach   in  language  learning  /  teaching  .  In  this  method , the  student  should  memorize  long  lists  of  words  and  a  set  of  grammatical  rules . The  emphasis  is  on  written  language  ,  and  spoken  language  is  not  so  important The problem  with  this  method  is  that  , in  spite  of  learning  a lot  of  words  and  structures  ,  students  are  not  able  to  use  language  for  communication .  

2- Audio- lingual  Method: In  1950s  a  different  method  became  popular  which   emphasized  on  spoken  language. Students  had  to  memorize  language   structures  through  repetition  and  oral  drills .  This  method  was  influenced  by  behaviorism  which  believed  in  habit- formation .  Critics of  this  method  say  that  practicing   language   structures  in  isolation  cannot  help  language  use in  community ,  and  it  is  very  boring.  

3-  communicative  method  :  This   method  is  a reaction  against   the  artificiality  of  pattern - practice . It  believes  that  the  function  of  language  ( what  it  is  used  for )  is  more  important  than the  forms  of  language         ( correct  grammatical  structure) . In  this   method,   lessons  are  about a  special  subject  like  greeting  ,  asking  for  things , requesting  , ... rather  than  “ the  forms  of  past  tense  in  different  sentences”.

                                                                                        

Language  Transfer  in  SLL : 

    Language  transfer  is  carrying  features  of  L1 ( mother  tongue ) to  the  structure of L2 ( second language) .                                                                                                 

    Transfer can be of two kinds:  positive and negative:

    In positive transfer, L1 features can help the learner in learning L2.      

گوش دادن به e.g. Listen to        

    In negative  transfer  , L1  features  can   lead  to  the  production  of  wrong  structures  in  L2 .   

  لذت  بردن از    e.g.:  Enjoy from      

Negative transfer is called “interference”.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 Unit Six: Language History and language Families

 

     In 1786,  Sir  William  Jones,  a  British  government  official  in  India ,  found  that  some  languages  from  very  different  geographical  areas  have  some  common  words  and  similar  structures .  He  proposed  that  these  languages  ( Sanskrit, Latin, Old Greek,  Old Persian,…)  have  a  common  origin / ancestor .  This common ancestor   is called “Proto – Indo – European” language. The  languages which  have  one  common  ancestor  ( grandmother)  form  a "language  family" .  A  language family can  be  shown  in  a tree  diagram , which  is  called  " language  family  tree" .

 

Proto Indo- European

Celtic

Italic

Hellenic

Balto-Slavic

Indo-Iranian

Germanic

German

English

Dutch

Danish

Swedish

Norwegian

etc.

Gaelic

Irish

Welsh

etc.

Italian

Spanish

French

Portuguese

Romanian

etc.

Greek

Latin

Baltic

Slavic

Indic

Ancient Greek

Iranian

Sanskrit

Latvian

Lithuanian

Russian

Polish

Czech

Bulgarian

Etc.

Hindi

Bengali

etc.

Persian

 

    This  tree  diagram  shows  only  one  language  family  and  there  are  about  30  different  language  families  in  the  world (for about 4000 languages) .The  historical  study  of  language is  called  "philology". Philologist study “cognate” words   for reconstructing proto- languages.  "Cognates"   are   the  words   from different  languages  which  have  similar  meaning  and  form . 

 

e.g.:     Sanskrit            Latin            Greek             English         German              

 

             pitar                  pater             patēr              father             vater 

 

 

                                                    A brief history of English language

 

English   has three   periods:   Old English – Middle English - Modern English  

 

   Old  English  ( 5-11 A.D ) :  English  is  a  language  from  Germanic  branch.  In the fifth   century A.D, a group of tribes from   Northern    Europe   invaded   Britain.  These tribes were Angles, Saxons, and Jutes.  The  word  "  Englisc"  and  " Engla - land"  come   from  the  name  of  the  first  tribe  .  These are some   words   from their   language. 

 

mann  ______________   man

wif     _______________  woman

cild   ________________  child

hus   ________________    house

mete   _______________    food

drincan   _____________    drink

 

     In the eighth  century   ,  another  tribe  " Viking"  came  to  the  coastal  regions  of  Britain  .  Their  language  was  " old  Norse"  and  some  words  from  their  language  came  into  English  like  give- law- leg- sky- …

 

      Middle English  (11-17A.D): I n the eleventh  century  ,  with  the  arrival  of  the  Norman   French  in  England  ,  the  middle  English  period  began.  These  French – speaking  invaders took  the  whole of  England  and  for  more than 200  years  ruled  over  it .  In  this  period,  the  words  like  army  , court, defense , faith , prison  and  tax  were  borrowed  from  French .  In this  period, we  observe  a lot  of  phonetic  ,  syntactic ,  and  lexical  changes  in  English.

 

      Modern  English :  ( 17 -…)  : In  this  period  ,  we  don’t see  great   changes  in English  language  and  it is  comprehensible  for  today's  people .                

 

Unit Seven: Semantics 

Semantics  is  the  study  of  the  meaning  of  words  ,  phrases , and  sentences. What is meaning?  There are two kinds of meaning: conceptual meaning VS. associative meaning.                                                                                           

-conceptual meaning:  the direct, literal meaning of words

 e.g. : needle : thin, sharp, steel,  instrument

-Associative meaning:  indirect meaning or feeling associated by a word.

 e.g.: needle: painful                                                                              

Semantic features (components):  the collection of features that show the meaning of a word.

 

e.g.: +   animate /  + human /  + male / + adult                                                                                                                                   

Man:  + human

       + male

        + adult

 

Girl:  + human

       - male

        - adult

 

 

Woman:  + human

           - male

            + adult

 

 

Boy :  + human

       + male

        - adult

 

 

 

 

 

 

 

Lexical /Semantic Relations:                                                

Lexical   relations  refer  to  the  relationship  that  exists  between  two  or  more  words. These are:  Synonymy – Antonymy - Hyponymy - Prototypes - Homophony – Homography- Homonymy – Polysemy

 

   

  1. Synonymy: two or more words with similar or close meaning.

eg.                        Answer = reply     ,  broad = wide     ,  hide = conceal

small= little             ,  pretty= beautiful  , ….

 

 

  1. Antonymy: Two words with opposite meaning are called antonyms.

 

eg:                  long # short      ,  quick # slow   ,  big # small       ,

                       male # female    hot # cold      ,  rich # poor

 

 

  1. Hyponymy: The meaning of one word is included in the meaning of another word. In hyponymy “one word” is a kind of “another word”.         For example “dog” is a hyponym of “animal” because “animal” includes “dog” and “dog” is a kind of “animal”. Other examples:  rose - flower

  

Hyponymy can be shown in a tree diagram: 

 

 

Flower

c

Vegetable

 

Rose

c

Violet

c

Daffodil

c

Animal

Dog

Horse

Snake

 

 

 

  1. Prototype: The word “bird” has some hyponyms like: Canary, duck, flamingo, parrot, pelican, swallow, sparrow, pigeon, robin, and ….. These words are co- hyponym. In fact, these words are examples of “bird”. The best, clearest, and most familiar example of a category like “bird” is called “prototype”.

 

  1. Homophony: Two or more different written forms which have the same pronunciation are called “homophone” like: bear- bare, meat- meet,      sea-see.

 

  1. Homography: Two different pronunciations for one written form.

 

 

Read

/ri:d/

Present

/red/

Past

 

  1. Homonymy: One written and spoken form which has two or more unrelated meanings.

 

e.g.                       

     Bank                      financial   institution

    

           Bank                        sides of a river    

 

 

e.g.                       

         Bark                      skin of a tee

 

         Bark                       bow- wow of a dog

 

 

 

  1. Polysemy: One written and spoken form with two or more related meanings: In polysemy, the meanings are related by extension. Like:

 

 

Foot

of a person

of a mountain

measuring unit

 

 

Head

of a person

of a group

of a list

 

 

Unit Eight: Pragmatics

 

Pragmatics: The study of the speaker’s intention or the study of the meaning in use. Then we have two kinds of meaning: one meaning in isolation (out of context) which is called semantic meaning, and the other one, meaning in use (in context) which is called pragmatic meaning.

 

e.g. (A teacher in class): We don’t have any chalk.

 

Semantic meaning/ sentence meaning: There is no chalk here.

Pragmatic meaning / his intention: Please bring me some chalk.

 

Some factors help us understand the speaker’s intention. Now, we’ll discuss some of them:

 

Context: What is around a word or phrase (other words or objects) and help reader to understand the meaning of that word or phrase.

 

                                                       Linguistic context (co- text)

Two kinds of context

                                                       Physical context

 

Linguistic context/ (co- text) is the set of other words in the same sentence or text.

e.g. I went to the bank to cash my check.

 

 Physical context is the location or place in which the word is used.

eg. What is the meaning of the word “bank” here?

 

 

BANK

G

 

Deixies (deictic expressions): The words which need a physical context for interpretation, like there, this, that, now, then, yesterday, I, you, him, she, before…

e.g. I will see you here tomorrow morning.

In this sentence, we need to know “who” is speaking to “whom”, “when” and “where”, in order to understand the sentence.

 

Presupposition: When we are speaking or writing, we suppose that our hearer or reader has some information and on the basis of that information we put the rest of our information. What a speaker assumes is known by the hearer is called “Presupposition”. In fact, presupposition is the common knowledge / information of the speaker and the hearer. For example, when I say “John came back form London”, I assume that “you know John” and “you know that John was in London”. If we change a positive sentence into negative, the presupposition of that sentence doesn’t change. This is a “Test” for “presupposition”

 

 “Presupposition remains constant under negation”

e.g. John sold his house.     John didn’t sell his house.

       Presupposition: John had a house.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Unit Nine: Grammar 

There are different definitions for “grammar”

- Traditional grammar is some prescriptive rules about syntax and, morphology. 

- Generative grammar is internal linguistic knowledge that each speaker has in his mind. This is the grammar as defined by Chomsky. In this definition, grammar includes all aspects of linguistic knowledge, that is, phonetics, phonology, morphology, syntax, and semantics.

 

- Syntax is the study of phrase, sentence and their parts.

Some sentences have more than one meaning or interpretation; these sentences are called “ambiguous sentences”.

e.g. The old woman hit the man with an umbrella.

 

Two meanings

1. She hit a man and that man had an umbrella.

2. She hit a man by means of an umbrella.

 

 

 

 e.g.  The mother of the girl and the boy came in.

1.      (The mother of the girl) and (the boy) came in.(two persons)

2.      The mother of (the girl and the boy) came in.(one person)

This ambiguity is called “structural ambiguity”, because the words are not ambiguous, but the sentence/ structure is ambiguous.

 

If a word has two or more meanings

مازندرانی

پايگاه اجتماعی مازندراني و كاربرد آن دراستان مازندران

   (يافته­های یک پژوهش ميدانی)

حسن بشيرنژاد

 

 1: مقدمه

   تحولات اجتماعي، اقتصادي ، سياسي و فرهنگي در سال­هاي اخير به همراه توسعه­ي صنعت، تكنولوژي و ارتباطات موجب گرايش گويشوران زبان­هاي بومي و اقليت به زبان­هاي رسمي، ملي و معتبر شده است و اين روند عاملي براي تضعيف جايگاه و تهديدي براي بقاي زبان­هاي اقليت به حساب مي­آيد. به طور طبيعي، زبان­هاي محلي ايران نيز از اين قاعده مستثني نيستند. مازندراني يكي از زبان­هاي محلي در شمال كشورمان است كه در سال­هاي اخير كاربرد آن در حوزه­هاي مختلف كاهش يافته و فراگيران اين زبان در نسل جوان هر روزه كمتر مي­شوند. هدف اين پژوهش به دست دادن شواهدي در مورد جايگاه اجتماعي اين زبان و ميزان كاربرد آن در حوزه­هاي مختلف در استان مازندران است. همچنين، اين تحقيق در پي سنجش نگرش گويشوران نسبت به اين زبان و بررسي تاثير عوامل اجتماعي بر كاربرد آن است. نظر به اهميت زبان به عنوان بخشي از فرهنگ يک ملت، اين پژوهش و پژوهش­هايي از اين دست بسيار با اهميت تلقي مي­شوند و کاربردها و فوايد زيادی بر آن مترتب است. از جمله فوايد اين پژوهش می­توان به موارد زير اشاره کرد:

  1. آشنا ساختن گويشوران با واقعيت های موجود و آگاهـی دادن در مورد پيامدها و عواقب ادامه يافتن روند موجود.
  2. تهيه اطلاعات برای مسئولين و دست اندرکاران  امور فرهنـگی منطقه  و ترغيب آنها برای تلاش در جهت حفظ و بقای اين زبان .
  3. به کارگيری اطلاعات فراهم آمده برای هرگونه برنامه ريزی در جهت تغييـر وضع موجـود.
  4. ايجاد زمينه و انگيزه لازم برای پژوهشگران  اجتماعی جهت روی آوردن به مطالعه اجتماعی زبان مازندرانی.
  5. ترغيب زبان­شناسان درجهت مطالعه ساختار و واژگان اين زبان و ثبت وضبط واژه­ها، اصطلاحات و ويژگي­هـای منحصر به فرد اين زبان که در صـورت نابودی آن ممکن است برای هميشه از دست برود.

2 : روش پژوهش، جامعه آماري و گردآوري داده­ها

   اين پژوهش يك مطالعه­ي ميداني از نوع توصيفي است كه ضمن تجزيه و تحليل داده­ها و توصيف واقعيت­هاي موجود به بررسي تاثير برخي عوامل اجتماعي به عنوان متغيرهاي مستقل بر ميزان كاربرد زبان مازندراني در حوزه­هاي مختلف به عنوان يك متغير وابسته مي­پردازد. در اين پژوهش، از روش تحليل حوزه­ای پيشنهادی فيشمن استفاده شده و در تهية پرسش­نامه­ و حوزه­بندي­ها از پژوهش خانم سوزان گل (1979) الگوگيري شده است.

   هر سه روش معمـول برای جمع آوری اطلاعات در پژوهش­های ميـدانی، يعنـی پرسش­نامه، مصاحبه و مشاهده، در اين بررسی مورد استفاده قرار می گيرند. از آنجايي که پرسش­نامه در اغلب شرايط عمـلی­تر و آسان­تر است و به محقق امکان  مطالعه و بررسی نمونه­های بزرگتـری را می­دهد،  بنابراين از پرسش­نامه  به عنـوان روش  اوليـه در گردآوری گسترده اطلاعات استفـاده شده و از مصاحبه و مشاهده در مـوارد ممکن و به عنوان روش­هاي عمقي بهره گرفته شده است.

    افراد پرسش­شونده شامل دانش آموزان دختـر وپسـر مقطع متوسطـه ( گروه سنـی  14-18 ساله) و گروه­های سنی30-40 ساله  و بالاي 50  ساله در پنج شهر آمل، نور، بهشهر، رامسر و ساری و 12 منطقه روستايي در اين شهرها می­باشند.

    برای افراد بی­سواد يا کم­سواد  از روش مصاحبـه استفاده شده ­است. در ضمن برای بررسـی تاثير عامل شهرنشينـی، نمونه­ها به ميزان مساوي از مناطق روستايـي و شهري انتخاب شدند. در جامعه شهري در هر گروه سني 200 نفر ( مجموعا" 600 نفر)  و در جامعه روستايـي نيز در هر گروه سني 200 نفر (در مجموع 600 نفر) برای تکميـل پرسش­نامـه به ميزان مساوي از هر دو جنس انتخاب شده­اند. به اين ترتيب، حجم نمونه مـورد بررسی به 1200 نفر مي رسد. علاوه بر پرسش­نامه­ها، نگارنده به ثبت 240 مورد از مشاهدات خود درباره ميزان كاربرد مازندراني در شهر آمل پرداخته است.

3 : پيشينه­ي مطالعات اجتماعي زبان

اصولا مطالعاتی که با عنوان گويش­شناسی سنتی در قرن نوزده و نيمه اول قرن بيستم در جريان بود بستر لازم را برای پيدايش مطالعات اجتماعی زبان فراهم نمود. در ادامه، مطالعات انجام شده توسط جامعه­شناسان زبان نشان داد که در کنار عوامل جغرافيايی، عوامل اجتماعی نيز موجب بروز اختلافات و تغييرات زبانی در يک جامعه زبانی واحد می­شوند. برای نمونه، پژوهش مک­ديويد در سال 1948 در زمينه تلفظ /r/ بعد از واکه­های انگليسی در منطقه­ي کارولينای جنوبی نشان داد که اين ويژگی مختص يک منطقه خاص نيست و بين ميزان تحصيلات و سن افراد و درصد ظهور اين ويژگی رابطه وجود دارد. و يا به عنوان نمونه­ای ديگر، تحقيق جان فيشر در سال 1958 در مورد تلفظ (-ing) در زبان انگليسی در منطقه نيوانگلند نشان از تأثير سن، جنسيت و موقعيت گفتار در استفاده از يکی از دو صورت [-in] يا [-iŋ] در آخر کلمات داشت.همچنين پژوهش ولفرام در شهر ديترويت آمريکا نشان داد که مجموع درصد ظهور ويژگي­های معتبر در گفتار زنان بيش از مردان است.

از دهه­ي 1960، ويليام لباو، استاد زبان­شناسی دانشگاه پنسيلوانيا، تحقيقات خود را به صورت علمی­تر مطرح کرد و تا حد زيادی مشکلات عملی و روش­شناختی را که بر سر راه مطالعات اجتماعی زبان وجود داشت، بر طرف ساخت . او در بررسي­هايش در شهر نيويورک نشان داد که آن دسته از ويژگي­های زبانی که  دارای اعتبار کمتـری هستند بيشتر در رفتار زباني طبقات پايين اجتماع مشاهده مي­شوند. همين پژوهش­ها مشخص ساختند که عوامل اجتماعی علاوه بر ايجاد اختلافات زبانی مي­توانند موجب حذف یک زبان از يک جامعه دو زبانه و جايگزينی آن با يک زبان رسمي­تر شوند. مجموعه مطالعات فيشمن در سال 1966 در مورد ميزان پاي­بندي به زبان مادري در ميان گروه­هاي مهاجر در ايالات متحده كه به روش تحليل حوزه­اي صورت گرفت، از اولين تحقيقات مدون در زمينه حذف (مرگ) زبان به حساب مي­آيد. بررسي­هاي سوزان گل در سال­هاي 1978 و 1979 در منطقه دو زبانه اوبروارت در شرق اتريش نيز نمونه­اي از حذف زبان را نشان مي­دهد. نانسي دورين در سال 1981 نمونه ديگري از تغيير(حذف) زبان در حال پيشرفت را در منطقه­ي سادرلند شرقي در شمال اسكاتلند گزارش كرد.

در ميان بررسي­هاي انجام شده در زمينه حفظ زبان مي­توان به پژوهش ليبرسن در سال 1972 در جامعه انگليسي- فرانسه زبان در مونترال كانادا اشاره كرد. پژوهش ديگري كه يك نمونه جالب از حفظ، و در عين حال حذف زبان را نشان مي­دهد توسط فسولد در سال 1980 در ميان جامعه سرخ­پوستان تيوا در منطقه تائوس  در ايالت نيومكزيكو صورت گرفته است.

جيمز كرافورد (1998) بر اين نكته تاكيد مي­كند كه روند زوال در بين زبان­هاي بوميان آمريكاي شمالي بسيار حاد است. وي به بررسي روند زوال يكي از اين زبان­ها، يعني زبان ناواهو در طي سال­هاي بين دهه 1930 تا دهه 1990 مي­پردازد. بررسي­هاي مايكل كراس در مورد زبان­هاي بوميان آلاسكا در فاصله­ي سال­هاي 1992 تا1995 حقايق تلخي را در مورد اين زبان­ها روشن نموده است.  از 20 زبان زنده بوميان در منطقه­ي آلاسكا تنها دو زبان به شيوه سنتي فراگرفته مي­شوند و از والدين به فرزندان انتقال مي­يابند.

در طول دهه گذشته پزوهش­هايی در اين زمينه در کشورمان صورت گرفته است که برای رعايت اختصار تنها به ارائه فهرست اين پژوهش­ها بسنده مي­کنيم:

1- پژوهش­ ذوالفقاري (1376) در مورد گويش بختياري در شهر مسجد سليمان .

2- پژوهش بشيرنژاد (1379) در مورد جايگاه و كاربرد  مازندراني در شهر آمل.

3- پژوهش رضاپور(1379) در زمينه رمزگرداني در بين افراد دو زبانه فارسي- مازندراني در شهر آمل.

4- پژوهش شاه­بخش (2000) درباره­ي زبان بلوچي.

5- پژوهش مشايخ (1381) در مورد كاربرد فارسي و گيلكي در دو گروه سني مختلف در شهر رشت .

6- پژوهش علايي(1383) در رابطه با موانع اجتماعي- فرهنگي كاربرد فارسي به عنوان زبان آموزش در شهرستان مغان.

7- پژوهش ايماني (1383) در باره وضعيت كاربردي دو زبان تركي و فارسي در ميان دوزبانه­هاي تركي- فارسي ساكن قم.

8- پژوهش صفايي(1383) در مورد كاربرد فارسي در بين دانش­آموزان دوزبانه­ي شهر مرند.

9- پژوهش ابراهيمي(1383) در زمينه رمزگرداني در ميان دوزبانه­هاي كردي- فارسي در شهرستان گيلانغرب.

10- پژوهش رنجبر(1384) در مورد وضعيت دوزبانگي در ميان دانش­آموزان دبيرستاني استان كرمانشاه.

11- پژوهش شيخي(1385) در زمينه رمزگرداني در ميان دوزبانه­هاي تركمني- فارسي در شهر گنبد كاووس.

12- پژوهش واسو جويباري(1385) در مورد تفاوت بين نسلي در كاربرد واژه­هاي مازندراني در شهر جويبار.

13-  پژوهش بني­شركا (2005) در رابطه باانتخاب زبان و رمزگرداني درجامعه آذري­زبان در شهر تهران .

4 : بررسي داده­هاي پژوهش

در اين پژوهش، مسئله انتخاب زبان در موقعيت­هاي مختلف اجتماعي و ميزان كاربرد مازندراني در سه گروه سني و 5 شهر و 12 منطقه روستايي در استان مازندران مورد بررسي قرار گرفته­ است. براي اين منظور، از يكي از روش­هاي رايج در بررسي كاربرد زبان، يعني روش تحليل حوزه­اي استفاده شده است كه اولين بار از سوي فيشمن در سال 1966 به كار گرفته شد. علاوه بر ميزان كاربرد زبان، ميزان تسلط افراد بر دو زبان نيز مورد بررسي قرار گرفته است و سعي شده است تا نگرش آزمودني­ها نسبت به دو زبان ارزيابي گردد. برخي مشخصه­هاي فردي و عوامل اجتماعي مانند سن، تحصيلات، جنسيت، و شهرنشيني نيز مي­توانند در انتخاب و كاربرد زبان مؤثر باشند. بنابراين ميزان تأثير اين عوامل در كاربرد فارسي و مازندراني در حوزه­هاي مختلف هم مورد بررسي قرار گرفته­اند.

آمارها و داده­هاي اين پنج منطقه (شهرها و روستاها) به صورت جداگانه در گروه­هاي سني، جنسيتي و اجتماعي مختلف و در حوزه­هاي كاربردي گوناگون استخراج و توصيف شده­اند. در اين فصل با مقايسه و سنجش داده­هاي مناطق مختلف در كنار يكديگر، وضعيت كلي كاربرد زبان مازندراني در استان مازندران به دست داده شده است. نظر به اين­كه سن افراد از عوامل مهم و تاثيرگذار در انتخاب و كاربرد زبان است و با توجه به اين­كه تغيير زبان در فاصله بين نسل­ها رخ مي­دهد، در اين پژوهش سعي شده است كه كاربرد زبان و نگرش­هاي زباني در گروه­هاي سني مختلف با هم مقايسه گردند تا از اين طريق علاوه بر وضعيت كنوني مازندراني، نظري به دورنماي آينده و وضع پيش روي آن داشته باشيم. در بخش پاياني اين فصل، تاثير ساير عوامل، يعني جنسيت، شهرنشيني و تحصيلات نيز بررسي خواهد شد، اما تاكيد اصلي، چنان كه گفته شد، بر عامل سن است.

براي بررسي ميزان كاربرد مازندراني، چهار حوزه­ي كاربردي عمده، يعني حوزه­ي خانواده، حوزه­ي مدرسه، حوزه­ي شهر، و حوزه­ي اداري در نظر گرفته شده­اند كه اين حوزه­ها را عمدتا" موقعيت و مخاطبان آن مشخص مي­كنند. چنان­كه در تعريف حوزه گفته شد، حوزه­ها علاوه بر مكان و مخاطب مي­توانند به موضوع يا مقوله خاصي مربوط شوند. در اين­جا دو حوزه­ي مذهب،  و نيز هنر و سرگرمي به عنوان حوزه­هاي مستقل در نظر گرفته شدند كه مسائلي مانند نيايش، سوگواري از يك سو و شعر، موسيقي و آواز را از سوي ديگر در بر مي­گيرند.

 

4-1: حوزه خانواده

بررسي داده­هاي اين پژوهش نشان مي­دهند كه به طور نسبي بيشترين ميزان كاربرد مازندراني مربوط به حوزه خانواده است و هر چه حوزه رسمي­تر مي­شود،  ميزان كاربرد مازندراني كاهش مي­يابد. ميزان فراگيري زبان اول در خانواده بر حسب نوع خانواده و اعضاي آن متغير است. در مجموع حدود 67 درصد از افراد مازندراني را به عنوان زبان اول در خانواده فرا گرفته­اند اما در گروه سني 14-18 ساله فراگيري مازندراني كاهش مي­يابد. در اين گروه تنها حدود 25 درصد از آزمودني­ها، مازندراني را به عنوان زبان اول آموخته­اند.

 

جدول 1: ميزان فراگيري فارسي به عنوان زبان اول در كل جمعيت نمونه به تفكيك سن و شهر

 

                                 گروه سنی

         شهر

14-18 ساله

30-40 ساله

بالاي 50 ساله

فراواني

درصد

فراواني

درصد

فراواني

درصد

بهشهر

59

75/73

15

75/18

3

75/3

ساری

64

80

22

5/27

10

5/12

آمل

52

65

12

15

5

25/6

نور

57

25/71

12

15

2

5/2

رامسر

66

5/82

16

20

2

5/2

كل جمعيت نمونه

298

5/74

77

25/19

22

5/5

 

 زباني كه فرد در گفتگو با اعضاي مختلف خانواده به كار مي­برد ممكن است  بر حسب سن مخاطب متفاوت باشد. براي مثال، داده­ها نشان مي­دهند كه 48 درصد از افراد 14-18 ساله،  با پدربزرگ و مادربزرگ­هايشان مازندراني صحبت مي­كنند و در مقابل، 38 درصد از آنها با پدر و مادرشان مازندراني صحبت مي­كنند. در ارتباط با برادر يا خواهر كوچكترشان نيز تنها 75/24 درصد از مازندراني استفاده مي­كنند.

جدول 2: ميزان كاربرد مازندراني در حوزه خانواده در كل جمعيت نمونه بر حسب مخاطب و گروه سني

 

                        گروه سنی

   مخاطبان

14-18 ساله

30-40 ساله

بالاي 50 ساله

فراواني

درصد

فراواني

درصد

فراواني

درصد

پدر و مادر

152

38

339

75/84

388

97

فرزندان

89

25/22

116

29

275

75/68

خواهر يا برادر بزرگتر

126

5/31

315

75/78

381

25/95

خواهر يا برادركوچكتر

99

75/24

281

25/70

364

91

عمو، دايي، عمه، خاله

126

5/31

333

25/83

386

5/96

بچه­هاي فاميل

102

5/25

113

25/28

279

75/69

پدر بزرگ و مادر بزرگ

192

48

352

88

397

25/99

 

4-2: حوزه مدرسه

   پس از خانواده، مدرسه از مهم­ترين نهاد­ها براي آموزش زبان به كودكان است. در مدارس كشورمان، فارسي به عنوان زبان آموزش به كار مي­رود و زبان­هاي محلي در مدارس مناطق مختلف ممكن است نقش­هاي متفاوتي را در كنار زبان فارسي به عهده داشته باشند. براي نمونه، در مناطق آذري زبان و كرد زبان كشورمان حضور زبان­هاي محلي در حوزه مدرسه به نسبت پررنگ است و اين زبان­ها غالبا" وسيله برقراري ارتباط ميان دانش­آموزان و معلمان هستند. در مقابل، در استان­هاي مازندران و گيلان، زبان­هاي محلي در حوزه مدرسه در حاشيه قرار دارند و فارسي علاوه بر اين­كه زبان آموزش است, تنها وسيله ارتباطي ميان معلمان و دانش­آموزان نيز مي­باشد. اين ادعا، مبتني بر مشاهدات و تجارب شخصي نگارنده و نيز نتايج پژوهش نگارنده (بشيرنژاد، 1379) و مشايخ (1381) مي­باشد.

بررسي داده­هاي اين پژوهش نشان مي­دهند كه در اين حوزه زبان فارسي بر مازندراني غلبه دارد. براي نمونه، 97 درصد از دانش­آموزان پرسش­شونده با معلمان در كلاس درس فارسي صحبت مي­كنند و 5/97 درصد از آنها نيز با مدير مدرسه در دفتر مدرسه فارسي حرف مي­زنند. همچنين،  25/81 درصد از دانش­آموزان در كلاس با يكديگر فارسي صحبت مي­كنند.

 از 60 مورد مشاهده­ي كاربرد دو زبان در حياط مدارس دخترانه، و پسرانه درشهر آمل، در مجموع، در 31 موقعيت زبان فارسي كاربرد داشته است كه 66/51 درصد از موقعيت­ها را تشكيل مي­دهد. لازم به ذكر است كه رقم بدست آمده از ميزان كاربرد فارسي از طريق پرسش­نامه برابر با 25/56 درصد بود و محاسبه­ي مجذور كا (= 18/0)، با سطح معناداري 05/0 و درجه آزادي 1 نشان مي­دهد كه اين مقدار تفاوت، به لحاظ آماري معني­دار نيست.

4-3: حوزه اداري

حوزه­ي اداري نسبتا" رسمي است و همين رسميت موجب مي­شود تا ميزان كاربرد فارسي در آن به طور نسبي بالا باشد .  براي نمونه، 91/63 درصد از مراجعه­كنندگان با كارمندان ادارات فارسي صحبت مي­كنند. در برخورد با يك پزشك يا منشي او در مطب به ترتيب 58/77 و 74/73 درصد افراد از زبان فارسي استفاده مي­كنند.

جدول 3: ميزان كاربرد فارسی و مازندرانی در حوزه اداري در كل جمعيت نمونه بر حسب مخاطب

                               زبان غالب

   

       مخاطب

فارسي

مازندراني

مجموع

فراواني

درصد

فراواني

درصد

فراواني

درصد

كارمند

767

91/63

433

09/36

1200

100

پزشك

931

58/77

269

42/22

1200

100

منشي پزشك

885

74/73

315

26/26

1200

100

 

جدول 4: ميزان كاربرد فارسي در حوزه اداري در كل جمعيت نمونه بر حسب مخاطب و گروه سني

                       مخاطب

     گروه سني

كارمند

پزشك

منشي پزشك

فراواني

درصد

فراواني

درصد

فراواني

درصد

14-18 ساله

377

25/94

389

25/97

382

5/95

30-40 ساله

254

5/63

331

75/82

317

25/79

بالاي 50 ساله

136

34

211

75/53

186

5/46

کل جمعيت نمونه

767

91/63

931

58/77

885

74/73

 

جدول 5: ميزان كاربرد فارسي در حوزه اداري در كل جمعيت نمونه بر حسب شهر و مخاطب

                               مخاطب

  

       شهر

كارمند

پزشك

منشي پزشك

فراواني

درصد

فراواني

درصد

فراواني

درصد

بهشهر

134

83/55

182

83/75

176

33/73

ساری

163

92/67

183

24/76

182

83/75

آمل

128

33/53

180

99/74

158

83/65

نور

175

92/72

199

91/82

184

66/76

رامسر

167

58/69

187

91/77

185

08/77

کل جمعيت نمونه

767

91/63

931

58/77

885

74/73

نگارنده در مشاهدات خود از كاربرد دو زبان در حوزه اداري به ثبت 60 موقعيت ارتباطي بين كارمند و ارباب رجوع در حوزه اداري شهر آمل پرداخته است. اين مشاهدات در ادارات مختلف شهر آمل صورت گرفته و افراد مورد مشاهده به طور مساوي از سه گروه سني مورد بررسي در اين پژوهش انتخاب شده­اند. در مجموع از 60 موقعيت ارتباطي مشاهده شده در حوزه اداري، در 29 موقعيت (يعني 33/48 درصد) زبان ارتباطي غالب فارسي و بقيه موارد مازندراني بوده است. همان­گونه كه داده­هاي بررسي پرسش­نامه­اي نيز نشان داده­اند بيشترين ميزان كاربرد فارسي در اين حوزه مربوط به جوان­ترين گروه سني مي­باشد. در اين گروه در 17 موقعيت از 20 موقعيت(يعني 85 درصد)، فارسي زبان برقراري ارتباط بوده است. با افزايش سن از ميزان كاربرد فارسي در اين حوزه كاسته مي­شود. در گروه 30-40 ساله، نسبت كاربرد فارسي به مازندراني 9 به 11  (45 درصد به 55 درصد) بوده است و در گروه بالاي 50 ساله تنها در 3 موقعيت از 20 موقعيت (يعني 15 درصد) فارسي، زبان ارتباط را تشكيل مي­دهد.

4-4: حوزه كوچه و بازار

حوزه كوچه و بازار نسبت به دو حوزه مدرسه و خانواده از وسعت و گستردگي بيشتري برخوردار است و تنوع مخاطبان حاضر در آن نيز بيشتر است. در اين حوزه، موقعيت گفتار و يا موقعيت، سن، و جنسيت گوينده يا مخاطب مي­تواند در انتخاب زبان موثر باشد. در موقعيت­هاي رسمي­تر و در برخورد با مخاطباني كه به لحاظ موقعيت اجتماعي بالاترند، بيشتر زبان فارسي به كار مي­رود و در مواردي نيز كه مخاطب ناشناس بوده و اطلاعات زيادي از وي در دست نيست گويندگان زبان فارسي را ترجيح مي­دهند. براي نمونه، 49/29 درصد از افراد در برخورد با همسايگان از زبان فارسي استفاده مي­كنند و در مقابل 58/72 درصد از آنها در گفتگو با يك فرد جوان ناشناس از فارسي استفاده مي­كنند.

جدول 6: ميزان كاربرد فارسي و مازندراني در حوزه کوچه و بازار در كل جمعيت نمونه  برحسب مخاطب

                               زبان غالب

  مخاطب     

فارسي

مازندراني

مجموع

فراواني

درصد

فراواني

درصد

فراواني

درصد

معلم

702

49/58

498

51/41

1200

100

همسايه

354

49/29

846

51/70

1200

100

مغازه­دار مركز شهر

541

08/45

659

92/54

1200

100

جوان ناشناس

856

33/71

344

67/28

1200

100

فرد مسن ناشناس

408

99/33

792

01/66

1200

100

راننده

525

75/43

675

25/56

1200

100

 ميزان كاربرد فارسي در برخورد با فرد جوان ناشناس (33/71 درصد) در مقايسه با ميزان كاربرد فارسي در برخورد با يك فرد مسن ناشناس (99/33 درصد) بيانگر اين حقيقت است كه افراد در انتخاب نوع زبان علاوه بر موقعيت اجتماعي مخاطب، به سن او نيز توجه مي­كنند. در ضمن اين مسئله نشان مي­دهد كه گويشوران فارسي را عمدتاً افراد جوان تشكيل مي­دهند و افراد با در نظر داشتن اين واقعيت و با اين تصور كه مخاطب جوان آنها به سبب اعتبار فارسی کاربرد آن را ترجيح می­دهد, با او به اين زبان صحبت می­کنند.

   منطقه محل سکونت افراد در ميزان کاربرد دو زبان در اين حوزه موثر است. داده­ها نشان مي­دهند که کاربرد فارسی در حوزه کوچه و بازار در شهر ساری بيش از ساير شهرهاست و شهرهای رامسر و نور از نظر ميزان کاربرد فارسی در اين حوزه در جايگاه­های بعدی قرار دارند. ارقام جدول 7 ميزان كاربرد فارسي را در كوچه و خيابان و با مخاطبان مختلف نشان مي­دهد.

جدول 7: درصد كاربرد فارسي در حوزه کوچه و بازار در كل جمعيت نمونه برحسب مخاطب و شهر

         مخاطب                           شهر

معلم

همسايه

مغازه­دار

مرکز شهر

جوان

 ناشناس

فرد مسن ناشناس

راننده

بهشهر

74/58

41/30

08/47

25/71

49/32

16/44

ساری

66/66

33/33

66/51

25/71

66/36

50

آمل

83/45

41/20

5/32

5/62

58/19

16/29

نور

41/60

41/30

66/46

66/76

25/41

33/43

رامسر

83/60

91/32

5/47

99/74

99/39

08/52

ميانگين

49/58

49/29

08/45

33/71

99/33

75/43

در مجموع كمترين ميزان كاربرد فارسي در برخورد با همسايگان و يك فرد مسن است (به ترتيب49/29 و 99/33 درصد) و بيشترين ميزان كاربرد فارسي در برخورد با جوان ناشناس و معلم ( به ترتيب 33/71 و 49/58 درصد) است. به نظر مي­رسد كه باز سن مخاطب , موقعيت اجتماعي و سابقه آشنايي قبلي از عوامل تعيين­كننده در كاربرد فارسي باشند.

 

      نگارنده به مشاهده­ي عيني كاربرد دو زبان در برقراري ارتباط با يك مغازه­­دار و راننده تاكسي در حوزه­ي كوچه و بازار در شهر آمل پرداخته است. از ميان 60 موقعيت ارتباطي به ثبت رسيده در مغازه­هاي شهر آمل، در 21 موقعيت ارتباطي، زبان فارسي و بقيه موارد، مازندراني كاربرد داشته است. مشاهدات نشان مي­دهند كه كاربرد فارسي در اين موقعيت برابر 35 درصد است. بررسي پرسش­نامه­اي نيز نشان دهنده­ي 5/32 درصد كاربرد فارسي در اين موقعيت بوده است. از ميان مشاهدات به ثبت رسيده در مورد زبان ارتباطي ميان مسافر و راننده تاكسي يا اتوبوس (كه همگي مرد بوده­اند) نيز غلبه با مازندراني بوده است. از ميان 60 موقعيت به ثبت رسيده در موقعيت ارتباطي راننده ­- مسافر، در 17 موقعيت فارسي زبان ارتباطي غالب را تشكيل مي­داد كه 33/28 درصد از موقعيت­ها را شامل مي­شود. لازم به ذكر است كه نتايج داده­هاي پرسش­نامه نشان مي­دهد كه 16/29 درصد از آزمودني­ها در اين موقعيت از زبان فارسي استفاده مي­كنند.

4-5: حوزه هنر و سرگرمي

حوزه­هايي كه تا كنون بررسي شده­اند غالبا" توسط مكان، موقعيت يا مخاطبان آنها قابل تعريف هستند اما، حوزه­هايي مانند حوزه مذهب و حوزه هنر و سرگرمي بر اساس موضوع تعريف مي­شوند. امور مذهبي، هنري و سرگرمي، اموري هستند كه با علايق و خواسته­هاي دروني افراد مرتبط­اند. در ساير حوزه­ها ممكن است موقعيت يا برخي ملاحظات اجتماعي، اقتصادي، و فرهنگي افراد را مجبور سازد كه برخلاف ميل باطني­شان به استفاده از زبان رسمي روي آورند، در حالي­كه در اين حوزه­ها افراد براي انتخاب زبان از آزادي نسبي بيشتری برخوردارند. حوزه هنر و سرگرمي يك حوزه خصوصي است و كنكاش در اين حوزه مي­تواند ما را به بينش واقع­گرايانه تر در مورد احساسات افراد نسبت به زبان بومي­شان برساند. از اين رو در اين پژوهش ميزان علاقه­مندي افراد به كاربرد زبان فارسي و مازندراني در امور هنري و سرگرمي­ها نيز مورد بررسي قرار گرفت. ابتدا علايق افراد در زمينه­هاي هنري مانند شعر، داستان، تئاتر، فيلم سينمايي، و موسيقي بررسي شد. نتيجه بررسي نشان مي­دهد كه در برخی زمينه­های هنری مانند داستان, تئاتر و فيلم سينمايی غلبه با فارسی و در زمينه شعر و موسيقی غلبه با مازندرانی است. ميزان کاربرد دو زبان در زمينه­های گوناگون هنری در جدول زير به نمايش درآمده است:

 

جدول 8: ميزان علاقه­مندي آزمودني­ها به کاربرد فارسي و مازندراني در زمينه­هاي هنري در كل جمعيت نمونه

              زبان

زمينه هنري

فارسي

مازندراني

مجموع

فراواني

درصد

فراواني

درصد

فراواني

درصد

شعر

563

91/46

637

09/53

1200

100

داستان

633

75/52

567

25/47

1200

100

تئاتر

609

75/50

591

25/49

1200

100

فيلم سينمايي

675

25/56

525

75/43

1200

100

موسيقي

395

91/32

805

09/67

1200

100

 

    چنان­كه ملاحظه مي­شود، در زمينه­هايي مانند شعر و موسيقی کاربرد مازندرانی بيش از ساير زمينه­هاست و بايد ديد که چه ويژگی­هايی اين دو را از ساير زمينه­ها متمايز می­سازد. شعر و موسيقی در زمره هنرهای موزون هستند که به نوعی با وزن, ريتم و آهنگ در ارتباطند. علاوه بر آن، به نظر می­رسد که اين دو، بيش از ساير زمينه­ها با عواطف و احساسات درونی افراد در ارتباط باشند. ظاهرا" هرچه ظهور اين ويژگی­ها بيشتر باشد, به همان نسبت گرايش به مازندرانی بيشتر است. به همين دليل ميزان کاربرد مازندرانی در زمينه موسيقی بيش از ساير زمينه­هاست (09/67 درصد).

از طرف ديگر, غالب علاقه­مندان مازندرانی در زمينه­های هنری را گروه­های سنی بالا تشکيل می­دهند, زيرا بررسی درصد علاقه­مندان به دو زبان در سه گروه سنی نشان می­دهد که درجوان­ترين گروه مورد بررسی علاقه­مندی به فارسی در همه زمينه­های هنری بيش از مازندرانی است. نمودار زير درصد و فراوانی علاقه­مندان به فارسی را در سه گروه سنی نشان می­دهد.

   نگرش آزمودني­ها در زمينه سرگرمي­ها نيز مورد بررسي قرار گرفت. يكي از سرگرمي­هاي روزمره افراد در جامعه امروزي تماشاي تلويزيون و گوش دادن به برنامه­هاي راديوست. از اين رو از افراد سؤال شد كه ترجيح مي­دهند برنامه­هاي صدا و سيما را به كدام زبان بشنوند. ميزان علاقه­مندي به دو زبان براي تماشا يا گوش دادن به برنامه­هاي راديو و تلويزيون بر حسب منطقه سكونت و گروه سني آزمودني­ها متفاوت بود.  در مجموع 41/52 درصد از آزمودني­ها در اين زمينه فارسي را به مازندراني ترجيح مي­دهند. درصد و فراواني افراد علاقه­مند به فارسي و مازندراني براي ديدن يا شنيدن برنامه­هاي صدا و سيما در 5 شهر مورد بررسي در جدول 9 نشان داده شده است:

جدول 9: ميزان علاقه­مندي به دو زبان در زمينه برنامه­هاي صدا و سيما در كل جمعيت نمونه به تفكيك شهر

                               زبان مورد علاقه

      شهر

فارسي

مازندراني

مجموع

فراواني

درصد

فراواني

درصد

فراواني

درصد

بهشهر

102

5/42

138

5/57

240

100

ساري

112

66/46

128

34/53

240

100

آمل

110

83/45

130

17/54

240

100

نور

135

25/56

105

75/43

240

100

رامسر

170

83/70

70

17/29

240

100

كل استان

629

41/52

571

59/47

1200

100

   كمترين علاقه­مندي به مازندراني براي شنيدن يا ديدن برنامه­هاي صدا و سيما در شهرهاي غربي مازندران و به ويژه شهر رامسر( 17/29 درصد) وجود دارد. علت اين امر مي­تواند تفاوت لهجه مازندراني مورد استفاده در صدا و سيماي مازندران- ساروي- با لهجه شهرهاي غربي مازندران باشد. ما همواره شاهد نارضايتي ساكنان غربي مازندران نسبت به اين موضوع بوده و هستيم و اين نارضايتي بارها از زبان آنها و از طريق خود صدا و سيما به گوش همگان رسيده است. هرچند كه در سال­هاي اخير، راديو و تلويزيون استان تلاش نمودند تا به نوعي رضايت شهروندان غرب استان را نيز جلب كنند اما همچنان سهم لهجه­هاي مركزي و شرق استان در برنامه­هاي صدا و سيماي مازندران بيش از لهجه­هاي غربي است.

4-6: حوزه مذهب

مذهب يكي ديگر از حوزه­هاي خصوصي است كه براساس موضوع تعريف مي­شود. يكي از موارد كاربرد زبان در اين حوزه اجراي مراسم مذهبي مانند مراسم سوگواري و عزاداري است. در اين زمينه نيز غلبه با زبان فارسي است و 5/82 درصد از كل پرسش شوندگان نيز چنين گفته­اند. در اين نوع مراسم­ معمولا" نوع زبان تحت شرايط و موقعيت رسمي تعيين مي­گردد و نمي­توان دقيقا" به علايق و خواسته­هاي قلبي افراد دست يافت. براي اين منظور به بررسي زبان مذهب در حوزه­اي خصوصي­تر مي­پردازيم و در واقع وارد خلوت افراد مي­شويم. به عبارت ديگر، مي­خواهيم ببينيم افراد با چه زباني با خداي خود راز و نياز مي­كنند. ارقام به دست آمده به تفكيك شهرهاي مورد بررسي در جدول 10  آمده است:

جدول 10: درصد و فراواني كاربران فارسي و مازندراني در هنگام نيايش در كل جمعيت نمونه به تفكيك شهر

                               زبان

      شهر

فارسي

مازندراني

مجموع

فراواني

درصد

فراواني

درصد

فراواني

درصد

بهشهر

115

92/47

125

08/52

240

100

ساري

129

75/53

111

25/46

240

100

آمل

92

33/38

148

67/61

240

100

نور

128

33/53

112

67/46

240

100

رامسر

129

75/53

111

25/46

240

100

كل جمعيت نمونه

593

42/49

607

58/50

1200

100

تقريبا" نيمي از آزمودني­ها براي نيايش از زبان فارسي و حدود نيمي ديگر از زبان مازندراني براي اين منظور استفاده مي­كنند. آملي­ها بيشتر از همه و ساروي­ها و رامسري­ها كمتر از همه براي نيايش از مازندراني استفاده مي­كنند.

پژوهش­هاي زبان­شناسان و مردم شناسان ، از جمله گل(1979) نشان داده­اند كه مذهب آخرين پايگاه يك زبان رو به زوال است و از اين رو تصور مي­رود كه كاربرد مازندراني در اين حوزه بيش از ساير حوزه­ها بوده و همچنان تداوم داشته باشد. بررسي كاربرد زبان توسط گروه سني 14-18 ساله براي راز و نياز و نيايش نشان مي­دهد كه كاربرد زبان در اين حوزه تا حدودي همراستا با كاربرد زبان در ساير حوزه­هاست. به ارقام جدول 11 توجه فرماييد:

جدول 11: درصد و فراواني كاربران فارسي و مازندراني براي نيايش در كل جمعيت نمونه بر حسب سن

                                زبان مورد علاقه

      گروه سني

فارسي

مازندراني

مجموع

فراواني

درصد

فراواني

درصد

فراواني

درصد

14-18 ساله

331

75/82

69

25/17

400

100

30-40 ساله

160

40

240

60

400

100

بالاي 50 ساله

102

5/25

298

5/74

400

100

كل جمعيت نمونه

593

42/49

607

58/50

1200

100

بر اساس داده­هاي جدول فوق، كاربرد زبان فارسي توسط افراد 14-18 ساله بيش از 3 برابر كاربرد آن در گروه بالاي 50 ساله و بيش از دو برابر كاربرد آن در افراد 30-40 ساله است. 

 7: نتيجه­گيري

 در مجموع يافته­هاي اين پژوهش از فرسايش تدريجي زبان مازندراني در منطقه حكايت دارند. در اين­جا، به اختصار به برخي از مهم­ترين دلايل و شواهد موجود در اين زمينه مي­پردازيم:

1- گرايش جوانان به زبان فارسي به معني كاسته شدن از تعداد گويشوران مازندراني در آينده است.

2- گرايش دختران  جوان به زبان فارسي مي­تواند به منزله افزايش فراگيري فارسي از سوي فرزندان در خانواده باشد زيرا دختران به عنوان مادران آينده در زبان­آموزي فرزندان نقش حياتي بر عهده دارند.

3- گرايش افراد تحصيل­كرده و شهرنشين به زبان فارسي ، با توجه به گسترش روزافزون باسوادي و شهرنشيني، به منزله كاهش جمعيت گويشوران مازندراني در آينده است.

4- كاربرد فارسي در محيط مدرسه به عنوان زبان آموزشي و تنها زبان ارتباطي ميان معلم و دانش­آموز مي­تواند زبان مازندراني را در نظر دانش­آموزان بي­اهميت جلوه داده و ايجاد نگرش منفي نسبت به اين زبان نمايد.

5- در حوزه مذهب ، مازندراني كاربرد چنداني ندارد و اين در حالي است كه مذهب معمولاً از آخرين پايگاه­هاي زبان در حال تغيير در نظر گرفته مي­شود.

6- نبود نگرش­هاي جندان مثبت ، علاقه و دلبستگي عميق نسبت به مازندراني، بيانگر آن است كه يك عزم گروهي براي حفظ اين زبان وجود ندارد.

1- منابع فارسي

- ابراهيمي، لطف­الله. 1383. «تاثير زبان غالب بر پديده رمزگرداني در دوزبانه­هاي كردي /  فارسي» . پايان­نامه كارشناسي ارشد، دانشكده ادبيات فارسي و زبا­ن­هاي خارجي، دانشگاه علامه طباطبائي.

- ايماني، محمود. 1383. «بررسي جايگاه و كاربرد زبان­هاي تركي و فارسي در ميان  گويشوران شهر قم». پايان­نامه كارشناسي ارشد، دانشكده ادبيات فارسي و زبان­هاي خارجي، دانشگاه علامه طباطبائي.

- بشيرنژاد، حسن. 1379. «بررسي جايگاه و كاربرد فارسي و مازندراني... در شهرستان آمل».  پايان­نامه كارشناسي ارشد، دانشكده ادبيات فارسي و زبان­هاي خارجي، دانشگاه علامه طباطبائي.

- جواندل صومعه­سرايي، نرجس. 1373. چكيده­هاي پايان­نامه­هاي زبان­شناسي. تهران: كتابخانه ملي جمهوري اسلامي ايران.

- ذوالفقاري، سيما.1376. «گويش بختياري، بقا يا زوال؟». پايان­نامه كارشناسي ارشد، دانشكده ادبيات فارسي و زبان­هاي خارجي دانشگاه علامه طباطبايي.

- رضاپور، ابراهيم. 1379. «رمزگرداني از منظر كلامي و جنبه­هاي كاربردشناختي». پايان­نامه كارشناسي ارشد، دانشكده ادبيات فارسي و زبان­هاي خارجي دانشگاه علامه طباطبائي.

- رنجبر، كتايون. 1384. «بررسي وضعيت دوزبانگي در ميان دانش­آموزان دبيرستاني ساكن استان كرمانشاه». پايان­نامه كارشناسي ارشد، دانشكده ادبيات فارسي و زبان­هاي خارجي،  دانشگاه علامه طباطبائي.

- شيخي ، تهمينه. 1385. «بررسي پديده رمزگرداني در ميان دوزبانه­هاي تركمني- فارسي». پايان­نامه كارشناسي ارشد، دانشكده ادبيات و زبان­هاي خارجي دانشگاه علامه طباطبائي.   

- صفايي، اسماعيل. 1383. «بررسي نگرش دانش­آموزان دوزبانه شهر مرند». پايان­نامه كارشناسي ارشد، دانشكده ادبيات فارسي و زبان­هاي خارجي دانشگاه علامه طباطبائي.

- علايي، بهلول. 1383. «مباني اجتماعي-فرهنگي كاربرد زبان فارسي به عنوان زبان آموزش  در مناطق ترك زبان».پايان­نامه كارشناسي ارشد، دانشكده ادبيات فارسي و زبان­هاي خارجي دانشگاه علامه طباطبايي.

- مدرسي، يحيي. 1368. درآمدي بر جامعه­شناسي زبان. تهران: مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي.

- مشايخ، طاهره.1381.«بررسي كاربرد فارسي و گيلكي... در شهر رشت». پايان­نامه كارشناسي ارشد، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي.

- واسو جويباري، خديجه. 1385. «بررسي تفاوت بين نسلي در كاربرد واژه­هاي مازندراني جويباري». پايان­نامه كارشناسي ارشد، دانشكده ادبيات ، زبان­ها وتاريخ دانشگاه الزهرا.

- يارمحمدي، لطف­الله.1374.«زوال زبان­ها و لهجه­ها». نامه فرهنگستان علوم. سال دوم، شماره دوم.

2- منابع انگليسي

- Aitchson, Jean .1995. Language Change: Progress or Decay? Cambridge: Cambridge University Press. 

-Bani-Shoraka, Helena .2005. Language Choice and Code-Switching in the Azerbaijani Community in Tehran. Uppsala: Uppsala University.  

- Chambers, J.K & Peter Trudgill. 1994. Dialectology. Cambridge:     

     Cambridge University Press. 

- Cook, Vivian.2005. VC’s Test of Monolingualism Mark III.

     http://homepage.ntlworld.com/vivian.c/SLA/Attitudes.htm. 

- Crawford, James. 1998. Endangered Native American Languages: What Is

     To Be Done, and Why? http://ourworld.compuserve.com/homepages/

     JWCRAWFORD/brj.htm. 

- Crystal, David.2000.Language Death. Cambridge: Cambridge University

     Press.

- Dorian, Nancy C. 1999. “Western Language Ideologies and Small-

   Language Prospects”. Endangered Languages. Grenoble, A. Lenore,

   Lindsay J. Whaley eds. 3-21. Cambridge: Cambridge University Press. 

- Fasold, Ralph. 1984. The Sociolinguistics of Society. Oxford: Blackwell. 

- Gal, Susan. 1979. Language Shift: Social Determinants of Linguistic

   Change in Bilingual Austria. New York: Academic Press.

- Hassanpour, Amir. 2000. The Politics of A-political Linguistics: Linguists

   and Linguicide. http--www_cogsci_ed_ac_uk-~siamakr-Fig-Science-

   greenpen _jpg_files\Hassanpour.htm.

- Shahbakhsh, Azim.2000.A Case Study of Baloch Language; An L1

   Changing to an L2? http://www.baloch2000.com/culture/language/-3K. 

- Wadhaugh, Ronald. 1993. An introduction to sociolinguistics. Oxford:

Anthropology and Cultures of Continents

 

 

 

 

H. Bashirnezhad

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

University of Mazandaran

Department of Anthropology

____________________

______________________

________________

__________

____

_

 

 

 

 

Anthropology and Cultures of Continents

 

(Asia, Africa, Europe…)

   

H. Bashirnezhad

  

     

Table of Contents

 

Preface …………………………………………………………………. 3 

Chapter One: Asia……………………………………………………. 5

Unit 1: Introduction ……………………………………………………. 6

Unit 2: The People of Asia ………………………………………….... 8

Unit 3: The Religions of Asia ……………………………………….…10

Unit 4: The History of Asia ………………………………………….…12

Unit 5: The Civilization of Asia ………………………………………..13

Unit 6: Major Ancient States of Asia ………………………………....16 

Cultures and Customs of Some Asian Countries ……………… 19

Unit 7: Customs of Afghanistan ……………………………………… 20

Unit 8: Customs of India ……………………………………………… 24

Unit 9: Customs of Japan …………………………………………….. 28

Unit 10: Customs of Turkey ………………………………………….. 33

Unit 11: Customs of Iran ……………………………………………… 37

Unit 12: Customs of Cambodia …………………………………….... 41 

Chapter Two: Africa………………………………………………….. 44

Unit 13: Introduction …………………………………………………... 45 

Cultures and Customs of Some African Countries ……………. 48

Unit 14: Customs of Ghana ………………………………………….. 49

Unit 15: Customs of Ethiopia ………………………………………… 52

Unit 16: Customs of Cameroon ……………………………………… 54

 

Chapter Three: Europe………………………………………………. 58

Unit 17: Introduction …………………………………………………... 59 

Cultures and Customs of Some European Countries ………… 61

Unit 18: Customs of England ………………………………………… 62

Unit 19: Customs of Bulgaria ………………………………………… 66

Unit 20: Customs of Norway …………………………………………. 69

Unit 21: Customs of Austria ………………………………………….. 71 

Chapter Four: North America………………………………………. 74

Unit 22: Introduction …………………………………………………... 75 

Cultures and Customs of Some North American Countries … 77

Unit 23: Customs of Cuba ……………………………………………. 78

Unit 24: Customs of Mexico ………………………………………….. 82 

Chapter Five: South America………………………………………. 86

Unit 25: Introduction …………………………………………………... 87 

Cultures and Customs of Some South American Countries … 89

Unit 26: Customs of Argentina ………………………………………. 90

Unit 27: Customs of Brazil ……………………………………………. 93 

Chapter Six: Australia…………………………………..…………… 96

Unit 28: Introduction …………………………………………………... 97

Unit 29: Customs of Australia ………………………………………... 98 

  

    

 

 

   

Preface

 

    Scientists believe that the continents formed from lava flowing to the earth’s surface from the planet’s core. Once at the surface, the lava solidified into a crust, which broke into sediments under the stress of weathering. These sediments formed, broke down, and reformed numerous times, affected by hot gases rising from the earth’s interior. Once hardened, the remaining sedimentary plateaus became the continents, which now cover about 30 percent of the earth’s surface.

                                 A continent is distinguished from an island or a peninsula not merely by greater size but also by geological structure and development. The continents, in order of size, are Eurasia (conventionally regarded as the two continents of Europe, individually the second smallest, and Asia), Africa, North America, South America, Antarctica, and Australia.

   The continental area - all land rising above sea level - amounts to about 29% of the earth's total area. More than two-thirds of the continental land area lies north of the equator. In addition, the continental masses include the submerged continental shelves, which slope gently from the ocean shores of the continents to depths of about 183 m (600 ft); at approximately this point begins the more abrupt plunge to the oceanic depression known as the continental slope. If the continental shelves are taken into account, the total continental area increases to 35% of the earth's surface. Islands standing on the continental shelf of a given continent are considered part of that continent. Prominent examples are Great Britain and Ireland in Europe; the Malay Archipelago and Japan in Asia; New Guinea, Tasmania, and New Zealand in Australasia; and Greenland in North America.

  In geology, continents are defined in terms of the earth's crustal structure and constituency, rather than land-surface areas. Geophysicists have studied these features by using seismography records of shock waves produced by earthquakes. Their data suggest that the center of the earth is a hot, dense, partly molten nickel-iron core more than 6000 km (more than 4000 mi) in diameter. Surrounding this core is a mantle of hot, solid rock, 3000 km (1800 mi) thick, a portion of which is semi plastic. This is enclosed, in turn, by the earth's outermost shell, the crust, a layer of relatively cool rock ranging in thickness from an average of 5-10 km (3-6 mi) beneath the oceans to 40 km (25 mi), on the average, beneath the continents.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Chapter One: Asia

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Unit 1: Introduction

 

   Asia, largest of the Earth’s seven continents, lies almost entirely in the Northern Hemisphere. With outlying islands, it covers an estimated 44,391,000 sq km (17,139,000 sq mi), or about 30 percent of the world’s total land area. Its peoples account for three-fifths of the world’s population; in 2000 Asia had an estimated 3.73 billion inhabitants.  

   Asia constitutes one-third of Earth’s total land area, making it the largest of the seven continents. With about 3.7 billion inhabitants, the continent contains about three-fifths of the world’s population. 

   Most geographers regard Asia as bounded on the north by the Arctic Ocean, on the east by the Bering Strait and the Pacific Ocean, on the south by the Indian Ocean, and on the southwest by the Red Sea and Mediterranean Sea. On the west, the conventional boundary between Europe and Asia is drawn at the Ural Mountains, continuing south along the Ural River to the Caspian Sea, then west along the Caucasus Mountains to the Black Sea. Some geographers include Europe and Asia together in a larger Eurasian region, noting that western Asian countries, such as Turkey, merge almost imperceptibly into Europe.

    Because of its vast size and diverse character, Asia is divided into five major realms: East Asia, including China, Mongolia, North Korea, South Korea, and Japan; Southeast Asia, including Myanmar (formerly known as Burma), Thailand, Cambodia, Laos, Vietnam, Malaysia, Singapore, Indonesia, Brunei, and the Philippines; South Asia, including India, Bangladesh, Pakistan, Sri Lanka, Maldives, Nepal, and Bhutan; and Southwest Asia, including Afghanistan, Iran, Iraq, Turkey, Cyprus, Armenia, Azerbaijan, Georgia, Syria, Lebanon, Israel, Jordan, Saudi Arabia, Yemen, Oman, United Arab Emirates, Qatar, Bahrain, and Kuwait. Most of the countries of Southwest Asia are also considered part of the Middle East, a loosely defined region that includes Egypt. Afghanistan and Myanmar are sometimes considered part of South Asia, but most geographers place Afghanistan in Southwest Asia and Myanmar in Southeast Asia. The fifth realm consists of the area of Russia that lies east of the Ural Mountains (Russian Asia) and the states of Central Asia that were formerly part of the Union of Soviet Socialist Republics (USSR). These states are Kazakhstan, Kyrgyzstan, Tajikistan, Turkmenistan, and Uzbekistan.

   The continent may also be divided into two broad cultural realms: that which is predominantly Asian in culture (East Asia, Southeast Asia, and South Asia) and that which is not (Southwest Asia, Central Asia, and Russian Asia). However, there is enormous cultural diversity within both regions.

 

 

Unit 2: The People of Asia 

   The people of Asia are more diverse than those of any other continent. They are highly concentrated in a small proportion of the total area, chiefly in the southeast quarter of Asia. In the northern and interior areas, and in most parts of Southwest Asia, the average population densities are low. However, people in these regions live in concentrated areas on river oases, such as the Toshkent oasis, where the actual densities are very high. In Siberia, settlements are located primarily along the Trans-Siberian Railroad and its branches. In East Asia, Southeast Asia, and most of South Asia, people are crowded onto relatively small lowland areas near rivers, where population densities often exceed 580 persons per sq km (1,500 per sq mi). In China, for example, 90 percent of the population is concentrated in the eastern third of the country. Even in highly industrialized Japan, most of the populace is concentrated in small lowlands where the largest cities are located.

   Chinese, a member of the Sino-Tibetan languages family, is the most commonly spoken language in Asia. More than 1 billion residents of China, plus many of the ethnic Chinese who live throughout Asia, speak Mandarin Chinese or one of the Chinese variants.

   Linguists consider Japanese, spoken by 125 million people, and Korean, which has 69 million speakers, to be isolated languages. Some linguists, however, believe they may be related to each other or to languages in the Altaic languages family.

    Southeast Asia contains no dominant language. Mainlanders speak Thai, Malay, Khmer, Burmese, Lao, and Vietnamese. In the remoter highlands live tribes who speak other languages. The Hmong (Meo) of the highland regions in northern Laos are an example. Most residents of Malaysia and Indonesia speak a form of Malay, known as Bahasa Malaysia in Malaysia and Bahasa Indonesia in Indonesia. The majority of Indonesians also speak a local language. Residents of Java, for example, speak Sundanese in the western part of the island and Javanese in the center and east. With total speakers numbering more than 22 million, Malay belongs to the Austronesian languages family.

   In South Asia, millions of people in Pakistan, Jammu and Kashmīr, and northern India speak Urdu or Hindi, which are Indo-Aryan languages and part of the Indo-Iranian languages family. In southern India and in northern Sri Lanka, people speak Dravidian languages such as Tamil and Telugu.

   In Southwest Asia, languages of the Afro-Asiatic languages family predominate. People throughout this large region speak Arabic, although in Israel, Hebrew is more widely spoken. Most Iranians speak Persian, an Indo-European language.

   Speakers of Turkic languages, a division of the Altaic languages family, are numerous in Central Asia and in western China. Russian, a Slavic language, is the principal language of Siberia and many parts of Russian Asia.

   European languages made some inroads from the 16th to the early 20th century when colonial powers controlled parts of Asia. At the present time, however, it is mainly people educated in colonial schools prior to independence who speak Dutch in Indonesia or French in Vietnam, Laos, and Cambodia. English is the exception; increasing numbers of people in Asia speak it. English is an official government language in India, as well as the official language of groups such as the Association of Southeast Asian Nations (ASEAN), which unites seven main Southeast Asian countries.

 

 

  

Unit 3: The Religions of Asia 

    Islam is the dominant religion in most countries of Southwest Asia and in Bangladesh, Pakistan, Malaysia, and Indonesia. Large minorities of Muslims are also found elsewhere in Asia. Non-Muslims in Southwest Asia include Jews in Israel and Christians in Lebanon.

   Hinduism is the chief religion of India and on the island of Java in Indonesia. Buddhism, which originated in northeastern India, has only a few adherents there but is now one of the principal religions of Sri Lanka, Myanmar, Thailand, Cambodia, South Korea, Vietnam, and Japan.

   Buddhism was also strong in North Korea before 1948 and in Mongolia before 1929 when their Communist governments began partially suppressing religion. Although in 1992 Mongolia shifted to a democratic government that allows greater religious freedom, most Mongolians are now either nonreligious or atheists. Confucianism, which is more a social and moral code than a religion, developed in China but has been largely suppressed by the Communist government. Since the beginning of economic reforms in the 1980s, China has had increased contact with outsiders and religious and Confucian practices have also increased. Buddhist practices continued in Vietnam despite government efforts to suppress them during the 1970s and 1980s; most restrictions have since been lifted.

   Japan has a native religion called Shinto. Shinto, which has been mixed with many practices of Buddhism, centers on the worship of ancestors and natural spirits. The religion formerly accepted the divinity of the Japanese emperor, but this aspect of Shinto was abandoned after the Japanese defeat in World War II (1939-1945).

   Christianity, as represented by the Russian Orthodox Church, was the principal religion of Russia prior to the 1922 founding of the Union of Soviet Socialist Republics (USSR), which dissolved in 1991. For most of its existence, the USSR’s Communist government discouraged religious practices. In 1990, however, the government lifted restrictions on religious worship and the Russian Orthodox Church reemerged as the major Christian denomination.

   Roman Catholic missionaries carried Christianity to the Philippines. Roman Catholic and Protestant missionaries also converted many people in Korea, Japan, India, and among the hill peoples of Myanmar.

   Many groups living in remote areas of the Asian continent, such as the Karen and Shan in Myanmar, practice religions unique to their cultures. These religions can be complex, often involving practices of animism, the belief that every object has a spirit.

   Religious conflicts simmer throughout Asia and add to regional insecurity. In the Middle East, peace agreements in the 1990s helped lessen the dispute between Israeli Jews and Palestinian Arabs over the Gaza Strip and the West Bank. In the mid-1990s Afghanistan was enmeshed in a civil war between fundamentalist Muslims backed by Pakistan, Uzbekistan, and Arab states, and more moderate Muslims supported by Iran, Russia, India, and Tajikistan. India and Pakistan wrestle over the territory of Jammu and Kashmīr, commonly known as Kashmīr. India claims Kashmīr on historical grounds, whereas Pakistan believes Kashmīr’s Muslim population should be in an Islamic state. In Southeast Asia, the Muslim Moro people of Mindanao Island in the Philippines have long fought with the government, arguing for greater autonomy and closer links with fellow Muslims of Malaysia’s Sabah state. Although the largest rebel group and the government negotiated a peace agreement that created a Muslim autonomous region in 1996, other rebels have continued fighting. Even with the largest Muslim population in the world, Indonesia finds the strongly Islamic residents of Aceh at the northern end of Sumatra a source of political tensions.

 

Unit 4:  The History of Asia 

   While Africa is thought to be the birthplace of the human species, Asia is considered the cradle of civilization. There never has been a single Asian civilization, however, because the continent’s vast size caused several different civilizations to arise, each independent of the others. This article examines the interactions and successions of these civilizations. Additional information on the countries or regions mentioned is in the history sections of articles on the individual Asian countries.

   Fossil remains show that ancestors of Homo sapiens, or modern humans, lived in Asia thousands of years ago. The fossils of Peking Man were found near Beijing, China, and Java Man was discovered at Sangiaran, Indonesia, on Java Island. These fossils, estimated to be about 500,000 years old, are of Homo erectus, an ancestor of Homo sapiens. Other fossil evidence from China points to Homo erectus arriving in Asia about 1 million years ago.

   Homo erectus likely disappeared from Java about 150,000 years ago, and Homo sapiens did not resettle the island until the last ice age about 10,000 years ago, when the polar ice caps receded to their present extent. The record of human habitation in China is considerably longer. There, fossils of Homo sapiens thought to be 150,000 to 200,000 years old have been found. By 20,000 years ago, modern humans probably lived throughout China.

      

 

Unit 5:  The Civilizations of Asia

 

  The earliest known civilizations arose in the great river valleys of southwest Asia, northwest India, and northern China. Despite differences, these cultures had some similar characteristics. All were agricultural societies that depended on advanced social and political structures to maintain irrigation and flood control systems. Raids by nomadic herders forced farmers to live in walled cities for defense and to entrust their protection to aristocratic leaders. The invention of the plow about 3000 B.C increased farm productivity and reduced the need for farm labor, freeing workers to become artisans. An increased agricultural yield and the work of the artisans provided trade goods that could be exchanged with people from other cultures.

   Mesopotamia, an ancient region located between the Tigris and Euphrates rivers in what is now Iraq and eastern Syria, is often called the cradle of civilization. By 3000 B.C the ancient country of Sumer was the center of a sophisticated culture. The Sumerians irrigated their fields from precisely measured canals, used bronze and polished stone tools, made textiles and wheel-turned pottery, built temples and palaces, and traveled in wheeled carts and sailing ships. Their accurate calendars predicted seasons and their writing, known as cuneiform, was an international script. They worshiped a sun god and they lived by written laws. The Akkadian dynasty gained control of the entire country in the 24th century B.C, and the land became known as Sumer and Akkad. Although the region fell to northern invaders about 2200 B.C, Mesopotamia remained the center of western Asian civilization until the 6th century B.C.

   Most important of the later countries was Babylonia, which was ruled as Chaldea from the 7th to the 6th century bc. Nebuchadnezzer II, the Chaldean dynasty’s most powerful ruler, conquered Jerusalem and deported the Jews in 586 B.C, beginning an important period in Jewish history known as the Babylonian Captivity. From the 9th to the 7th century B.C, Babylonia’s northern neighbor, Assyria, amassed significant territory under the rule of Ashirnasirpur II and his successors. Assyria’s attempt to conquer Babylonia in the 7th century B.C failed, and the region was absorbed into Babylonia. During the 6th century B.C the entire region fell to Iranian invaders, becoming part of Persia.

   By 2300 B.C an advanced civilization located in the Indus Valley of northwest India and southern Pakistan traded its cotton and textiles with Mesopotamia. As in Mesopotamia, irrigation produced crop surpluses and required an advanced social and political system. The two major cities, Mohenjo-Daro and Harappā, had straight streets lined with large, two-story homes equipped with plumbing. The Indus peoples used wheeled carts, designed creative jewelry and toys, and had written languages.

   From 1500 to 1200 B.C waves of people from Central Asia, transported on horse-drawn chariots, swept into the Indus Valley. They destroyed the cities they encountered, settling finally in the Ganges Valley of northeast India. They spoke a language of the Old Indo-Aryan family (see Sanskrit Language). The oldest preserved forms of their language, Hindi religious texts called Vedas, are in Vedic Sanskrit, spoken from about 1500 to 200 B.C. From 900 to 500 B.C the invaders established city-states under absolute monarchs and depended on irrigated farming, including rice culture that was possibly imported from Southeast Asia. Their Hindu religion created an elaborate caste system that stratified society.

   A river basin also nurtured early Chinese civilization. From 3000 to 1600 bc, the plain of the Huang He (Yellow River) sustained large farming communities whose people raised silkworms and spun silk thread and cloth. They traded these products across the camel trails of Central Asia. Although an advanced society developed, the Chinese did not keep written records until the Shang dynasty of the 16th century B.C. The Shang ruled over a number of local kings who controlled walled city-states that cooperated to repulse raiding northern nomads. The nomads then dislodged other tribes, setting off a chain of migrations, including that of the Aryans into India between 1500 and 1200 B.C.

   The Zhou dynasty, which displaced the Shang in the 11th century B.C, continued the feudal tradition. Political, economic, and social life in China advanced during the Eastern Zhou period (770-256 B.C). Chinese territory more than doubled to include parts of present-day northeast China as well as the Yangtze River Basin, which had the highest population concentration in the world at the time. The Zhou used iron weapons, expanded irrigation, and built roads and canals to improve communication and commerce. People who trained for civil service, called Mandarins, began assuming positions once held by hereditary officials. This was also the classical age of Chinese philosophy, with Confucianism, Daoism (Taoism), and Legalism all emerging during the Zhou dynasty.

 

 

 

 

 

Unit 6:  Major Ancient States of Asia 

   The early civilizations grew and interacted in the 11 centuries from 500 B.C to 600 A.D. Eager to expand their territories, rulers such as Alexander the Great facilitated cultural exchange. Aggressive Manchurian nomads caused other tribes to flee, bringing masses of people into contact with civilized states. By ad 500 the major world religions and philosophies, with the exception of Islam, had spread far from their places of origin.

    In the 6th century B.C Cyrus the Great unified people of Iranian descent and created the kingdom of Persia, eventually conquering and ruling territory from the Mediterranean Sea to the Indus River. The third Persian king, Darius I, centralized the empire’s government and supported Zoroastrianism, a religion whose belief of good and evil and of heaven and hell may have influenced other religions such as Judaism, Christianity, and Islam.

   The early civilizations grew and interacted in the 11 centuries from 500 B.C to ad 600. Eager to expand their territories, rulers such as Alexander the Great facilitated cultural exchange. Aggressive Manchurian nomads caused other tribes to flee, bringing masses of people into contact with civilized states. By ad 500 the major world religions and philosophies, with the exception of Islam, had spread far from their places of origin.

    In the 6th century B.C Cyrus the Great unified people of Iranian descent and created the kingdom of Persia, eventually conquering and ruling territory from the Mediterranean Sea to the Indus River. The third Persian king, Darius I, centralized the empire’s government and supported Zoroastrianism, a religion whose belief of good and evil and of heaven and hell may have influenced other religions such as Judaism, Christianity, and Islam.

   North India was also conquered by Persians, invaded by Alexander the Great, and ruled by Greek kings and Central Asian invaders. As a result, Indian culture both influenced and was influenced by the foreign cultures of its rulers. Both Hinduism and Buddhism may have influenced Greek philosophers, and in northwest India a Greco-Buddhist style of sculpture was popular in the 2nd century ad. Central Asian Kushans conquered north India in the 1st century ad, adopted Indian culture, and converted to Buddhism, encouraging its growth in the Central Asian city-states and in China.

    From 206 B.C to ad 200 ambitious emperors of the Chinese Han dynasty gained control of a region stretching from the Pacific Ocean to the Tarim Basin. They built northern military outposts along the Great Wall and the edges of the desert to protect the long trade caravans against raiding nomadic tribesmen. Persian, Arab, and Indian traders visited the Han capital, and the Eastern (Later) Han may have had direct contact with Rome.

   In 105 B.C the Han colonized parts of northern Korea. Chinese culture filtered into the indigenous Korean kingdoms of Koguryŏ, Silla, Paekche, and Kaya. To the south, the Chinese imposed their culture on Vietnam, which they directly ruled for about 1,000 years.

   Chinese culture during the Han dynasty reached new heights in pottery, sculpture, painting, music, and literature, especially after the invention of papermaking. Chinese engineers built roads and canals comparable to those of the Romans. A prosperous, urbanized society tried to live by Confucian moral ideals.

   As the Han dynasty declined, frontier tribesmen became bolder in their attacks. In the early centuries AD, waves of Turkic, Mongol, and Hunnish invaders ignited tribal movements that spread through Central Asia, into Europe, and eventually to Rome. Many Chinese fled south, where a Chinese state formed in the Yangtze River valley. Chinese civilization advanced despite these setbacks, with Buddhism and native Daoism emerging as the dominant religions.

   Chinese influences remained strong from the 4th to 7th century during Korea’s period of the Three Kingdoms. The Koreans became Buddhists. They used Chinese characters for writing and they eventually copied the Chinese Confucian system of government.

  Chinese culture spread from Korea to the island kingdom of Japan, ruled by the Yamato clan, which traced its origins to a legendary sun god. Records exist of Korean Paekche monks traveling to Japan to build temples and forge large bronze images of the Buddha. Japanese alliances with the early Korean states of Kaya and Paekche were eventually severed. As a result of this early contact, however, Buddhism made significant inroads in Japan, Chinese characters were adopted for writing, and other Chinese influences affected Japanese culture.

 

 

   

Cultures and Customs

of Some Asian Countries

     

 

Unit 7:  Customs of Afghanistan 

Marriage and Family

   Teenage girls adopt pardah—a system in certain Muslim societies involving the seclusion or screening of women from men who are not close family members—and have no contact with men outside the immediate family. Since the Taliban came to power, a woman found in the company of an unrelated man is subject to severe punishment.

   Marriages are normally arranged, often with the senior women of the families playing a prominent role in the decision. Among urban or more Westernized families, it was sometimes permissible for a prospective bride and groom to meet with or view each other and approve of or reject the union, but this may not be the case under the rule of the Taliban. Marriages between cousins are common and often preferred, as they strengthen family ties. Matchmakers engage in lengthy negotiations over the bride-price and dowry.

   Marriage and engagement rituals are numerous, varied, and complex. Traditionally, the ceremony itself occurs over a three-day period, with some of the festivities at the bride’s family home and some at the groom’s. Most activities occur with the sexes segregated, but all gather for the signing of the marriage contract and recitation of the Qur’an. Divorce is simple—the man need only announce it in public three times—but rare. A man may have up to four wives, but he must provide for each equally; this limits most men to one wife. Premarital and extramarital sexes are strictly forbidden and can be grounds for severe punishment (including death) in some areas.

   Life in Afghanistan is centered on the extended family. Families in rural areas are often large, with several generations living together in the same compound or close by. The most common dwelling is a mud-brick structure of several rooms, surrounded by high mud walls that provide security from enemies and seclusion for women. Within the compound, the family is led by the senior male (father or grandfather).

   Afghans identify primarily with their family, kin group, clan, or tribe. Afghans in rural areas tend to define wealth as land ownership or a large family. Urban residents are more likely to view wealth in terms of money or possessions, and education is highly valued. Nomadic people define wealth by the size of their herds. Jewelry is regarded as a portable form of wealth—women's clothing and veils keep valuables largely hidden.

 

Eating

   Afghan cuisine is influenced by the foods of South and Central Asia, China, and Iran. Among common foods are the many types of palau (rice mixed with meat and/or vegetables), qorma (vegetable sauce), kebab (skewered meat), aashak (leek-filled pasta) or mantu (meat-filled pasta), and nan (leavened bread). Tomatoes, spinach, potatoes, peas, carrots, cucumbers, and eggplant are also popular. Yogurt and other dairy products are dietary staples. Sugarcane, a variety of fruits (fresh and dried), and nuts are eaten as desserts and snacks. Chai (tea), either green or black, is the most popular drink. Most Afghans cannot regularly afford meat, but they enjoy beef, mutton, chicken, and many types of game. An urban diet is usually more varied than a rural one, but food shortages have been severe at times. Poor people may live on chai and nan. Islamic law forbids the consumption of alcohol and pork.

   Afghans in rural areas commonly eat only breakfast and dinner, but some may have a light lunch. Most have snacks between meals. At meals, Afghans usually sit on the floor around a mat on which food is served in a communal dish. To eat, one uses the fingers of the right hand or a piece of nan. The left hand is never used to serve oneself, as it is traditionally reserved for personal hygiene. One eats until satisfied, and leftover food is saved for later or for the next day’s breakfast. Families normally eat together, but if a male guest is present, females eat separately. Most Afghans do not eat at restaurants, which sometimes have a separate dining area or booths for families.

 

Socializing

   A handshake is a common greeting among men, who tend to be expressive when greeting friends and may pat one another on the back during an embrace or lightly kiss their friends on alternate cheeks. Formal verbal greetings are often accompanied by placing the right hand over the heart. Women friends embrace each other and kiss three times on alternate cheeks. Women might also shake hands. A man does not shake hands with or otherwise touch a woman in public, although he may greet her verbally in an indirect way.

   Greetings vary by region and ethnic group, but Arabic greetings are used and universally accepted. Assalaam alaikum (“Peace be upon you”) is replied to with Waalaikum assalaam (“And peace also upon you”). A common Dari greeting is Khūbasti? (“Are you well?”), and the Pashto equivalent is Singa ye?. “Goodbye” is Khoda hafiz.

   In formal situations, an academic or professional title is always used. Hajji (“Pilgrim”) is reserved for those who have made a pilgrimage to Mecca (Makkah) in Saudi Arabia. Socioeconomic status can also determine which title should be used (such as Khan, meaning “Sir”). Some people are respectfully referred to by a title only (for example, Hajji Khan, or “Pilgrim Sir”). Usually, however, titles are combined with names. Parents are often called by a child’s name, such as Madar-e (“Mother of”) Muhammad or Baba-e (“Father of”) Alam. Friends use given names and nicknames among themselves.

   Visiting between family, friends, and neighbors is the main social activity in Afghanistan. It is mostly segregated by gender. Homes often have a special room (hujra) where male guests are received by the male host. Females socialize elsewhere in the compound. Guests are served tea and, depending on the time of day, perhaps something to eat. Guests are expected to have at least three cups of tea. Any business discussions occur after refreshments. The ability of an Afghan to generously entertain guests is a sign of social status.

 

Recreation

   The Taliban restricts many forms of recreation. A variety of sports are banned, as well as kite flying and playing music in public. Traditionally, however, Afghans enjoy soccer, volleyball, and wrestling. Oral traditions such as storytelling and singing have flourished. Music, played on drums, lutes, and a clarinet-like instrument called a surnai, has traditionally been very popular. Most leisure activities occur in the evening and center around the family.

   In buzkashi, a sport played by ethnic groups in northern Afghanistan, two teams of horsemen (chapandoz) compete using the headless carcass of a calf or goat. The player in possession of the carcass will suffer all manners of abuse to make him drop it—sometimes even from his own teammates, who may want the game prolonged. It is a highly demanding and sometimes dangerous game that requires superb horsemanship.

 

Holidays and Celebrations

   The secular holidays of Afghanistan include Victory of the Muslim Nation (28 April), Remembrance Day (4 May), and Independence Day (Jashn; 18 August). Jashn, which celebrates liberation from British control in 1919, lasts for a week. Festivities have generally included parades, music and dancing, games, and speeches by leaders. In the past there have been special ceremonies in Kābul, and the Jashn holiday was often an occasion for leaders to announce major policy decisions. The celebration of holidays is likely to be affected by Taliban rule.

   Islamic holidays, which are more important, are scheduled according to the lunar calendar, and thus vary from year to year. Ramadan is a month-long fast. From sunrise to sundown, people do not eat, drink, or smoke. In the evening, after the sun has set, families and friends gather to eat and visit. The first day of Ramadan is a holiday, and at the end of Ramadan a three-day feast called Eid-e-fitr takes place.

  Nauroz, the Islamic New Year, begins on the first day of spring (around 21 March). In Afghanistan it is also Farmers’ Day, with farmers decorating their cows in preparation for agricultural fairs at which they may win prizes. One traditional belief is that an ugly old woman wanders around the land at this time. Her name is Ajuzak, and if it rains, it is said that she is washing her hair, and crops will benefit.

  Buzkashi is played at this time, with hundreds of horsemen on each team. Special foods eaten in honor of the New Year include samanak, a dessert made of wheat and sugar, and haftmewah, a compote of nuts and fruits.

   Other Islamic holidays include Eid-e-ada, honoring Abraham for his willingness to sacrifice his son at Allah’s command; Ashura, a Shiite day to mark the martyrdom of Imam Husayn; and Roze-Maulud, the birthday of the prophet Muhammad.

 

Unit 8:  Customs of India 

 

مردم­شناسی هنر

دانشگاه مازندران

دانشکده علوم انسانی و اجتماعی

گروه علوم اجتماعی

رشته مردم­شناسی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

مردم­شناسی هنر

 

 

 

 (Anthropology of Arts)

 

 

 

 

 

 

 

حسن بشيرنژاد

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بخش اول: انسان، هنر و ادبيات

مفهوم هنر

   دختر کوچکی را در نظر بگيريد که پشت ميزی نشسته است و با تمام دقت مشغول رنگ­آميزی چيزی است که بنا به گفته او تصوير يک گاو است. مرد جوانی را تصور کنيد که در يک روز قشنگ تابستانی در يک چمن­زار به پشت دراز کشيده و به ابرهای بالای سرش نگاه می­کند که در يک جا جمع و سپس پراکنده می­شوند. نوجوانی را فرض کنيد که در حالی که سوزن در پوست او فرو می­کنند سعی می­کند جلوی اشک ريختن يا گريه کردن خود را بگيرد و با گروهی از مردان يک قبيله آفريقايي را در نظر بگيريد که در يک رقص جمعی و موزون حلقه­وار حرکت می­کنند و تلاش دارند که حرکت پاهای برهنه آنها هماهنگ با ضربات طبل باشد. مادری را تصور کنيد که کودکش را به آغوش کشيده و ضمن حرکت آرام او به چپ و راست برايش لالايي می­خواند.

   نقطه اشتراک همه اين فعاليت­های گوناگون و ظاهرا" بی­ارتباط چيست؟ همه افراد در فعاليت­هايي درگيرند که با درک و لذت بردن از« زيبايي» (beauty) مرتبط است. چه در حال آواز خواندن، رقصيدن، نقاشی کردن، تزيين و خالکوبی بدن­شان باشند و چه در حال نگاه کردن به ابرها باشند، هدف آنها ارضاء نيازهای زيبايي­شناختی (esthetic) است. آنها درصدند از طريق رسانه­ها (media) و ابزارهای مختلف مانند اصوات، حرکت بدن، کلمات، رنگها و تصاوير بصری به اين هدف نائل شوند. تمام فعاليت­های گوناگونی که انسان به اين منظور ايجاد نموده است را هنر (arts) يا گاهی اوقات هنرهای زيبا(fine arts) می­نامند.

    بنابراين شايد بتوان به زبان ساده هنر را چنين تعريف کرد:

   تمامی فعاليت­ها و توليدات انسان که به منظور خلق زيبايي و ارضای نيازهای زيبايي­شناختی صورت می­پذيرد را «هنر» می­گويند.

 

جهانشمول بودن هنر      (Universality Of Art)

   توانايي انسان در ايجاد و خلق زيبايي و عکس­العمل نشان دادن در مقابل زيبايي­ها منحصر به فرد است. هيچ موجود زنده ديگری نيست که حتی درک ابتدايي از مفهوم زيبايي داشته باشد يا انگيزه­ای برای شرکت در امور هنری به عنوان خالق هنر، مجری آثار هنری يا مشاهده کننده داشته باشد.

   نيازهای زيبايي­شناختی و ارضای آنها آنقدر برای بشر اهميت دارند که اشکال و فعاليت­های هنری در تمام جنبه­های فرهنگی انسان غلبه دارند. ما نمی­توانيم هنر را از جنبه­های مذهبی، اجتماعی، سياسی و اقتصادی زندگی مردم جدا سازيم. دانشجويانی که رفتار انسانها را مطالعه می­کنند به تدريج اين نکته را درمی­يابند که انسانها در تمام کارهايي که انجام می­دهند با احساس و بيان هنری سروکار دارند. لباسهايي که می­پوشند، غذايي که می­خورند و نحوه خوردن غذا، معابد و پرستشگاههايي که در آن عبادت می­کنند، ابزارها و سلاح­هايی که استفاده می­کنند و خانه­هايي در آنها زندگی می­کنند همه و همه با ملاحظه اصول زيبايي­شناختی طراحی، ساخته و استفاده می­شوند. ايده جهانی و جهانشمول بودن هنر بدان معناست که اولا" هنر نفوذ و اثرگذاری زيادی در همه جوامع دارد و تک تک افراد جامعه از آن لذت می­برند و ثانيا" هنر محدود به فعاليتهای خاصی مانند موسيقی، شعر و ... نيست بلکه در تمام توليدات و فعاليتهایروزمره انسان شاهد حضور هنر هستيم.

 

ديدگاه محدود نگر در مقابل ديدگاه کل­نگر

   ما عادت داريم تا هنر را منحصر و محدود به قلمرو خاصی بدانيم که تنها گروه نسبتا" کوچکی از افراد بسيار فرهيخته قادر به درک، ارزيابی و ستايش آن هستند. اين ديدگاه محدودنگر منجر به اين داوری می­شود که هنر واقعا" برای برخی افراد بسيار حرفه­ای (مثل موسيقيدانان، نقاشان، رقاصان، شعرا و ....) و افرادی که مطالعات تخصصی در اين زمينه­ها داشته­اند آفريده شده است. تنها اعضای گروههای نخبه (elite) واقعا" علاقه­مند به هنر هستند و قادرند که از چيزهای زيبا در اين جهان لذت ببرند.

 از ديدگاه مردم­شناسان، هنر به تمام اعضای يک گروه اجتماعی تعلق دارد. همه در آن شرکت دارند و از آن لذت می­برند. درست است که برخی افراد استعداد بيشتری در هنر داشته و يا از امتياز آموزش تخصصی و کامل در آن برخوردار شده­اند. همه ما به صلاحيت­ها و شايستگی­های هنرمندان حرفه­ای واقفيم. اما هنر در انحصار متخصصان يا تحصيل کردگان نيست. دوست­داشتن زيبايي بخشی از ماهيت و شخصيت انسان است و به هر حال همه ما آن را اظهار می­کنيم.

   يک باور رايج ديگر موجب می­شود که افراد فکر کنند که آنها زمانی واقعا" در حال کسب لذت از هنر هستند که عمدا" درگير در يک کار هنری مثل گوش دادن به قطعه­ای از موسيقی بتهون، نگاه کردن به نقاشی ون گوک يا خواندن شعر يا نمايشنامه شکسپير باشند. البته مردم­شناسان ارزش و اهميت چنان آثاری هنری برجسته را ناديده نمی­گيرند اما تصور يک مردم­شناس از هنر بسيار فراتر از اين مقولات محدود است. عنصر احساس بيان هنری تقريبا" در همه آثار و فعاليت­های بشری وجود دارد، صرف­نظر از سطح ساختار اجتماعی يا پيشرفت اجتماعی حتی در ابتدايي­ترين جوامع، انسانها به تزيين و آرايش اندام­هايشان و لذت بردن از ريتم و هارمونی موسيقی و رقص همراه آن می­پردازند و سلاحهای ساده شکاری­شان را به گونه­ای شکل می­دهند که علاوه بر مفيد بودن، چشم­نواز و سهل­الاستفاده باشند.

   خلاصه اينکه، از ديدگاه مردم­شناسانه، هنر شامل« همه فعاليت­هايي  است که انسان انجام می­دهد زيرا به او احساس رضايت و خشنودی می­دهد و احساس زيبايی دوستی او را ارضاء می­کند، حتی در کارهايي که او صرفا" به دليل عملی و کاربردی انجام می­دهد نيز عنصر زيبايی لحاظ شده است. در برخی موارد، اثر هنری ممکن است ارتباط مستقيم با هيچ فعاليت توليدی نداشته باشد، اين مسئله، برای نمونه، در مورد شعر يا رقص صدق می­کند. از طرف ديگر، بيان هنری ممکن است در يک ابزار کشاورزی يا در لباسی که در طول روز می­پوشيم لحاظ شده باشد. در هر حال، آن صورتهای هنری که افراد يک جامعه می­آفرينند و از آن لذت می­برند چيزهای زيادی را در مورد فرهنگ آن مردم به ما نشان می­دهد. هنر همواره يک بخش حياتی يک جامعه است که به طور تفکيک­ناپذير با تمامی فرهنگ آن جامعه درآميخته است.

 

 

 

معيارها و ملاک­های زيبايي در جوامع گوناگون

   از آنجايي که معيارهای زيبايي برآمده از جامعه­ای هستند که اين معيارها در آن شکل گرفته­اند، جای تعجب نيست که يک اثر هنری که در ميان افراد يک گروه اجتماعی زيبا تلقی می­شود احتمالا" به عقيده افراد ديگر گروههای اجتماعی غير جذاب، کسل کننده يا حتی زشت باشد.

اين مسئله را می­توان به وضوح در نحوه آرايش و تزيين اندام انسان در فرهنگ­های مختلف رويت کرد. ايده آلها و آرمانهای زيبايي انسان از مکانی به مکان ديگر متغير است. برای نمونه برخی بوميان استراليا بدنشان را با پرهای عقاب تزيين می­کنند که اين پرها و پرزها به وسيله خون به بدنشان چسبانده می­شوند و يا در بين زنان قبيله سرخپوستی سن بلاس در کشور پاناما حلقه­هايي که به بينی آويزان می­شوند( بينی واره) جای گوشواره را در ديگر جوامع گرفته­اند. در بين برخی گروههای اجتماعی که در جزاير اقيانوس آرام زندگی می­کنند، مجسمه­های زنان چاق و تنومند بسيار مورد علاقه و استقبال واقع می­شود. در مقابل، مجسمه­سازان جوامع غربی و مدرن غالبا" به زنان خوش­اندام و لاغر گرايش دارند. بسياری از گردشگران آمريکايي وقتی که برای اولين بار مجسمه يونانی «ونوس دو ميلو» (Venus de Milo  ) را در موزه لوور پاريس می­بينند دچار احساس ياس و سرخوردگی می­شوند زيرا اين مجسمه آنقدر سنگين و بزرگ است که با معيارهای زيبايي زنانه فاصله دارد.

   نقاشان مناظر غربی روی قوانين پرسپکتيو بسيار تأکيد می­ورزند و با کاربرد آنها در نقاشيهايشان به آنها جلوه واقع­گرايانه می­دهند. در مقابل، نقاشان سنتی چين، اين قوانين و رويکرد را بسيار محدود کننده احساس می­کنند زيرا يک پرسپکتيو نشان دهنده منظره از يک ديدگاه و نقطه­نظر خاص است. هنرمند چينی درصدد است تا يک منظره را در کليت آن ببيند و اين مسئله با اعمال قوانين رسمی نقاشان آمريکايي و اروپايي ميسر نيست. آنچه نقاش چينی نقاشی می­کند يک منظره نيست، بلکه يک حالت بيداری و هوشياری است که در يک رويارويی ناگهانی با منظره حاصل می­شود و تجربياتی است که حاصل نشاط لحظه­ای نقاش در برخورد با طبيعت است. هنرمند چينی ممکن است که به يک منظره از درون آن منظره بنگرد در حاليکه نقاش غربی از بيرون يک منظره به آن نظر می­افکند.

   بسياری از آثار هنری رايج در آسيا و آفريقا نشان­دهنده يک ايده يا احساس است تا يک شئ خاصی که با دقت تصويری خاصی روی صفحه پياده شده باشد. اگر شخصی با جنبه­های مهم فرهنگ اين جوامع آشنا نباشد، ممکن است آثار هنری­شان در نظر او مبهم و شايد هم بی­معنی جلوه کند. بنابراين، يک نقاشی چهره از مفاهيمی مانند «مادر زمين» يا «باروری» يا «عشق» ممکن است برای همه افراد بيرونی غير ملموس باشد. علاوه بر آن، تصويرگری آفريقايي در مورد همين مفاهيم با آنچه آسيايي­ها رسم می­کنند کاملا" متفاوت است.

 

رابطه هنر و زمان: نگاه به آينده در آثار هنری

   اگرچه تمام آثار هنری ناگزير انعکاس دهنده فرهنگی هستند که از دل آن برآمده­اند و عموما" به مسائل جاری در آن جامعه و گاها" برخی رويدادهای تاريخی در گذشته می­پردازند، ممکن است اين آثار از اين حد پا فراتر گذارند و کمک کنند تا بستر را برای تغييرات و تحولات فرهنگی در آينده آماده نمايند. از اين رو، حلقه بزرگ هنر رنسانس، به ويژه نقاشی، که در قرن پانزدهم آغاز شد، تغييرات اساسی که در اروپای غربی در آستانه وقوع بودند را پيش­گويي و بيان نمودند. هنرمندان که بيش از ساير افراد به روند تغييرات حساس بودند، راه را برای تحولات و انقلابی نشان دادند که در نهايت جامعه اروپايي را دگرگون ساخت.

   همچنين، هنرمند با هوشياری زيادی که دارد از تمام ناهنجاری­ها و ناکارآمدی­های جامعه­ای که در آن زندگی می­کند آگاهی دارد و ممکن است که درصدد برآيد به عنوان يک فرد پيشتاز و انقلابی در جهت اصلاح جامعه ايفای نقش کند. اين مسئله به ويژه در مورد آثار ادبی صدق می­کند. چارلز ديکنز در رمانهايي مانند اوليورتويست (Oliver twist) و روزگار سخت (Hard Times) مصيبت­های فاجعه­بار طبقه کارگری را در دوره­های آغازين انقلاب صنعتی به نمايش در می­آورد. در قرن هفدهم، «ميگوئل سروانتس» (Miguel Cervantes) اسپانيايي اثر سترگ «دن کيشوت» را به رشته تحرير درآورد که به مضحکه افکار پريشان و پوسيده شواليه­گری قرون وسطايي که در جامعه محافظه­کار اسپانيا استمرار يافته بود می­پردازد. نقاش مکزيکی قرن بيستم، «دی اگو ريورا» (Diego Rivera) نقاشيهای ديواری رسم کرد که در آنها خشم و نارضايتی خود را در مورد آنچه که او فعاليت­های غيرقانونی طبقه پول پرست و ثروت­اندوز، زمين داران و مالکان استثمارگر، سرمايه­گذاران خارجی و مقامات کليسا می­داند اعلام می­کند.

   درست همانطوری که ممکن است يک هنرمند از استعدادهايش برای انتقاد از جامعه بهره گيرد، هنرمند ديگری ممکن است به ستايش و تحسين آن پرداخته و سعی کند آن را آرمانی نشان دهد. نقاشی، آثار نوشتاری يا موسيقی ممکن است به بيان برترين مشخصه­های يک گروه اجتماعی پرداخته و يا کيفياتی که توانايي تبديل به آن دارد را ترسيم نمايد.

 

تقسيم­بندی هنر

عمده­ترين نوع تقسيم­بندی هنر ، آن را از لحاظ ابزار و رسانه مورد استفاده به دو گروه هنرهای کلامی و غيرکلامی تقسيم می­کند. در ادامه به بحث در مورد اين دو نوع هنر می­پردازيم.

 

هنرهای کلامی

   يکی از اشکال هنری که کاربرد جهانی دارد از زبان برای گفتن داستان­ها، بيان احساسات، انتقال ديدگاهها در مورد زندگی و جهان پيرامون است. هنرهای کلامی با زبان گفتاری آغاز شد، اما امروزه آثار نوشتاری را نيز دربر می­گيرند.

 

اشکال وصورتهای بيان کلامی

   چندين مقوله يا دسته مختلف از بيان کلامی را می­توان از يکديگر متمايز ساخت. برای مثال، نوشته داستانی (fiction) به روايتی اشاره می­کند که ساخته ذهن و مخيله آدمی است و ممکن است در جهان خارج واقعيت نداشته باشد، درحاليکه متن غير داستانی (non- fiction) شامل آندسته از آثار ادبی است که بيان رويدادهای واقعی پرداخته يا نقطه نظرات و افکار نويسنده را بدون داستان­پردازی بيان می­کنند.

   همچنين تمايز بين نثر (Prose) و نظم (Poetry)  نوع ديگری از تقسيم­بندی هنرهای کلامی است. نثر، اثر ادبی است که به زبان روزمره نگاشته شده است. اکثر داستان­ها، قصه­های عاميانه، تمثيل­ها و ديگر متن­های روايي، خواه گفتاری يا نوشتاری، به نثر بيان می­شوند. نظم، در مقابل، از زبانی آهنگين و عاطفی استفاده می­کند که نوازنده گوش و همچنين خيال آدمی است. اسطوره­ها يا داستان­های قهرمانان بزرگ گذشته در يک جامعه، معمولا" به زبان شعر روايت می­شوند که آنها را «حماسه» (epics) می­نامند.

   ايلياد (Iliad) منسوب به هومر «Homer» يک اثر حماسی يونان باستان است. اين اثر داستان نبرد بين يونانيان و ترووايي­ها «Trojans» است. يکی از مهم­ترين وقايع در اين داستان همان استراتژی استفاده از اسب ترووا «Trojan Horse» است که يونانيان به وسيله آن توانستند وارد شهر محاصره شده ترووا « Troy» شوند و بدينوسيله آن را تسخير نمايند. شاهنامه فردوسی يک حماسه ايرانی و به عقيده عده­­ای از انديشمندان بزرگترين اثر حماسی در جهان است.

   ايجاد تمايز ميان نظم (شعر) و نثر گاهی اوقات چندان ساده نيست زيرا نثر نيز ممکن است از ويژگيهای تخيلی و شاعرانه بهره گيرد. به همين دليل عده­ای از ادبا سه مقوله نظم،  نثر،  و شعر را از هم جدا می­کنند.

   ادبيات نمايشی (نمايشنامه) «drama» به يک هنر کلامی اشاره می­کند که جهت اجرا و ارائه توسط هنرپيشه­گان روی صحنه طراحی شده است. چنين آثاری ممکن است به زبان نثر يا نظم تحرير شده باشند و ممکن است با رويدادهای تاريخی واقعی در ارتباط بوده و يا کاملا" تخيلی و تصنعی باشند. زمانی که يک نمايشنامه روی صحنه يا مقابل دوربين تلويزيون يا سينما به اجرا درمی­آيد، اشکال مختلف بيان زيبايي­شناختی ممکن است وارد بازی شوند. نه تنها کلمات و گفتگوها بلکه صدا، حالات چهره، حرکات بدنی مورد استفاده بازيگران برای تعبير و تفسير زبان نيز بوسيله نمايشنامه­نويس مشخص می­شوند. تشريفات، صحنه نمايش، و نورپردازی جنبه هنری ديگر مسئله هستند. در بسياری از موارد، مانند اپرا و نمايش موزيکال ممکن است از موسيقی و رقص نيز بهره جويند.

   نمايش عروسکی (puppet show) نيز نوع ديگری از اثر هنری است که مستلزم مهارت تخصصی از سوی چند گروه از افراد است. اين افراد عبارتند از صنعتگری که عروسکها را طراحی نموده و می­سازند، افرادی که عروسکها را به حرکت درمی­آورند(عروسک گردان) و کروهی که صدای تقليدی را با آن حرکات همراه می­کنند. در جنوب شرق آسيا، به ويژه در اندونزی، نمايش عروسکی (خيمه شب بازی) يکی از اشکال هنری بسيار متداول و پيشرفته است. در ايران هم خيمه شب بازی رايج است.

 

فولکلور و اسطوره­شناسی «Folklore and Mythology»

   هر فرهنگی مجموعه­ای از داستان­ها و قصه­های سنتی دارد که منشاء دقيق آنها شناخته نيست اما بخش عمده­ای از آنها به گذشته­های دور آن گروه قومی برمی­گردد. اين مجموعه معمولا" «فولکلور» ناميده می­شود. اگر يک عنصر محکم مذهبی يا فرا طبيعی (ماورايي) در اين داستان­ها حضور داشته باشند آنگاه برايشان از عنوان «اسطوره» (myths) استفاده می­شود.

   منشاء فولکلور و اسطوره چيست؟ اگرچه نمی­توان به اين سؤال به تفصيل پاسخ گفت، می­توان يک فرضيه منطقی و موجه برای آن ارائه نمود. از آنجايي که در هر جامعه­ای به واسطه توانايي برقرای ارتباط با زبان يک فرهنگ شکل گرفت، احتمال دارد که قصه­گويي و داستان­سرايي يکی از اولين فعاليت­ها و صورتهای هنری برای جوامع بشری بوده باشد. ترديدی وجود ندارد که در دوران آغازين حيات بشر، اجداد اوليه ما در زمان استراحتشان به شرح داستان شکارشان می­پرداختند يا ماجرای کشمکش­های روزمره برای بقا را برای همديگر تعريف می­کردند. بين اين مرحله از نقل تجربيات روزمره به صورت واقعی تا آميختن آنها با جزئيات خيالی و خلاقانه فاصله چندانی نبود. اين نوع افزايش جزئيات حتی در مورد داستانی که يک بار توسط شخصی نقل می­شود و دوباره از آن شنونده برای شخص سوم تکرار می­شود هم امری رايج است. زمانی که گروهی از اجداد بسيار دور ما، پس از يک روز کاری دور هم جمع می­شدند، يکی از قصه­پردازان ماهر در بين آنها داستانی سر هم می­کرد که بخشی از آن مبتنی بر واقعيت و بخشی ديگر ساخته و پرداخته ذهن او بود و مسلما" با اين داستان تأثير زيادی روی شنوندگانشان می­گذاشت. ديگر افراد اين گروه ممکن بود که در موقعيت­های ديگر به تکرار يا نقل مجدد اين داستان بپردازند و در هر نوبت نقل جديد آن داستان برخی جزئيات جديد را به داستان می­افزودند و يا بخشهايي از آن را تغيير می­دادند و يا حذف می­کردند. در نهايت داستان به مرحله­ای می­رسيد که ديگر هيچ تغييری روی آن اعمال نمی­شد و ديگر به بخشی از فرهنگ و سنت آن گروه تبديل می­شد. در اين مرحله، روايت به مرحله فولکلور يا «فرهنگ عامه» می­رسيد.

   اگرچه فولکلور در زمانهای دور در تاريخ انسان پيدا شد و اغلب به انسانهای نخستين نسبت داده می­شود، اما هنوز هم آفرينش و خلق آن حتی در بين گروههای پيشرفته از نظر اقتصادی رواج دارد. برای مثال، در قرن نوزدهم در مناطقی از ايالات متحده فولکلور­هايی را در مورد شخصيت­هايي مانند پول بنيان، جانی اپل سيد و جان هنری ابداع و رواج دادند.

 

اسطوره­ها و قهرمانان فولک

   بر مبنای قصه­های عاميانه (فولکلور) «folk tales» ، اغلب جوامع ابتدايي مفهوم «قهرمانان فولک / فرهنگی» را پرورش دادند و اين قهرمانان غالبا" به عنوان افرادی معرفی می­شوند که به انسانهای جامعه ياری می­رسانند و آنان را از گرفتاری­ها نجات می­دهند. زمانی که يک عنصر ماورايي و مذهبی وارد چنين داستانهايي می­شوند آنها ماهيت اسطوره­ای پيدا می­کنند و در واقع هر گروه اجتماعی قهرمان اسطوره­ای خاص خود را دارد. برای نمونه، سرخپوستان چه­يه­نه (Cheyenne) قهرمان اسطوره­ای بزرگی به نام موتسويه «Mutsoye» داشتند که معنايش "داروی شيرين" بود. آزتک­ها معتقد بودند که آنها تفکر و بسياری از مهارت­های عملی­شان را از کوئتزکتل (Quetzecotl) کسب کرده­اند و سرانجام اين شخصيت را به عنوان خدايشان پرستش می­کردند. قبيله بدوی آناهواکان (Anahuacan) در ارتفاعات پرو نيز اسطوره مشابهی در مورد يک قهرمان بزرگ با نام«رانتانگا» (Rantanga) دارند که به آنها اصول کشاورزی، شکار، ماهيگيری و نيز ابزارسازی و سفالگری را آموخت.

   گروهها و قبايلی که نزديک يکديگر زندگی می­کنند اغلب «طرح» (plot) و شخصيت­های (characters) قصه­های يکديگر را اقتباس می­کنند و معمولا" موضوعات مشترک يا مشابهی را در داستانهايشان دنبال می­کنند. برای مثال، در آمريکای مرکزی، گروههای «تولتک- آزتک» (Toltec- Aztec) ، تولتک مايا (Toltec- Mayan) و چيبچا (chibcha) همگی افسانه­ای در مورد يک قهرمان بزرگ دارند که در گذشته­های بسيار دور از سرزمين غرب به سوی آنها آمد. اين قهرمان که پوست و ريش سفيد داشت در بين مردمان حرکت می­کرد و مهارتهای کشاورزی و فنون و صنايع ديگر را به همراه قوانين رفتار شايسته به آنها می­آموخت. سپس، به خاطر توهين مردم به او، از بين آنها رفت و ديگر برنگشت.

 

اسطوره­هايي درباره اصل و منشاء گروههای قومی

   در هر فرهنگی که ديرزمانی زيسته است، اسطوره­هايي وجود دارند که در تلاش­اند تا توضيحی برای آغاز پيدايش آن ملت ارائه دهند. در اين اسطوره­ها برخی شخصيت­های اسطوره­ای بع عنوان مبدا و بنيانگذار اين گروههای قومی معرفی مي­شوند. غالبا" اين بنيانگذاران اسطوره­ای، خدايان و همينطور انسانهايي هستند که قهرمانان داستانی فرهنگ­های سنتی بوده و دارای موقعيت شبه خدايي بودند.

   برای مثال بنا به سنت شينتو(Shinto) در ژاپن، سرزمين ژاپن زمانی آفريده شد که خدا ايزاناگی (Izanagi) شمشيری را در اقيانوس فرو برد تا قطراتی از تيغه شمشيرش بچکد. اين قطرات همان جزاير ژاپن هستند. چنانکه قبلا" اشاره شد، عقيده بر اين است که سرچشمه سلسله امپراتوری ژاپن به يک پرنسس ژاپنی و نوه الهه خورشيد، «آماترامو- اوکامی" بر می­گردد. الهه خورشيد خود يکی از فرزندان خداوند «ايزاناگی» و همسرش «ايزانامی» (Izanami) است. حتی خود نام ژاپن در زبان ژاپنی يعنی نيپون (Nippon) به معنی« سرچشمه خورشيد» است و منعکس کننده اين باور اسطوره­ای ژاپنی است که ژاپن به واسطه خانواده سلطنتی، ارتباط تنگاتنگی با قدرت الهی و نيروی نامحدود خورشيد دارد.

   بسياری از جوامع ديگر نيز اسطوره­های کم و بيش مشابه برای توجيه آغاز و سرمنشاء پيدايش ملت­شان دارند. برای نمونه، زولوهای آفريقا معتقدند که نخستين مرد و زن از يک نی به وجود آمده­اند. پولينزيهای (Polynesians) مجمع الجزاير سوسايتی (Society Islands) معتقدند که تائوآروا (Taoaroa)، آفريدگار آنها، اولين ذره حيات را در داخل يک شکل بيضوی، مانند تخم مرغ قرار داد.

داستانهای ساختگی ديگری نيز وجود دارند که منشاء حيات گروههای اجتماعی را به حيواناتی با خصيصه­های انسانی يا مافوق بشری نسبت می­دهند. پرندگان اغلب نقش مهمی در چنين اسطوره­هايي بازی می­کنند. پولينزيهای غربی، در يک اسطوره، خلقت زمين را به تولی (Tuli)، پرنده پيغام­رسان خدايان نسبت می­دهند. يک موضوع تکراری در افسانه­های ابتدايي اين است که برخی  از انواع حيوانات، پرندگان و خزندگان با يک زن جفت­گيری می­کنند. غالبا"، اين جفت­گيری منجر به خلق فرزندی می­شود که به يک قهرمان بزرگ يا يک قهرمان خدايي يا شبه­خدايي تبديل می­شود. تصور بر اين است که سلسله سلطنتی برمه حاصل آميزش يک پرنسس با رب­النوع مار «ناگا» (Naga) است. داستان ديگری هم به اشکال مختلف در بين مناطق جنوب و جنوب غرب آسيا وجود دارد که به ماجرای عشق ورزی و ازدواج يک شير افسانه­ای با يک زن می­پردازد.   

 

 

  

افسانه­ها  (Fables)

   افسانه­ شکل ديگری از ادبيات است که در زمانهای بسيار دور در بسياری از فرهنگ­ها شکل گرفته است. افسانه­ها روايت­های کوتاهی هستند که اغلب شخصيت­هايشان را حيوانات تشکيل می­دهند و هدف از طرح آنها نيز آموختن يک درس جديد يا بيان يک نکته اخلاقی است. افسانه­های آزوپ (Aesop) که به قرن ششم قبل از ميلاد يونان برمی­گردد بخشی از ميراث ادبی جهان محسوب می­شود. بسياری از مثل­ها، عبارات و کنايات از داستان­های آزوپ به عاريت گرفته شده­اند و در زبان روزمره مردم غرب به کار می­روند که به عنوان نمونه می­توان به داستان «روباه و انگور» و «پسری که فرياد می­کرد «گرگ، گرگ!» اشاره کرد.

   افسانه­هايي مانند افسانه­های آزوپ در فرهنگ­های ملل مختلف جهان و به ويژه در بين اقوام مختلف ايرانی به وفور يافت می­شوند. به عنوان نمونه­ای از اين افسانه به قصه عاميانه­ای از کشور برمه توجه کنيد:

   در ابتدا دوستی در ميان پرندگان ناشناخته بود، زيرا در بين همه آنها رقابتی شديد حکمفرما بود. اگر پرنده­ای پرنده ديگر را می­ديد، فورا" می­گفت، «من از تو بهترم»، و ديگری پاسخ می­داد، «اصلا" اينطور نيست، چون من از تو بهترم».

   روزی از روزها، طاووسی با يک کلاغ روبرو شد و چون حال جنگيدن نداشت، طاووس گفت: «کلاغ! تو بهتر از منی». کلاغ نه تنها از اين حرف شگفت­زده نشد بلکه از اين گفته طاووس خيلی خوشحال شد و در جواب گفت: «نه، نه طاووس، تو بهتری». آن دو پرنده در کنار هم نشستند و با هم گفتگو کردند.

   آنگاه طاووس به کلاغ گفت،« کلاغ! من تو را دوست دارم. بيا با هم باشيم». بنابراين آن دو در يک درخت بزرگ با هم زندگی می­کردند. با گذشت زمان، احترامشان نسبت به يکديگر بيشتر می­شد و آشنايي اين دو با هم هيچ­گاه منجر به بی­احترامی به همديگر نشد.

   پرندگان ديگر با علاقه تمام همراهی و همنشينی طاووس و کلاغ را نظاره می­کردند و از اين مسئله متعجب بودند که اين دو پرنده اينهمه مدت را بدون جنگ و دعوی با هم روزگار گذراندند. سرانجام تعدادی از پرندگان تصميم گرفتند که دوستی آن دو را بيازمايند. از اين رو وقتی که کلاغ نبود به سراغ طاووس رفتند و گفتند «طاووس ! تو چرا با اين کلاغ بی­خاصيت زندگی می­کنی؟»

   طاووس در جواب گفت،« شما نبايد اينطور بگوييد. کلاغ از من بهتر است و در واقع به من افتخار داد تا در کنار او در اين درخت زندگی کنم».

   روز بعد در حالی که طاووس غايب بود، آنها به سراغ کلاغ  رفتند و گفتند، « کلاغ! چرا با اين طاووس بی­خاصيت زندگی می­کنی؟»  کلاغ پاسخ داد،« شما نبايد اينطور قضاوت کنيد. طاووس از من بهتر است و در واقع بر من منت گذاشت و اجازه داد که با هم در اين درخت زندگی کنيم».

   پرندگان عميفا" تحت تأثير طرز تفکر طاووس و کلاغ نسبت به همديگر قرار گرفتند و با خود گفتند،« چرا ما نبايد مثل کلاغ و طاووس به جای جنگيدن و نزاع کردن با هم دوست باشيم؟» و از آن روز به بعد، دوستی و احترام به يکديگر در بين پرندگان آغاز شد.

   افسانه­های حيوانات در ادبيات فارسی نيز از جايگاه خاصی برخوردارند و قدمت زيادی دارند. "کليله و دمنه" و "مرزبان نامه" از برجسته­ترين آثار ادب فارسی هستند که دربردارنده افسانه­های بسيار حکمت­آموز از زبان حيوانات هستند. در ضمنبرخی از شعرای ادبيات فارسی افسانه­های حيوانات را به شکل نظم روايت کرده­اند که مواوی و شيخ عطار نمونه­های از اين شاعران هستند.

 

 

قصه­های« خدايان انسان­نما» (Anthromorphic)

   نوع ديگری از قصه­ها يا افسانه­های عاميانه و سنتی رايج، قصه­هايي هستند که در آنها خدايان هيئت انسانی به خود می­گيرند. اين مفهوم با واژه آنترومورفيک (Anthromorphic) بيان می­شود که معنای تحت­الفظی آن «صورت انسانی» است. اغلب اين داستان­ها توضيحات افسانه­ای و خيالی راجع به پديده­های طبيعی ارائه می­دهند. در اسطوره­شناسی نروژی باستان، ثور(Thor)، خدای رعد، به صورت مرد جوان تنومندی با موهای قرمز به تصوير کشيده می­شود. او با چرخش چرخهای ارابه جنگی­اش موجب ايجاد صدای رعد می­شود. با روشی تقريبا" مشابه، قهرمان- خداي«hero-god» اجدادی سرخپوستان آناهواکان «Anahuacan» ، رانتاگا «Rantaga» ، زمانی رعد ايجاد می­کند که اقدام به تميز کردن جاليز خود در آسمانها می­کند.

   در اسطوره­شناسی اسکانديناوی، يونانی و رومی، خدايانی وجود دارند که به اشکال انسانی ظاهر می­شوند و کنترل تمام امورات کيهان مانند زمين، ستارگان، خورشيد و ماه را در دست دارند. اين خدايان همچنين به نوعی دارای جلوه (تجلی) الهی، و در عين حال، برخوردار از اعمال و ويژگيهای انسانی مانند عشق، شهامت، خلاقيت، زيبايي، جنگ­آوری، کشاورزی، شکار و غيره هستند. تمامی اين فرهنگ­ها اشعاری حماسی را در مورد قهرمانان افسانه­ای بزرگشان و خصوصا" چگونگی پيوند سرنوشت آنها با سرنوشت خدايان پرورانده­اند. غالبا"، اين قهرمانان به گونه­ای معرفی می­شوند که يکی از والدين آنها از خدايان بوده و بدينوسيله اصول انسانی و خدايي را در هم می­آميزند.

 

نوشتار و خط

 

اختراع سيستم نوشتاری (خط)

   اختراع خط نقش بسيار مهمی در پيشرفت تمدن­های اوليه و ابتدايي داشت. اختراع خط به دوره­ای برمی­گردد که گروهی از انسانهای نخستين که در اقامتگاههای دائمی سکونت داشتند پس از فراغت از کارها و مشکلات روزانه در مزارع يا شکارگاهها فرصت يافتند به فعاليت­های ديگری نظير علم­آموزی و اصلاح امور اجتماعی بپردازند.

   همانطور که تمدن­های اوليه پيچيده تر می­شدند، نياز به يافتن راهی برای ثبت اطلاعات، ارسال پيام يا فرمان به ديگران و انتقال سنت­ها، افسانه ها و دانش به ديگران نيز بيشتر می­شد. در گذشته اين کارتنها با گفتار صورت می­پذيرفت اما محدوديت­های گفتار در اين زمينه­ امری کاملا" آشکار بود. اختراع خط به معنی آن بود که يک سيستم ديداری از نمادها و علائم برای نشان دادن زبان شکل گرفت. بنابراين اسنادی از واقعيت­ها وانديشه­ها می­توانست از يک مکان به مکان ديگر در يک دوره زمانی ارسال شود.

   سيستم­های نوشتاری متفاوت به صورت مستقل در مناطق مختلف جهان و در جاهايي که خاستگاه تمدن­های اوليه بودند شکل گرفتند. مصر و بين­النهرين احتمالا" از اولين جوامعی بودند که به تکامل خط همت گماشتند و بلافاصله پس از آنها چين، هند و آمريکای مرکزی گام در اين راه گذاشتند.

   نوشتار در ابتدا شامل مجموعه­ای از نقاشی­های ساده بود که اشياء ملموس و اعمال خاص را به تصوير می­کشيد. اين نوع نگارش را خط تصويرنگار (Pictographic wrting) می­نامند. اين نوع يادداشت برداری به هر حال محدوديت بسياری داشت زيرا آن تنها می­توانست مفاهيم بسيار صريح و تحت­الفظی را بيان کند و به اشياء شناخته شده و اعمال مربوط به آنها اشاره کند. برای مثال، تصوير حک شده يک مرد روی سنگ نشان­دهنده مفهوم کلمه «مرد» بود و تصوير يک مردی که در حال کشتن گوزن با يک نيزه بود نيز مفهوم ساده شکار را بيان می­­کرد. در اين نوع نوشتار، که هر تصوير نشان­دهنده يک کلمه مشخص يا گروهی از کلمات بود را «واژه­نگار» ناميدند.

 

 

 

خط ايده­نگار (انديشه­نگار)     (Ideogram)

   در اکثر جوامع متمدن دنيای باستان، نقاشيها و لوگوگرام (واژه­نگارها) روز به روز به شکل قراردادی­تر و رسمی­تر درآمدند تا جايي که در اکثر موارد ديگر اين علائم به صورت ظاهری نمايانگر اشياء يا اعمال خاص نبودند. همچنين مفهوم علائم گرافيکی بسط يافت و به شيوه­های گوناگون دچار تغيير و تحول شد تا اينکه انتقال مفاهيم انتزاعی و ذهنی از طريق اين خط امکان­پذير شد. علائم نوشتاری که مفاهيم کلی يا انتزاعی را نشان می­دهند را ايدئوگرام (انديشه­نگار) می­نامند. در اين مرحله، انسان به استفاده از خط انديشه­نگار روی آورد.

   در اشکال پيشرفته­تر، خط انديشه­نگار را «هيروگليف» می­نامند. کلمه «هيروگليف» به صورت تحت­الفظی «خط کشيشان» معنی می­دهد، و از اين رو ارتباط اوليه بين نوشتار و مذهب را منعکس می­کند و همچنين اين واقعيت را که کشيشان بسيار بيشتر از ديگر افراد قادر به خواندن و نوشتن بودند. در نوشتار انديشه­نگار يا هيروگليف هر نماد يا ترکيب نمادها بيانگر يک ايده و مفهوم مانند مرد، زن، کودک، خانواده، عشق، نفرت، هوس، عدالت و نةط آن است. نمونه­هايي از خط هيروگليف که توسط مصريان باستان استفاده می­شده است در کاوش­های باستان­شناسی بدست آمد. در خاور ميانه باستان روند تحول خط نوشتار از خط تصويرنگار از طريق نوعی نوشتار بوده است که آن را «خط ميخی» (Cuneiform= wedge- shaped) می­نامند.

    

  

 

  

 

  

    

 

رمزگشايي سيستم­های نوشتاری اوليه

   سيستم نوشتاری مصر باستان در قرن نوزدهم بر اساس يک سنگ نوشته­ای با عنوان Rosetta stone کشف رمز شد. اين سنگ نوشته حاوی يک پيام به سه خط مختلف بود. خط هيروگليف مصر باستان، يک سيستم نوشتاری اوليه مصری و الفبای يونانی. آز آنجايي که دانشمندان با خط يونانی آشنا بودند توانستند از آن به عنوان يک راهنما برای کشف رمز و معنی خط هيروگليف که تا آن زمان يک رمز بود استفاده کنند.

   خط ميخی که سيستم نوشتاری سومريان باستان در خاورميانه بود به روشی مشابه رمز­خوانی شد، يک پيام به سه زبان مختلف در کتيبه بيستون در ايران کمک کرد تا علايم خطوط ميخی شناسايي شود.

   سيستم نوشتاری ايده­نگار که توسط ماياها در آمريکای مرکزی تکامل يافته است هنوز هم به صورت يک رمز باقی مانده است زيرا هيچ سيستم نوشتاری شناخته شده­ای وجود ندارد که به عنوان راهنما به شناسايي اين خطوط کمک کند. در مقابل سيستم نوشتاری آزتک­ها که از تصاوير نسبتا" ساده­ای تشکيل شده بود به راحتی رمز­گشايي شد.

   ماياها يک کتابخانه نسبتا" بزرگ داشتند که توسط مهاجمان اسپانيايي نابود شد و امروزه تنها يک کتاب با سيستم نوشتاری مايا و همچنين حکاکی­هايي در معابد و بناهای تاريخی به اين زبان وجود دارند که دانشمندان اميدوارند يک روز بتوانند به راز آنها پی ببرند.

 

سيستم نوشتاری چينی

   سيستم نوشتاری چينی­ها هنوز هم به کار می­رود و بعد از هزاران سال تنها تغييرات اندکی در آن ايجاد شده است. اين سيستم از هزاران نماد (gi= جی) استفاده می­کند که يک شخص باسواد بايد همه آنها را بلد باشد. اگرچه تعداد اندکی از اين نمادها همان ماهيت نقاشی­گونه خود را حفظ نموده­اند، اکثريت قريب به اتفاق آنها به صورت نمادهاي قراردادی و انتزاعی درآمده­اند که نمی­توان بين شکل ظاهری آنها و مفهوم آنها رابطه تصويرگونه برقرار کرد و بنابراين ديگر نمی­توان آنها را علايم تصويرنگار ناميد. اين علائم اکنون علائم انديشه­نگار هستند که به ايده­ها و مفاهيم اشاره می­کنند. البته تعداد اندکی صامت و مصوت با حروف نمايش داده می­شوند اما اکثر مفاهيم و اشياء با علايم انديشه­نگار نمايش داده می­شوند.

   سيستم نوشتاری چين به همراه بسياری از جنبه­های فرهنگ چينی در سرتاسر منطقه شرق آسيا رواج يافت و اين علايم با تغييرات جزئی يا اساسی امروزه در سيستم نوشتاری ژاپن، کره و تايوان استفاده می­شوند. البته برخی علايم مثل علامت کلمه مرد (man) در همه اين زبانها يکسان است اما ممکن است الفاظ متفاوتی برای آنها استفاده شود. برای روشن شدن بهتر است مثالی بيان کنيم: علامت 6 برای انگليسی­ها، فرانسوی­ها و آلمانی­ها و اسپانيولی­ها يک معنی دارد اما کلمه­ای که به اين علامت اشاره می­کند (تلفظ آن) در اين زبانها متفاوت است. از اين رو، يک فرد تحصيل­کرده ژاپنی قادر است مفهوم اکثر علايم خط چينی را بفهمد هر چند که نداند آنها در چينی چگونه تلفظ می­شوند.

 

 

استفاده از کاغذ و چاپ

   مصريان باستان با استفاده از گياه وحشی و خودروی پاپيروس (papyrus) که در ساحل رودخانه نيل می­رويد ورقه­هايي ساختند که واژه کاغذ paper از آن ريشه می­گيرد. ساقه گياه پاپيروس به صورت ورقه­هايي بريده می­شد و اين ورقه­ها کنار هم قرار می­گرفتند و تحت فشار تبديل به ورقه­هايي می­شدند و بعدا" در اندازه­های مختلف و مورد نياز آنها را می­بريدند و با جوهرهايي که منشاء گياهی داشتند روی آنها می­نوشتند.

   در منطقه بين­النهرين، سومريان که ماده کاغذ مانندي در اختيار نداشتند نوشته­های خود را با فشردن يک شیء ميخ مانند در صفحه­ای از گل رس و خشک کردن آنها ثبت می­کردند که به آنها خط ميخی می­گفتند، اين نوع ثبت نوشتار برخلاف پاپيروس موجب دوام و ماندگاری نوشتار می­شد.

   اولين نوشته­های شناخته شده چين باستان هم روی نوارهايي از گياه بامبو ثبت شده است. تا سال 200 قبل از ميلاد چينی­ها همچنين نوشتن روی ابريشم را گسترش دادند. در سال 105 ميلادی اولين نوع کاغذ توسط يکی از کارمندان دادگاه چين با استفاده از پوست درخت و گياه کنف نهيه شد. تحول عمده ديگری که بودائی­های چينی عامل آن بودند ابداع نوعی چاپ روی کاغذ در قرن نهم هجری بود. در سال 868 ميلادی گروهی از بودايي­ها اولين کتاب چاپی جهان را به وجود آوردند. اين اقدام زمينه­ساز تايپ متحرک در شش قرن بعد در اروپای غربی توسط گوتنبرگ، کوستر و ديگران بود. قبل از آن تمام مطالب می­بايستی با دست نوشته و تکثير می­شدند. اين عمل نه تنها وقت­گير بود که ممکن بود انحرافاتی را از متن اصلی ايجاد کند.

   يونانيان باستان و رومی­ها نوشته­هايشان را روی ورقه­های پاپيروس و گاها" لوح­هايي که از پوست حيوانات تهيه می­شدند ثبت می­کردند.

   اعراب در قرن هشتم ميلادی توانستند فرآيند تهيه کاغذ را ياد بگيرند و اين مهارت در اواخر قرن يازدهم ميلادی به اروپای غربی منتقل شد. کاغذ در مقايسه با پوست حيوانات و الواح گلی، سبک­تر و ارزان­تر بود و نوشتن روی آن نيز راحت­تر بود و زمانی که اختراع کاغذ با اختراع صنعت چاپ درآميخت امکان انتشار مطالب به تمام نقاط جهان فراهم شد و مسلما" اين فرآيند کمک زيادی به انتشار علم، ادبيات و هنر در سرتاسر جهان کرد و فرآيند آموزش را فراگيرتر ساخت.

 

الفبا

   يک گام اساسی در پيشرفت فرهنگ انسانی ابداع روشی برای ثبت زبان و به ويژه ابداع الفبا بود. در الفبا، برعکس علايم انديشه­نگار، هر علامت نماياننده يک صدا يا واج است و از آنجايي که تعداد واج­ها در زبان­ها محدودند علايم الفبايي نيز محدود و اقتصادی هستند. مثلا" زبان انگليسی تنها 26 حرف الفبا دارد.

   دقيقا" مشخص نيست که اولين سيستم الفبايي در کجا شکل گرفت ولی احتمال می­دهند که در منطقه بين­النهرين (عراق امروزی) بوده باشد. البته الفبايي که ما امروزه استفاده می­کنيم توسط فينيقی­ها در ساحل شرقی مديترانه در منطقه­ای که تقريبا" لبنان امروزی است شکل گرفت. فينيقی­ها که عمدتا" بازرگان و ملوان بودند الفبای خود را به ساير نقاط مديترانه بردند و عبری­ها، يونانی­ها، رومی­ها و اعراب الفبای آنها را گرفتند و هر يک به شکلی آن را تغيير دادند. الفبايي که رومی­ها آن را با تغيير الفبای فينيقی­ها شکل دادند و به الفبای لاتين معروف است امروزه در نيمکره غربی، در اروپای مرکزی و غربی و بسياری از کشورهای آفريقا و غرب آسيا به کار می­رود. الفبای يونانی نيز امروزه هنوز در يونان استفاده می­شود. شکل تحول­يافته ديگر اين الفبا، الفبای سيريليک (Cyrillic) است که در اتحاد شوروی سابق، يوگسلاوی و ديگر کشورهای اسلاوی استفاده می­شود. الفبای عبری در اسرائيل استفاده می­شود و الفبای کتاب مقدس يهوديان «تورات» است. الفبای عربی نيز در سرتاسر دنيای عرب و از حدود قرن دهم ميلادی به بعد در ايران نيز استفاده می­شود.

در بخش­هايي از آسيا، سيستم­های نوشتاری وجود دارند که ريشه در نوشته­های ساسکريت باستان دارند. منشاء اين نوع نوشتار نيز به بين­النهرين برمی­گردد. در هندوستان اين الفبا «دواناگری» (Devanagari) ناميده می­شود. البته اين سيستم يک سيستم الفبايي کامل نيست زيرا علايم آن يک بخش (هجا) را نشان می­دهند و نه مصوت­ها و صامت­ها را. اين الفبا برای چندين زبان موجود در هند به کار می­رود.

   چين و ژاپن همچنان به استفاده از الفبای سنتی خود ادامه می­دهند و از نظام الفبايي مدرن بهره نگرفته­اند. با توجه به دشواری سيستم نوشتاری چينی و ژاپنی امروزه در ژاپن دو مجموعه علايم تقريبا" آوايي با عنوان «کانا kana» به کار می­روند که به جای واژه، يک هجا (بخش) را نشان می­دهند. البته اين علايم به عنوان عامل کمکی برای خواندن علايم واژه­نگار و برای ثبت کلمات و اسامی خارجی به کار می­روند. نوشتن و خواندن علايم نوشتاری چينی و ژاپنی آنقدر دشوار است که هنوز بخش عمده نظام آموزشی ابتدايي در اين کشورها صرف آموزش نوشتار می­شود.

 

ادبيات مکتوب

   با اختراع نوشتار، هنر کلامی از شکل شفاهی به شکل مکتوب تبديل شد و هر فرهنگی به جمع­آوری و ثبت آثار ادبی اعم از شعر و داستان و اطلاعات تاريخی، متون مذهبی، فلسفی و مقالات علمی و سنت­ها، قوانين و ... اقدام کرد. با ظهور کاغذ و چاپ متحرک در واقع علم و دانش به شکل مکتوب و در مقياس وسيع توزيع شد و در اختيار همگان قرار گرفت و از اين طريق دانش از انحصار عده­ای خاص مثل اشرافزادگان، خانواده­های سلطنتی و نخبگان خارج شد.

   همچنين با ابداع خط و نوشتار، توانايي خواندن و نوشتن به عنوان يک مهارت ارزشمند مورد توجه قرار گرفت و افرادی که اين توانايي را داشتند نيز در برخی فرهنگ­ها بسيار مورد احترام بودند. بعدها زيبا نويسی به عنوان يک هنرمند مورد توجه واقع شد و دربين چينی­ها، ژاپنی­ها، اعراب و ايرانيان اين موضوع به يک هنر ارزشمند تبديل شد. هنر خوشنويسی در بين اعراب نيز عمدتا" به زيبانويسی آيات قرآن اختصاص داشت و يک امر مقدس تلقی می­شد. در بين ايرانيان نيز علاوه بر قرآن زيبا­نويسی اشعار شاعران بزرگ رواج داشته و دارد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

فصل دوم : هنرهای غير کلامی

 

 

مقدمه

   در بخش گذشته , ضمن طرح مسائلی در خصوص هنر عمدتا" توجه­مان را معطوف هنرهای کلامی نموديم و هنرهای کلامی را از آغاز و پيدايش آنها در اسطوره­شناسی شفاهی تا عصر پيدايش نوشتار که هنرهای شفاهی به شکل مکتوب درآمده­اند، دنبال نموديم.

   اکنون به اشکالی از بيان هنری روی می­آوريم که عموما" با کاربرد زبان ارتباط ندارند. اين هنرها در چند مقوله کلی قرار می­گيرند: هنرهای گرافيکی، هنرهای نقاشی و رنگ­آميزي، موسيقی و رقص.

 

جهانشمول بودن هنر

   هيچ­کس نمی­داند که انسان چگونه وچه زمانی شروع به استفاده از هنر نموده است تا از آن طريق شادی يا تعجب خود را ابراز نمايد. اسناد بدست آمده در اين زمينه بسيار ناچيز است. در طی قرن­ها، فرآيند طبيعی فرسايش موجب شده است که اشيايي که بدست انسانهای اوليه ساخته شده بودند مثل نقاشيهای روی پارچه و سنگ، بافته­ها و کنده­کاريهای روی چوب از بين بروند. از دستاوردهای انسانهای اوليه در زمينه موسيقی و رقص نيز چيزی بجا نمانده است.

   با وجود اين، مردم­شناسان دريافته­اند که در هر موقعيت فرهنگی، خواه در محيط کاملا" طبيعی و خواه در محيط­های پيچيده­تر ساخته انسان، انسانها نياز به لذت­بردن از زيبايي و ارضای نيازهای زيبايي­شناختی را فراتر از نيازهای مادی و جسمی مد نظر داشته­اند. انسان می­تواند از طريق حس بينايي، شنوايي، چشايي، بويايي ولامسه به ارضای اين نيازها اقدام کند. انسان ممکن است با تغيير شکل اشياء طبيعی مانند سنگ و چوب به اين هدف نائل شود. معيارهای زيبايي ممکن است از گروهی به گروهی ديگر و حتی از شخصی به شخص ديگر متفاوت باشد اما ميل به خلق و لذت بردن از زيبايي اصلی همگانی است، يعنی همه گروههای اجتماعی در آن مشترکند.

   انسان­شناسان بر اين باورند که به محض اينکه انسان هوشمند (هموساپين) «Homo Sapiens» در روی زمين ظاهر شد، وقت و انرژی کافی برای برخی فعاليت­های هنری را بدست آورد. اين فعاليت­ها ممکن است محدود به رنگ­آميزی بدن، تراشيدن و حک کردن طرحهای ابتدايي روی سلاحها و يا حرکات موزون بسيار ابتدايي بوده باشد. اهميت موضوع در انگيزه­ای است که پشت اين فعاليت­ها وجود داشت و به ماهيت و روحيات انسان برمی­گردد.

 

 

آرامگاهها و معابد (Tombs and Temples)

بسياری از اطلاعات ما درباره هنر انسانها به اشکال هنری برمی­گردد که از آرامگاهها و معابد تاريخی در کاوشهای باستانشناسی بدست آمده­اند. در اينجا نيز اشياء و آثار هنری بدست ­آمده رابطه تنگاتنگ بين مذهب و زيبايي را نشان می­دهند.

 

آرامگاهها

      آثار بدست آمده از گورها و آرامگاههای باستانی نشان می­دهند که گروههای انسانی ابتدايي به حيات روح پس از مرگ می­انديشيده­اند. کشفيات باستانشناختی از اهرام مصر ابزارآلات ظريف و خيالی را نشان می­دهند که برای سفر ارواح فراعنه مصر در نظر گرفته شد­ه­اند. اشياء يافت شده در اهرام مصر عبارتند از: يک «قايق روح» که قرار است روح فرعون با آن به جهان ديگر سفر کند، پارچه­های بافته شده عالی و جواهراتی که با آن جسم فرعون را آراسته­اند، و مجسمه­های حيوانات برای همراهی و همنشينی با فرعون و برآوردن نيازهای وی. بسياری از اشياء ديگری که فرعون در طول حياتش با آنها خو گرفته است نيز همراه فرعون دفن شده­اند، حتی خادمان و کنيزان دربار وی. اين اشياء که در درون ديوارهای ستبر اهرام مدفون شده و آب و هوای خشک سرزمين مصر نيز به ماندگاری آنها کمک کرده­اند  تا امروز سالم مانده و اطلاعات زيادی را درباره زندگی و اعتقادات مصريان باستان بدست داده­اند.

   مقبره باشکوه ديگری که از لحاظ تاريخی از جذبه برخوردار است «تاج محل» است که در قرن هفدهم ميلادی توسط يک امپراتور مغول در هند به ياد همسر محبوبش بنا شده است. اين بنا يک شاهکار معماری در جهان تلقی می­شود.

   در کاوشهای آرامگاههای سرخپوستان آمريکا در مناطقی از ايالات متحده نيز اشيايي مانند سرنيزه، مهره و قطعات سفالی بدست آمده است. اين اشياء مانند آرامگاههای فراعنه مصر، در داخل گورها قرار گرفته بودند تا موجبات تسکين و آرامش آنها را در مسيرشان به سوی شکارگاههای خرم در آن جهان فراهم نمايند.

   در قرن بيستم، بررسی­های باستانشناسان چينی روی آرامگاههای سلطنتی واقع در دره هوانگ هو (Hwang-ho) يا همان رودخانه زرد مجسمه­های تراشيده شده از عاج يا سنگ فيروزه و بسياری از آثار هنری ديگر را آشکار ساخت که بسيار ارزشمندند. کشفيات اين حفاری­ها اطلاعات زيادی را درباره جنبه­های تاريخ و زندگی روزمره چين باستان فراهم نمودند و ثابت نمودند که بسياری از باورهای اوليه در مورد سلسله­های چينی که زمانی يک افسانه باورنکردنی تلقی می­شدند مبتنی بر واقعيت بوده­اند.

 

معابد

   در بسياری از بخشهای جهان، انسانها معابد عظيمی را بنا نهادند تا از يک طرف گواهی بر اعتقادات مذهبی آنان و از طرف ديگر بيانگر توانايي­های فنی آنها و عشق به زيبايي باشد. معبد پارتنون (Parthenon) در آتن ، معبد چيچن ايتزا (chichen Itza) در يوکاتان مکزيک ، معبد شوئداگون پاگودا ( Pagoda shwedagon) در رانگون برمه، و کليسای جامع سن پيتر در ايتاليا از زمره برجسته­ترين بناها در بين هزاران بنای فوق­العاده­ای هستند که برای مقاصد مذهبی طراحی و ساخته شده­اند. برخی از اين بناها هنوز در وضعيت خوبی به سر می­برند و برخی ديگر نيز به صورت خرابه­هايي به جا مانده­اند. در همه اين ساختمانهای عظيم نمونه­هايي از نقاشی، مجسمه­سازی و آثار هنری وجود دارند که بازتابی از فرهنگ سازندگان آنها هستند.

   دانشمندان توانستند اطلاعات زيادی از مطالعه معابد و آرامگاههای باستانی بدست آورند. دانش رياضی­ انسان اوليه در تقارن خطوط در اين بناها منعکس می­شود، دانش کيهان­شناسی و مذهبی وی در محراب، هدايا و نمادهای خدايان مشخص است، و ادبيات وی در نوشته­های روی ديوارهای اين بناها مشهود است.

 

هنر گرافيک و نقاشی

   به نظر می­رسد که در همه زمانها و مکانها انسانها از رسم کردن و رنگ­آميزی تصاوير لذت می­بردند. اين تصاوير يا اشيايي را نشان می­دادند که در محيط پيرامون آنها يافت می­شدند و يا نشان­دهنده چيزهايي بودند که زائيده تخيل آنها بود. تمايل به نقاشی و رنگ­آميزی ويزگی هر انسانی، حتی جوانان و کودکان است. اگر به يک نوجوان يا کودک تعدادی مداد شمعی و يک ورق کاغذ بدهيد می­بينيد که تا مدت زيادی سر او را گرم می­کند.

 

نقاشی­های غارهای ماقبل تاريخ

   اولين شواهد عينی از اراده و توانايي انسان برای خلق آثار زيبا به دوران ديرينه سنگی (پالئوليتيک) (Paleolithic) برمی­گردد. (لازم به توضيح است که اين دوره از حدود يک ميليون سال قبل شروع و تا حدود 20 هزار سال قبل ادامه داشت. در تمام اين مدت، اجداد انسانها از آلات چوبی و ابزارهای سنگی استفاده می­کردند که ظرافت خاصی در آنها وجود نداشت. مثلا" از قلوه سنگ­ها اتفاده میکردند تا صخره­ها و سنگ­های ديگر را خرد نمايد و از خرده سنگ­های نوک تيز برای شکار و کشتن حيوانات استفاده می­کردند. نمونه­هايي از اين سنگ پاره­ها در فسيل­های مربوط به استخوانهای حيوانات بدست آمد).

   در سال 1879 ، کاشفان يک نقاشی مشهور از چند «گاو نر» روی ديوارهای غارهای آلتاميرا «Altamira» در اسپانيا يافتند. در هوای خشک داخل غار اين نقاشی از گزند هوا، کپک و ديگر عوامل مخرب در امان ماند. اين کشف نشان می­دهد که تا اواخر عصر ديرينه سنگی انسانها به سطح شگفت­آوری از مهارت در نقاشی دست يافته بودند. اين گاوها با سبکی ماهرانه و واقع­گرايانه و استفاده استادانه از رنگ به تصوير کشيده شدند.

   ديگر نقاشی­های ماقبل تاريخ در غارهای لاسکو (lascaux) در منطقه دوردون (Dordogne) فرانسه، و در غارهای جنوب ايتاليا يافت شدند. اين نقاشيها مويد نتايج و يافته­های غار آلتاميرا در اسپانياست. افراد دوره­های پايان عصر ديرينه سنگی در به کارگيری قلم مو و ديگر وسايل نقاشی بسيار زبردست بودند و از مواد معدنی مانند اکسيد آهن استفاده می­کردند تا مواد رنگی مختلف را برای نقاشی­هايشان توليد کنند و از خاکستر استخوانهای سوخته به عنوان پايه (base)  مشکی برای رنگها استفاده می­کردند.

   چرا انسانهای ماقبل تاريخ اين نقاشيهای باشکوه را بر ديوارهای غارها خلق می­کردند؟ شايد تا حدی ارضای نيازهای زيباشناختی يا انگيزه­های هنری نقاشان اين آثار دليل خلق­شان بوده باشد. اما مردم­شناسان بر اين باورند که مقاصد مذهبی و معجزه­گری در پس اين فعاليت­ها نهفته است. حيوانات نقاشی شده بر ديوارهای غارها همان حيواناتی بودند که انسانها در آن زمان به شکارشان می­پرداختند و اين نقاشيها ظاهرا" روشهايي برای کسب نيروی ماورايي در شکار بود.

   نقاشی­هايی روی غارهای جنوب آفريقا هم يافت شده­اند. در منطقه کوهستانی بامبوسبرگ (Bamboesberg) در جنوب آفريقا نقاشيهايي روی ديوارهای غارها يافت شده­اند که به دست نقاشان ماهر با استفاده از تکنيک­های پيشرفته حدود ده­هزار سال قبل صورت گرفته است. برخی از ديوارهای اين غارها حتی اين سالها مورد استفاده بوشمن­های ساکن اين منطقه بوده است.

   در استان حيدراباد در شمال غرب هندوستان غارهای آجونتا (Ajunta) وجود دارند. روی ديوارهای اين غارها نقاشيهای باشکوه فرسکو (نقاشيهای روی گچ خيس) يافت شده­اند که نمايانگر هنر بودايي از سال 200 قبل از ميلاد تا 600 ميلادی است.

   بيشتر تصاوير تخيلی و رنگی روی ديوارهای اين غار نشان­دهنده زندگی بودا از زمان تولد، سالهای ابتدايي زندگی به عنوان يک شاهزاده جوان و دوران ترديد و جستجوی روشنايي و حقيقت است. اوج اين زنجيره نقاشی­ها صحنه­هايي است که چهره بودا را به هنگام دريافت روشنايي در زير درخت بودی (Bodhi) و زندگی بعدی او را به عنوان آموزگار تعاليم آسمانی­اش نشان می­دهد. کشور چين نيز غارهای زيادی دارد که شامل نقاشيهايي در ارتباط با زندگی و آموزه­های بوداست.

 

مواد مورد استفاده در نقاشيها

   نبايد تصور کرد که تمام نقاشيهای اوليه روی ديوارهای غارها نقش شده­اند. مواد متعددی برای اين مقصود مورد استفاده قرار می­گرفتند. برای نمونه، بوميان استراليا، نوعی پارچه ساخته شده از پوست دزختان را مورد استفاده قرار می­دادند. همين مسئله در مورد مردمان ساير جزاير شبه قاره اقيانوسيه نيز اين مسئله صدق می­کند. کوبيدن و نرم کردن پوست درختان و تبديل آنها به صفحات مسطح خود يک نوع هنر تلقی می­شود. در بسياری از جوامع بدوی پارچه تزيين شده برای تهيه پوشاک و لوازم کار يا آشپزی مورد استفاده قرار می­گيرد.

 

تصويرگری با شن و ماسه

   در بين مردمانی که در مناطق بيابانی و کويری زندگی می­کنند، نقاشی با ماسه فرصت­هايی را برای خلق آثار هنری رنگارنگ فراهم می­نمايد. اين تکنيک بوسيله سرخپوستان ناواهو (Navajo) در بخش جنوب غربی ايالات متحده گسترش يافت. طرح­های هندسی آنها به زيبايي انجام شده و به عنوان نمادهای مذهبی بسيار مورد استفاده قرار می­گيرند.

 

خلق زيبايي روی پوست و چرم

   تکنيک نسبتا" رايج ديگر برای نقاشی، استفاده از سطح نرم چرم و پوست حيوانات برای رسم تصاوير يا ايجاد نقوش از طريق سوزاندن سطح آنها بود. اعتقاد بر اين است که در دوران آغازين عصر پالئوليتيک انسان تنها از لباسهايي استفاده می­کرد که از پوست حيوانات تهيه می­شدند و عمدتا" دارای طرحهای تزيينی نيز بودند. در اروپای دوره باستان، زمانی که آب و هوای خشن آخرين عصر يخبندان به تدريج معتدل­تر می­شد، انسان ماقبل تاريخ بدون شک لباسها، کمربندها و کفش­هايي از جنس چرم تهيه می­کرد که همه آنها به نحو زيبايي تزيين شده بودند. لباسهای تزيين شده به وسيله مهره­ها، بذر گياهان، پوست سخت هسته گياهان و رشته­های نخ در بين قبايل سرخپوست مرسوم بوده است. در ميان قبايل باديه­نشين شمال آفريقا و شمال غرب اسيا، لباسها، چادرها و تختهايي با استفاده از پوست شتر تهيه می­کردند که غالبا" در بردارنده نقاشيها و طرحهای برجسته يا فرورفته بودند. چرمهای زرکوب مراکش هنوز هم به خاطر ظرافت در طرح شهرت دارد.

   وجود چادرها و خيمه­های چرمی در مناطق مختلف جهان نشان­دهنده دانش پيشرفته انسانها در زمينه طراحی و معماری است. برای نمونه، سرخپوستان کرو (crow) در دشت­هاي مونتانای آمريکا نوعی چادر با استفاده از پوست حيوانات می­سازند که با مهارت و ظرافت خاص طراحی شده و به آسانی قابل نصب ، حمل، وجمع­آوری است. طراحی شکل هرمی اين چادرها به گونه­ای است که در مقابل بادهای شديد دشت به خوبی مقاومت می­کنند. چادرهای پوست شتر و پوست گوسفند که باديه­نشينان شمال آفريقا و مناطق غربی و مرکزی آسيا برپا می­کنند نيز به گونه­ای طراحی شده­اند که محافظ خوبی در مقابل باد و طوفان صحراها و بيابانهای منطقه به حساب می­آيند. چادرهای نمدی عشاير ايرانی نيز از اين ويژگيها برخوردارند. لپ­های (Lapp) شمال اروپا و اسکيموهای شرق کانادا همين ظرافت و دقت را در طراحی چادرهای چرمی­شان به کار می­گيرند.

   اما سازندگان اين چادرها تنها به کارآيي و استحکام اين چادرها قناعت نمی­کنند. آنها همچنين به موضوع زيبايي و تقارن نسبت­ها در چادرهايشان توجه دارند و به شيوه­ای بسيار ماهرانه چادرهايشان را با نقاشی و طراحی تزيين می­کنند.

 

هنر بافندگی

   در ميان سرخپوستان ساکن ارتفاعات کشور پرو، دختر بچه­ها معمولا" زندگی پرمشغله­ای دارند. آنها همانطوريکه برادر يا خواهر کوچکترشان را به پشت خود بسته­اند و رمه­های لاما را می­نگرند، در عين حال دست­شان مشغول چرخاندن دوک است. جيب­های بزرگ و دامن­های گشادشان پر از پشم است و آنها با چرخاندن دوک اين پشم­ها را به رشته­های نخ تبديل می­کنند. مهارت آنها در اين کار کم از مهارت والدين و اجدادشان نيست. اين رشته­های نخ بعدا" بافته می­شوند و به پارچه­های پشمی تبديل می­شودند.

   هنر ريسندگی و بافندگی يک هنر بسيار قديمی است اما از آنجايي که منسوجات بافته شده به زودی از بين می­روند، شواهد موجود در اين زمينه آنقدر ناچيز است که تاريخ شکل­گيری و تحول اين هنر بر ما آشکار نشده است. اما از آنجايي که اين هنر امروزه بخشی از فرهنگ و زندگی روزمره جوامع ابتدايي است، بسيار محتمل است که اجداد بسيار دور ما نيز در هزاران سال پيش با اين هنر آشنا بوده باشند.

   با وجود اين، به نظر نمی­رسد که انسان قبل از گسترش کشاورزی و اهلی نمودن حيوانات توانسته باشد بافته­ها و منسوجات واقعا" عالی و قابل توجه را عرضه نمايد. در ميان اولين نمونه­های برجسته هنر بافندگی می­توان به پارچه­های ابريشمی اعلی چين باستان و پارچه­های کتانی لطيف هند قديم اشاره کرد. اجداد ساکنان سرخپوست کلمبيا با پشم لاما منسوجاتی را تهيه می­کردند که از نظر زيبايي در طرح و بافت از جمله ممتازترين منسوجات جهان به شمار می­روند. لباس­های بلند (رداها) و پتوهايي که قرن­ها پيش توسط سرخپوستان تهيه شد هنوز در موزه ملی ليما در کشور پرو در معرض نمايش بينندگان قرار دارند. اين بافته­ها هنوز هم تا حدود زيادی کيفيت اوليه خود را حفظ نموده­اند.

   چين سالهای متمادی توليد و تجارت ابريشم را در انحصار خود داشت. يونانيان باستان، روميان و هنديان بسيار علاقه­مند به خريد اين بافته­های جادويي از کشور چين بودند. در قرون وسطی اروپايي­ها دادوستدهايي با چينی­ها داشتند که عمده آن مربوط به همين پارچه­های ابريشمی بود.

   بافتن نی و ديگر الياف گياهی برای ساختن سبد، کلاه و ديگر اشياء مورد نياز بخشی ضروری از کار کشاورزان برای تامين معاش زندگی بود. کشاورزان جنوب شرق آسيا نوعی سبدهای پهن می­بافند که از آن برای جابجايي شالی­هايشان استفاده می­کنند. ظرافت و زيبايي اين سبدها نشان می­دهد که علاوه بر کارآيي اين سبدها، بافندگان موضوع زيبايي را نيز از نظر دور نداشته­اند. همين موضوع در مورد کلاه­های حصيری که به عنوان محافظ در مقابل آفتاب و باران عمل می­کند و سبدهايي که با آن کالاهايشان را به بازار حمل می­کنند نيز صادق است. تقارن ظريف و جذاب طرح­ها و ترکيب رنگ­ها در اين بافته­ها بسيار چشمگير است. در سرتاسر آمريکای لاتين، سازندگان صنايع دستی انواع مختلفی از سبدها را در اندازه­ها و شکل­های مختلف می­بافند که از آنها صرفا" در امور مذهبی يا برای تزيين استفاده می­شود. همه آنها به گونه­ای طراحی شده­اند که علاوه بر کارآيي­شان چشم­نواز نيز باشند.

   فرش­ها و زيراندازهای بافته شده با الياف گياهی نيز بسيار مورد استفاده روستا نشينان در سرتاسر جهان بوده است و امروزه نيز تا حدود زيادی رواج دارد. حتی در بافت اين فرش­های حصيری نيز از نقش­ها و طرح­های ظريف و زيبا استفاده می­شود. بافته­های روستائيان آفريقا در اين زمينه مثال زدنی است.

 

خلقت­گری با گل رس (سفالگری)

   از زمانهای بسيار دور، انسان نياز به داشتن ظرفهايي برای نگه­داری و جابجايي آب و غذا را احساس کرد. در ابتدا انسانها از برگ­های بزرگ و پهن درختان برای اين مقصود استفاده می­کردند و پس از آن از سبدهايي استفاده می­کردند که خودشان می­بافتند. درزهای اين سبدها نيز عمدتا" با گل پوشانده می­شدند، احتمال دارد که از بين رفتن اين سبدها د ر اثر آتش­سوزی يا پوسيدگی انسانها را به اين فکر واداشته باشد تا ظرفی مطمئن­تر و ماندگارتر تهيه کنند. از اين رو انسان با گل رس اين ظرفها را شکل داد و با پختن آن را استحکام بخشيد.

   تهيه ظرفهای سفالی يک مرحله از پيشرفت چشمگير در حيات انسان تلقی می­شود. برای اين منظور انسان لازم  داشت که کيفيت خاک مورد استفاده را بشناسد و چگونگی ترکيب آن را بداند تا به حداکثر استحکام دست يابد.

   اگرچه کوزه­گری (سفالگری) ابتدا در دوره ميانه سنگی (مزوليتيک) (Mesolithic) آغاز شد اما اوج استفاده از ظروف سفالی به دوره نوسنگی (نئوليتيک) (Neolithic) برمی­گردد. نمونه­هايي از ظروف گلی مربوط به دوره نوسنگی در بريتانيا يافت شده­اند. سطح بيرونی ظروف گلی اوليه با استفاده از فشار انگشت دست يا ناخن و يا خراشيدن با يک شی ديگر طراحی می­شدند. لبه­های آنها نيز معمولا" بوسيله انگشت به شکل دالبر طراحی می­شدند.

   در ابتدا تمام ظروف گلی با استفاده از دست­ساخته و طراحی می­شدند (بدون استفاده از هيچ­گونه وسايل مکانيکی). يکی از تکنيک­ها اين بود که توده­ای از خمير گل رس را با دست ورز می­دادند تا به تدريج آن را به شکل دلخواه درآورند. شيوه ديگر اين بود که خمير گل را ابتدا به شکل حلقه­های باريک و دراز درمی­آوردند و سپس با قرار دادن اين حلقه­های روی هم و چسباندن آنها به همديگر بتدريج ظرف مورد نظر را شکل می­دادند. هر دو شيوه فوق هنوز هم مورد استفاده برخی از کوزه­گران سنتی در سرتاسر جهان است.

   حدود سه هزار سال قبل، کوزه­گران مصری نوعی چرخ کوزه­گری را به کار می­گرفتند. اين تکنيک مستلزم استفاده از يک چرخ پهن است که با چرخاندن آن خمير گل نيز به گردش درمی­آمد و آنگاه با دست خمير را شکل می­دادند. توسعه و استفاده از چرخ­های کوزه­گری به تدريج به آسيا و اروپا نيز گسترش يافت. اين چرخها توسط ساکنان اوليه قاره آمريکا مورد استفاده قرار نمی­گرفت تا زمانی که اروپاييان به آنجا پا گذاشتند.

   گل برای هنر مجسمه­سازی نيز مورد استفاده قرار می­گيرد. سرخپوستان کشور پرو در استفاده از گل رس برای افرينش­ مجسمه­ها و تصاوير چند بعدی به سطح بالايي از مهارت رسيده بودند. باستانشناسان نمونه­هايي از اين مجسمه­های گلی را در ساحل غربی درياچه چاد يافتند که متعلق به قبيله نوک (Nok) بود. کوزه­گری و مجسمه­سازی هنرمندان اين قبيله که به سال 200 قبل از ميلاد برمی­گردد سطح بالايي از توانايي فنی و استعداد هنری را نشان می­دهد.

   حدودا" 1500 سال قبل از ميلاد مصريان شيشه را اختراع کردند و در قرن هفتم قبل از ميلاد نيز مردم چنين توانستند چينی­های واقعی و امروزی را ابداع کنند. به همين خاطر است که ما امروزه هنوز از واژه «چينی» برای توصيف ظرف­های سفالی و سراميک استفاده می­کنيم.

 

تراشکاری و کنده­کاری روی چوب

   انسان شکارگر و گردآورنده غذا از هنر کنده­کاری چوب برای شکل دادن به ابزارها و سلاحها استفاده می­کرد. با وجود اين، برخی از اين آلات و وسايل با مهارت و دقت هنری خيره­کننده­ای ساخته می­شدند.

   در جوامعی که مردم از اوقات فراغت بيشتری برخوردارند، يک چاقو و يک تکه چوب می­توانند هم منشاء خوبی برای سرگرمی و هم منبع خلقت آثار هنری باشد. اغلب يک شکل يا وسيله چوبی ممکن است به خاطر لذت بردن از عمل تراش چوب خلق شود و ارزش کاربردی آن زياد مهم نباشد. حتی در زمان معاصر هم در مناطق جنگلی ايالات تنسی (Tennessee) ملاحظه تکه چوبی که بوسيله يک کارد در دستان يک کشاورز يا کارگر به تدريج شکل خود را پيدا می­کند امری عادی است. در جزيره بالی اندونزی در اقيانوس آرام تمام مردان بزرگسال علاقه ذاتی به خلق اشياء و وسايل چوبی دارد.

   در تراشيدن و خلق مجسمه­های چوبی، ماسک­ها و اشياء نمادين جادويي- مذهبی می­توان رابطه مذهب و هنر را به روشنی دريافت. نمايش خدايان با مجسمه­های چوبی در بسياری از فرهنگ­ها رايج است. نمونه­هايي از اين مجسمه­ها را می­توان در غرب آفريقا، جزاير کارائيب و در بسياری از بخشهای جهان يافت. در برخی فرهنگ­ها مانند روستاهای آمريکای لاتين و فيليپين مجسمه­هايي از اجداد و نياکان يک قبيله تهيه و پرستش می­شوند.

   مواد ديگر مانند شاخ­های حيوانات، عاج فيل و حتی استخوان حيوانات نيز برای ساخت اشياء و مجسمه­ها به کار می­رفتند. اين مسئله بيشتر در مناطقی رواج دارد که چوب در آنجا کمتر يافت می­شود. اسکيموها مهارت و تخيل خوبی در خلق اشياء هنری از اين مواد دارند. در کشور چين، استفاده از عاج برای اين منظور بسيار رايج بود. در واقع، در سرتاسر آسيا، هنرمندان صنايع دستی، آثار ظريفی را با عاج و استخوان حيوانات خلق کرده و می­کنند.

   ماده ديگری که به طور گسترده برای ساخت اشياء و مجسمه­ها در چين و جاهای ديگر استفاده می­شد سنگ تقريبا" ارزشمندی است که «يشم سبز» ناميده می­شود. به خصوص در چين، اين سنگ ارزشمند نياز به مهارت زيادی دارد و صنعتگرانی که اين سنگ­ها را تراش می­دهند 10 تا 15 سال آموزش می­بينند.

 

کار با فلز

   در بين فلزاتی که برای خلق آثار هنری مورد استفاده قرار می­گرفتند، طلا و نقره نقش بارز و برجسته­ای داشته­اند. اين فلزات از رنگ جذاب و درخشش خاصی برخوردارند و به راحتی انعطاف­پذير و شکل پذيرند. مردمان اواخر دوره پالئوليتيک برای تزيين اندام­شان از زينت­آلات ساخته شده از اين دو فلز گرانبها استفاده می­کردند. با وجود اين، کاربرد گسترده فلزات برای آثار ظريف هنری زمانی آغاز شد که انسان­ها با سکونت در مکان­های ثابت جوامع انسانی را شکل دادند و فرصت کافی برای پرداختن به اين امور هنری را يافتند. در جوامع نئوليتيک که در منتهی­اليه شرق مديترانه متمرکز شده بودند، طلا و نقره به طور وسيع برای ساخت زيورآلات و آثار هنری به کار می­رفت. زمانی که اسپانيايی­ها در قرن 16 وارد کشور پرو شدند، دريافتند که محوطه قصر پادشاه اينکاها با مجسمه­های طلايي به شکل گله لاما، چوپان و مزرعه ذرت تزيين شده بود. متاسفانه اسپانيولی­ها اين باغ­ها را لگد مال کردند و مجسمه­های طلايي را نابود يا غارت کردند. امروزه در بانک بوگوتا (Bogota) در کشور کلمبيا مجموعه عظيمی از مجسمه­های طلايي نگهداری می­شوند که به سرخپوستان چيبچا (chibcha) و قبايل همسايه آنها تعلق دارد. اين مجموعه شايد گسترده­ترين و عظيم­ترين مجموعه آثار هنری طلايي متعلق به سرخپوستان در جهان باشد که امروزه باقی مانده­اند.

   حدود سه هزار سال قبل، مردمان سواحل غربی مديترانه آثار باشکوهی از جنس برنز می­ساختند. مجسمه­های برنزی حدود هزار سال بعد از آن در اروپای غربی و شمال ساخته شدند.

   در دهه اول قرن بيستم (دهه 1900)، يک باستانشناس آلمانی به نام لئوفروبينو (Leo Frobenino) در منطقه روستايي ايفه (Ife) در کشور نيجريه مجموعه­ای از پيکره­های برنزی را يافت که عمدتا" مربوط به قسمت بالاتنه و سر بودند. اين آثار از جمله بهترين و ظريف­ترين آثار موجود از جنس برنز هستند. اين باستانشناس تنها يکی از اين مجسمه­ها را با خود به اروپا برد و معتقد بود که صدها سال قدمت دارد اما کارشناسان اروپايي اين نظريه را نپذيرفتند و معتقد بودند که بربرهای آفريقايي توانايي قالب­گيری و ساخت چنين آثار زيبا و ظريفی را ندارند. اما بعدها آزمايش کربن 14 و ديگر بررسی­ها مشخص کردند که اين آثار به قرن 12 ميلادی تعلق داشتند. امروزه مجموعه اين مجسمه­های سر در اختيار رئيس قبيله ايفه قرار دارد و در يک موزه کوچک در کشور نيجريه نگهداری می­شود.

   حدود 80 مايلی شرق ايفه، مجسمه­های باشکوهی برنزی به همراه آثار هنری ارزشمند ديگر کشف شدند. اين آثار به وسيله مردم بنين (Benin) قرن­ها قبل به وجود آمد. مذهب اين گروه اجتماعی نقش عمده­ای در تحول اين هنر بازی می­کرد.

   مورخان معاصر معتقدند که ورود استعمارگران اروپايي به آفريقا روند تحول هنر آفريقايي را مختل نموده و مدت زيادی هنر آنان را دچار رکود و واپسگرايي نمود. همين تفکر کليشه­ای که اروپا جايگاه بربريت است و نمی­تواند خاستگاه آفرينش هنری باشد مويد اين ادعاست.

   بايد اضافه کرد که آثار و اشياء هنری آفريقاييان که به اروپا و آمريکا منتقل شدند نقش موثری روی هنرمندان برجسته اروپايي و آمريکايي گذاشته­اند. در مجموع، اين تأثيرگذاری بدور از هرگونه موضوعات واقع­گرايانه و در راستای رويکردی انتزاعی برای بيان هنری بوده است. هنرمند و نقاش برجسته پابلو پيکاسو تنها يکی از بسيار نقاشانی است که آثارش به خوبی تأثيرپذيری از اشکال و صورتهای آفريقايي را نشان می­دهد.

 

 

مجسمه­سازی

   اولين تلاشهای انسان در کار با سنگ منجر به توليد سلاحهايي برای شکار شد. زمانی که انسانی به مرحله زندگی کشاورزی و زراعت­گری پيشرفت نمود و زمان فراغت کافی پيدا کرد، شروع به کاربرد موادی مانند مرمر و گرانيت کرد تا اشيايي خلق کند که اقناگر حس زيبايي­شناختی وی باشند. از اين رو هنر ساخت مجسمه از سنگ پيشرفت کرد. مجسمه­هايي که در «عصر طلايي» يونان و در دوره رنسانس در اروپا ساخته و پرداخته شدند بيانگر دستاوردهای برجسته انسان در اين حوزه هنری است. امروزه مجسمه­های باشکوهی از بودا در چين، ژاپن و هند يافت می­شوند ومجسمه­هايي از خدايان هند و نيز در هندوستان موجودند. آثار هنری مشابه با اين آثار در بسياری از جوامع انسانی يافت می­شوند مثلا" مجسمه­هايي از خدايان قوم مايا امروزه در کشور مکزيک نگهداری می­شوند.

   آثار پيکرتراشی و مجسمه­سازی بسياری در زمانهای گوناگون در گذشته خلق شده­اند که امروزه برای باستانشناسان به شکل يک معما باقی مانده­اند. محققان هنوز نمی­توانند بگويند که اشکال سنگی عظيم در جزيره ايستر (Easter) در اقيانوس آرام و يا ستونهای سنگی يکپارچه و عظيم در سن آگوستين کلمبيا چه مفهومی دارند و يا برای چه منظوری ساخته شده­اند.

   در اينجا نيز رابطه مذهب و هنر مجسمه­سازی بسيار آشکار و غير قابل انکار است. برخی از مجسمه­ها که نمادی از خدايان و الهه­های گروههای قومی و مذهبی بودند در معابد و پرستشگاهها قرار می­گرفتند و مورد تکريم و ستايش پيروان مذاهب بودند و گاه هداطايي نيز به آنها تقديم می­شد.

 

 

معماری

   معماری جنبه ديگری از نبوغ و ابتکار هنری انسانهاست که به گذشته­های بسيار دور بر می­گردد. ساختمانها و تراس­های برافراشته سنگی در کشور پرو که بدون هيچ­گونه ملاطی به هم متصل شده­اند نمونه­ای از اين نبوغ و خلاقيت است. اهرام مصر هم معجزه­ای در طراحی و مهندسی محسوب می­شوند. معابد يونان باستان هم در زيبايي و تناسب بی­نظيرند. در واقع بسياری از شاهکارهای هنری دنيا که برخی از آنها در فهرست عجايب هفتگانه جهان قرار دارند آثار معماری هستند.

   در برخی مناطق سنگ کمياب بود اما انسانها در صدد ساخت بناهايي بودند که دوام و ماندگاری آنها بيش از بناهای چوبی و کاهگلی باشد و از اين رو به ساخت مصالح جديد با استفاده از گل رس اقدام کردند. اولين بناهای آجری بناهايي بودند که به منظور عبادت و پرستش خدايان ايجاد شده بودند. بنای زيگورات (Ziggurats) در بابل باستان با استفاده از آجر ساخته شد. اين ساختمان به شکل هرمی و در چند لايه به صورت صعودی طراحی شد که يک گنبد در نوک آن قرار داشت.

   برخی از کليساهای برجسته در آمريکای لاتين با استفاده از خشت خام (قالب­هايي از خمير گل که در آفتاب خشک شده­اند) و يا با استفاده از آجر (قالب­هايي که با اتش خشک و محکم شده­اند) ساخته شده­اند. که لايه بيرونی آنها با رنگ پوشانده شده­اند. بسياری از معابد جنوب شرق آسيا با استفاده از آجر و گل ساخته شده­اند.

   برخی معابد قديمی در کامبوج و برمه که قبايلشان امروزه باقی است قرن­ها پابرجا بودند زيرا با استفاده از آجرهای بسيار مقاوم ساخته شده بودند. اين معابد در بردارنده انواعآثار هنری هستند که جنبه مذهبی دارند و در مجموع به آنها هنر مذهبی اطلاق می­شود.

   در جنوب شرق آسيا، قصرهای سلطنتی و کاخ­های سران و اشراف­زادگان با استفاده از چوب ساخته می­شدند و به شيوه زيبايي با برگ­های از طلا تزيين می­شدند. حتی امروزه قبيله مائوری در نيزيلند و برخی گروههای قومی در اندونزی به ساخت و تزيين خانه­های چوبی و زندگی در آنها ادامه می­دهند.

   معماری ايران را می­توان به دو دوره معماری پيش از اسلام و معماری اسلامی تقسيم کرد. معماری ايرانی پيش از اسلام نيز شامل کاخ­ها و قصرهای پادشاهان هخامنشی، اشکانی يا ساسانی است که تخت جمشيد (پرسپوليس) نمونه بارز آن است. در اين دوره هنر معماری مذهبی نيز رواج داشت و هنوز هم آتشکده­هاي از آن دوران در گوشه و کنار ايران به جای مانده­اند. معماری دوران اسلامی نيز عمدتا" مربوط به ساخت مساجد و امامزاده­هاست. اين اماکن مذهبی عمدتا" به نحو زيبايي تزيين شده­اند که اين تزيينات شامل گچ­بری­ها و کاشيکاری­های بسيار ظريف است.

 

 

تزيين بدن (اندام انسان)

   تزيين و آرايش بدن به شکلهای گوناگون و در بين گروههای مختلف مردم رواج داشته و دارد. اين تزيين و زيباسازی در بين گروهها و اقوام مختلف به شکلهای بسيار متفاوت انجام می­شود وگاه ممکن است نحوه تزيين بدن در بين يک قوم از ديدگاه ديگران بسيار غيرعادی يا عجيب جلوه کند زيرا همانطوريکه قبلا" اشاره شد معيارها و ملاک­های زيبايي در بين همگان يکسان نيست. برای مثال زنان قبيله نوبا (Nuba) که در کوهستانهای سودان زندگی می­کنند، پشت­شان را با خراشيدن و آثار به جا مانده از خراش تزيين می­کنند. در واقع يک شخص ماهر با پاره کردن و خراش پوست طرح يا نقاشی مورد نظر را روی پوست ايجاد می­کند. اين طرح­ها از ديدگاه مردم قبيله بسيار ارزشمند تلقی می­شوند و به همين دليل دختران جوان بدون کمترين مقاومتی به اين کار دردناک تن درمی­دهند.

   در گينه نو، زمانی که يک مرد در يک رقص آيينی و جمعی شرکت می­کند، سرش را با يک ماسک گلی می­پوشاند و بدنش را گل و لای می­پوشاند و تصوير زشت يک روح شيطانی را روی بدنش نقش می­کند. در بين سرخ­پوستان زونی (Zuni) مردان يک ماسک کاچينا (Kachina) به صورت می­زنند که نمايشگر موجودات ماوراءالطبيعی از درياچه مقدس است. مردان در حالی که اين ماسک را بر چهره دارند در يک مراسم رقص و آواز شرکت می­کنند که اهميت مذهبی دارد.

   در بين برخی افراد و قبايل سفيدپوست به جای خراشاندن پوست از خالکوبی برای تزيين بدن استفاده می­شود. برای نمونه در ايالت ­شان (Shan) در کشور برمه قبيله­ای وجود دارد که افراد آن قسمت پايين تنه را با خالکوبی تزيين می­کنند و برای اين کار اهميت مذهبی و جادويي قائل هستند. در ايالات متحده نيز خالکوبی روی باز و سينه مردان رواج دارد. ظاهرا" در ايران نيز خالکوبی روی بازو از قديم­الايام رايج بوده و به ويژه افرادی که ادعای پهلوانی داشته­اند به اين کار مبادرت می­ورزيدند.

   شايد عجيب­ترين شيوه برای ايجاد زيبايي در زنان شيوه­ای است که در سنت چينی­ها به کار گرفته می­شد. در سنت چينی­ها زمانی که يک کودک متولد متولد می­شد انگشتان پايش (به جز انگشت بزرگ) را به سمت کف پا خم می­کردند و آنها را همانجا با پارچه می­بستند تا اينکه به مرور زمان اين انگشتان کج می­شدند و همينطور باقی می­مانند. در واقع اين عمل نوعی فلج و نقص عضو عمدی بود که باعث می­شد اين افراد که همگی زن بودند به شيوه خاصی مانند افراد معلول راه بروند و البته اين نوع راه رفتن از ديگاه آنها نوعی زيبايي تلقی می­شد و به زنان حالت و ظرافت زنانه بيشتری می­بخشيد. اين عمل در چين هزاران سال قدمت دارد و تا پايان سلطنت منچو و تشکيل حکومت جمهوری در سال 1911 رايج بوده است.

 

 

معيارهای متفاوت زيبايي شخصی

   از نمونه­هايي که به آنها اشاره شد و نمونه­های بسياری که آنها را ذکر نکرديم چنين برمی­آيد که شيوه­های زطباسازی اندام که در يک جامعه مقبول و رايج است ممکن است از ديدگاه ساير جوامع عجيب و حتی مشمئزکننده باشند. برای مثال، برای يک دختر قبيله نوبا خراش دادن پوست رنج­آورتر و غيرمنطقی­تر از نشستن زير گرمای سشوار يا کندن موهای صورت و ابرو نيست در بين زنان جوامع غربی نيست.

   ميل زيبا به نظر رسيدن و جوان ماندن آنقدر برای زنان ايالات متحده و بسياری از جوامع امروزی مهم است که کارها و اقداماتی که در اين راستا صورت می­پذيرند ممکن است برای فردی که با اين جوامع آشنايي ندارد مايه حيرت باشد. جراحی پلاستيک برای برجسته ساختن گونه، تغيير شکل بينی و برطرف کردن چروک صورت امروزه به يک عمل رايج تبديل شده است. کاشتن مو برای افراد طاس که مسلما" با درد و هزينه بسيار همراه است در بين مردان رايج است. به کارگيری شيوه­های گوناگون از جمله بدنسازی، استفاده از حمام بخار، مصرف داروهای لاغری و همه و همه در راستای زيباسازی اندام صورت می­پذيرد. امروزه بخشی از درآمد افراد صرف خريد لباسهای زيبا، جواهرات و لوازم آرايش می­شود. زيبايي و زيباسازی آنقدر در جامعه امروزی اهميت دارد که صنعت توليد و توزيع لوازم آرايش به يک صنعت پررونق تبديل شد، و افراد زيادی نيز در اين حوزه اشتغال دارند.

   ما از اطن مسئله تعجب می­کنيم که در برخی گروههای آفريقايي زنانی زيبا هستند که آنقدر چاق می­شوند که به زحمت قادر به حرکت باشند. در مقابل افراد اين قبايل ممکن است از ديدن زنان لاغر و قدبلندی که به عنوان الگوهای مد غربی مورد تحسين هستند به همين اندازه شگفت­زده و متعجب شوند. درحاليکه در جوامع غربی از دستبند و گوشواره و گردن­بند برای زينت بدن استفاده می­شود در برخی از جوامع و قبايل حلقه­هايي را به بينی يا حتی لب آويزان می­کنند. همچنين نحوه آرايش، رنگ­آميزی و حجم­دهی مو ممکن است از فرهنگی به فرهنگ ديگر متفاوت باشد. در برخی از فرهنگ­ها داشتن موهای بلند برای زنان يک سنت رايج است و در مقابل در برخی فرهنگ­ها زنان موهای کوتاه و مردانه دارند.

 

 

لباس به عنوان زينت و نشانه مرتبه اجتماعی

   تقريبا" تمامی گروههای اجتماعی از نوعی پوشش برای بدن استفاده می­کنند. اگرچه انسان ماقبل تاريخ از پوشش و لباس به عنوان محافظی در برابر عوامل بيرونی استفاده کرده است اما امروزه لباس علاوه بر اين هدف، مقاصد ديگری را نيز برآورده می­کند. دربسياری از موارد لباس نوعی وسيله زينتی برای زیبا جلوه دادن ظاهر قيافه افراد است. لباس با پوشاندن بخشهايي از بدن انسان نوعی هدف مذهبی و معنوی را نيز بدنبال دارد. همچنين لباس و نوع آن می­تواند بيانگر موقعيت اجتماعی، شغلی يا سياسی افراد باشد.

   برای نمونه در يک منطقه کوهستانی در مرکز پرو، کدخداها يا دهدارهای دهکده­های کوچک برای شرکت در مراسم کليسا به يک منطقه روستايي بزرگتر می­روند. هر يک از اين افراد يک چوبدستی با خود حمل می­کند که دور تا دور آن با نوارهای نقره­ای نوار پيچی شده و اين چوبدستی نمادی از اقتدار آن فرد است. افرادجوانی که کلاههای سفيد پشمی بر سر دارند با نواختن موسيقی آن کدخدا را همراهی می­کنند تا به کليسا برسند.

   در بسياری از جوامع مرسوم است که اعضای خانواده سلطنتی از لباس و تزيينات خاصی استفاده می­کنند. شاهان و ملکه­ها معمولا" از تاج، عصای سلطنتی و جامه­های بلند و رداهای مخصوص استفاده می­کنند. برای نمونه، در بين افراد سوازی (Swazi) در جنوب آفريقا ملکه مادر تاج خود را با پرهای سفيد فلامينگو تزيين می­کند. به سرکردن چنين پوششی برای هر شخص ديگری غير از ايشان ممنوع است. به عنوان نمونه ديگر، پادشاه اينکاها در امپراتوری پرو تنها شخصی بود که حق داشت لباس­ها بافته شده از پشم ويکونای وحشی، نوعی حيوان شبيه لاما، را به تن کند. و يا پادشاه آزتک نوعی ردای تهيه شده از پر را به تن می­کرد که پس از تنها يک بار پوشيدن باين نابود می­شد.

   در بين بسياری از گروههای مذهبی، افراد روحانی و کشيشان لباسها، کلاهها يا سربندهای ويژه­ای می­پوشند که علاوه بر پوشش نشان­دهنده مرتبه اجتماعی- مذهبی آنها نيز هست. گاه اين لباسها می­توانند مرتبه رتبه علمی يا معنوی آن رهبر مذهبی يا کشيش را نيز نشان دهند.

   گاهی اوقات ممکن است اعضا يا طرفداران يک فرقه مذهبی يک لباس خاصی به تن کنند و يا در حين انجام يک مراسم عبادی يا آبتنی لباس مخصوص بپوشند. مثلا" مسلمانان به هنگام به جا آوردن اعمال حج لباس خاصی به تن می­کنند و يا دوشيزگان به هنگام مراسم عروسی يا عقدشان لباس مخصوصی می­پوشند. لباسها و به ويژه رنگ لباس می­توانند بيانگر حالات روحی و عاطفی افراد باشند و افراد بخواهند يا انتخاب رنگ خاصی حالات و احساسات خود را بروز دهند. برای نمونه ايرانيان و برخی از ديگر ملت­ها در مراسم سوگواری لباس مشکی به تن می­کنند.

   جواهرات و زينت آلات نيز می­توانند به نوعی ديگر بيانگر موقعيت اجتماعی فرد يا نمادی از وضعيت افراد باشند. مثلا" به دست کردن حلقه طلا می­تواند نشان از متاهل بودن فرد باشد. در برخی دبيرستانهای آمريکا افراد طبقات اجتماعی بالاتر حلقه مخصوصی بدست می­کنند که آنها را از سايرين متمايز می­سازد.

   از قديم­الايام سربازان، نگهبانان و درباريان لباسهای مخصوصی به تن می­کردند که به نوعی نشان­دهنده جايگاه اجتماعی و قدرت آنها بود. امروزه نيز گروههای مختلف نيروی نظامی در هر کشور لباس مخصوص به تن می­کنند. برای نمونه، در کشورمان لباس نيروهای سه­گانه زمينی، هوايي با هم فرق دارد و در بين نيروهای زمينی نيز لباس پليس راهنمايي و رانندگی با لباس نيروی انتظامی متمايز است.

   مثالهای بی­شماری از لباسها و تزيينات شخصی و رابطه آنها با موقعيت و مرتبه افراد را می­توان بيان کرد. اينکه چه نوع پوشش و زينت آلاتی برای چه گروهها يا بيان چه مفاهيمی استفاده می­شوند موضوعی است که به فرهنگ هر ملت و اعتقادات مذهبی و جادويي آنها بستگی دارد.