سخن آغاز
انسان بودن
خود به تنهایی یک دین خاص است
که البته پیروان چندانی ندارد
"ماهاتما گاندی"
|
Quick |
انسان بودن
خود به تنهایی یک دین خاص است
که البته پیروان چندانی ندارد
"ماهاتما گاندی"
|
Quick |
1) What are differences between written and spoken language in production?
2) What is presupposition? Give an example.
3) what are the basic claims in universalism?
4) What are the principles of local interpretation and analogy '?
5) What are differences between topic and subject? Give an example.
6) What is deictic expression?
7) What are difference between utterance and sentence?
8) What is emergent grammar?
9) There are different ways to change unmarked to marked sentences .Name all and explain one of them.
10. What are the elements of a context of situation according to Dell Hymes?
مقدمه
جهت نگارش يک مقاله علمي-پژوهشي و درج آن در مجلات معتبر داخلي يا ISI و یا اراائه در همایشه یا کنفرانسها رعايت برخي نکات الزامي است. پژوهش علمي را با روش صحيح پژوهش مي شناسند و بخاطر داشته باشيد هميشه روش پژوهش از موضوع پژوهش مهمتر است. بهترين موضوع اگر با روش صحيح مورد پژوهش قرار نگيرد و با روش صحيح نگارش نشود فاقد هرگونه اعتبار و ارزش علمي است.
اولين گام در تهيه يک مقاله علمي-پژوهشي انتخاب موضوعي است که چيزي به علم اضافه کند. يک پژوهشگر تازه کار ممکن است تصور کند يک موضوع با اهميت و کلی در زمينه یک علم مانند روانشناسی یا مديريت و يا موارد ديگري از اين دست يک موضوع بسيار علمي و قابل توجه است. بنابراين مطالعات گسترده در اين زمينه و استفاده از چندين منبع داخلي و خارجی، تلخيص، مقايسه و ارزيابي و نتيجه گيري از اين منابع يک پژوهش کامل و جديد را شکل مي دهد اما اين بزرگترين اشتباهي است که براي نگارش يک مقاله علمي-پژوهشي بدان دچار مي شويد. انتخاب يک موضوع بزرگ و گسترده از عهده يک مقاله خارج است و باید تا جای ممکن موضوع تان را محدود کنید.
اشتباه بزرگ دوم اين است که به چنين مقالاتي Review {مروری) گفته مي شود و فاقد ارزش علمي هستند. گردآوري آثار و نتايج مولفين ديگر و درکنار هم قرار دادن آنها مجموعا ادبيات پژوهش يک مقاله علمي-پژوهشي را تشکيل مي دهد. پس از انتخاب يک موضوع مناسب ، بايد به گردآوري آثار و نتايج مولفين داخلي و خارجي در زمينه موضوع منتخب بپردازيد. به اين ترتيب ادبيات پژوهش شما شکل مي گيرد. مهمترين ويژگي و ارزش هر پژوهش علمي اتکاي آن بر اطلاعات دست اول است که در روند انجام پژوهش بدست مي آيد.
بخشهاي يک مقاله علمي-پژوهشي
• بخش اول: چکيده
صفحه اول به ترتيب شامل عنوان، نام مولف يا مولفين، چکيده و واژگان کليدي است.
عنوان را در خط اول درج کنيد. معمولاً عنوان را با يک فونت Bold و اندازه بزرگتر از ساير فونت هاي متن مي نويسند.
نام نويسنده را در زیر عنوان قرار دهید و با يک پاورقي همراه کنيد. در پاورقي بايد آدرس الکترونيک نويسنده ذکر شود تا خوانندگان مقاله در صورت نياز بتوانند با نويسنده ارتباط برقرار کنند. نوشتن سمت يا وابستگی سازمانی نويسنده یا نویسندگان در پاورقي نيز مرسوم است.
چکيده يا Abstract در هشت تا ده خط که معمولا در یک پاراگراف تهيه مي شود بايد بيانگر سير کاملي از مقاله باشد. معمولا در چکیده در حد دو سطر به بیان مساله و هدف نگارش مقاله، حدود دو یا سه سطر به روش پژوهش و حدود سه یا جهار سطر به نتیجه تحلیل داده ها و یافته های پژوهش پرداخته می شود. در چکیده از ارجاع دادن خود داری شود.
واژکان کليدي يا KeyWords پنج تا هفت کلمه اصلي و تخصصی مورد استفاده در مقاله اصلي است و معمولا به صورت Italic در پایین چکیده نوشته مي شود. در انتخاب کلید واژه ها به گونه ای عمل کنید که اگر شخصی با آن واژه ها در اینترنت مقاله شما را جستجو کرد به آن دسترسی پیدا کند.
• بخش دوم: مقدمه
بهتر است مقدمه در يک صفحه تهيه شود. در پاراگراف اول مقدمه ابتدا به شرح و بيان مساله پژوهش بپردازيد. در پاراگراف دوم اهيمت و ارزش موضوع را شرح دهيد. در پارارگراف سوم اهداف خود را توضيح دهيد. در نهايت در پاراگراف آخر توضيح دهيد خواننده در مقاله با چه موضوعاتي مواجه خواهد شد اما نتيجه گيري از مباحث به عمل نياوريد.
° ادبيات پژوهش (پیشینه تحقیق)
در اين بخش براساس مطالعات گذشته، مباحث نظري پژوهش بيان مي شود. منظور از مباحث نظري ارائه تعاريف و مفاهيم بکار رفته در پژوهش به صورت روشن است و بايد براساس مطالعات معتبر قبلي صورت گيرد. در بخش دوم ادبيات پژوهش به ارائه مطالعات مشابه که قبلاً توسط پژوهشگران ديگر صورت گرفته پرداخته مي شود. نظر به تاکيد جوامع علمي بر اطلاعات دست اول در حال حاضر بسيار مقاله ها از ارائه ادبيات پژوهش به صورت مستقل پرهيز مي کنند و تنها به ارائه کلياتي از پژوهش انجام گرفته پيشين در بخش مقدمه اکتفا مي شود.
• بخش سوم: روش تحقيق
در اين بخش نوع پژوهش براساس هدف و ماهيت معرفي مي شود. همچنين نحوه گردآوري داده ها بيان مي شود. معمولا پژوهش هاي علمي از روش هاي مطالعه ميداني و کتابخانه اي براي گردآوري داده ها و اطلاعات استفاده مي کنند. همينطور جامعه آماري و در صورت لزوم نمونه آماري معرفي مي شوند. سپس گزاره هاي پژوهش ( فرضيه ها يا سوالات ) ارائه مي گردد. همچنين آزمونهاي آماري مورد استفاده و نرم افزار تجزيه و تحليل داده ها نيز معرفي مي شود.
• بخش چهارم: تجزيه و تحليل داده ها
در اين قسمت براساس داده هاي بدست آمده و با توجه به روشهاي آماري مناسب به تجزيه و تحليل داده ها و ازمون فرضيه هاي پژوهش پرداخته مي شود و نتایج حاصل در قالب جدول یا نمودار ارائه می گردد. البته بعضی پژوهش ها کیفی هستند که طبیعتا فاقد این جدول و نمودارهای کمی می باشند. معمولا براي افزايش دقت محاسبات نرم افزارهاي آماري مانند SPSS بکار گرفته مي شود.
• بخش پنجم: خلاصه و نتيجه گيري
هر مقاله بايد بايد با خلاصه و نتيجه گيري دقيق و صحيحي از گامها و دستاوردهاي پژوهش همراه باشد. بعضي مواقع خلاصه را همراه با بيان محدوديت ها و پيشنهادهائي براي محققين ديگر همراه مي کنند.
• صفحه آخر: منابع و مآخذ
در نهايت بايد منابع و مآخذ مورد استفاده را به ترتيب براساس منابع فارسي و لاتين مرتب کنيد. هر مجله يا کنفرانس استاندارهاي خود را درنحوه درج منابع دارد. يک روش استانداررد براي درج منبع روش APA است. اين واژه مخفف عبارت American Psychological Association است که توسط انجمن روانشناسي آمريکا ارائه شد. براساس اين روش براي ارجاع يک بخش از متن به منبع آن از ( نام نويسنده، سال : شماره صفحه ) استفاده مي شود براي نمونه (حبيبي، 1389 : 56). سپس در صفحه فهرست منابع و مآخذ به روش زير عمل مي شود:
- اگر کتاب باشد: نام خانوادگي، نام (سال)، نام کتاب، محل نشر: ناشر
مثال: آذر، عادل (1383)، آمار و کاربرد آن در مديريت، تهران : انتشارات سمت
- اگر مقاله باشد: نام خانوادگي، نام (سال)، نام مقاله، نام نشريه، شماره نشريه، شماره صفحات
• پيوست ها و توضيحات
در صورت لزوم کارهاي آماري، پرسشنامه يا ساير توضيحات را مي توانيد در قالب پيوست ها به مقاله خود اضافه کنيد. اين کار ارزش علمي مقاله را بيشتر مي کند.
نکاتی در مورد قواعد نگارشی
1- اولين نکته در تهيه يک مقاله استفاده صحيح از نوع، اندازه و سبک Font يا قلمي است که نشريه يا کنفرانس مورد نظر ارائه کرده است. معمولا در صفحه اول مجلات و یا سایت آنها و یا در فراخوان همایش ها در مورد این جزییات توضیح داده می شود.
2- به هيچ وجه از فاعل اول شخص يا فعل اول شخص استفاده نکنيد. براي نمونه از جملاتي مانند "به نظر من" کاملا اجتناب کنيد و مثلا بگویید "به نظر می رسد". بيان جمله به صورت اول شخص معمولا براي صاحبنظران و اساتيد بالارتبه قابل استفاده است.
3- در متن فارسي به هيچ وجه از واژگان لاتين استفاده نکنيد. اگر يک واژه لاتين کليدي اعم از اصطلاح تخصصی یا اسامی خاص در متن استفاده شده، بايد به صورت پاورقي در انتهاي صفحه زيرنويس شود.
4- براي استفاده از علائم نگارشي مانند . ، : ؛ و ساير موارد دقت کنيد حتما اين علائم چسبيده به کلمه قبلي و يک خط فاصله يا Space با کلمه بعدي فاصله داشته باشند.
5- استفاده از هرگونه کادر يا تزئينات اينچنين در صفحه اول يا ساير صفحات مقاله اکيدا ممنوع است.
6- خط اول هر پاراگراف بايد 0.5 سانتي متر از ابتداي خط فاصله داشته باشد.
7- متن مقاله به جز عنوان و نام نويسنده بايد به صورت Justified و Right-to-Left مرتبط شده باشد.
8- شماره صفحات در قسمت وسط پائين صفحه درج شود.
حسن بشیرنژاد
تاریخچه زبان مازندرانی
مازندرانی(تبری) از خانوادهي زبانهای هند و اروپايي، از شاخهي زبانهای هند و ايرانی و از گروه زبانهای ايرانی است. سخن در باب تاريخ، منشاء و ريشههای اين زبان چندان ساده نيست زيرا اطلاعات دقيقی در اين مورد در دست نيست و تمام آنچه که از پيشينه و روند تطور اين زبان از گذشتههای دور تا به امروز گفته میشود، ظاهراً فرضياتی هستند که بر پايه تحقيقات تاريخی، شباهتهای واژگانی اين زبان با ديگر زبانها و برخی استنباطهای شخصی استوار است.
تحقيقات باستانشناسی و تاريخی حکايت از آن دارد که پيش از مهاجرت آرياييها به سواحل جنوبی خزر، بوميانی هم در اين ناحيه میزيستند(فصل 3) و بدون شک اين بوميان برای تبادل افکار و انديشههای خود به زبانی يا زبانهايي صحبت میکردند. حجازی کناری (1372: مقدمه) بيان میکند که تا کنون از زبان تيرههای محلی پيش از آرياييان هيچگونه مدرک مکتوبی به دست نيامده است اما در عين حال معتقد است که پس از ورود آرياييان به کرانههای جنوبی دريای خزر زبان تازهای از ترکيب زبان آريايی و زبان بوميان منطقه پديد آمده و اين دگرگونی در همهي سرزمينهای محل سکونت آرياييها اتفاق افتاده است. البته مشخص نيست که چه نشانههايي از زبان بوميان منطقه در مازندرانی امروزی وجود دارد که تائيد کننده اين ادعا باشد. به علاوه اين فرض را هم نبايد از نظر دور داشت که زبان آريايي که زبان مهاجمان و به لحاظ برخورداری از پشتوانههای قدرت يک زبان برتر بود، بر زبان بوميان غلبه يافته و آن را به کلی، و البته به تدريج، حذف نموده باشد و آنچه که امروزه موجود است تنها بازمانده زبان آريايي باشد.
با ظهور زرتشت در هزارهي اول پيش از ميلاد، زبان اوستايي که از زبانهای بسيار قديم در شرق ايران بود، رونق و گسترش يافت و همزمان با اين زبان، زبان مادی و پارسی باستان در قسمتهای مرکزی و غربی رايج بودند. بدين ترتيب بعيد نيست که زبان مردم تبرستانِ آن زمان، از همهي اين زبانها تأثير پذيرفته باشد و وجود واژههايي در مازندرانی امروزی که ريشه در زبان اوستايي و پارسی باستان دارند، تأئيد کننده اين مطلب است (هومند، 1369: 72؛ حجازی کناری، 1374 ).
اما چنانكه مورخان نوشتهاند، تا پيش از حکومت ساسانيان (يعنی سال 200 ميلادی)، به علت وضع جغرافيايي خاص تبرستان، پادشاهان ايران بر اين سرزمين تسلط نداشتند و نامی از اين سرزمين در کتيبههای باستان نيامده است و از زمان ساسانيان اين ولايت تحت سلطه حکومت ايران درآمده است (مشکور،1368: 8- 7). به همين خاطر تأثير زبان پهلوی ساسانی بر زبان تبری بيش از ساير زبانها بوده است و چه از نظر ساخت و چه واژگان (1-7-3) شباهت زيادی بين اين دو زبان وجود دارد. در زبان تبری يا مازندرانی کنونی لغات پهلوی سره و ناب فراوان ديده میشود و حتی در گوشه و کنار اماکن جغرافيايي با نامهای پهلوی نيز وجود دارند (حجازی کناری،1372، 1374 ).
پس از ظهور اسلام شهرهای ايران به دست مسلمانان فتح شد اما تسلط کامل اعراب بر تبرستان بنا به برخی دلايل سياسی، اجتماعی و جغرافيايي پس از حدود دو قرن تأخير اتفاق افتاد و به همين دليل زبان پهلوی در قرون اوليه پس از حمله اعراب در اين سرزمين رايج بود. وجود سکههايي که از سال 92 هجری قمری تا نيمهي دوم قرن دوم هجری به نام اسپهبدان تبرستان به خط پهلوی درمنطقه ضرب شدهاند و همچنين کتيبههايي با خط پهلوی که يکی از آنها تاريخ سال 400 هجری قمری را دارد مؤيد اين حقيقت است(مشکور،1368: 19 ).
ادبيات مكتوب مازندرانی
ظاهراً از پيش از دوران اسلامی هيچ آثار مکتوبی از زبان تبری به جای نمانده است اما از دوران اسلامی آثار ادبی قابل توجهی بدين زبان نوشته شده است که از اصل تبری بسياری از آنها خبری در دست نيست و تنها ترجمه آنها با ذکری از نام آنها در کتب تاريخی يا ادبی بر جای مانده است. اين امر نشان میدهد که اعتبار و تقدس خاص زبان عربی در نزد مردم مسلمان تبرستان باعث غفلت آنها از زبان مادریشان نشده و همچنان آثاری را بدين زبان به رشته تحرير درآوردهاند. اولين اثر مکتوب به زبان تبری که خبری از آن به ما رسيده است کتاب« مرزباننامه» است که در قرن چهارم هجری قمری توسط مرزبانبن رستم شروين تأليف شد و امروزه تنها ترجمه فارسی آن موجود است. از اصل تبری اين کتاب و همچنين اثر ديگر مؤلف با عنوان «نيکینامه» اطلاعی در دست نيست. ابن اسفنديار(1366: 139- 137) از بعضی شاعران اين سرزمين که به زبان تبری شعر گفتهاند ياد کرده و نمونهای از اشعار ايشان را آورده است. محمود جواديان کوتنايي (1375: 20-5) نيز ضمن شرح مختصری از آثار نوشته شده به اين زبان، نمونههايي از اشعار تبری را از چهارده نويسنده، شاعر يا اسپهبد تبرستان که مربوط به سده چهار قمری به بعد میشود نقل میکند که در آن ميان نام امير عنصرالمعالی مؤلف قابوسنامه قابل توجه است. در سالهای اخير چند نسخه خطی از ترجمهي ادبيات عرب به زبان تبری و نسخههايي از ترجمه و تفسير قرآن به اين زبان يافت شده است که از روی آنها میتوان دريافت که اين زبان در قرنهای نخستين پس از اسلام دارای ادبيات قابل توجهی بوده است(ناتل خانلری،1374 ، ج1: 299 ). علاوه بر آن، چند نسخه خطی به زبان تبری در موزهها و کتابخانههای اروپا مشاهده شدند که درباره اديان و مذاهب بوده و مربوط به قرن دهم هجری به بعد میباشند (نجفزاده بارفروش،1368: 27). در ميان نسخههای خطی موجود در کشورمان نيز مجموعه اشعار تبری در القانون ابن سينا (مربوط به سده 7 و 8 هجری قمری)، اشعار تبری درموسيقی عبدالقادر غيبی(مربوط به سده 9)، و ترجمه قرآن کريم و ترجمه مقامات حريری به زبان تبری(سده 9) قابل توجهاند (واژهنامه بزرگ تبری، جلد 1، 1377: 410-411). در سالهای اخير، يکی از محققان علاقهمند (گودرزی،1376) يک مجموعه اشعار تبری مربوط به سده 11 هجری را با عنوان مثنوی طالب و زهره به چاپ رسانده است. اين منظومه داستان عشق نافرجام طالب آملی،شاعر سبک هندی، به معشوقهاش زهره است که عدهای خود طالب آملی و عدهای نيز خواهرش ستی نساء بيگم را سراينده آن ميدانند. در ضمن مجموعهای از دوبيتیهای تبری که به اميری معروف و به شاعری موسوم به امير پازواری منسوب است در مازندران وجود داشته که برنارد دارن[1] ، خاورشناس روسی، نسخه آنها را به دست آورده و آن را در سنپطرزبورگ با ترجمة فارسی به چاپ رسانده است (ناتل خانلری،همان).
گستره و پراکندگی لهجههاي مازندراني
مازندرانی علیرغم تأثيراتی که از زبانهای مختلف به ويژه فارسي، پذيرفته است و با وجود آن كه واژههاي زيادی از اين زبانها به عاريت گرفته است، همچنان به حيات خود ادامه داده و امروزه زبان رايج در اکثر مناطق مازندران است. مشخصاً مرزهای زبانی برمرزهای جغرافيايي يا سياسی منطبق نيستند و بنا به ادعـای بعضی نويسندگان، اين زبان علاوه بر شهرهای مازندران، در مناطقی از شهميرزاد، سنگسر، فيروزکوه، دماوند، لواسـانات، مناطق شمالی کوههای امامزاده داود و طالقان هم رايج است (جنيدی،1368، 7-6؛ هومند، 1369: 8). اگرچه در آخرين تقسيمات کشوری شهرستان بهشهر شرقیترين شهر استان است ولی گستردگی اين زبان از شرق تا گرگان ادامه دارد و از غرب هم به شهر تنکابن و رامسر میرسد.
به مانند هر زبان ديگر، اين زبان نيز در مناطق مختلف استان با لهجههايي کم و بيش متفاوت به کار میرود. برخی نويسندگان و زبانشناسان ( مانند وثوقی،1371؛ نجفزاده بارفروش،1368، و دهگان،1368) تلاش نمودهاند که اين لهجهها را تقسيمبندی نموده و نام لهجههای شرقی، مرکزی و غربی را بر آنها بگذارند. اما به نظر میرسد که تعيين خط و مرز مشخصی که جداکننده لهجههای مختلف باشد چندان ساده نباشد. از شرقیترين نقطهای که زبان مازندرانی به کار میرود تا قسمتهايي از نوشهر و چالوس اين تفاوت لهجهای آنقدر زياد نيست که به عدم درک متقابل منجر شود اما در مناطق غربی استان يعنی شهرستانهای تنکابن و رامسر به خاطر تأثير زبان گيلکی، اين زبان مشتركات زيادي با زبان گيلكي دارد و به همين دليل گويشوران شهرهای يادشده برای برقراری ارتباط با ساير گويشوران مازندراني عمدتا" به زبان فارسی متوسل میشوند.
از طرفی ديگر، استان مازندران از نقطه نظر جغرافيايي از دو منطقه نسبتاً متفاوت تشکيل شده است (فصل سوم). يکی منطقه جلگهای است که حد فاصل خط ساحلی دريای خزر و کوهپايههای شمالی البرز با عرض متغير از غرب تا شرق استان گسترده شده است و ديگری ناحيه کوهستانی است که در قسمت شمالی رشته کوه البرز واقع شده است. هر يک از مناطق مذکور، شيوههای زندگی، شرايط اقليمی و طبيعی، بافت اجتماعی و فرهنگی و بالطبع لهجه مخصوص خود را دارند. مراکز شهری بزرگ عمدتاً در مناطق جلگهای واقع شدهاند و مناطق کوهستانی غالباً از اين مراکز به دور بوده و ساکنان آن نيز ارتباط کمی با اين مراکز دارند. در نتيجه، زبان اهالی کوهستان کمتر دستخوش تغيير و تحول شده و واژههای اصيل و بومی در لهجهي آنها بيشتر حفظ شده است. به همين خاطر، گاه مشاهده میشود که تفاوت لهجهای بين شهرنشينان و کوهنشينان يک شهرستان بيشتر از تفاوت لهجهای ميان شهرنشينان دو شهر مجاور و يا دور از هم میباشد.
بنابراين تفاوتهای لهجهای از شهری به شهر ديگر و از نقاط کوهستانی يک شهرستان تا نقاط جلگهای همان شهرستان به چشم میخورند و اين تفاوتها گاه چنان آشکار هستند که میتوان از روی لهجه فرد به محل اقامت او پی برد. با اين اوصاف، به نظر میرسد كه هر گونه تقسيمبندی دقيق مستلزم مطالعات دقيق ميدانی است. کلباسی(1376، مقدمه:23) ضمن نقل پارهای از اين تقسيمبنديها، پذيرش آنها را به انجام مطالعات کاملتر و کسب شواهد دقيقتر موکول ميکند. همين امر موجب شده است که مولفان واژهنامه بزرگ تبری (جلد 1، 1377: 422) برای تفکيک مناطق گويشی، ده منطقه گويشی مختلف را در نظر بگيرند. برای نمونه، در اين تقسيمبنديها شهر آمل به همراه مناطق اطراف آن، نظير لاريجان و محمودآباد، در منطقه 6 واقع شدهاند، حال آنکه شهرهای بابل، بابلسر، اميرکلا، بهنمير و نيز بخشهای گنجافروز و بندپی در منطقه 5 قرار گرفتهاند. جالب آنکه منطقه چلاو، از بخشهای تابعه شهرستان آمل، در منطقه 5 قرارگرفته و شهر فريدونکنار نيز در مرز بين دو منطقه واقع شده است. در ميان لهجههاي مازندراني، لهجهي شهر ساری که مرکز استان است به عنوان لهجة معيار در نظر گرفته میشود و لهجهای تقريباً بینشان است که مشترکاتش با زبان فارسی بيش از ساير لهجههاست و همين لهجه مورد استفاده صدا و سيمای استان است.
به خاطر برخی مسائل اقتصادی، اجتماعی، سياسی و اقليمی بسياری از هموطنانمان در گذشته دور يا نزديک از استانهای آذربايجان، مرکزی، سمنان، سيستان و بلوچستان، خراسان، کردستان، لرستان و خوزستان به اين استان مهاجرت نمودند. اين مهاجران که در مناطق مختلف استان ساکن هستند، زبان يا لهجه خود را حفظ نمودهاند و در ارتباطات داخلی از آن استفاده میکنند و برای برقرای ارتباط با بوميان منطقه از زبان مازندرانی يا فارسی استفاده میکنند. بنابراين ترکی، کردی، لری، بلوچی، سمنانی، خراسانی و حتی عربی در کنار مازندرانی در جاهای مختلف استان رايجاند. براي نمونه، لهجهاي از تركي در منطقه گلوگاه بهشهر و لهجهاي از كردي در منطقه كوهستاني كجور در شهرستان نوشهر رايجاند.
Phonetics
1) What is meant by phonetics? What are the subcategories of phonetics? Give explanations.
2) How instrumental phonetics differ from general phonetics?
3) How phonetics is used in real life?
4) The organism of sound articulatory mechanism is divided into three systems, name the systems and provide further explanation.
5) What are the three positions of vocal cords?
6) What is meant by manner of articulation?
7) Name at least five classification of consonants based on manner of articulation, provide explanation for one.
8) Identify the sound characterized by the following traditional articulatory descriptions. Write the appropriate phonetic symbols in slashes.
Voiced inter-dental fricative / /
Voiced alveolar nasal stop / /
Voiceless velar stop / /
Voiceless glottal fricative / /
Voiced alveolar liquid retroflex / /
Voiceless palatal affricate / /
Voiced alveolar lateral liquid / /
Voiceless bilabial plosive stop / /
ماههای میلادی [ویرایش]
ماههای میلادی با تلفظهای فرانسوی در زبان فارسی مصطلح هستند :
1. Define these terms and exemplify them: (2.5)
A) clipping
B) morpheme
C) free morpheme
d) closed-class words
2. What are the differences between inflectional and derivational morphemes?
3. How did the verbs “to Xerox” and “to snowball” form in English?
4. What is the difference between polysemy and homonymy? Give examples?
5. What are deictic expressions? Provide examples?
6. What are the two kinds of context?
7. Draw the proper tree diagrams for these sentences: (3)
A) I know the boy who kicked the ball.
B) I will put on my coat right now.
(Anthropology of Arts)
حسن بشيرنژاد
بخش اول: انسان، هنر و ادبيات
مفهوم هنر
دختر کوچکی را در نظر بگيريد که پشت ميزی نشسته است و با تمام دقت مشغول رنگآميزی چيزی است که بنا به گفته او تصوير يک گاو است. مرد جوانی را تصور کنيد که در يک روز قشنگ تابستانی در يک چمنزار به پشت دراز کشيده و به ابرهای بالای سرش نگاه میکند که در يک جا جمع و سپس پراکنده میشوند. نوجوانی را فرض کنيد که در حالی که سوزن در پوست او فرو میکنند سعی میکند جلوی اشک ريختن يا گريه کردن خود را بگيرد و با گروهی از مردان يک قبيله آفريقايي را در نظر بگيريد که در يک رقص جمعی و موزون حلقهوار حرکت میکنند و تلاش دارند که حرکت پاهای برهنه آنها هماهنگ با ضربات طبل باشد. مادری را تصور کنيد که کودکش را به آغوش کشيده و ضمن حرکت آرام او به چپ و راست برايش لالايي میخواند.
نقطه اشتراک همه اين فعاليتهای گوناگون و ظاهرا" بیارتباط چيست؟ همه افراد در فعاليتهايي درگيرند که با درک و لذت بردن از« زيبايي» (beauty) مرتبط است. چه در حال آواز خواندن، رقصيدن، نقاشی کردن، تزيين و خالکوبی بدنشان باشند و چه در حال نگاه کردن به ابرها باشند، هدف آنها ارضاء نيازهای زيباييشناختی (esthetic) است. آنها درصدند از طريق رسانهها (media) و ابزارهای مختلف مانند اصوات، حرکت بدن، کلمات، رنگها و تصاوير بصری به اين هدف نائل شوند. تمام فعاليتهای گوناگونی که انسان به اين منظور ايجاد نموده است را هنر (arts) يا گاهی اوقات هنرهای زيبا(fine arts) مینامند.
بنابراين شايد بتوان به زبان ساده هنر را چنين تعريف کرد:
تمامی فعاليتها و توليدات انسان که به منظور خلق زيبايي و ارضای نيازهای زيباييشناختی صورت میپذيرد را «هنر» میگويند.
جهانشمول بودن هنر (Universality Of Art)
توانايي انسان در ايجاد و خلق زيبايي و عکسالعمل نشان دادن در مقابل زيباييها منحصر به فرد است. هيچ موجود زنده ديگری نيست که حتی درک ابتدايي از مفهوم زيبايي داشته باشد يا انگيزهای برای شرکت در امور هنری به عنوان خالق هنر، مجری آثار هنری يا مشاهده کننده داشته باشد.
نيازهای زيباييشناختی و ارضای آنها آنقدر برای بشر اهميت دارند که اشکال و فعاليتهای هنری در تمام جنبههای فرهنگی انسان غلبه دارند. ما نمیتوانيم هنر را از جنبههای مذهبی، اجتماعی، سياسی و اقتصادی زندگی مردم جدا سازيم. دانشجويانی که رفتار انسانها را مطالعه میکنند به تدريج اين نکته را درمیيابند که انسانها در تمام کارهايي که انجام میدهند با احساس و بيان هنری سروکار دارند. لباسهايي که میپوشند، غذايي که میخورند و نحوه خوردن غذا، معابد و پرستشگاههايي که در آن عبادت میکنند، ابزارها و سلاحهايی که استفاده میکنند و خانههايي در آنها زندگی میکنند همه و همه با ملاحظه اصول زيباييشناختی طراحی، ساخته و استفاده میشوند. ايده جهانی و جهانشمول بودن هنر بدان معناست که اولا" هنر نفوذ و اثرگذاری زيادی در همه جوامع دارد و تک تک افراد جامعه از آن لذت میبرند و ثانيا" هنر محدود به فعاليتهای خاصی مانند موسيقی، شعر و ... نيست بلکه در تمام توليدات و فعاليتهایروزمره انسان شاهد حضور هنر هستيم.
ديدگاه محدود نگر در مقابل ديدگاه کلنگر
ما عادت داريم تا هنر را منحصر و محدود به قلمرو خاصی بدانيم که تنها گروه نسبتا" کوچکی از افراد بسيار فرهيخته قادر به درک، ارزيابی و ستايش آن هستند. اين ديدگاه محدودنگر منجر به اين داوری میشود که هنر واقعا" برای برخی افراد بسيار حرفهای (مثل موسيقيدانان، نقاشان، رقاصان، شعرا و ....) و افرادی که مطالعات تخصصی در اين زمينهها داشتهاند آفريده شده است. تنها اعضای گروههای نخبه (elite) واقعا" علاقهمند به هنر هستند و قادرند که از چيزهای زيبا در اين جهان لذت ببرند.
از ديدگاه مردمشناسان، هنر به تمام اعضای يک گروه اجتماعی تعلق دارد. همه در آن شرکت دارند و از آن لذت میبرند. درست است که برخی افراد استعداد بيشتری در هنر داشته و يا از امتياز آموزش تخصصی و کامل در آن برخوردار شدهاند. همه ما به صلاحيتها و شايستگیهای هنرمندان حرفهای واقفيم. اما هنر در انحصار متخصصان يا تحصيل کردگان نيست. دوستداشتن زيبايي بخشی از ماهيت و شخصيت انسان است و به هر حال همه ما آن را اظهار میکنيم.
يک باور رايج ديگر موجب میشود که افراد فکر کنند که آنها زمانی واقعا" در حال کسب لذت از هنر هستند که عمدا" درگير در يک کار هنری مثل گوش دادن به قطعهای از موسيقی بتهون، نگاه کردن به نقاشی ون گوک يا خواندن شعر يا نمايشنامه شکسپير باشند. البته مردمشناسان ارزش و اهميت چنان آثاری هنری برجسته را ناديده نمیگيرند اما تصور يک مردمشناس از هنر بسيار فراتر از اين مقولات محدود است. عنصر احساس بيان هنری تقريبا" در همه آثار و فعاليتهای بشری وجود دارد، صرفنظر از سطح ساختار اجتماعی يا پيشرفت اجتماعی حتی در ابتداييترين جوامع، انسانها به تزيين و آرايش اندامهايشان و لذت بردن از ريتم و هارمونی موسيقی و رقص همراه آن میپردازند و سلاحهای ساده شکاریشان را به گونهای شکل میدهند که علاوه بر مفيد بودن، چشمنواز و سهلالاستفاده باشند.
خلاصه اينکه، از ديدگاه مردمشناسانه، هنر شامل« همه فعاليتهايي است که انسان انجام میدهد زيرا به او احساس رضايت و خشنودی میدهد و احساس زيبايی دوستی او را ارضاء میکند، حتی در کارهايي که او صرفا" به دليل عملی و کاربردی انجام میدهد نيز عنصر زيبايی لحاظ شده است. در برخی موارد، اثر هنری ممکن است ارتباط مستقيم با هيچ فعاليت توليدی نداشته باشد، اين مسئله، برای نمونه، در مورد شعر يا رقص صدق میکند. از طرف ديگر، بيان هنری ممکن است در يک ابزار کشاورزی يا در لباسی که در طول روز میپوشيم لحاظ شده باشد. در هر حال، آن صورتهای هنری که افراد يک جامعه میآفرينند و از آن لذت میبرند چيزهای زيادی را در مورد فرهنگ آن مردم به ما نشان میدهد. هنر همواره يک بخش حياتی يک جامعه است که به طور تفکيکناپذير با تمامی فرهنگ آن جامعه درآميخته است.
معيارها و ملاکهای زيبايي در جوامع گوناگون
از آنجايي که معيارهای زيبايي برآمده از جامعهای هستند که اين معيارها در آن شکل گرفتهاند، جای تعجب نيست که يک اثر هنری که در ميان افراد يک گروه اجتماعی زيبا تلقی میشود احتمالا" به عقيده افراد ديگر گروههای اجتماعی غير جذاب، کسل کننده يا حتی زشت باشد.
اين مسئله را میتوان به وضوح در نحوه آرايش و تزيين اندام انسان در فرهنگهای مختلف رويت کرد. ايده آلها و آرمانهای زيبايي انسان از مکانی به مکان ديگر متغير است. برای نمونه برخی بوميان استراليا بدنشان را با پرهای عقاب تزيين میکنند که اين پرها و پرزها به وسيله خون به بدنشان چسبانده میشوند و يا در بين زنان قبيله سرخپوستی سن بلاس در کشور پاناما حلقههايي که به بينی آويزان میشوند( بينی واره) جای گوشواره را در ديگر جوامع گرفتهاند. در بين برخی گروههای اجتماعی که در جزاير اقيانوس آرام زندگی میکنند، مجسمههای زنان چاق و تنومند بسيار مورد علاقه و استقبال واقع میشود. در مقابل، مجسمهسازان جوامع غربی و مدرن غالبا" به زنان خوشاندام و لاغر گرايش دارند. بسياری از گردشگران آمريکايي وقتی که برای اولين بار مجسمه يونانی «ونوس دو ميلو» (Venus de Milo ) را در موزه لوور پاريس میبينند دچار احساس ياس و سرخوردگی میشوند زيرا اين مجسمه آنقدر سنگين و بزرگ است که با معيارهای زيبايي زنانه فاصله دارد.
نقاشان مناظر غربی روی قوانين پرسپکتيو بسيار تأکيد میورزند و با کاربرد آنها در نقاشيهايشان به آنها جلوه واقعگرايانه میدهند. در مقابل، نقاشان سنتی چين، اين قوانين و رويکرد را بسيار محدود کننده احساس میکنند زيرا يک پرسپکتيو نشان دهنده منظره از يک ديدگاه و نقطهنظر خاص است. هنرمند چينی درصدد است تا يک منظره را در کليت آن ببيند و اين مسئله با اعمال قوانين رسمی نقاشان آمريکايي و اروپايي ميسر نيست. آنچه نقاش چينی نقاشی میکند يک منظره نيست، بلکه يک حالت بيداری و هوشياری است که در يک رويارويی ناگهانی با منظره حاصل میشود و تجربياتی است که حاصل نشاط لحظهای نقاش در برخورد با طبيعت است. هنرمند چينی ممکن است که به يک منظره از درون آن منظره بنگرد در حاليکه نقاش غربی از بيرون يک منظره به آن نظر میافکند.
بسياری از آثار هنری رايج در آسيا و آفريقا نشاندهنده يک ايده يا احساس است تا يک شئ خاصی که با دقت تصويری خاصی روی صفحه پياده شده باشد. اگر شخصی با جنبههای مهم فرهنگ اين جوامع آشنا نباشد، ممکن است آثار هنریشان در نظر او مبهم و شايد هم بیمعنی جلوه کند. بنابراين، يک نقاشی چهره از مفاهيمی مانند «مادر زمين» يا «باروری» يا «عشق» ممکن است برای همه افراد بيرونی غير ملموس باشد. علاوه بر آن، تصويرگری آفريقايي در مورد همين مفاهيم با آنچه آسياييها رسم میکنند کاملا" متفاوت است.
رابطه هنر و زمان: نگاه به آينده در آثار هنری
اگرچه تمام آثار هنری ناگزير انعکاس دهنده فرهنگی هستند که از دل آن برآمدهاند و عموما" به مسائل جاری در آن جامعه و گاها" برخی رويدادهای تاريخی در گذشته میپردازند، ممکن است اين آثار از اين حد پا فراتر گذارند و کمک کنند تا بستر را برای تغييرات و تحولات فرهنگی در آينده آماده نمايند. از اين رو، حلقه بزرگ هنر رنسانس، به ويژه نقاشی، که در قرن پانزدهم آغاز شد، تغييرات اساسی که در اروپای غربی در آستانه وقوع بودند را پيشگويي و بيان نمودند. هنرمندان که بيش از ساير افراد به روند تغييرات حساس بودند، راه را برای تحولات و انقلابی نشان دادند که در نهايت جامعه اروپايي را دگرگون ساخت.
همچنين، هنرمند با هوشياری زيادی که دارد از تمام ناهنجاریها و ناکارآمدیهای جامعهای که در آن زندگی میکند آگاهی دارد و ممکن است که درصدد برآيد به عنوان يک فرد پيشتاز و انقلابی در جهت اصلاح جامعه ايفای نقش کند. اين مسئله به ويژه در مورد آثار ادبی صدق میکند. چارلز ديکنز در رمانهايي مانند اوليورتويست (Oliver twist) و روزگار سخت (Hard Times) مصيبتهای فاجعهبار طبقه کارگری را در دورههای آغازين انقلاب صنعتی به نمايش در میآورد. در قرن هفدهم، «ميگوئل سروانتس» (Miguel Cervantes) اسپانيايي اثر سترگ «دن کيشوت» را به رشته تحرير درآورد که به مضحکه افکار پريشان و پوسيده شواليهگری قرون وسطايي که در جامعه محافظهکار اسپانيا استمرار يافته بود میپردازد. نقاش مکزيکی قرن بيستم، «دی اگو ريورا» (Diego Rivera) نقاشيهای ديواری رسم کرد که در آنها خشم و نارضايتی خود را در مورد آنچه که او فعاليتهای غيرقانونی طبقه پول پرست و ثروتاندوز، زمين داران و مالکان استثمارگر، سرمايهگذاران خارجی و مقامات کليسا میداند اعلام میکند.
درست همانطوری که ممکن است يک هنرمند از استعدادهايش برای انتقاد از جامعه بهره گيرد، هنرمند ديگری ممکن است به ستايش و تحسين آن پرداخته و سعی کند آن را آرمانی نشان دهد. نقاشی، آثار نوشتاری يا موسيقی ممکن است به بيان برترين مشخصههای يک گروه اجتماعی پرداخته و يا کيفياتی که توانايي تبديل به آن دارد را ترسيم نمايد.
تقسيمبندی هنر
عمدهترين نوع تقسيمبندی هنر ، آن را از لحاظ ابزار و رسانه مورد استفاده به دو گروه هنرهای کلامی و غيرکلامی تقسيم میکند. در ادامه به بحث در مورد اين دو نوع هنر میپردازيم.
هنرهای کلامی
يکی از اشکال هنری که کاربرد جهانی دارد از زبان برای گفتن داستانها، بيان احساسات، انتقال ديدگاهها در مورد زندگی و جهان پيرامون است. هنرهای کلامی با زبان گفتاری آغاز شد، اما امروزه آثار نوشتاری را نيز دربر میگيرند.
اشکال وصورتهای بيان کلامی
چندين مقوله يا دسته مختلف از بيان کلامی را میتوان از يکديگر متمايز ساخت. برای مثال، نوشته داستانی (fiction) به روايتی اشاره میکند که ساخته ذهن و مخيله آدمی است و ممکن است در جهان خارج واقعيت نداشته باشد، درحاليکه متن غير داستانی (non- fiction) شامل آندسته از آثار ادبی است که بيان رويدادهای واقعی پرداخته يا نقطه نظرات و افکار نويسنده را بدون داستانپردازی بيان میکنند.
همچنين تمايز بين نثر (Prose) و نظم (Poetry) نوع ديگری از تقسيمبندی هنرهای کلامی است. نثر، اثر ادبی است که به زبان روزمره نگاشته شده است. اکثر داستانها، قصههای عاميانه، تمثيلها و ديگر متنهای روايي، خواه گفتاری يا نوشتاری، به نثر بيان میشوند. نظم، در مقابل، از زبانی آهنگين و عاطفی استفاده میکند که نوازنده گوش و همچنين خيال آدمی است. اسطورهها يا داستانهای قهرمانان بزرگ گذشته در يک جامعه، معمولا" به زبان شعر روايت میشوند که آنها را «حماسه» (epics) مینامند.
ايلياد (Iliad) منسوب به هومر «Homer» يک اثر حماسی يونان باستان است. اين اثر داستان نبرد بين يونانيان و تروواييها «Trojans» است. يکی از مهمترين وقايع در اين داستان همان استراتژی استفاده از اسب ترووا «Trojan Horse» است که يونانيان به وسيله آن توانستند وارد شهر محاصره شده ترووا « Troy» شوند و بدينوسيله آن را تسخير نمايند. شاهنامه فردوسی يک حماسه ايرانی و به عقيده عدهای از انديشمندان بزرگترين اثر حماسی در جهان است.
ايجاد تمايز ميان نظم (شعر) و نثر گاهی اوقات چندان ساده نيست زيرا نثر نيز ممکن است از ويژگيهای تخيلی و شاعرانه بهره گيرد. به همين دليل عدهای از ادبا سه مقوله نظم، نثر، و شعر را از هم جدا میکنند.
ادبيات نمايشی (نمايشنامه) «drama» به يک هنر کلامی اشاره میکند که جهت اجرا و ارائه توسط هنرپيشهگان روی صحنه طراحی شده است. چنين آثاری ممکن است به زبان نثر يا نظم تحرير شده باشند و ممکن است با رويدادهای تاريخی واقعی در ارتباط بوده و يا کاملا" تخيلی و تصنعی باشند. زمانی که يک نمايشنامه روی صحنه يا مقابل دوربين تلويزيون يا سينما به اجرا درمیآيد، اشکال مختلف بيان زيباييشناختی ممکن است وارد بازی شوند. نه تنها کلمات و گفتگوها بلکه صدا، حالات چهره، حرکات بدنی مورد استفاده بازيگران برای تعبير و تفسير زبان نيز بوسيله نمايشنامهنويس مشخص میشوند. تشريفات، صحنه نمايش، و نورپردازی جنبه هنری ديگر مسئله هستند. در بسياری از موارد، مانند اپرا و نمايش موزيکال ممکن است از موسيقی و رقص نيز بهره جويند.
نمايش عروسکی (puppet show) نيز نوع ديگری از اثر هنری است که مستلزم مهارت تخصصی از سوی چند گروه از افراد است. اين افراد عبارتند از صنعتگری که عروسکها را طراحی نموده و میسازند، افرادی که عروسکها را به حرکت درمیآورند(عروسک گردان) و کروهی که صدای تقليدی را با آن حرکات همراه میکنند. در جنوب شرق آسيا، به ويژه در اندونزی، نمايش عروسکی (خيمه شب بازی) يکی از اشکال هنری بسيار متداول و پيشرفته است. در ايران هم خيمه شب بازی رايج است.
فولکلور و اسطورهشناسی «Folklore and Mythology»
هر فرهنگی مجموعهای از داستانها و قصههای سنتی دارد که منشاء دقيق آنها شناخته نيست اما بخش عمدهای از آنها به گذشتههای دور آن گروه قومی برمیگردد. اين مجموعه معمولا" «فولکلور» ناميده میشود. اگر يک عنصر محکم مذهبی يا فرا طبيعی (ماورايي) در اين داستانها حضور داشته باشند آنگاه برايشان از عنوان «اسطوره» (myths) استفاده میشود.
منشاء فولکلور و اسطوره چيست؟ اگرچه نمیتوان به اين سؤال به تفصيل پاسخ گفت، میتوان يک فرضيه منطقی و موجه برای آن ارائه نمود. از آنجايي که در هر جامعهای به واسطه توانايي برقرای ارتباط با زبان يک فرهنگ شکل گرفت، احتمال دارد که قصهگويي و داستانسرايي يکی از اولين فعاليتها و صورتهای هنری برای جوامع بشری بوده باشد. ترديدی وجود ندارد که در دوران آغازين حيات بشر، اجداد اوليه ما در زمان استراحتشان به شرح داستان شکارشان میپرداختند يا ماجرای کشمکشهای روزمره برای بقا را برای همديگر تعريف میکردند. بين اين مرحله از نقل تجربيات روزمره به صورت واقعی تا آميختن آنها با جزئيات خيالی و خلاقانه فاصله چندانی نبود. اين نوع افزايش جزئيات حتی در مورد داستانی که يک بار توسط شخصی نقل میشود و دوباره از آن شنونده برای شخص سوم تکرار میشود هم امری رايج است. زمانی که گروهی از اجداد بسيار دور ما، پس از يک روز کاری دور هم جمع میشدند، يکی از قصهپردازان ماهر در بين آنها داستانی سر هم میکرد که بخشی از آن مبتنی بر واقعيت و بخشی ديگر ساخته و پرداخته ذهن او بود و مسلما" با اين داستان تأثير زيادی روی شنوندگانشان میگذاشت. ديگر افراد اين گروه ممکن بود که در موقعيتهای ديگر به تکرار يا نقل مجدد اين داستان بپردازند و در هر نوبت نقل جديد آن داستان برخی جزئيات جديد را به داستان میافزودند و يا بخشهايي از آن را تغيير میدادند و يا حذف میکردند. در نهايت داستان به مرحلهای میرسيد که ديگر هيچ تغييری روی آن اعمال نمیشد و ديگر به بخشی از فرهنگ و سنت آن گروه تبديل میشد. در اين مرحله، روايت به مرحله فولکلور يا «فرهنگ عامه» میرسيد.
اگرچه فولکلور در زمانهای دور در تاريخ انسان پيدا شد و اغلب به انسانهای نخستين نسبت داده میشود، اما هنوز هم آفرينش و خلق آن حتی در بين گروههای پيشرفته از نظر اقتصادی رواج دارد. برای مثال، در قرن نوزدهم در مناطقی از ايالات متحده فولکلورهايی را در مورد شخصيتهايي مانند پول بنيان، جانی اپل سيد و جان هنری ابداع و رواج دادند.
اسطورهها و قهرمانان فولک
بر مبنای قصههای عاميانه (فولکلور) «folk tales» ، اغلب جوامع ابتدايي مفهوم «قهرمانان فولک / فرهنگی» را پرورش دادند و اين قهرمانان غالبا" به عنوان افرادی معرفی میشوند که به انسانهای جامعه ياری میرسانند و آنان را از گرفتاریها نجات میدهند. زمانی که يک عنصر ماورايي و مذهبی وارد چنين داستانهايي میشوند آنها ماهيت اسطورهای پيدا میکنند و در واقع هر گروه اجتماعی قهرمان اسطورهای خاص خود را دارد. برای نمونه، سرخپوستان چهيهنه (Cheyenne) قهرمان اسطورهای بزرگی به نام موتسويه «Mutsoye» داشتند که معنايش "داروی شيرين" بود. آزتکها معتقد بودند که آنها تفکر و بسياری از مهارتهای عملیشان را از کوئتزکتل (Quetzecotl) کسب کردهاند و سرانجام اين شخصيت را به عنوان خدايشان پرستش میکردند. قبيله بدوی آناهواکان (Anahuacan) در ارتفاعات پرو نيز اسطوره مشابهی در مورد يک قهرمان بزرگ با نام«رانتانگا» (Rantanga) دارند که به آنها اصول کشاورزی، شکار، ماهيگيری و نيز ابزارسازی و سفالگری را آموخت.
گروهها و قبايلی که نزديک يکديگر زندگی میکنند اغلب «طرح» (plot) و شخصيتهای (characters) قصههای يکديگر را اقتباس میکنند و معمولا" موضوعات مشترک يا مشابهی را در داستانهايشان دنبال میکنند. برای مثال، در آمريکای مرکزی، گروههای «تولتک- آزتک» (Toltec- Aztec) ، تولتک مايا (Toltec- Mayan) و چيبچا (chibcha) همگی افسانهای در مورد يک قهرمان بزرگ دارند که در گذشتههای بسيار دور از سرزمين غرب به سوی آنها آمد. اين قهرمان که پوست و ريش سفيد داشت در بين مردمان حرکت میکرد و مهارتهای کشاورزی و فنون و صنايع ديگر را به همراه قوانين رفتار شايسته به آنها میآموخت. سپس، به خاطر توهين مردم به او، از بين آنها رفت و ديگر برنگشت.
اسطورههايي درباره اصل و منشاء گروههای قومی
در هر فرهنگی که ديرزمانی زيسته است، اسطورههايي وجود دارند که در تلاشاند تا توضيحی برای آغاز پيدايش آن ملت ارائه دهند. در اين اسطورهها برخی شخصيتهای اسطورهای بع عنوان مبدا و بنيانگذار اين گروههای قومی معرفی ميشوند. غالبا" اين بنيانگذاران اسطورهای، خدايان و همينطور انسانهايي هستند که قهرمانان داستانی فرهنگهای سنتی بوده و دارای موقعيت شبه خدايي بودند.
برای مثال بنا به سنت شينتو(Shinto) در ژاپن، سرزمين ژاپن زمانی آفريده شد که خدا ايزاناگی (Izanagi) شمشيری را در اقيانوس فرو برد تا قطراتی از تيغه شمشيرش بچکد. اين قطرات همان جزاير ژاپن هستند. چنانکه قبلا" اشاره شد، عقيده بر اين است که سرچشمه سلسله امپراتوری ژاپن به يک پرنسس ژاپنی و نوه الهه خورشيد، «آماترامو- اوکامی" بر میگردد. الهه خورشيد خود يکی از فرزندان خداوند «ايزاناگی» و همسرش «ايزانامی» (Izanami) است. حتی خود نام ژاپن در زبان ژاپنی يعنی نيپون (Nippon) به معنی« سرچشمه خورشيد» است و منعکس کننده اين باور اسطورهای ژاپنی است که ژاپن به واسطه خانواده سلطنتی، ارتباط تنگاتنگی با قدرت الهی و نيروی نامحدود خورشيد دارد.
بسياری از جوامع ديگر نيز اسطورههای کم و بيش مشابه برای توجيه آغاز و سرمنشاء پيدايش ملتشان دارند. برای نمونه، زولوهای آفريقا معتقدند که نخستين مرد و زن از يک نی به وجود آمدهاند. پولينزيهای (Polynesians) مجمع الجزاير سوسايتی (Society Islands) معتقدند که تائوآروا (Taoaroa)، آفريدگار آنها، اولين ذره حيات را در داخل يک شکل بيضوی، مانند تخم مرغ قرار داد.
داستانهای ساختگی ديگری نيز وجود دارند که منشاء حيات گروههای اجتماعی را به حيواناتی با خصيصههای انسانی يا مافوق بشری نسبت میدهند. پرندگان اغلب نقش مهمی در چنين اسطورههايي بازی میکنند. پولينزيهای غربی، در يک اسطوره، خلقت زمين را به تولی (Tuli)، پرنده پيغامرسان خدايان نسبت میدهند. يک موضوع تکراری در افسانههای ابتدايي اين است که برخی از انواع حيوانات، پرندگان و خزندگان با يک زن جفتگيری میکنند. غالبا"، اين جفتگيری منجر به خلق فرزندی میشود که به يک قهرمان بزرگ يا يک قهرمان خدايي يا شبهخدايي تبديل میشود. تصور بر اين است که سلسله سلطنتی برمه حاصل آميزش يک پرنسس با ربالنوع مار «ناگا» (Naga) است. داستان ديگری هم به اشکال مختلف در بين مناطق جنوب و جنوب غرب آسيا وجود دارد که به ماجرای عشق ورزی و ازدواج يک شير افسانهای با يک زن میپردازد.
افسانهها (Fables)
افسانه شکل ديگری از ادبيات است که در زمانهای بسيار دور در بسياری از فرهنگها شکل گرفته است. افسانهها روايتهای کوتاهی هستند که اغلب شخصيتهايشان را حيوانات تشکيل میدهند و هدف از طرح آنها نيز آموختن يک درس جديد يا بيان يک نکته اخلاقی است. افسانههای آزوپ (Aesop) که به قرن ششم قبل از ميلاد يونان برمیگردد بخشی از ميراث ادبی جهان محسوب میشود. بسياری از مثلها، عبارات و کنايات از داستانهای آزوپ به عاريت گرفته شدهاند و در زبان روزمره مردم غرب به کار میروند که به عنوان نمونه میتوان به داستان «روباه و انگور» و «پسری که فرياد میکرد «گرگ، گرگ!» اشاره کرد.
افسانههايي مانند افسانههای آزوپ در فرهنگهای ملل مختلف جهان و به ويژه در بين اقوام مختلف ايرانی به وفور يافت میشوند. به عنوان نمونهای از اين افسانه به قصه عاميانهای از کشور برمه توجه کنيد:
در ابتدا دوستی در ميان پرندگان ناشناخته بود، زيرا در بين همه آنها رقابتی شديد حکمفرما بود. اگر پرندهای پرنده ديگر را میديد، فورا" میگفت، «من از تو بهترم»، و ديگری پاسخ میداد، «اصلا" اينطور نيست، چون من از تو بهترم».
روزی از روزها، طاووسی با يک کلاغ روبرو شد و چون حال جنگيدن نداشت، طاووس گفت: «کلاغ! تو بهتر از منی». کلاغ نه تنها از اين حرف شگفتزده نشد بلکه از اين گفته طاووس خيلی خوشحال شد و در جواب گفت: «نه، نه طاووس، تو بهتری». آن دو پرنده در کنار هم نشستند و با هم گفتگو کردند.
آنگاه طاووس به کلاغ گفت،« کلاغ! من تو را دوست دارم. بيا با هم باشيم». بنابراين آن دو در يک درخت بزرگ با هم زندگی میکردند. با گذشت زمان، احترامشان نسبت به يکديگر بيشتر میشد و آشنايي اين دو با هم هيچگاه منجر به بیاحترامی به همديگر نشد.
پرندگان ديگر با علاقه تمام همراهی و همنشينی طاووس و کلاغ را نظاره میکردند و از اين مسئله متعجب بودند که اين دو پرنده اينهمه مدت را بدون جنگ و دعوی با هم روزگار گذراندند. سرانجام تعدادی از پرندگان تصميم گرفتند که دوستی آن دو را بيازمايند. از اين رو وقتی که کلاغ نبود به سراغ طاووس رفتند و گفتند «طاووس ! تو چرا با اين کلاغ بیخاصيت زندگی میکنی؟»
طاووس در جواب گفت،« شما نبايد اينطور بگوييد. کلاغ از من بهتر است و در واقع به من افتخار داد تا در کنار او در اين درخت زندگی کنم».
روز بعد در حالی که طاووس غايب بود، آنها به سراغ کلاغ رفتند و گفتند، « کلاغ! چرا با اين طاووس بیخاصيت زندگی میکنی؟» کلاغ پاسخ داد،« شما نبايد اينطور قضاوت کنيد. طاووس از من بهتر است و در واقع بر من منت گذاشت و اجازه داد که با هم در اين درخت زندگی کنيم».
پرندگان عميفا" تحت تأثير طرز تفکر طاووس و کلاغ نسبت به همديگر قرار گرفتند و با خود گفتند،« چرا ما نبايد مثل کلاغ و طاووس به جای جنگيدن و نزاع کردن با هم دوست باشيم؟» و از آن روز به بعد، دوستی و احترام به يکديگر در بين پرندگان آغاز شد.
افسانههای حيوانات در ادبيات فارسی نيز از جايگاه خاصی برخوردارند و قدمت زيادی دارند. "کليله و دمنه" و "مرزبان نامه" از برجستهترين آثار ادب فارسی هستند که دربردارنده افسانههای بسيار حکمتآموز از زبان حيوانات هستند. در ضمنبرخی از شعرای ادبيات فارسی افسانههای حيوانات را به شکل نظم روايت کردهاند که مواوی و شيخ عطار نمونههای از اين شاعران هستند.
قصههای« خدايان انساننما» (Anthromorphic)
نوع ديگری از قصهها يا افسانههای عاميانه و سنتی رايج، قصههايي هستند که در آنها خدايان هيئت انسانی به خود میگيرند. اين مفهوم با واژه آنترومورفيک (Anthromorphic) بيان میشود که معنای تحتالفظی آن «صورت انسانی» است. اغلب اين داستانها توضيحات افسانهای و خيالی راجع به پديدههای طبيعی ارائه میدهند. در اسطورهشناسی نروژی باستان، ثور(Thor)، خدای رعد، به صورت مرد جوان تنومندی با موهای قرمز به تصوير کشيده میشود. او با چرخش چرخهای ارابه جنگیاش موجب ايجاد صدای رعد میشود. با روشی تقريبا" مشابه، قهرمان- خداي«hero-god» اجدادی سرخپوستان آناهواکان «Anahuacan» ، رانتاگا «Rantaga» ، زمانی رعد ايجاد میکند که اقدام به تميز کردن جاليز خود در آسمانها میکند.
در اسطورهشناسی اسکانديناوی، يونانی و رومی، خدايانی وجود دارند که به اشکال انسانی ظاهر میشوند و کنترل تمام امورات کيهان مانند زمين، ستارگان، خورشيد و ماه را در دست دارند. اين خدايان همچنين به نوعی دارای جلوه (تجلی) الهی، و در عين حال، برخوردار از اعمال و ويژگيهای انسانی مانند عشق، شهامت، خلاقيت، زيبايي، جنگآوری، کشاورزی، شکار و غيره هستند. تمامی اين فرهنگها اشعاری حماسی را در مورد قهرمانان افسانهای بزرگشان و خصوصا" چگونگی پيوند سرنوشت آنها با سرنوشت خدايان پروراندهاند. غالبا"، اين قهرمانان به گونهای معرفی میشوند که يکی از والدين آنها از خدايان بوده و بدينوسيله اصول انسانی و خدايي را در هم میآميزند.
نوشتار و خط
اختراع سيستم نوشتاری (خط)
اختراع خط نقش بسيار مهمی در پيشرفت تمدنهای اوليه و ابتدايي داشت. اختراع خط به دورهای برمیگردد که گروهی از انسانهای نخستين که در اقامتگاههای دائمی سکونت داشتند پس از فراغت از کارها و مشکلات روزانه در مزارع يا شکارگاهها فرصت يافتند به فعاليتهای ديگری نظير علمآموزی و اصلاح امور اجتماعی بپردازند.
همانطور که تمدنهای اوليه پيچيده تر میشدند، نياز به يافتن راهی برای ثبت اطلاعات، ارسال پيام يا فرمان به ديگران و انتقال سنتها، افسانه ها و دانش به ديگران نيز بيشتر میشد. در گذشته اين کارتنها با گفتار صورت میپذيرفت اما محدوديتهای گفتار در اين زمينه امری کاملا" آشکار بود. اختراع خط به معنی آن بود که يک سيستم ديداری از نمادها و علائم برای نشان دادن زبان شکل گرفت. بنابراين اسنادی از واقعيتها وانديشهها میتوانست از يک مکان به مکان ديگر در يک دوره زمانی ارسال شود.
سيستمهای نوشتاری متفاوت به صورت مستقل در مناطق مختلف جهان و در جاهايي که خاستگاه تمدنهای اوليه بودند شکل گرفتند. مصر و بينالنهرين احتمالا" از اولين جوامعی بودند که به تکامل خط همت گماشتند و بلافاصله پس از آنها چين، هند و آمريکای مرکزی گام در اين راه گذاشتند.
نوشتار در ابتدا شامل مجموعهای از نقاشیهای ساده بود که اشياء ملموس و اعمال خاص را به تصوير میکشيد. اين نوع نگارش را خط تصويرنگار (Pictographic wrting) مینامند. اين نوع يادداشت برداری به هر حال محدوديت بسياری داشت زيرا آن تنها میتوانست مفاهيم بسيار صريح و تحتالفظی را بيان کند و به اشياء شناخته شده و اعمال مربوط به آنها اشاره کند. برای مثال، تصوير حک شده يک مرد روی سنگ نشاندهنده مفهوم کلمه «مرد» بود و تصوير يک مردی که در حال کشتن گوزن با يک نيزه بود نيز مفهوم ساده شکار را بيان میکرد. در اين نوع نوشتار، که هر تصوير نشاندهنده يک کلمه مشخص يا گروهی از کلمات بود را «واژهنگار» ناميدند.
خط ايدهنگار (انديشهنگار) (Ideogram)
در اکثر جوامع متمدن دنيای باستان، نقاشيها و لوگوگرام (واژهنگارها) روز به روز به شکل قراردادیتر و رسمیتر درآمدند تا جايي که در اکثر موارد ديگر اين علائم به صورت ظاهری نمايانگر اشياء يا اعمال خاص نبودند. همچنين مفهوم علائم گرافيکی بسط يافت و به شيوههای گوناگون دچار تغيير و تحول شد تا اينکه انتقال مفاهيم انتزاعی و ذهنی از طريق اين خط امکانپذير شد. علائم نوشتاری که مفاهيم کلی يا انتزاعی را نشان میدهند را ايدئوگرام (انديشهنگار) مینامند. در اين مرحله، انسان به استفاده از خط انديشهنگار روی آورد.
در اشکال پيشرفتهتر، خط انديشهنگار را «هيروگليف» مینامند. کلمه «هيروگليف» به صورت تحتالفظی «خط کشيشان» معنی میدهد، و از اين رو ارتباط اوليه بين نوشتار و مذهب را منعکس میکند و همچنين اين واقعيت را که کشيشان بسيار بيشتر از ديگر افراد قادر به خواندن و نوشتن بودند. در نوشتار انديشهنگار يا هيروگليف هر نماد يا ترکيب نمادها بيانگر يک ايده و مفهوم مانند مرد، زن، کودک، خانواده، عشق، نفرت، هوس، عدالت و نةط آن است. نمونههايي از خط هيروگليف که توسط مصريان باستان استفاده میشده است در کاوشهای باستانشناسی بدست آمد. در خاور ميانه باستان روند تحول خط نوشتار از خط تصويرنگار از طريق نوعی نوشتار بوده است که آن را «خط ميخی» (Cuneiform= wedge- shaped) مینامند.
رمزگشايي سيستمهای نوشتاری اوليه
سيستم نوشتاری مصر باستان در قرن نوزدهم بر اساس يک سنگ نوشتهای با عنوان Rosetta stone کشف رمز شد. اين سنگ نوشته حاوی يک پيام به سه خط مختلف بود. خط هيروگليف مصر باستان، يک سيستم نوشتاری اوليه مصری و الفبای يونانی. آز آنجايي که دانشمندان با خط يونانی آشنا بودند توانستند از آن به عنوان يک راهنما برای کشف رمز و معنی خط هيروگليف که تا آن زمان يک رمز بود استفاده کنند.
خط ميخی که سيستم نوشتاری سومريان باستان در خاورميانه بود به روشی مشابه رمزخوانی شد، يک پيام به سه زبان مختلف در کتيبه بيستون در ايران کمک کرد تا علايم خطوط ميخی شناسايي شود.
سيستم نوشتاری ايدهنگار که توسط ماياها در آمريکای مرکزی تکامل يافته است هنوز هم به صورت يک رمز باقی مانده است زيرا هيچ سيستم نوشتاری شناخته شدهای وجود ندارد که به عنوان راهنما به شناسايي اين خطوط کمک کند. در مقابل سيستم نوشتاری آزتکها که از تصاوير نسبتا" سادهای تشکيل شده بود به راحتی رمزگشايي شد.
ماياها يک کتابخانه نسبتا" بزرگ داشتند که توسط مهاجمان اسپانيايي نابود شد و امروزه تنها يک کتاب با سيستم نوشتاری مايا و همچنين حکاکیهايي در معابد و بناهای تاريخی به اين زبان وجود دارند که دانشمندان اميدوارند يک روز بتوانند به راز آنها پی ببرند.
سيستم نوشتاری چينی
سيستم نوشتاری چينیها هنوز هم به کار میرود و بعد از هزاران سال تنها تغييرات اندکی در آن ايجاد شده است. اين سيستم از هزاران نماد (gi= جی) استفاده میکند که يک شخص باسواد بايد همه آنها را بلد باشد. اگرچه تعداد اندکی از اين نمادها همان ماهيت نقاشیگونه خود را حفظ نمودهاند، اکثريت قريب به اتفاق آنها به صورت نمادهاي قراردادی و انتزاعی درآمدهاند که نمیتوان بين شکل ظاهری آنها و مفهوم آنها رابطه تصويرگونه برقرار کرد و بنابراين ديگر نمیتوان آنها را علايم تصويرنگار ناميد. اين علائم اکنون علائم انديشهنگار هستند که به ايدهها و مفاهيم اشاره میکنند. البته تعداد اندکی صامت و مصوت با حروف نمايش داده میشوند اما اکثر مفاهيم و اشياء با علايم انديشهنگار نمايش داده میشوند.
سيستم نوشتاری چين به همراه بسياری از جنبههای فرهنگ چينی در سرتاسر منطقه شرق آسيا رواج يافت و اين علايم با تغييرات جزئی يا اساسی امروزه در سيستم نوشتاری ژاپن، کره و تايوان استفاده میشوند. البته برخی علايم مثل علامت کلمه مرد (man) در همه اين زبانها يکسان است اما ممکن است الفاظ متفاوتی برای آنها استفاده شود. برای روشن شدن بهتر است مثالی بيان کنيم: علامت 6 برای انگليسیها، فرانسویها و آلمانیها و اسپانيولیها يک معنی دارد اما کلمهای که به اين علامت اشاره میکند (تلفظ آن) در اين زبانها متفاوت است. از اين رو، يک فرد تحصيلکرده ژاپنی قادر است مفهوم اکثر علايم خط چينی را بفهمد هر چند که نداند آنها در چينی چگونه تلفظ میشوند.
استفاده از کاغذ و چاپ
مصريان باستان با استفاده از گياه وحشی و خودروی پاپيروس (papyrus) که در ساحل رودخانه نيل میرويد ورقههايي ساختند که واژه کاغذ paper از آن ريشه میگيرد. ساقه گياه پاپيروس به صورت ورقههايي بريده میشد و اين ورقهها کنار هم قرار میگرفتند و تحت فشار تبديل به ورقههايي میشدند و بعدا" در اندازههای مختلف و مورد نياز آنها را میبريدند و با جوهرهايي که منشاء گياهی داشتند روی آنها مینوشتند.
در منطقه بينالنهرين، سومريان که ماده کاغذ مانندي در اختيار نداشتند نوشتههای خود را با فشردن يک شیء ميخ مانند در صفحهای از گل رس و خشک کردن آنها ثبت میکردند که به آنها خط ميخی میگفتند، اين نوع ثبت نوشتار برخلاف پاپيروس موجب دوام و ماندگاری نوشتار میشد.
اولين نوشتههای شناخته شده چين باستان هم روی نوارهايي از گياه بامبو ثبت شده است. تا سال 200 قبل از ميلاد چينیها همچنين نوشتن روی ابريشم را گسترش دادند. در سال 105 ميلادی اولين نوع کاغذ توسط يکی از کارمندان دادگاه چين با استفاده از پوست درخت و گياه کنف نهيه شد. تحول عمده ديگری که بودائیهای چينی عامل آن بودند ابداع نوعی چاپ روی کاغذ در قرن نهم هجری بود. در سال 868 ميلادی گروهی از بوداييها اولين کتاب چاپی جهان را به وجود آوردند. اين اقدام زمينهساز تايپ متحرک در شش قرن بعد در اروپای غربی توسط گوتنبرگ، کوستر و ديگران بود. قبل از آن تمام مطالب میبايستی با دست نوشته و تکثير میشدند. اين عمل نه تنها وقتگير بود که ممکن بود انحرافاتی را از متن اصلی ايجاد کند.
يونانيان باستان و رومیها نوشتههايشان را روی ورقههای پاپيروس و گاها" لوحهايي که از پوست حيوانات تهيه میشدند ثبت میکردند.
اعراب در قرن هشتم ميلادی توانستند فرآيند تهيه کاغذ را ياد بگيرند و اين مهارت در اواخر قرن يازدهم ميلادی به اروپای غربی منتقل شد. کاغذ در مقايسه با پوست حيوانات و الواح گلی، سبکتر و ارزانتر بود و نوشتن روی آن نيز راحتتر بود و زمانی که اختراع کاغذ با اختراع صنعت چاپ درآميخت امکان انتشار مطالب به تمام نقاط جهان فراهم شد و مسلما" اين فرآيند کمک زيادی به انتشار علم، ادبيات و هنر در سرتاسر جهان کرد و فرآيند آموزش را فراگيرتر ساخت.
الفبا
يک گام اساسی در پيشرفت فرهنگ انسانی ابداع روشی برای ثبت زبان و به ويژه ابداع الفبا بود. در الفبا، برعکس علايم انديشهنگار، هر علامت نماياننده يک صدا يا واج است و از آنجايي که تعداد واجها در زبانها محدودند علايم الفبايي نيز محدود و اقتصادی هستند. مثلا" زبان انگليسی تنها 26 حرف الفبا دارد.
دقيقا" مشخص نيست که اولين سيستم الفبايي در کجا شکل گرفت ولی احتمال میدهند که در منطقه بينالنهرين (عراق امروزی) بوده باشد. البته الفبايي که ما امروزه استفاده میکنيم توسط فينيقیها در ساحل شرقی مديترانه در منطقهای که تقريبا" لبنان امروزی است شکل گرفت. فينيقیها که عمدتا" بازرگان و ملوان بودند الفبای خود را به ساير نقاط مديترانه بردند و عبریها، يونانیها، رومیها و اعراب الفبای آنها را گرفتند و هر يک به شکلی آن را تغيير دادند. الفبايي که رومیها آن را با تغيير الفبای فينيقیها شکل دادند و به الفبای لاتين معروف است امروزه در نيمکره غربی، در اروپای مرکزی و غربی و بسياری از کشورهای آفريقا و غرب آسيا به کار میرود. الفبای يونانی نيز امروزه هنوز در يونان استفاده میشود. شکل تحوليافته ديگر اين الفبا، الفبای سيريليک (Cyrillic) است که در اتحاد شوروی سابق، يوگسلاوی و ديگر کشورهای اسلاوی استفاده میشود. الفبای عبری در اسرائيل استفاده میشود و الفبای کتاب مقدس يهوديان «تورات» است. الفبای عربی نيز در سرتاسر دنيای عرب و از حدود قرن دهم ميلادی به بعد در ايران نيز استفاده میشود.
در بخشهايي از آسيا، سيستمهای نوشتاری وجود دارند که ريشه در نوشتههای ساسکريت باستان دارند. منشاء اين نوع نوشتار نيز به بينالنهرين برمیگردد. در هندوستان اين الفبا «دواناگری» (Devanagari) ناميده میشود. البته اين سيستم يک سيستم الفبايي کامل نيست زيرا علايم آن يک بخش (هجا) را نشان میدهند و نه مصوتها و صامتها را. اين الفبا برای چندين زبان موجود در هند به کار میرود.
چين و ژاپن همچنان به استفاده از الفبای سنتی خود ادامه میدهند و از نظام الفبايي مدرن بهره نگرفتهاند. با توجه به دشواری سيستم نوشتاری چينی و ژاپنی امروزه در ژاپن دو مجموعه علايم تقريبا" آوايي با عنوان «کانا kana» به کار میروند که به جای واژه، يک هجا (بخش) را نشان میدهند. البته اين علايم به عنوان عامل کمکی برای خواندن علايم واژهنگار و برای ثبت کلمات و اسامی خارجی به کار میروند. نوشتن و خواندن علايم نوشتاری چينی و ژاپنی آنقدر دشوار است که هنوز بخش عمده نظام آموزشی ابتدايي در اين کشورها صرف آموزش نوشتار میشود.
ادبيات مکتوب
با اختراع نوشتار، هنر کلامی از شکل شفاهی به شکل مکتوب تبديل شد و هر فرهنگی به جمعآوری و ثبت آثار ادبی اعم از شعر و داستان و اطلاعات تاريخی، متون مذهبی، فلسفی و مقالات علمی و سنتها، قوانين و ... اقدام کرد. با ظهور کاغذ و چاپ متحرک در واقع علم و دانش به شکل مکتوب و در مقياس وسيع توزيع شد و در اختيار همگان قرار گرفت و از اين طريق دانش از انحصار عدهای خاص مثل اشرافزادگان، خانوادههای سلطنتی و نخبگان خارج شد.
همچنين با ابداع خط و نوشتار، توانايي خواندن و نوشتن به عنوان يک مهارت ارزشمند مورد توجه قرار گرفت و افرادی که اين توانايي را داشتند نيز در برخی فرهنگها بسيار مورد احترام بودند. بعدها زيبا نويسی به عنوان يک هنرمند مورد توجه واقع شد و دربين چينیها، ژاپنیها، اعراب و ايرانيان اين موضوع به يک هنر ارزشمند تبديل شد. هنر خوشنويسی در بين اعراب نيز عمدتا" به زيبانويسی آيات قرآن اختصاص داشت و يک امر مقدس تلقی میشد. در بين ايرانيان نيز علاوه بر قرآن زيبانويسی اشعار شاعران بزرگ رواج داشته و دارد.
فصل دوم : هنرهای غير کلامی
مقدمه
در بخش گذشته , ضمن طرح مسائلی در خصوص هنر عمدتا" توجهمان را معطوف هنرهای کلامی نموديم و هنرهای کلامی را از آغاز و پيدايش آنها در اسطورهشناسی شفاهی تا عصر پيدايش نوشتار که هنرهای شفاهی به شکل مکتوب درآمدهاند، دنبال نموديم.
اکنون به اشکالی از بيان هنری روی میآوريم که عموما" با کاربرد زبان ارتباط ندارند. اين هنرها در چند مقوله کلی قرار میگيرند: هنرهای گرافيکی، هنرهای نقاشی و رنگآميزي، موسيقی و رقص.
جهانشمول بودن هنر
هيچکس نمیداند که انسان چگونه وچه زمانی شروع به استفاده از هنر نموده است تا از آن طريق شادی يا تعجب خود را ابراز نمايد. اسناد بدست آمده در اين زمينه بسيار ناچيز است. در طی قرنها، فرآيند طبيعی فرسايش موجب شده است که اشيايي که بدست انسانهای اوليه ساخته شده بودند مثل نقاشيهای روی پارچه و سنگ، بافتهها و کندهکاريهای روی چوب از بين بروند. از دستاوردهای انسانهای اوليه در زمينه موسيقی و رقص نيز چيزی بجا نمانده است.
با وجود اين، مردمشناسان دريافتهاند که در هر موقعيت فرهنگی، خواه در محيط کاملا" طبيعی و خواه در محيطهای پيچيدهتر ساخته انسان، انسانها نياز به لذتبردن از زيبايي و ارضای نيازهای زيباييشناختی را فراتر از نيازهای مادی و جسمی مد نظر داشتهاند. انسان میتواند از طريق حس بينايي، شنوايي، چشايي، بويايي ولامسه به ارضای اين نيازها اقدام کند. انسان ممکن است با تغيير شکل اشياء طبيعی مانند سنگ و چوب به اين هدف نائل شود. معيارهای زيبايي ممکن است از گروهی به گروهی ديگر و حتی از شخصی به شخص ديگر متفاوت باشد اما ميل به خلق و لذت بردن از زيبايي اصلی همگانی است، يعنی همه گروههای اجتماعی در آن مشترکند.
انسانشناسان بر اين باورند که به محض اينکه انسان هوشمند (هموساپين) «Homo Sapiens» در روی زمين ظاهر شد، وقت و انرژی کافی برای برخی فعاليتهای هنری را بدست آورد. اين فعاليتها ممکن است محدود به رنگآميزی بدن، تراشيدن و حک کردن طرحهای ابتدايي روی سلاحها و يا حرکات موزون بسيار ابتدايي بوده باشد. اهميت موضوع در انگيزهای است که پشت اين فعاليتها وجود داشت و به ماهيت و روحيات انسان برمیگردد.
آرامگاهها و معابد (Tombs and Temples)
بسياری از اطلاعات ما درباره هنر انسانها به اشکال هنری برمیگردد که از آرامگاهها و معابد تاريخی در کاوشهای باستانشناسی بدست آمدهاند. در اينجا نيز اشياء و آثار هنری بدست آمده رابطه تنگاتنگ بين مذهب و زيبايي را نشان میدهند.
آرامگاهها
آثار بدست آمده از گورها و آرامگاههای باستانی نشان میدهند که گروههای انسانی ابتدايي به حيات روح پس از مرگ میانديشيدهاند. کشفيات باستانشناختی از اهرام مصر ابزارآلات ظريف و خيالی را نشان میدهند که برای سفر ارواح فراعنه مصر در نظر گرفته شدهاند. اشياء يافت شده در اهرام مصر عبارتند از: يک «قايق روح» که قرار است روح فرعون با آن به جهان ديگر سفر کند، پارچههای بافته شده عالی و جواهراتی که با آن جسم فرعون را آراستهاند، و مجسمههای حيوانات برای همراهی و همنشينی با فرعون و برآوردن نيازهای وی. بسياری از اشياء ديگری که فرعون در طول حياتش با آنها خو گرفته است نيز همراه فرعون دفن شدهاند، حتی خادمان و کنيزان دربار وی. اين اشياء که در درون ديوارهای ستبر اهرام مدفون شده و آب و هوای خشک سرزمين مصر نيز به ماندگاری آنها کمک کردهاند تا امروز سالم مانده و اطلاعات زيادی را درباره زندگی و اعتقادات مصريان باستان بدست دادهاند.
مقبره باشکوه ديگری که از لحاظ تاريخی از جذبه برخوردار است «تاج محل» است که در قرن هفدهم ميلادی توسط يک امپراتور مغول در هند به ياد همسر محبوبش بنا شده است. اين بنا يک شاهکار معماری در جهان تلقی میشود.
در کاوشهای آرامگاههای سرخپوستان آمريکا در مناطقی از ايالات متحده نيز اشيايي مانند سرنيزه، مهره و قطعات سفالی بدست آمده است. اين اشياء مانند آرامگاههای فراعنه مصر، در داخل گورها قرار گرفته بودند تا موجبات تسکين و آرامش آنها را در مسيرشان به سوی شکارگاههای خرم در آن جهان فراهم نمايند.
در قرن بيستم، بررسیهای باستانشناسان چينی روی آرامگاههای سلطنتی واقع در دره هوانگ هو (Hwang-ho) يا همان رودخانه زرد مجسمههای تراشيده شده از عاج يا سنگ فيروزه و بسياری از آثار هنری ديگر را آشکار ساخت که بسيار ارزشمندند. کشفيات اين حفاریها اطلاعات زيادی را درباره جنبههای تاريخ و زندگی روزمره چين باستان فراهم نمودند و ثابت نمودند که بسياری از باورهای اوليه در مورد سلسلههای چينی که زمانی يک افسانه باورنکردنی تلقی میشدند مبتنی بر واقعيت بودهاند.
معابد
در بسياری از بخشهای جهان، انسانها معابد عظيمی را بنا نهادند تا از يک طرف گواهی بر اعتقادات مذهبی آنان و از طرف ديگر بيانگر تواناييهای فنی آنها و عشق به زيبايي باشد. معبد پارتنون (Parthenon) در آتن ، معبد چيچن ايتزا (chichen Itza) در يوکاتان مکزيک ، معبد شوئداگون پاگودا ( Pagoda shwedagon) در رانگون برمه، و کليسای جامع سن پيتر در ايتاليا از زمره برجستهترين بناها در بين هزاران بنای فوقالعادهای هستند که برای مقاصد مذهبی طراحی و ساخته شدهاند. برخی از اين بناها هنوز در وضعيت خوبی به سر میبرند و برخی ديگر نيز به صورت خرابههايي به جا ماندهاند. در همه اين ساختمانهای عظيم نمونههايي از نقاشی، مجسمهسازی و آثار هنری وجود دارند که بازتابی از فرهنگ سازندگان آنها هستند.
دانشمندان توانستند اطلاعات زيادی از مطالعه معابد و آرامگاههای باستانی بدست آورند. دانش رياضی انسان اوليه در تقارن خطوط در اين بناها منعکس میشود، دانش کيهانشناسی و مذهبی وی در محراب، هدايا و نمادهای خدايان مشخص است، و ادبيات وی در نوشتههای روی ديوارهای اين بناها مشهود است.
هنر گرافيک و نقاشی
به نظر میرسد که در همه زمانها و مکانها انسانها از رسم کردن و رنگآميزی تصاوير لذت میبردند. اين تصاوير يا اشيايي را نشان میدادند که در محيط پيرامون آنها يافت میشدند و يا نشاندهنده چيزهايي بودند که زائيده تخيل آنها بود. تمايل به نقاشی و رنگآميزی ويزگی هر انسانی، حتی جوانان و کودکان است. اگر به يک نوجوان يا کودک تعدادی مداد شمعی و يک ورق کاغذ بدهيد میبينيد که تا مدت زيادی سر او را گرم میکند.
نقاشیهای غارهای ماقبل تاريخ
اولين شواهد عينی از اراده و توانايي انسان برای خلق آثار زيبا به دوران ديرينه سنگی (پالئوليتيک) (Paleolithic) برمیگردد. (لازم به توضيح است که اين دوره از حدود يک ميليون سال قبل شروع و تا حدود 20 هزار سال قبل ادامه داشت. در تمام اين مدت، اجداد انسانها از آلات چوبی و ابزارهای سنگی استفاده میکردند که ظرافت خاصی در آنها وجود نداشت. مثلا" از قلوه سنگها اتفاده میکردند تا صخرهها و سنگهای ديگر را خرد نمايد و از خرده سنگهای نوک تيز برای شکار و کشتن حيوانات استفاده میکردند. نمونههايي از اين سنگ پارهها در فسيلهای مربوط به استخوانهای حيوانات بدست آمد).
در سال 1879 ، کاشفان يک نقاشی مشهور از چند «گاو نر» روی ديوارهای غارهای آلتاميرا «Altamira» در اسپانيا يافتند. در هوای خشک داخل غار اين نقاشی از گزند هوا، کپک و ديگر عوامل مخرب در امان ماند. اين کشف نشان میدهد که تا اواخر عصر ديرينه سنگی انسانها به سطح شگفتآوری از مهارت در نقاشی دست يافته بودند. اين گاوها با سبکی ماهرانه و واقعگرايانه و استفاده استادانه از رنگ به تصوير کشيده شدند.
ديگر نقاشیهای ماقبل تاريخ در غارهای لاسکو (lascaux) در منطقه دوردون (Dordogne) فرانسه، و در غارهای جنوب ايتاليا يافت شدند. اين نقاشيها مويد نتايج و يافتههای غار آلتاميرا در اسپانياست. افراد دورههای پايان عصر ديرينه سنگی در به کارگيری قلم مو و ديگر وسايل نقاشی بسيار زبردست بودند و از مواد معدنی مانند اکسيد آهن استفاده میکردند تا مواد رنگی مختلف را برای نقاشیهايشان توليد کنند و از خاکستر استخوانهای سوخته به عنوان پايه (base) مشکی برای رنگها استفاده میکردند.
چرا انسانهای ماقبل تاريخ اين نقاشيهای باشکوه را بر ديوارهای غارها خلق میکردند؟ شايد تا حدی ارضای نيازهای زيباشناختی يا انگيزههای هنری نقاشان اين آثار دليل خلقشان بوده باشد. اما مردمشناسان بر اين باورند که مقاصد مذهبی و معجزهگری در پس اين فعاليتها نهفته است. حيوانات نقاشی شده بر ديوارهای غارها همان حيواناتی بودند که انسانها در آن زمان به شکارشان میپرداختند و اين نقاشيها ظاهرا" روشهايي برای کسب نيروی ماورايي در شکار بود.
نقاشیهايی روی غارهای جنوب آفريقا هم يافت شدهاند. در منطقه کوهستانی بامبوسبرگ (Bamboesberg) در جنوب آفريقا نقاشيهايي روی ديوارهای غارها يافت شدهاند که به دست نقاشان ماهر با استفاده از تکنيکهای پيشرفته حدود دههزار سال قبل صورت گرفته است. برخی از ديوارهای اين غارها حتی اين سالها مورد استفاده بوشمنهای ساکن اين منطقه بوده است.
در استان حيدراباد در شمال غرب هندوستان غارهای آجونتا (Ajunta) وجود دارند. روی ديوارهای اين غارها نقاشيهای باشکوه فرسکو (نقاشيهای روی گچ خيس) يافت شدهاند که نمايانگر هنر بودايي از سال 200 قبل از ميلاد تا 600 ميلادی است.
بيشتر تصاوير تخيلی و رنگی روی ديوارهای اين غار نشاندهنده زندگی بودا از زمان تولد، سالهای ابتدايي زندگی به عنوان يک شاهزاده جوان و دوران ترديد و جستجوی روشنايي و حقيقت است. اوج اين زنجيره نقاشیها صحنههايي است که چهره بودا را به هنگام دريافت روشنايي در زير درخت بودی (Bodhi) و زندگی بعدی او را به عنوان آموزگار تعاليم آسمانیاش نشان میدهد. کشور چين نيز غارهای زيادی دارد که شامل نقاشيهايي در ارتباط با زندگی و آموزههای بوداست.
مواد مورد استفاده در نقاشيها
نبايد تصور کرد که تمام نقاشيهای اوليه روی ديوارهای غارها نقش شدهاند. مواد متعددی برای اين مقصود مورد استفاده قرار میگرفتند. برای نمونه، بوميان استراليا، نوعی پارچه ساخته شده از پوست دزختان را مورد استفاده قرار میدادند. همين مسئله در مورد مردمان ساير جزاير شبه قاره اقيانوسيه نيز اين مسئله صدق میکند. کوبيدن و نرم کردن پوست درختان و تبديل آنها به صفحات مسطح خود يک نوع هنر تلقی میشود. در بسياری از جوامع بدوی پارچه تزيين شده برای تهيه پوشاک و لوازم کار يا آشپزی مورد استفاده قرار میگيرد.
تصويرگری با شن و ماسه
در بين مردمانی که در مناطق بيابانی و کويری زندگی میکنند، نقاشی با ماسه فرصتهايی را برای خلق آثار هنری رنگارنگ فراهم مینمايد. اين تکنيک بوسيله سرخپوستان ناواهو (Navajo) در بخش جنوب غربی ايالات متحده گسترش يافت. طرحهای هندسی آنها به زيبايي انجام شده و به عنوان نمادهای مذهبی بسيار مورد استفاده قرار میگيرند.
خلق زيبايي روی پوست و چرم
تکنيک نسبتا" رايج ديگر برای نقاشی، استفاده از سطح نرم چرم و پوست حيوانات برای رسم تصاوير يا ايجاد نقوش از طريق سوزاندن سطح آنها بود. اعتقاد بر اين است که در دوران آغازين عصر پالئوليتيک انسان تنها از لباسهايي استفاده میکرد که از پوست حيوانات تهيه میشدند و عمدتا" دارای طرحهای تزيينی نيز بودند. در اروپای دوره باستان، زمانی که آب و هوای خشن آخرين عصر يخبندان به تدريج معتدلتر میشد، انسان ماقبل تاريخ بدون شک لباسها، کمربندها و کفشهايي از جنس چرم تهيه میکرد که همه آنها به نحو زيبايي تزيين شده بودند. لباسهای تزيين شده به وسيله مهرهها، بذر گياهان، پوست سخت هسته گياهان و رشتههای نخ در بين قبايل سرخپوست مرسوم بوده است. در ميان قبايل باديهنشين شمال آفريقا و شمال غرب اسيا، لباسها، چادرها و تختهايي با استفاده از پوست شتر تهيه میکردند که غالبا" در بردارنده نقاشيها و طرحهای برجسته يا فرورفته بودند. چرمهای زرکوب مراکش هنوز هم به خاطر ظرافت در طرح شهرت دارد.
وجود چادرها و خيمههای چرمی در مناطق مختلف جهان نشاندهنده دانش پيشرفته انسانها در زمينه طراحی و معماری است. برای نمونه، سرخپوستان کرو (crow) در دشتهاي مونتانای آمريکا نوعی چادر با استفاده از پوست حيوانات میسازند که با مهارت و ظرافت خاص طراحی شده و به آسانی قابل نصب ، حمل، وجمعآوری است. طراحی شکل هرمی اين چادرها به گونهای است که در مقابل بادهای شديد دشت به خوبی مقاومت میکنند. چادرهای پوست شتر و پوست گوسفند که باديهنشينان شمال آفريقا و مناطق غربی و مرکزی آسيا برپا میکنند نيز به گونهای طراحی شدهاند که محافظ خوبی در مقابل باد و طوفان صحراها و بيابانهای منطقه به حساب میآيند. چادرهای نمدی عشاير ايرانی نيز از اين ويژگيها برخوردارند. لپهای (Lapp) شمال اروپا و اسکيموهای شرق کانادا همين ظرافت و دقت را در طراحی چادرهای چرمیشان به کار میگيرند.
اما سازندگان اين چادرها تنها به کارآيي و استحکام اين چادرها قناعت نمیکنند. آنها همچنين به موضوع زيبايي و تقارن نسبتها در چادرهايشان توجه دارند و به شيوهای بسيار ماهرانه چادرهايشان را با نقاشی و طراحی تزيين میکنند.
هنر بافندگی
در ميان سرخپوستان ساکن ارتفاعات کشور پرو، دختر بچهها معمولا" زندگی پرمشغلهای دارند. آنها همانطوريکه برادر يا خواهر کوچکترشان را به پشت خود بستهاند و رمههای لاما را مینگرند، در عين حال دستشان مشغول چرخاندن دوک است. جيبهای بزرگ و دامنهای گشادشان پر از پشم است و آنها با چرخاندن دوک اين پشمها را به رشتههای نخ تبديل میکنند. مهارت آنها در اين کار کم از مهارت والدين و اجدادشان نيست. اين رشتههای نخ بعدا" بافته میشوند و به پارچههای پشمی تبديل میشودند.
هنر ريسندگی و بافندگی يک هنر بسيار قديمی است اما از آنجايي که منسوجات بافته شده به زودی از بين میروند، شواهد موجود در اين زمينه آنقدر ناچيز است که تاريخ شکلگيری و تحول اين هنر بر ما آشکار نشده است. اما از آنجايي که اين هنر امروزه بخشی از فرهنگ و زندگی روزمره جوامع ابتدايي است، بسيار محتمل است که اجداد بسيار دور ما نيز در هزاران سال پيش با اين هنر آشنا بوده باشند.
با وجود اين، به نظر نمیرسد که انسان قبل از گسترش کشاورزی و اهلی نمودن حيوانات توانسته باشد بافتهها و منسوجات واقعا" عالی و قابل توجه را عرضه نمايد. در ميان اولين نمونههای برجسته هنر بافندگی میتوان به پارچههای ابريشمی اعلی چين باستان و پارچههای کتانی لطيف هند قديم اشاره کرد. اجداد ساکنان سرخپوست کلمبيا با پشم لاما منسوجاتی را تهيه میکردند که از نظر زيبايي در طرح و بافت از جمله ممتازترين منسوجات جهان به شمار میروند. لباسهای بلند (رداها) و پتوهايي که قرنها پيش توسط سرخپوستان تهيه شد هنوز در موزه ملی ليما در کشور پرو در معرض نمايش بينندگان قرار دارند. اين بافتهها هنوز هم تا حدود زيادی کيفيت اوليه خود را حفظ نمودهاند.
چين سالهای متمادی توليد و تجارت ابريشم را در انحصار خود داشت. يونانيان باستان، روميان و هنديان بسيار علاقهمند به خريد اين بافتههای جادويي از کشور چين بودند. در قرون وسطی اروپاييها دادوستدهايي با چينیها داشتند که عمده آن مربوط به همين پارچههای ابريشمی بود.
بافتن نی و ديگر الياف گياهی برای ساختن سبد، کلاه و ديگر اشياء مورد نياز بخشی ضروری از کار کشاورزان برای تامين معاش زندگی بود. کشاورزان جنوب شرق آسيا نوعی سبدهای پهن میبافند که از آن برای جابجايي شالیهايشان استفاده میکنند. ظرافت و زيبايي اين سبدها نشان میدهد که علاوه بر کارآيي اين سبدها، بافندگان موضوع زيبايي را نيز از نظر دور نداشتهاند. همين موضوع در مورد کلاههای حصيری که به عنوان محافظ در مقابل آفتاب و باران عمل میکند و سبدهايي که با آن کالاهايشان را به بازار حمل میکنند نيز صادق است. تقارن ظريف و جذاب طرحها و ترکيب رنگها در اين بافتهها بسيار چشمگير است. در سرتاسر آمريکای لاتين، سازندگان صنايع دستی انواع مختلفی از سبدها را در اندازهها و شکلهای مختلف میبافند که از آنها صرفا" در امور مذهبی يا برای تزيين استفاده میشود. همه آنها به گونهای طراحی شدهاند که علاوه بر کارآييشان چشمنواز نيز باشند.
فرشها و زيراندازهای بافته شده با الياف گياهی نيز بسيار مورد استفاده روستا نشينان در سرتاسر جهان بوده است و امروزه نيز تا حدود زيادی رواج دارد. حتی در بافت اين فرشهای حصيری نيز از نقشها و طرحهای ظريف و زيبا استفاده میشود. بافتههای روستائيان آفريقا در اين زمينه مثال زدنی است.
خلقتگری با گل رس (سفالگری)
از زمانهای بسيار دور، انسان نياز به داشتن ظرفهايي برای نگهداری و جابجايي آب و غذا را احساس کرد. در ابتدا انسانها از برگهای بزرگ و پهن درختان برای اين مقصود استفاده میکردند و پس از آن از سبدهايي استفاده میکردند که خودشان میبافتند. درزهای اين سبدها نيز عمدتا" با گل پوشانده میشدند، احتمال دارد که از بين رفتن اين سبدها د ر اثر آتشسوزی يا پوسيدگی انسانها را به اين فکر واداشته باشد تا ظرفی مطمئنتر و ماندگارتر تهيه کنند. از اين رو انسان با گل رس اين ظرفها را شکل داد و با پختن آن را استحکام بخشيد.
تهيه ظرفهای سفالی يک مرحله از پيشرفت چشمگير در حيات انسان تلقی میشود. برای اين منظور انسان لازم داشت که کيفيت خاک مورد استفاده را بشناسد و چگونگی ترکيب آن را بداند تا به حداکثر استحکام دست يابد.
اگرچه کوزهگری (سفالگری) ابتدا در دوره ميانه سنگی (مزوليتيک) (Mesolithic) آغاز شد اما اوج استفاده از ظروف سفالی به دوره نوسنگی (نئوليتيک) (Neolithic) برمیگردد. نمونههايي از ظروف گلی مربوط به دوره نوسنگی در بريتانيا يافت شدهاند. سطح بيرونی ظروف گلی اوليه با استفاده از فشار انگشت دست يا ناخن و يا خراشيدن با يک شی ديگر طراحی میشدند. لبههای آنها نيز معمولا" بوسيله انگشت به شکل دالبر طراحی میشدند.
در ابتدا تمام ظروف گلی با استفاده از دستساخته و طراحی میشدند (بدون استفاده از هيچگونه وسايل مکانيکی). يکی از تکنيکها اين بود که تودهای از خمير گل رس را با دست ورز میدادند تا به تدريج آن را به شکل دلخواه درآورند. شيوه ديگر اين بود که خمير گل را ابتدا به شکل حلقههای باريک و دراز درمیآوردند و سپس با قرار دادن اين حلقههای روی هم و چسباندن آنها به همديگر بتدريج ظرف مورد نظر را شکل میدادند. هر دو شيوه فوق هنوز هم مورد استفاده برخی از کوزهگران سنتی در سرتاسر جهان است.
حدود سه هزار سال قبل، کوزهگران مصری نوعی چرخ کوزهگری را به کار میگرفتند. اين تکنيک مستلزم استفاده از يک چرخ پهن است که با چرخاندن آن خمير گل نيز به گردش درمیآمد و آنگاه با دست خمير را شکل میدادند. توسعه و استفاده از چرخهای کوزهگری به تدريج به آسيا و اروپا نيز گسترش يافت. اين چرخها توسط ساکنان اوليه قاره آمريکا مورد استفاده قرار نمیگرفت تا زمانی که اروپاييان به آنجا پا گذاشتند.
گل برای هنر مجسمهسازی نيز مورد استفاده قرار میگيرد. سرخپوستان کشور پرو در استفاده از گل رس برای افرينش مجسمهها و تصاوير چند بعدی به سطح بالايي از مهارت رسيده بودند. باستانشناسان نمونههايي از اين مجسمههای گلی را در ساحل غربی درياچه چاد يافتند که متعلق به قبيله نوک (Nok) بود. کوزهگری و مجسمهسازی هنرمندان اين قبيله که به سال 200 قبل از ميلاد برمیگردد سطح بالايي از توانايي فنی و استعداد هنری را نشان میدهد.
حدودا" 1500 سال قبل از ميلاد مصريان شيشه را اختراع کردند و در قرن هفتم قبل از ميلاد نيز مردم چنين توانستند چينیهای واقعی و امروزی را ابداع کنند. به همين خاطر است که ما امروزه هنوز از واژه «چينی» برای توصيف ظرفهای سفالی و سراميک استفاده میکنيم.
تراشکاری و کندهکاری روی چوب
انسان شکارگر و گردآورنده غذا از هنر کندهکاری چوب برای شکل دادن به ابزارها و سلاحها استفاده میکرد. با وجود اين، برخی از اين آلات و وسايل با مهارت و دقت هنری خيرهکنندهای ساخته میشدند.
در جوامعی که مردم از اوقات فراغت بيشتری برخوردارند، يک چاقو و يک تکه چوب میتوانند هم منشاء خوبی برای سرگرمی و هم منبع خلقت آثار هنری باشد. اغلب يک شکل يا وسيله چوبی ممکن است به خاطر لذت بردن از عمل تراش چوب خلق شود و ارزش کاربردی آن زياد مهم نباشد. حتی در زمان معاصر هم در مناطق جنگلی ايالات تنسی (Tennessee) ملاحظه تکه چوبی که بوسيله يک کارد در دستان يک کشاورز يا کارگر به تدريج شکل خود را پيدا میکند امری عادی است. در جزيره بالی اندونزی در اقيانوس آرام تمام مردان بزرگسال علاقه ذاتی به خلق اشياء و وسايل چوبی دارد.
در تراشيدن و خلق مجسمههای چوبی، ماسکها و اشياء نمادين جادويي- مذهبی میتوان رابطه مذهب و هنر را به روشنی دريافت. نمايش خدايان با مجسمههای چوبی در بسياری از فرهنگها رايج است. نمونههايي از اين مجسمهها را میتوان در غرب آفريقا، جزاير کارائيب و در بسياری از بخشهای جهان يافت. در برخی فرهنگها مانند روستاهای آمريکای لاتين و فيليپين مجسمههايي از اجداد و نياکان يک قبيله تهيه و پرستش میشوند.
مواد ديگر مانند شاخهای حيوانات، عاج فيل و حتی استخوان حيوانات نيز برای ساخت اشياء و مجسمهها به کار میرفتند. اين مسئله بيشتر در مناطقی رواج دارد که چوب در آنجا کمتر يافت میشود. اسکيموها مهارت و تخيل خوبی در خلق اشياء هنری از اين مواد دارند. در کشور چين، استفاده از عاج برای اين منظور بسيار رايج بود. در واقع، در سرتاسر آسيا، هنرمندان صنايع دستی، آثار ظريفی را با عاج و استخوان حيوانات خلق کرده و میکنند.
ماده ديگری که به طور گسترده برای ساخت اشياء و مجسمهها در چين و جاهای ديگر استفاده میشد سنگ تقريبا" ارزشمندی است که «يشم سبز» ناميده میشود. به خصوص در چين، اين سنگ ارزشمند نياز به مهارت زيادی دارد و صنعتگرانی که اين سنگها را تراش میدهند 10 تا 15 سال آموزش میبينند.
کار با فلز
در بين فلزاتی که برای خلق آثار هنری مورد استفاده قرار میگرفتند، طلا و نقره نقش بارز و برجستهای داشتهاند. اين فلزات از رنگ جذاب و درخشش خاصی برخوردارند و به راحتی انعطافپذير و شکل پذيرند. مردمان اواخر دوره پالئوليتيک برای تزيين اندامشان از زينتآلات ساخته شده از اين دو فلز گرانبها استفاده میکردند. با وجود اين، کاربرد گسترده فلزات برای آثار ظريف هنری زمانی آغاز شد که انسانها با سکونت در مکانهای ثابت جوامع انسانی را شکل دادند و فرصت کافی برای پرداختن به اين امور هنری را يافتند. در جوامع نئوليتيک که در منتهیاليه شرق مديترانه متمرکز شده بودند، طلا و نقره به طور وسيع برای ساخت زيورآلات و آثار هنری به کار میرفت. زمانی که اسپانيايیها در قرن 16 وارد کشور پرو شدند، دريافتند که محوطه قصر پادشاه اينکاها با مجسمههای طلايي به شکل گله لاما، چوپان و مزرعه ذرت تزيين شده بود. متاسفانه اسپانيولیها اين باغها را لگد مال کردند و مجسمههای طلايي را نابود يا غارت کردند. امروزه در بانک بوگوتا (Bogota) در کشور کلمبيا مجموعه عظيمی از مجسمههای طلايي نگهداری میشوند که به سرخپوستان چيبچا (chibcha) و قبايل همسايه آنها تعلق دارد. اين مجموعه شايد گستردهترين و عظيمترين مجموعه آثار هنری طلايي متعلق به سرخپوستان در جهان باشد که امروزه باقی ماندهاند.
حدود سه هزار سال قبل، مردمان سواحل غربی مديترانه آثار باشکوهی از جنس برنز میساختند. مجسمههای برنزی حدود هزار سال بعد از آن در اروپای غربی و شمال ساخته شدند.
در دهه اول قرن بيستم (دهه 1900)، يک باستانشناس آلمانی به نام لئوفروبينو (Leo Frobenino) در منطقه روستايي ايفه (Ife) در کشور نيجريه مجموعهای از پيکرههای برنزی را يافت که عمدتا" مربوط به قسمت بالاتنه و سر بودند. اين آثار از جمله بهترين و ظريفترين آثار موجود از جنس برنز هستند. اين باستانشناس تنها يکی از اين مجسمهها را با خود به اروپا برد و معتقد بود که صدها سال قدمت دارد اما کارشناسان اروپايي اين نظريه را نپذيرفتند و معتقد بودند که بربرهای آفريقايي توانايي قالبگيری و ساخت چنين آثار زيبا و ظريفی را ندارند. اما بعدها آزمايش کربن 14 و ديگر بررسیها مشخص کردند که اين آثار به قرن 12 ميلادی تعلق داشتند. امروزه مجموعه اين مجسمههای سر در اختيار رئيس قبيله ايفه قرار دارد و در يک موزه کوچک در کشور نيجريه نگهداری میشود.
حدود 80 مايلی شرق ايفه، مجسمههای باشکوهی برنزی به همراه آثار هنری ارزشمند ديگر کشف شدند. اين آثار به وسيله مردم بنين (Benin) قرنها قبل به وجود آمد. مذهب اين گروه اجتماعی نقش عمدهای در تحول اين هنر بازی میکرد.
مورخان معاصر معتقدند که ورود استعمارگران اروپايي به آفريقا روند تحول هنر آفريقايي را مختل نموده و مدت زيادی هنر آنان را دچار رکود و واپسگرايي نمود. همين تفکر کليشهای که اروپا جايگاه بربريت است و نمیتواند خاستگاه آفرينش هنری باشد مويد اين ادعاست.
بايد اضافه کرد که آثار و اشياء هنری آفريقاييان که به اروپا و آمريکا منتقل شدند نقش موثری روی هنرمندان برجسته اروپايي و آمريکايي گذاشتهاند. در مجموع، اين تأثيرگذاری بدور از هرگونه موضوعات واقعگرايانه و در راستای رويکردی انتزاعی برای بيان هنری بوده است. هنرمند و نقاش برجسته پابلو پيکاسو تنها يکی از بسيار نقاشانی است که آثارش به خوبی تأثيرپذيری از اشکال و صورتهای آفريقايي را نشان میدهد.
مجسمهسازی
اولين تلاشهای انسان در کار با سنگ منجر به توليد سلاحهايي برای شکار شد. زمانی که انسانی به مرحله زندگی کشاورزی و زراعتگری پيشرفت نمود و زمان فراغت کافی پيدا کرد، شروع به کاربرد موادی مانند مرمر و گرانيت کرد تا اشيايي خلق کند که اقناگر حس زيباييشناختی وی باشند. از اين رو هنر ساخت مجسمه از سنگ پيشرفت کرد. مجسمههايي که در «عصر طلايي» يونان و در دوره رنسانس در اروپا ساخته و پرداخته شدند بيانگر دستاوردهای برجسته انسان در اين حوزه هنری است. امروزه مجسمههای باشکوهی از بودا در چين، ژاپن و هند يافت میشوند ومجسمههايي از خدايان هند و نيز در هندوستان موجودند. آثار هنری مشابه با اين آثار در بسياری از جوامع انسانی يافت میشوند مثلا" مجسمههايي از خدايان قوم مايا امروزه در کشور مکزيک نگهداری میشوند.
آثار پيکرتراشی و مجسمهسازی بسياری در زمانهای گوناگون در گذشته خلق شدهاند که امروزه برای باستانشناسان به شکل يک معما باقی ماندهاند. محققان هنوز نمیتوانند بگويند که اشکال سنگی عظيم در جزيره ايستر (Easter) در اقيانوس آرام و يا ستونهای سنگی يکپارچه و عظيم در سن آگوستين کلمبيا چه مفهومی دارند و يا برای چه منظوری ساخته شدهاند.
در اينجا نيز رابطه مذهب و هنر مجسمهسازی بسيار آشکار و غير قابل انکار است. برخی از مجسمهها که نمادی از خدايان و الهههای گروههای قومی و مذهبی بودند در معابد و پرستشگاهها قرار میگرفتند و مورد تکريم و ستايش پيروان مذاهب بودند و گاه هداطايي نيز به آنها تقديم میشد.
معماری
معماری جنبه ديگری از نبوغ و ابتکار هنری انسانهاست که به گذشتههای بسيار دور بر میگردد. ساختمانها و تراسهای برافراشته سنگی در کشور پرو که بدون هيچگونه ملاطی به هم متصل شدهاند نمونهای از اين نبوغ و خلاقيت است. اهرام مصر هم معجزهای در طراحی و مهندسی محسوب میشوند. معابد يونان باستان هم در زيبايي و تناسب بینظيرند. در واقع بسياری از شاهکارهای هنری دنيا که برخی از آنها در فهرست عجايب هفتگانه جهان قرار دارند آثار معماری هستند.
در برخی مناطق سنگ کمياب بود اما انسانها در صدد ساخت بناهايي بودند که دوام و ماندگاری آنها بيش از بناهای چوبی و کاهگلی باشد و از اين رو به ساخت مصالح جديد با استفاده از گل رس اقدام کردند. اولين بناهای آجری بناهايي بودند که به منظور عبادت و پرستش خدايان ايجاد شده بودند. بنای زيگورات (Ziggurats) در بابل باستان با استفاده از آجر ساخته شد. اين ساختمان به شکل هرمی و در چند لايه به صورت صعودی طراحی شد که يک گنبد در نوک آن قرار داشت.
برخی از کليساهای برجسته در آمريکای لاتين با استفاده از خشت خام (قالبهايي از خمير گل که در آفتاب خشک شدهاند) و يا با استفاده از آجر (قالبهايي که با اتش خشک و محکم شدهاند) ساخته شدهاند. که لايه بيرونی آنها با رنگ پوشانده شدهاند. بسياری از معابد جنوب شرق آسيا با استفاده از آجر و گل ساخته شدهاند.
برخی معابد قديمی در کامبوج و برمه که قبايلشان امروزه باقی است قرنها پابرجا بودند زيرا با استفاده از آجرهای بسيار مقاوم ساخته شده بودند. اين معابد در بردارنده انواعآثار هنری هستند که جنبه مذهبی دارند و در مجموع به آنها هنر مذهبی اطلاق میشود.
در جنوب شرق آسيا، قصرهای سلطنتی و کاخهای سران و اشرافزادگان با استفاده از چوب ساخته میشدند و به شيوه زيبايي با برگهای از طلا تزيين میشدند. حتی امروزه قبيله مائوری در نيزيلند و برخی گروههای قومی در اندونزی به ساخت و تزيين خانههای چوبی و زندگی در آنها ادامه میدهند.
معماری ايران را میتوان به دو دوره معماری پيش از اسلام و معماری اسلامی تقسيم کرد. معماری ايرانی پيش از اسلام نيز شامل کاخها و قصرهای پادشاهان هخامنشی، اشکانی يا ساسانی است که تخت جمشيد (پرسپوليس) نمونه بارز آن است. در اين دوره هنر معماری مذهبی نيز رواج داشت و هنوز هم آتشکدههاي از آن دوران در گوشه و کنار ايران به جای ماندهاند. معماری دوران اسلامی نيز عمدتا" مربوط به ساخت مساجد و امامزادههاست. اين اماکن مذهبی عمدتا" به نحو زيبايي تزيين شدهاند که اين تزيينات شامل گچبریها و کاشيکاریهای بسيار ظريف است.
تزيين بدن (اندام انسان)
تزيين و آرايش بدن به شکلهای گوناگون و در بين گروههای مختلف مردم رواج داشته و دارد. اين تزيين و زيباسازی در بين گروهها و اقوام مختلف به شکلهای بسيار متفاوت انجام میشود وگاه ممکن است نحوه تزيين بدن در بين يک قوم از ديدگاه ديگران بسيار غيرعادی يا عجيب جلوه کند زيرا همانطوريکه قبلا" اشاره شد معيارها و ملاکهای زيبايي در بين همگان يکسان نيست. برای مثال زنان قبيله نوبا (Nuba) که در کوهستانهای سودان زندگی میکنند، پشتشان را با خراشيدن و آثار به جا مانده از خراش تزيين میکنند. در واقع يک شخص ماهر با پاره کردن و خراش پوست طرح يا نقاشی مورد نظر را روی پوست ايجاد میکند. اين طرحها از ديدگاه مردم قبيله بسيار ارزشمند تلقی میشوند و به همين دليل دختران جوان بدون کمترين مقاومتی به اين کار دردناک تن درمیدهند.
در گينه نو، زمانی که يک مرد در يک رقص آيينی و جمعی شرکت میکند، سرش را با يک ماسک گلی میپوشاند و بدنش را گل و لای میپوشاند و تصوير زشت يک روح شيطانی را روی بدنش نقش میکند. در بين سرخپوستان زونی (Zuni) مردان يک ماسک کاچينا (Kachina) به صورت میزنند که نمايشگر موجودات ماوراءالطبيعی از درياچه مقدس است. مردان در حالی که اين ماسک را بر چهره دارند در يک مراسم رقص و آواز شرکت میکنند که اهميت مذهبی دارد.
در بين برخی افراد و قبايل سفيدپوست به جای خراشاندن پوست از خالکوبی برای تزيين بدن استفاده میشود. برای نمونه در ايالت شان (Shan) در کشور برمه قبيلهای وجود دارد که افراد آن قسمت پايين تنه را با خالکوبی تزيين میکنند و برای اين کار اهميت مذهبی و جادويي قائل هستند. در ايالات متحده نيز خالکوبی روی باز و سينه مردان رواج دارد. ظاهرا" در ايران نيز خالکوبی روی بازو از قديمالايام رايج بوده و به ويژه افرادی که ادعای پهلوانی داشتهاند به اين کار مبادرت میورزيدند.
شايد عجيبترين شيوه برای ايجاد زيبايي در زنان شيوهای است که در سنت چينیها به کار گرفته میشد. در سنت چينیها زمانی که يک کودک متولد متولد میشد انگشتان پايش (به جز انگشت بزرگ) را به سمت کف پا خم میکردند و آنها را همانجا با پارچه میبستند تا اينکه به مرور زمان اين انگشتان کج میشدند و همينطور باقی میمانند. در واقع اين عمل نوعی فلج و نقص عضو عمدی بود که باعث میشد اين افراد که همگی زن بودند به شيوه خاصی مانند افراد معلول راه بروند و البته اين نوع راه رفتن از ديگاه آنها نوعی زيبايي تلقی میشد و به زنان حالت و ظرافت زنانه بيشتری میبخشيد. اين عمل در چين هزاران سال قدمت دارد و تا پايان سلطنت منچو و تشکيل حکومت جمهوری در سال 1911 رايج بوده است.
معيارهای متفاوت زيبايي شخصی
از نمونههايي که به آنها اشاره شد و نمونههای بسياری که آنها را ذکر نکرديم چنين برمیآيد که شيوههای زطباسازی اندام که در يک جامعه مقبول و رايج است ممکن است از ديدگاه ساير جوامع عجيب و حتی مشمئزکننده باشند. برای مثال، برای يک دختر قبيله نوبا خراش دادن پوست رنجآورتر و غيرمنطقیتر از نشستن زير گرمای سشوار يا کندن موهای صورت و ابرو نيست در بين زنان جوامع غربی نيست.
ميل زيبا به نظر رسيدن و جوان ماندن آنقدر برای زنان ايالات متحده و بسياری از جوامع امروزی مهم است که کارها و اقداماتی که در اين راستا صورت میپذيرند ممکن است برای فردی که با اين جوامع آشنايي ندارد مايه حيرت باشد. جراحی پلاستيک برای برجسته ساختن گونه، تغيير شکل بينی و برطرف کردن چروک صورت امروزه به يک عمل رايج تبديل شده است. کاشتن مو برای افراد طاس که مسلما" با درد و هزينه بسيار همراه است در بين مردان رايج است. به کارگيری شيوههای گوناگون از جمله بدنسازی، استفاده از حمام بخار، مصرف داروهای لاغری و همه و همه در راستای زيباسازی اندام صورت میپذيرد. امروزه بخشی از درآمد افراد صرف خريد لباسهای زيبا، جواهرات و لوازم آرايش میشود. زيبايي و زيباسازی آنقدر در جامعه امروزی اهميت دارد که صنعت توليد و توزيع لوازم آرايش به يک صنعت پررونق تبديل شد، و افراد زيادی نيز در اين حوزه اشتغال دارند.
ما از اطن مسئله تعجب میکنيم که در برخی گروههای آفريقايي زنانی زيبا هستند که آنقدر چاق میشوند که به زحمت قادر به حرکت باشند. در مقابل افراد اين قبايل ممکن است از ديدن زنان لاغر و قدبلندی که به عنوان الگوهای مد غربی مورد تحسين هستند به همين اندازه شگفتزده و متعجب شوند. درحاليکه در جوامع غربی از دستبند و گوشواره و گردنبند برای زينت بدن استفاده میشود در برخی از جوامع و قبايل حلقههايي را به بينی يا حتی لب آويزان میکنند. همچنين نحوه آرايش، رنگآميزی و حجمدهی مو ممکن است از فرهنگی به فرهنگ ديگر متفاوت باشد. در برخی از فرهنگها داشتن موهای بلند برای زنان يک سنت رايج است و در مقابل در برخی فرهنگها زنان موهای کوتاه و مردانه دارند.
لباس به عنوان زينت و نشانه مرتبه اجتماعی
تقريبا" تمامی گروههای اجتماعی از نوعی پوشش برای بدن استفاده میکنند. اگرچه انسان ماقبل تاريخ از پوشش و لباس به عنوان محافظی در برابر عوامل بيرونی استفاده کرده است اما امروزه لباس علاوه بر اين هدف، مقاصد ديگری را نيز برآورده میکند. دربسياری از موارد لباس نوعی وسيله زينتی برای زطبا جلوه دادن ظاهر قيافه افراد است. لباس با پوشاندن بخشهايي از بدن انسان نوعی هدف مذهبی و معنوی را نيز بدنبال دارد. همچنين لباس و نوع آن میتواند بيانگر موقعيت اجتماعی، شغلی يا سياسی افراد باشد.
برای نومنه در يک منطقه کوهستانی در مرکز پرو، کدخداها يا دهدارهای دهکدههای کوچک برای شرکت در مراسم کليسا به يک منطقه روستايي بزرگتر میروند. هر يک از اين افراد يک چوبدستی با خود حمل میکند که دور تا دور آن با نوارهای نقرهای نوار پيچی شده و اين چوبدستی نمادی از اقتدار آن فرد است. افرادجوانی که کلاههای سفيد پشمی بر سر دارند با نواختن موسيقی آن کدخدا را همراهی میکنند تا به کليسا برسند.
در بسياری از جوامع مرسوم است که اعضای خانواده سلطنتی از لباس و تزيينات خاصی استفاده میکنند. شاهان و ملکهها معمولا" از تاج، عصای سلطنتی و جامههای بلند و رداهای مخصوص استفاده میکنند. برای نمونه، در بين افراد سوازی (Swazi) در جنوب آفريقا ملکه مادر تاج خود را با پرهای سفيد فلامينگو تزيين میکند. به سرکردن چنين پوششی برای هر شخص ديگری غير از ايشان ممنوع است. به عنوان نمونه ديگر، پادشاه اينکاها در امپراتوری پرو تنها شخصی بود که حق داشت لباسها بافته شده از پشم ويکونای وحشی، نوعی حيوان شبيه لاما، را به تن کند. و يا پادشاه آزتک نوعی ردای تهيه شده از پر را به تن میکرد که پس از تنها يک بار پوشيدن باين نابود میشد.
در بين بسياری از گروههای مذهبی، افراد روحانی و کشيشان لباسها، کلاهها يا سربندهای ويژهای میپوشند که علاوه بر پوشش نشاندهنده مرتبه اجتماعی- مذهبی آنها نيز هست. گاه اين لباسها میتوانند مرتبه رتبه علمی يا معنوی آن رهبر مذهبی يا کشيش را نيز نشان دهند.
گاهی اوقات ممکن است اعضا يا طرفداران يک فرقه مذهبی يک لباس خاصی به تن کنند و يا در حين انجام يک مراسم عبادی يا آبتنی لباس مخصوص بپوشند. مثلا" مسلمانان به هنگام به جا آوردن اعمال حج لباس خاصی به تن میکنند و يا دوشيزگان به هنگام مراسم عروسی يا عقدشان لباس مخصوصی میپوشند. لباسها و به ويژه رنگ لباس میتوانند بيانگر حالات روحی و عاطفی افراد باشند و افراد بخواهند يا انتخاب رنگ خاصی حالات و احساسات خود را بروز دهند. برای نمونه ايرانيان و برخی از ديگر ملتها در مراسم سوگواری لباس مشکی به تن میکنند.
جواهرات و زينت آلات نيز میتوانند به نوعی ديگر بيانگر موقعيت اجتماعی فرد يا نمادی از وضعيت افراد باشند. مثلا" به دست کردن حلقه طلا میتواند نشان از متاهل بودن فرد باشد. در برخی دبيرستانهای آمريکا افراد طبقات اجتماعی بالاتر حلقه مخصوصی بدست میکنند که آنها را از سايرين متمايز میسازد.
از قديمالايام سربازان، نگهبانان و درباريان لباسهای مخصوصی به تن میکردند که به نوعی نشاندهنده جايگاه اجتماعی و قدرت آنها بود. امروزه نيز گروههای مختلف نيروی نظامی در هر کشور لباس مخصوص به تن میکنند. برای نمونه، در کشورمان لباس نيروهای سهگانه زمينی، هوايي با هم فرق دارد و در بين نيروهای زمينی نيز لباس پليس راهنمايي و رانندگی با لباس نيروی انتظامی متمايز است.
مثالهای بیشماری از لباسها و تزيينات شخصی و رابطه آنها با موقعيت و مرتبه افراد را میتوان بيان کرد. اينکه چه نوع پوشش و زينت آلاتی برای چه گروهها يا بيان چه مفاهيمی استفاده میشوند موضوعی است که به فرهنگ هر ملت و اعتقادات مذهبی و جادويي آنها بستگی دارد.
مقدمه
در اين واحد درسي ابتدا با تعريف ترجمه و نقطه نظرات انديشمندان در مورد ترجمه آشنا ميشويد. پس از آن به تاريخچه مختصري از ترجمه و علل ترجمه مي پردازيم و انواع ترجمه را از ديدگاه ترجمه شناسان و زبانشناسان بيان ميكنيم . در دنباله، ويژگيهاي يك ترجمه و مترجم خوب را مرور مي كنيم و در پايان نيز ضمن طرح مسأله نسبيت زباني به مسائل و مشكلات ترجمه ، مسائل سبكي ، مشكلات ترجمه ادبي و ترجمهناپذيري ميپردازيم.
قبل از هر چيز لازم است تا به خود واژه ترجمه (translation ) و مشتقات آن بپردازيم. ترجمه عمل تغيير يك متن يا گفتار از يك زبان به زبان ديگر است. اين تنها تعريفي ابتدايي و عاميانه از لفظ ترجمه است. شخصي كه عملاً درگير كار ترجمه است را مترجم (translator) مينامند و علمي كه اصول و روش ترجمه را مورد مطالعه قرار ميدهد علم ترجمه شناسي translatology)) ناميده ميشود و شخصي كه آگاه به اين علم بوده و يا آن را مطالعه ميكند ترجمهشناس (translatologist) اطلاق ميگردد.
معمولآً در ترجمه، ما با دو زبان سرو كار داريم و در نتيجه مقايسه و مقابله دو زبان مطرح ميشود. بنابراين، ميتوان گفت كه ترجمهشناسي بخشي از زبان شناسي مقابلهاي (contrastive linguistics) است.
زباني كه در آن زبان كار ترجمه را شروع ميكنيم معمولاً زبان اول/ مبدأ (language1= L1 يا Source language = SL) ناميده ميشود و زباني كه ترجمه به آن ختم مي شود زبان دوم/ مقصد (language 2=L2 يا Target language =TL ) ناميده ميشود.
علاوه بر واژه translation از واژه ديگري نيز براي ترجمه استفاده مي شود كه آن واژه interpretation است كه به معني ترجمه، تعبير يا تفسير مي باشد و شخصي كه اين كار را انجام ميدهد مترجم يا مفسر (interpreter ) ناميده مي شود. امروزه واژه interpreter بيشتر براي مترجمان شفاهي و همزمان به كار ميرود.
تعريف ترجمه و نقطه نظرات مختلف در اين باره
براي واژه « ترجمه» تعاريف مختلفي از سوي متخصصان فن بيان شده است كه در اينجا به اختصار چند مورد را بررسي ميكنيم.
جان كتفورد (Catford, 1965 ) ترجمه را اينگونه تعريف مي كند:
»Translation is the replacement of textual material in one language by equivalent textual material in another language«
ترجمه جايگزيني مواد متني است در يك زبان (زبان مبدأ) با مواد متني معادل در زبان ديگر (زبان مقصد).
يوجين نايدا (E. Nida) نيز ترجمه را چنين تعريف مي كند:
«ترجمه عبارت است از پيدا كردن نزديكترين معادل طبيعي پيام زبان دهنده در زبان گيرنده، نخست از لحاظ معنايي و دوم از لحاظ سبك»
پيترنيومارك (P. Newmark) نيز مي گويد:
«ترجمه فني است كه يك پيام نوشتاري در زباني را با همان پيام در زبان ديگر جايگزين ميكند»
ورنر وينتر (Werner Winter ) مي گويد:
« ترجمه كوششي است در جهت جايگزيني يك تجربه و يا فرمول خاصي از جهان پيرامون به زبان ديگر»
سروانتس(Cervantes ) معتقد است:
« يك ترجمه مثل پشت قالي فقط مي تواند طرح كار را نشان دهد»
كولي (Cowley ) هم در دفاع از ترجمه آزاد خود مي گويد:
«... ترجمه كلمه به كلمه و يا خط به خط به اين مي ماند كه ديوانهاي حرفهاي ديوانهاي ديگر را نقل كند.»
و يك ضربالمثل ايتاليايي هم كاملاً ترجمه را خيانت ميداند:
Traduttore,Traditore
مترجم خائن است
مي بينيم كه تعريف دقيق و فني ترجمه كار چندان سادهاي نيست و بيشتر تعريفهايي كه تاكنون به دست داده شدهاند غالباً آن قدر كلي و نظري است كه عملاً هيچ گرهي از مشكلات مترجمان در كار ترجمه نميگشايد.
هر مترجم پس از سالها ترجمه، تعريف تازهاي از كار ترجمه استنباط مي كند كه باز هم اغلب براي خودش قابل فهم است و نمي تواند هيچگونه رهنمود عملي در اختيار مشتاقان كار ترجمه و مترجمان تازه كار قرار دهد.
اگر ترجمه را به صورت برگردان نوشته يا گفتهاي از يك زبان به عنوان زبان مبدأ ، به زبان ديگر يا زبان مقصد تعريف كنيم، مطلوبترين نوع اين برگردان زماني تحقق مي يابد كه تأثير آن نوشته يا گفته در خواننده يا شنوندة زبان مبدأ به خواننده يا شنونده زبان مقصد نيز منتقل شود. به عبارت ساده تر، ترجمه عبارت است از برگردان متني از زبان مبدأ به زبان مقصد بدون كوچكترين افزايش يا كاهش در صورت (Form) يا معني (meaning ) .اين تعريف اگر چه دقيق است اما عملي نيست زيرا هيچ پيامي را نميتوان بدون تغيير در صورت و معني از زباني به زبان ديگر منتقل كرد. اين مسئله به ساختارهاي متفاوت زبانها بر ميگردد كه در بحث نسبيت زباني مفصلتر مورد بحث قرار ميگيرد.
مختصري از تاريخچه ترجمه و علل آن
به گفته پيتر نيومارك(1988) اولين ردپاي ترجمه را ميتوان در سه هزار سال قبل از ميلاد و دوران پادشاهي مصر باستان ديد كه نوشتههايي به دو زبان در منطقه الفاتين(Elephantine ) يافت شده است. لازم به ذكر است كه نظير اين نوشتهها به دو زبان به صورت سنگ و يا نوشتههاي روي پوست از پادشاهان ايراني قبل از ميلاد نيز يافت شده و موجود ميباشند.
اما شروع ترجمه به صورت رسمي به حدود سال 240 قبل از ميلاد برميگردد. در آن زمان شخصي به نام ليويوس آندريكوس (Livius Andricus ) متن « اديسه» اثر هومر را از يوناني به لاتين برگرداند. در قرن دوم قبل از ميلاد نيز ترجمه تورات توسط هفتاد تن از علماي يهودي به منظور رفع نيازهاي جامعه يهودي اسكندريه كه به زبان لاتين تكلم ميكردند انجام شد. ترجمه انجيل نيز به زبانهاي لاتين، سرياني ، قبطي و ارمني كمي بيشتر از آن شروع شده بود كه اين نوع ترجمهها عمدتاً ترجمههاي « كلمه به كلمه» بودند . تنها جرم قديس (Saint Jerome ) يك ترجمه تحتالفظي از انجيل در قرن چهارم ميلادي به عمل آورد كه بسيار مورد انتقاد مترجمان و مذهبيون واقع شد. در واقع همين انتقادات و مخالفتها سرآغاز بحث بر سر شيوة ترجمه و لزوم تعيين اصول و مباني ترجمه شد.
در قرون وسطي( قرن چهارم تا چهاردهم) ترجمه در اروپاي غربي منحصر به مباحث، مقالات و متون مذهبي بود.
در قرن نهم و دهم ميلادي در بغداد مركزي به نام « دارالحكمه» داير شد كه در واقع مركز ترجمه آثار كلاسيك يوناني به زبان عربي بود و عدة زيادي از اين مترجمان ايرانيالاصل بودند.
در قرن دوازدهم كه با فتح اسپانيا به دست مسلمانان، اسلام و غرب در تماس قرار گرفتند، مركزي براي ترجمه آثار اسلامي به زبان لاتين و آثار يوناني به عربي در آنجا داير شد.
با پيدايش رنسانس پرداختن به كار ترجمه در جوامع فرهنگي اروپايي غربي از هر سو رواج گرفت در اين دوران، ترجمه انجيل از مسائل و معضلات عمده به شمار مي رفت. اولين ترجمه كامل از انجيل به زبان انگليسي توسط ويكليف بين سالهاي 1380 تا 1384 ميلادي به عمل آمد.
تا قبل از قرن نوزدهم عمدة مطالب ترجمه شده به مسائل مذهبي، ادبيات، يا فلسفه مربوط ميشوند. در قرن نوزدهم ترجمه به عنوان وسيلهاي يك جانبه جهت ارتباط بين دانشمندان و متفكران دنيا نقش ايفا ميكرد و قرن بيستم نقش ترجمه به مراتب بيشتر شد، تا جائي كه آن را « عصر ترجمه » لقب دادند.
امروزه ترجمه ابزاري است براي:
- آگاهي از آخرين دستاوردهاي علمي و فني
- تبادل اطلاعات فرهنگي، هنري و ادبي
- آگاهي از اوضاع سياسي و اقتصادي جهان
- مبادلات اقتصادي و تجارت
- آگاهي از افكار و انديشههاي پيشينيان و گذشتگان
ترجمه در ايران
كار ترجمه در كشور ما با ترجمه كتابهاي درسي دارالفنون آغاز شد . اين موسسه آموزشي در زمان عباس ميرزا و به پيشنهاد روشنفكران و آزاديخواهان تأسيس شد و هدفش كسب تمدن و علوم مغرب زمين بود و لذا به استخدام معلمين خارجي اقدام كردند. كتب درسي به زبان خارجي در زمينه علوم ، ادبيات ، تاريخ ، پزشکی و مهندسی با کمک همين معلمين تهيه و به فارسی ترجمه می شدند. از آنجايي که محصلين بيشتر به فرانسه اعزام ميشدند، زبان فرانسه در مملكت رايج شد و با گسترش آن آثار نويسندگان فرانسوي به فارسي ترجمه شد و در كنار آن ترجمههايي از ديگر زبانها مانند آلماني، روسي ،لهستاني، مجاري، اسپانيايي، پرتغالي ، و انگليسي نيز به فارسي صورت گرفت.
از نخستين كتابهاي ترجمه شده ادبي در آن زمان ميتوان به نمايشنامه مردم گريز مولير(Mollier ) اشاره كرد كه از فرانسه به فارسي ترجمه شد. در ضمن دو كتاب تاريخي« پطر كبير» و « شارل دوازدهم» نيز به سفارش عباس ميرزا توسط ميرزا رضا مهندس به فارسي ترجمه شدند. از آن پس كار ترجمه رونق بيشتري يافت و محمد طاهر ميرزا و محمد خان اعتمادالسلطنه پركارترين مترجمان آن دوره بودند.
پس از جنگ جهاني دوم، زبان انگليسي جاي فرانسه را به عنوان زبان دوم گرفت و گسترش روزافزون يافت. با وجود اين، در قلمرو ادبيات هنوز بهترين مترجمان ما اغلب كساني هستند كه از زبان فرانسه ترجمه كرده اند و نمونه بارز آن « محمد قاضي» است.
انواع ترجمه از ديدگاه زبانشناسان و ترجمهشناسان
آبراهام كولي(A. Cowley) ، شاعر انگليسي قرن هفدهم، شخصي است كه اشعار پيندار (Pindar ) شاعر كلاسيك يوناني را به انگليسي ترجمه كرده است. تا آن زمان اصولاً همه پاي بند به ترجمه «كلمه به كلمه» بودند و كولي كه اين سنت را شكسته بود سخت مورد انتقاد واقع شد . كولي در پاسخ به اين انتقادها ميگويد:
« هر كسي شعرهاي پيندار را كلمه به كلمه ترجمه كند بدان ميماند كه ديوانهاي سخن ديوانهاي را نقل كرده باشد. بنابراين در ترجمه آثار او ، من آنچه را خواستهام به متن افزودهام و آنچه را كه زايد دانستهام حذف كردهام.
درايدن (Dryden ) شاعر انگليسي هم عصر كولي در نقد ترجمه كولي، دست به تقسيم بندي انواع ترجمه مي زند و ترجمه كولي را در يكي از اين دستهها قرار ميدهد و آن را ترجمه جعلي و ساختگي يا به اصطلاح(imitation ) مينامد. درايدن ترجمه را بر سه قسم ميداند:
1- metaphrase : كلمه در برابر كلمه و عبارت در برابر عبارت قرار ميگيرد (بنابراين فقط صورت حفظ مي شود).
2- paraphrase : ترجمهاي كه مترجم مفهوم اصلي متن را در نظر دارد و براي رساندن اين مفهوم گاه تفسيرهايي بر آن ميافزايد (بنابراين مفهوم حفظ مي شود اما صورت نه).
3-imitation : مترجم نه به كلمه وفادار است و نه به مفهوم، بلكه فقط براي حفظ «روح كلي مطلب» آنهم به گونه اي كه خود در يافته، هرگونه تصرفي در متن به عمل ميآورد و ترجمه كولي از اين دسته است.
پس از درايدن ، زبانشناسان معاصر تقسيمبنديهايي از انواع ترجمه به عمل آورده اند.
چنانكه قبلاً اشاره شد كتفورد ترجمه را جايگزيني مواد متني زبان مبدأ با مواد متني معادل از زبان مقصد ميداند اما از اين جايگزيني هميشه يك ترجمه خوب حاصل نمي شود زيرا يك ترجمه به نظامهاي زبان مبدأ و مقصد، هدف مترجم از ترجمه متن، مخاطب يا خواننده متن و نوع سبك و سياق متن مورد ترجمه بستگي دارد و انتخاب يك ترجمه از ميان ترجمههاي مختلف نيز بايد با در نظر گرفتن اين عوامل صورت گيرد.
الف) از نظر ميزان(extent ) متن مورد ترجمه آن را به دو نوع ترجمة كامل (full translation ) و ترجمه نسبي / غير كامل translation) partial ) تقسيم بندي ميكند.
در ترجمه كامل، كلية عناصر متن مبدأ بدون استثناء با عناصر زبان مقصد جايگزين ميگردد ولي در ترجمه غير كامل قسمتي از متن زبان مبدأ جايگزين نشده باقي مي ماند و به همان صورت اصلي نوشته ميشود. براي مثال وقتي يك متن گرامر انگليسي را به فارسي ترجمه ميكنيم گاهي اصطلاحات دستوري و مثالهاي آن را به صورت انگليسي (جايگزين نشده) مينويسيم. به عنوان يك تمرين دو متن زير را به فارسي ترجمه كنيد:
1- "Let's" usually expresses a suggestion and is reported by the verb "suggest" in indirect speech.
e.g.: He said, "Let's leave the case at the station"
He suggested leaving the case at the station.
2-The word "Paper" derives from "Papyrus" which is the name of a plant and was used for writing in old Egypt.
ب) ترجمه از نظر سطح (level ) توصيف زباني به دو گروه ترجمه کلي (total) و ترجمه محدود (restricted ) تقسيمبندي ميشود. ميدانيم كه هر زبان در چند سطح مورد مطالعه قرار مي گيرد كه عبارتند از:
واج شناسي(phonology ) ، واژهشناسي(morphology ) ، نحو (syntax)، معناشناسي (semantics ) و رسم الخط (graphology ) . در ترجمه كلي، زبان مبدأ در همه سطوح توسط زبان مقصد جايگزين مي شود مثال:
Translation is a branch of contrastive linguistics.
ترجمه شاخه اي از زبان شناسي مقابلهاي است.
اما در ترجمه محدود امر جايگزيني در همة سطوح اعمال نميشود. به نمونه زير توجه كنيد.
The fibroma is a tumor that often arises in the gastrointestinal tract.
فيبروما نوعي تومور است كه اغلب در لوله گوارش ظاهر مي شود.
در اينجا واژههاي مشخص شده تنها از نظر رسمالخط و تا حدودي تلفظ دچار دگرگوني شدهاند و به طور كامل با واژه هاي معادل در زبان مقصد جايگزين نشدهاند و بنابراين در همه سطوح جايگزيني اعمال نشده است.
تمرين: كداميك از ترجمههاي زير كلي و كدام محدود است؟ چرا؟
Phonology is the study of the sound system of a language.
1- فونولوژي عبارت است از مطالعه سيستم صوتي زبان
2- واج شناسي عبارت است از مطالعه سيستم صوتي زبان
3- واج شاسي عبارت است از مطالعه نظام صوتي زبان.
ج) ترجمه از نظر رديف (rank ) ساختمان زباني به سه دسته آزاد (free ) ، وابسته به رديف (rank– bound ) و تحتالفظي (literal ) تقسيم ميشود.
منظور از رديف، رديف هاي سلسله مراتبي است كه عناصر ساختماني زبان در چهارچوب متن در آنها آرايش مييابند. در اين سلسله مراتب، عناصر هر رديف از يك يا چند عنصر مافوق خود تشكيل مييابند.
پائينترين رديف «كلمه» و بالاترين رديف «متن» است.
كلمه / واژه word
گروه / عبارت group/phrase
بند clause
جمله sentence
متن text
ترجمه آزاد: در ترجمه آزاد، مترجم پيام متن مبدأ را صرف نظر از آرايش رديفي زبان مبدأ به صورت آزاد در چهارچوب زبان مقصد ترجمه مي كند. آنچه در اين ترجمه معيار و ملاك قرار ميگيرد پيام ، مفهوم و منظور متن مبدأ ميباشد و نه نوع كلمات ، تعداد كلمهها و جملهها و غيره. بنابراين در ترجمه آزاد، متن ترجمه شده ممكن است از نظر تعداد كلمات و جملهها و عبارات با متن مبدأ برابر نباشد. براي مثال عبارت فارسي «خداحافظ» بدون توجه به نوع و تعداد و معني كلمات به Good – bye ترجمه مي شود و عبارت « دست شما درد نكند» به عبارت «thank you » ترجمه ميشود.
ترجمة وابسته به رديف: در اين نوع ترجمه، مترجم آرايش رديفي متن مبدأ را حفظ ميكند و كلمه را به كلمه، عبارت را به عبارت، و جمله را به جمله ترجمه مي كند. اين نوع ترجمه را اصطلاحاً ترجمه « كلمه به كلمه» word- for- word Translation) ) نيز مي نامند. براي مثال ترجمه «كلمه به كلمه» واژة خداحافظ به صورت (God protector ) در ميآيد كه از نظر مفهومي ترجمه مناسبي نيست. البته ترجمه وابسته به رديف ( كلمه به كلمه) هميشه منجر به پيدايش ترجمه نامقبول نميشود.
ترجمه تحتالفظي: در اين نوع ترجمه، مترجم تا حدودي كلمه به كلمه عمل مينمايد ولي گاهي براي بهتر رساندن پيام، كلمات يا عناصري را به زبان مقصد ميافزايد. براي نمونه ميتوان گفت ترجمه تحتالفظي عبارت « خداحافظ» در انگليسي مي شود:
.God protect you
كه نه ترجمه كلمه به كلمه است (زيرا كلمه you به ترجمه اضافه شده است ) و نه ترجمه آزاد است (زيرا در انگليسي اين مفهوم را با Good- bye بيان ميكنند).
تمرين : تعاريف زير كه به زبان انگليسي بيان شدهاند مربوط به يكي از انواع ترجمه ميباشند. شما نام آن نوع ترجمه را در مقابل هر تعريف بنويسيد.
1) The entire SL text is replaced by TL text material.
2) Some parts of the SL text are left untranslated.
3) This translation Lies between the two extremes of free and rank- based.
4) A total translation in which equivalences shift freely up and down the rank scale.
5) A total translation in which the selection of TL equivalents is deliberately confined to one rank, in the grammatical units.
6) Translation in which all levels of SL text (grammar, lexis , Phonology….) are replaced by TL material.
7) Replacement of SL textual material by equivalent TL textual material, not at all levels.
انواع ترجمه از نظر پيتر نيومارك(Peter Newmark )
نيومارك(1981) در بحث از انواع ترجمه ، به دو نوع ترجمه اشاره ميكند؛ ترجمه معنايي(Semantic translation) وترجمه پيامي(Communicative )، كه ميتوان آنها را تا حدودي به ترتيب با ترجمه «كلمه به كلمه» و » ترجمه آزاد» كتفورد مطابقت داد. در اينجا به نقل گفته هاي نيومارك در مورد اين دو نوع ترجمه مي پردازيم:
- Communicative translation attempts to produce on its readers an effect as close as possible to that obtained on the readers of the original.
- Semantic translation attempts to render, as closely as the semantic and syntactic structures of the second language allow, the exact contextual meaning of the original.
چنانكه قبلاً متذكر شديم، ترجمه معنايي بيشتر با ترجمه ( كلمه به كلمه) و يا شايد تحتالفظي كتفورد شباهت داد كه در آن مترجم نه تنها مفهوم متن مبدإ را نشان ميدهد بلكه نحوة بيان نويسنده اصلي يعني آرايش و ساختار نحوي را نيز حفظ ميكند. در ترجمه پيامي ، مترجم تنها پيام اصلي را مد نظر قرار ميدهد آنچه را كه خودش از متن اصلي درك مي كند . در قالب متن مقصد عرضه ميكند و به شيوه بيان متن اصلي توجه ندارد.
تمرين:
1- در جاهايي كه تازه رنگ / نقاشي شده است علامت انگليسي«wet paint » نصب مي شود تا مردم رنگي نشوند . اين عبارت را يك بار به طور معنايي و يك بار به صورت پيامي ترجمه كنيد و بگوئيد كداميك در فارسي مقبولتر است.
2- عبارت فارسي زير را در نظر بگيريد:
«استعمال دخانيات ممنوع»
دو ترجمه براي اين جمله به انگليسي ارائه شده است شما ضمن تعيين نوع آنها را در فارسي باهم مقايسه كنيد
- It is forbidden to use tobacco products
- No smoking
3-عبارت زير را به دو صورت معنايي و پيامي ترجمه كنيد و آنها را با هم مقايسه كنيد.
- It was as dark as coal
4- جمله انگليسي زير بخشي از داستان Animal Farm نوشته Orwell George است. آن را به صورت پيامي به فارسي ترجمه كنيد.
- They knew every inch of the farm
5- جملات و عبارات زير را به صورت معنايي ترجمه كنيد. آيا حاصل ترجمه در فارسي مقبوليت دارد؟
-to kill time
- to rise the price
- to play with someone's feeling
- to break the silence
- golden hair
- to die of hunger
ويژگي هاي يك مترجم خوب
درباره يك مترجم خوب نظرات زيادي ارائه شده است. در نگاه اول به نظر ميرسد كه يك مترجم خوب بايد به دو زبان تسلط كامل داشته باشد اما اين به تنهايي كافي نيست. برخي، علاوه بر تسلط به دو زبان ، بعضي مهارتها و ويژگيهاي ديگر را نيز براي مترجم خوب برشمردهاند. براي نمونه ناباكوف ميگويد: استعداد نويسندگي مترجم بايد در حدود استعداد كسي باشد كه اثرش را ترجمه ميكند. نايدا نيز ميگويد: كسي كه نتواند اثر قابل ملاحظهاي بنويسد بعيد است بتواند اثر قابل ملاحظهي ترجمه كند. يك مترجم خوب بايد مثل يك هنرپيشه خوب به كلمات حيات و حركت ببخشد، مترجم حتماً بايد خودش نويسنده باشد».
اما متأسفانه چنانكه جان دان(John Donne ) مي گويد اكثر مترجمان ما كساني هستند كه چون نميتوانند بنويسند به ترجمه روي ميآورند.
اتين دوله(Etienne Dollet ) درباره ويژگيهاي يك مترجم خوب مي گويد:
- مترجم بايد محتواي متن و قصد نويسنده را بخوبي درك كند.
- مترجم بايد از دانشي وسيع در زبان مبدأ و مقصد برخوردار باشد.
- مترجم بايد از ترجمه لفظ به لفظ كه هم به مفهوم متن اصلي و هم به زيبايي آن لطمه وارد مي كند بپرهيزد.
- مترجم بايد شكلهاي گفتاري رايج و متداول در دو زبان را بشناسد و به كار گيرد.
- مترجم بايد از طريق انتخاب و ترتيب مناسب كلمات ، تأثيري همه جانبه و لحني مناسب متن اصلي به ترجمه ببخشد.
According to Newmark , Cicero(106-43 B.C) believed that:
" … a translator must be either an interpreter or a rhetorician and who knows an interpreter's knowledge is not equaled to bilingualism, and that the rhetorician is not only one who looks things superficially but one who sees through things " (Newmark:1981)
فرزانه فرحزاد ميگويد: « امروزه بسياري از صاحبنظران بر اين عقيده كه مترجم خوب كسي است كه به زبان مبدأ ( زباني كه از آن ترجمه ميشود) و زبان مقصد (زباني كه به آن ترجمه ميشود) و موضوع متن مورد ترجمه احاطه داشته باشد».
پيتر نيومارك (1988 ) مي گويد:
"A translator requires a knowledge of literary and non – literary textual criticism, since he has to assess the quality of a text before he decides how to interpret and then translate it. there are differences between literary and technical translation. The technical translator is concerned with content and the literary translator, with form. A technical translation must be literal; a literary translation must be free"
پازارگادي نيز ويژگيهاي يك مترجم خوب را 1- تسلط به زبان مادري 2- تسلط به زبان خارجي 3- تشخيص اختلافات دو زبان ذكر مي كند.
ويژگيهاي يك ترجمه خوب
Mollanazar (2001) says:
"A good translation is one which conveys the same message accurately , naturally and clearly"
دلي فيتس (Duddly Fits) مي گويد:
"ترجمه خوب عبارت است از نزديكترين معادل در زبان مترجم براي مطلب مورد ترجمه، با حفظ مشخصات متن اصلي تا آنجا كه ظرفيت زبان اول ايجاب كند و عجيب و دور از ذهن ننمايد."
موريس نادو (Maurice Nadeau ) معتقد است:
« يك ترجمه خوب در درجه اول بايد ترجمه گون نباشد، به عبارت ديگر مترجم با سلاست و رواني و حفظ كيفيات متن اصلي آن را به زبان دوم برگرداند"
نورتروپ فراي (Northrop Frye ) ميگويد:
" ترجمه خوب آن است كه مفاد متن اصلي را بازگو كند. نوع ديگر ترجمه نيز وجود دارد كه خلق دوباره متن است و بنابراين ميتوان آن را اثري مستقل و جداگانه محسبو ب كرد».
ارنست سميونز (Ernest Simmons ) نيز ميگويد:
« ترجمه خوب، ترجمهاي است كه مفهوم و پيام متن اصلي را به علاوه فرم ( شكل بيان ) تا سر حد امكان حفظ كرده باشد».
طاهره صفارزاده می گويد یک مترجم خوب آن است که دارای چند ويژگی باشد :
1- مفهوم متن اصلی را برساند .
2- لحن نویسنده در آن حفظ شده باشد .
3- مترجم زبان خاص و متناسب را دريافته باشد . ( سبک )
4- واژگان درست و دقيق را انتخاب کرده باشد .
5- متن ترجمه شده از نظر دستوری با متن اصلی تطابق داشته باشد.
6- در برگرداندن جملات طول کلام نويسنده رعايت شده باشد .
7- به علايم نگارشی و نقطه گذاری توجه شده باشد .
يوجين نايدا ( 1974) می گويد :
«ترجمه خوب ترجمه ای است که در آن مترجم توانسته باشد برای متن زبان مبدا نزديکترين و مصطلح ترين معادل را در زبان مقصد بيابد . در چنين ترجمه ای نخست انتقال درست معنا مهم شمرده می شود و سپس رعايت سبک ».
Dryden ( 1631- 1700) says :
a . the translator must understand the language of the author.
b . the translator must be familiar with the author's thoughts.
c . the translator must look into himself to conform his genius to that of the author's .
d . if the thoughts in the translator's language and those of the author's are identical, then rendering would occur smoothly.
e . if the thoughts in the translator's language and those of the author's are not identical , then redressing is required .
اگر بخواهيم مجموع نظرات گفته شده درمورد يک ترجمه خوب را به شکل خلاصه در آوريم بايد بگوييم که يک ترجمه خوب بايد از دو ويژگی برخوردار باشد :
1- ترجمه خوب بايد دارای دقت / صحت (accuracy) باشد، يعنی ترجمه بايد دقيق باشد و دقيقآ همان معنا ، مفهوم ، سبک و لحنی را داشته باشد که متن اصلی دارد .
2- ترجمه خوب بايد از سلاست و روانی (fluency) برخوردار باشد ، يعنی بايد روان و طبيعی باشد و به اصطلاح جملات آن مصنوعی نبوده و بوی ترجمه نداشته باشد . به عبارت ديگر زمانی که يک گويشور زبان مقصد آن ترجمه را می خواند آن را به عنوان يک نوشته طبيعی در آن زبان قبول داشته باشد .
معمولآ صحت يک ترجمه را يک گويشور زبان مبدإ می تواند بسنجد و روانی يک ترجمه را يک گويشور زبان مقصد تعيين می کند .
تمرين:
در اينجا جملاتی از صاحبنظران در مورد ترجمه نقل شده است . ضمن مطالعهی اين جملات آنها را به فارسی برگردانيد.
-«something new must be added to translations to accommodate for inevitable losses » (Steiner, 1966)
-« some translators , having faced the intolerable atrocities and having been tired of the injustices of their own communities , have found tranquility in translation to keep themselves away from the tormenting currents . Julia Zulawski΄s statement is interesting ; « In 1950, I started translating to run away from our century for a while ». This statement implies that you do not have to satisfy others ΄ curiosities but your own desire is sometimes a priority« (Mac Shane, 1971)
- « the inexperienced young writers can learn from translations carried out by great translators of great writers and thinkers of great eras ». (Mac Shane. 1971)
- « translation of a literary work is as tasteless as a stewed strawberry. (Harry Smith, 1959)
- « Almost all translations are bad ». (Max Eastman)
- « poetry is of so subtle a spirit that in pouring out of one language into another, it will all evaporate ». (Denham)
- « the literal translation is a lie, it is a fake and a fraud » (Burton, 1973)
- « translation is a customs house through which passes, if the custom officials are not alert , more smuggled goods of foreign idioms than through any other linguistic frontier » (Julia Casares , 1956)
- « we must learn to depend not whole on any man's translation. (George Joey, 17th century)
- «A good translation takes us a very long way ». (Goethe, 19th century)
- « Translation is a sin ». (Grant Showerman. 1916)
- « Translation from one language into another is like gazing at a tapestry with the wrong side out » . (Cervantes, 17th century)
- « Poetry cannot be translated ». (Samuel Johnson, 18th century)
- «Translation is like a woman, if it was beautiful, it could not be faithful ».
- « Few readers will get as much out of the originals as they would from a good translation ». (Elsa Gress, 1971)
- « I sometimes suspect that the universe is nothing but a translation from God's original and this is the reason that everything here is topsy- turvy . My cabalist theory is that Almighty trusted Satan to translate his creation and it was published before he could correct it ». (Isaac Bashevis)
- « Translation undresses a literary work, shows it in its true nakedness. An author can fool himself in his own language, but many of his shortcomings become clear to him in another language. Translation tells the bitter truth. It unveils all masks ». (Isaac Bashevis)
مسائل و مشکلات ترجمه
مسائل و مشکلاتی که پيش روی ترجمه است را می توان به دو گروه تقسيم بندی کرد : گروه اول مشکلات مربوط به خود مترجمان است و گروه دوم مشکلاتی است که به ماهيت زبانها و اختلافات ذاتی آنها برمی گردد .
گروه اول : مشکلات مترجمان
از مجموع نظرات صاحبنظران در مورد ويژگيهای ترجمه و مترجم خوب می توان چنين نتيجه گرفت که يک مترجم کارآمد بايد به زبان مبدا ، مقصد و موضوع ترجمه تسلط کامل داشته باشد و عده ای نيز معتقدند که يک مترجم خوب بايد از استعداد نقد و و نويسندگی نيز برخوردار بوده و اطلاعات زبان شناسی هم داشته باشد ، اما چنانکه جان دان ( J. Donne) می گويد، متاسفانه اکثر مترجمان ما کسانی هستند که چون نمی توانند بنويسند به کار ترجمه روی آورده اند.
کمتر مترجمی را می توان پيدا کرد که بر هر دو زبان تسلط کافی داشته باشد . علاوه بر آن، بسياری از افرادی که بنا به دلايلی بر دو زبان تسلط کافی دارند ، تحصيلات دانشگاهی و ذوق کافی برای ترجمه ندارند . ترجمه، علاوه بر تسلط کافی به دو زبان مستلزم علاقه ، ذوق و استعداد نيز می باشد و جمع شدن همه اين ويژگيها در يک فرد به ندرت اتفاق می افتد .
آموزش ترجمه در دانشگاهها نيز با مشکلات عديده ای روبروست . متاسفانه دانشجويان زمانی دروس ترجمه را می گذرانند که در مورد خود زبان انگليسی اطلاعات کافی ندارند و هنوز در مورد واژهها و ساختارهای ساده انگليسی دچار مشکل هستند . علت اين امر اين است که تا کنون زبان خارجه مرتبه مستقلی در آزمون ورودی دانشگاهها نداشت و ديپلمه رياضی ، تجربی و انسانی می توانستند وارد اين رشته شوند و گا هاً اين انتخاب نه از سر علاقه ، که از سر ناچاری بود .
از طرف ديگر ، بسياری از دانشجويان فارسی زبان که درس اصول و ترجمه را می گذرانند فکر می کنند که مشکلات فقط مربوط به زبان انگليسی است در حاليکه اکثر آنها با ساختار و ترکيبات زبان فارسی نيز آشنايی کافی ندارند و از اصول نگارش فارسی نيز خيلی کم می دانند و به قول دکتر صفوی گناه بی سوادی شان را بر گردن زبان فارسی می اندازند .
همين عوامل باعث می شود که امروزه شاهد ترجمه هايی باشيم که نه شباهتی به زبان فارسی دارند و نه می توان چيزی از آنها فهميد .
گروه دوم : مشکلات مربوط به ماهيت زبان
مسئله تفاوت بين زبانها برای اولين بار از سوی يک فرد مردم شناس بنام مالينفسکی (Malinovsky) مطرح شده . او که به مطالعه فرهنگ و زبان يک قبيله بومی در جزيره تروبرياند Trobereyand مشغول بود متوجه شد که آنها برای برخی مفاهيم ، از جمله حرکت قايق در آب ، واژههای زيادی دارند که برای آنها معادلی در زبان انگليسی نمی توان يافت و چنين استدلال کرد که برخی از مفاهيم قابل ترجمه از زباني به زبان ديگر نيستند .اين بحث را دو فرد زبانشناس به نامهای ادوارد ساپير (Edward Sapir) و بنيامين لی ورف ( Benjamin Lee Whorf ) بسط و گسترش دادند و بعداً تحت عنوان نظريه نسبيت زبانی و يا نظريه " ساپير-ورف" ( Sapir – Whorf hypothesis) مطرح شد . اين نظريه معتقد است که تفاوت بين زبانهای دنيا بسيار زياد است . روح اين نظريه را می توان به صورت زير خلاصه کرد :
«هر زبانی بر حسب علايق گويشوران خود ، محيط زندگی و فرهنگ آنها ، برش خاصی از واقعيت های جهان خارج را انتخاب و نامگذاری می نمايد که اين انتخاب ها با انتخاب های ساير زبانها يکسان نبوده و از طرف ديگر بر واقعيت های جهان خارج عيناً منطبق نيستند ».
به بيان ساده تر ، اين فرضيه ميخواهد بر اين مسئله تأ کيد کند که زبانهای دنيا به شيوه های متفاوت مفاهيم و مصاديق جهان خارج را نامگذاری می کنند و از اين رو اختلافات ذاتی موجود بين زبانها کار ترجمه را بسيار مشکل و ناموفق می سازد . برای نمونه به واژه های مربوط به روابط خويشاوندی ( kinship terms) در فارسی و انگليسی دقت کنيد . با وجود اينکه ، روابط و نسبت های فاميلی در دو جامعه انگليسی زبان و فارسی زبان يکسان هستند اما تقسيم بنديها و نامگذاريهای اين دو زبان با هم تفاوت آشکار دارند. در فارسی برای " برادر پدر" از لفظ " عمو " و برای " برادر مادر " از لفظ " دايی " استفاده می شود . اين در حالی است که در زبان انگليسی برای هر دو مصداق / مفهوم از لفظ واحد يعنی " uncle" استفاده می شود. همين مسئله را در مورد " خواهر پدر = عمه " و " خواهر مادر = خاله " نيز داريم .
فارسی انگليسی
عمه __________ aunt
خاله __________ aunt
دايی ___________ uncle
عمو ___________ uncle
حال اگر فرزندان دايی ، عمو ، عمه ، و خاله را در نظر بگيريم موضوع پيچيده تر می شود . در فارسی کلماتی مثل پسر عمو ،پسر دايی، دختر دايی، پسر عمه ، دختر عمه ، پسر خاله ،و دختر خاله داريم در حاليکه همه آنها در انگلسيي معادل واژه cousin هستند . با اين احوال فرض کنيد بخواهيد جمله های زير را از فارسی به انگليسی يا بر عکس ترجمه کنيد :
پسر خاله ام را ديروز در خيابان ديدم .
دختر عمويم رشته حسابداری می خواند .
My aunt bought me a nice present.
He married one of his cousins.
به عنوان نمونه ای ديگر به واژه " پوست " در فارسی دقت کنيد . اين واژه برای پوشش خارجی بدن انسان ، حيوانات و اشياء به کار می رود . در مقابل در زبان انگليسی تقسيم بندی و نامگذاری دقيق تری برای آن وجود دارد .
Skin (انسان و برخی حیوانات) Shell (تخم مرغ و میوه های مغزدار مثل گردو و فندوق) Bark (درختان) Peel (میوه جات) Ring (مرکبات) Hide (تمساح-بز-گوسفند-گاو) Husk(لایه خارجی بذرها و هسته ها )
|
پوست |
اين مثال و مثالهای متعدد ديگر نشان می دهند که با وجود يکسان بودن واقعيت های جهان خارج ، هر زبان تصويري متفاوت از اين واقعيت ها را به دست می دهد و همين مسئله موجب شد تا ورف ( Whorf) ادعا کند که هر شخصی از دريچه و زاويهء زبان خود به دنيا می نگرد و اين ادعا خود منجر به تقويت اين ايده فلسفی شد که مفاهيم ذهنی ما تحت تأ ثير زبان ما هستند و از همينجا گونه افراطی نظريه نسبيت زبانی شكل ميگيرد كه می گويد " زبان ما ، طرز تفکر و ذهنيت ما را تعيين می کند "
"Our language determines our mind"
اين نسخه از نظريه نسبيت زباني به وجود نوعی " جبر زبانی " ( ( linguistic determinismاعتقاد دارد . طرفداران اين نظريه، ترجمه را امری تقريباً غير ممکن می دانند . اکثر انديشمندان با اين مسئله موافقند که زبان ما بر تفکر و انديشه ما تأثير می گذارد، اما گونه افراطی اين نظريه را قبول ندارند.
به هر حال وجود تفاوت ميان زبانهای دنيا را نمی توان منکر شد و اين تفاوتها به واژگان زبان محدود نمی شود و ساختا زبانها هم با يکديگر متفاوتند. به عنوان نمونه ای از تفاوتهای ساختاری زبانها می توان به ساختار هسته و وابسته و يا ترتيب اجزای جمله اشاره کرد.
در برخی زبانها هسته قبل از وابسته می آيد و در برخی زبانها برعکس :
Noun Adj Adj noun
فارسی انگليسی
و يا برخی زبانها ساختار SOV و برخی SVO دارند ، تعداد معدودی نيز ساختار VOS يا VSO دارند . ( O= object , V= verb , S = subject )
تمرين : زبان فارسی و انگليسی را با هم مقايسه کنيد و تفاوتها ی ساختاری اين دو زبان را به اختصار و با ذکر مثال ذکر کنيد .
در ادامه بحث تفاوتهای واژگانی و ساختاری زبانها اجازه دهيد نمونه ای را از زبان فرانسه نقل کنيم : در اين زبان دو واژه riviere , fleure به ترتيب اولی به معنای " رودی است که به دريا می ريزد " و دومی به معنای " رودی است که به رود ديگری می ريزد " . در زبان انگليسی و فارسی نمی توان معادل دقيقی برای آنها پيدا کرد زيرا در اين دو زبان رودها بر حسب مقصدشان نامگذاری نمی شوند بلکه بر اساس اندازه نامگذاری می شوند ، مثل stream و river .
باز هم مثالی از زبان انگليسی : واژه انگليسی scowl به معنی نگاه کردن است اما هر نگاه کردنی را scowl نمی گويند بلکه نگاهی که از سر عصبانيت و خشم باشد ، يعنی
Scowl= look + angrily
و يا همينطور واژه jerk در انگلیسی : jerk = pull + suddenly حال چطور می توان جمله زير را به فارسی ترجمه کرد و در عين حال در مقابل هر کلمه انگليسی تنها يک کلمه معادل از فارسی قرار داد .
The little man jerked down the brim of his hat and scowled at the girl.
تمرين : واژه elope را در يک فرهنگ انگليسی به انگليسی بزرگ پيدا کنيد. به نظر شما آيا معادلی برای آن در زبان فارسی وجود دارد ؟
مسئله ديگری که بايد در ترجمه به آن توجه کرد مسئله همنشينی واژه هاست . ما برای هر واژه در خلاء يا بيرون از بافت ( out of context ) يک معنايی در ذهن داريم اما وقتی اين واژه با واژه ديگر در متن همنشين می شود ناگزيريم که معادل دقيق آن را در زبان مقصد پيدا کنيم . برای توضيح مطلب از واژهء ساده old شروع می کنيم :
یک مرد پیر An old man
یک دوست قدیمی An old friend
یک درخت کهنسال An old tree
یک کت کهنه An old jacket
حال به واژه "غليظ "فارسی دقت کنید .
دود غلیظ thick smoke
آرایش غلیظ heavy make-up
قهوه غلیظ strong coffee
لهجه غلیظ heavy accent
محلول غلیظ concentrated
تمرين : در زبان انگليسی از واژه wear برای لباس ، کفش ، عينک ، آرايش ، زينت آلات و ..... استفاده می شود در حاليکه در فارسی واژه های متفاوتی برای هر مورد داريم . حال عبارات زير را به فارسی برگردانيد :
Wear a jacket - wear gloves – wear tie – wear shoes- wear a ring wear glasses – wear cosmetics - wear denture.
موضوع ديگر تفاوتهای سبکی بين زبانهاست . گاهی ممکن است که در يک زبان ترتيب خاصی از عناصر واژگانی به کار رود و در زبان ديگر همان عناصر واژگانی با يک ترکيب و سبک ديگر بيان شود . مثال :
انگلیسی فارسی
Sooner or later دیر یا زود Fork and spoon قاشق و چنگال
Law and order نظم و قانون
More or less کم و بیش
Hope and fear بیم و امید
Cheese and bread نان و پنیر
مطلب ديگری که در کار ترجمه مشکل ساز می شود موضوع تفاوتهای فرهنگی است . فرهنگ مجموعه ايست از آداب ، رسوم ، سنت ها ، ارزشها ، باورها ، عقايد و مذهب . برخی مفاهيم وجود دارند که خاص يک فرهنگ و مذهب هستند و چون چنين پديده يا مفهومی را در زبان مقصد نداريم بنابراين معادلی نيز برای آن نداريم ، مثل واژه های جهاد، اجتهاد ، فتوی ، عاشورا ، سيزده بدر ، چهارشنبه سوری ، هفت سين ، ..... در فارسی و واژه communion , baptism , father , god mother god ، ...... در انگليسی .
همچنين محيط جغرافيايی و طبيعی که گويشوران يک زبان در آن زندگی می کنند با محيط زندگی ساير گويشوران متفاوت است و اين مسئله باعث بروز تفاوتهای واژگانی بين زبانها می شود . برای نمونه قبيله اسکيمو چندين واژه مختلف برای انواع برف دارند که معادلی بر آنها در انگليسی و فارسی نمی توان يافت . همينطور اعراب واژه های متفاوتی برای انواع شتر دارند که معادلی در فارسی ندارند . در زبان مازندرانی واژه های متنوعی برای انواع باران وجود دارد که فارسی از بيان آن عاجز است .
مشکلات ترجمه متون ادبی
می دانيم که ادبيات و به ويژه شعر در هر زبان از يک نظام خاص تبعيت می کنند . برای نمونه شعر فارسی بر اساس وزن و قافيه و رديف استوار است و به اصطلاح يک شعر عروضی است . علاوه بر آن تشبيهات ، استعارات ، کنايات و ضرب المثلها و اصطلاحات در هر زبان دارای ويژگيهای خاصی هستند که ترجمه لفظ به لفظ آنها در زبان مقصد بی معنی خواهد بود . علاوه بر آن، برخی عناصر در ادبيات فارسی و به ويژه شعر فارسی موجودند که از آنها به عنوان عناصر ترجمه ناپذير ياد می کنند . يکی از آنها الگوهای آوايی در شعر فارسی است . به بيت زير دقت کنيد :
رشته تسبيحم ار بگسست معذورم بدار
دستم اندر ساغر سيمين ساق بود
( حافظ )
ويژگی ديگر چند معنايی و ايهام در شعر فارسی است :
آن يکی شير است اندر باديه
و آن يکی شير است اندر باديه
آن يکی شير است آدم می خورد
و آن دگر شير است کادم می خورد .
( مولوی )
بخشی از مفهوم ، احساس و عاطفه ای که شعر فارسی به خواننده منتقل می کند در همين ويژگيهای آوايی و روابط واژگانی نهفته است که به هنگام ترجمه به زبان ديگر از ميان می رود و تنها معنای لغوی واژه ها و بيت ها به خواننده زبان مقصد منتقل می شود . شايد به همين دليل باشد که اکثر صاحبنظران ترجمه شعر را امری بيهوده می دانند .
مسئله ديگر ، نمادشناسی در ترجمه است . در هر زبان بر حسب يک سری باورها و الگوهای آرمانی شده يک سری اشيا يا حيوانات به عنوان نماد و سمبل يک سری صفات و ويژگی قرار می گيرند .
برای نمونه روباه در فرهنگ فارسی نماد مکر و حيلهگری است و شير سمبول شجاعت و کوه سمبل استقامت است و دو چيز شبيه به هم را به دو نيمه سيب تشبيه می کنند .
به نمونه های زير از انگليسی توجه کنيد :
به سیاهی شب as black as coal
به شجاعت شیر as brave as a lion
به مکاری روباه as cunning as fox
به روشنی اشک چشم as clear as crystal
مثل دو نیمه سیب as like as two beans
به صافی کف دست as flat as a board
مثل گدای سامره mouse as poor as a church
مثل گدای شب جمعه
تمرين : حال معادل عبارات زير را در فارسی پيدا کنيد :
As graceful as a swan
As good as gold
As meek as a lamb
As soft as wax
As plentiful as blackberries
As smooth as velvet
در فارسی جغد سمبل شومی است در حاليکه همين پرنده در انگليسی نماد زيرکی و باهوشی است .
He is an owl .
در زبان فارسی گاو سمبل " پرخوری " و " شکمبارگی " است در حاليکه در انگليسی می گويند :
He eats like a horse .
اصطلاحات ( idioms ) نيز از بخشهای مهم هر زبان هستند که ترجمه آنها نيازمند دانش و اطلاعات وسيع در زبان مبدا است . اصطلاح ، از نظر تعريف عبارت يا جمله ايست که نمی توان معنی کل آن را از روی معنی اجزای آن بدست آورد و از اين رو فرهنگ لغات نمی توانند کمک شايانی در اين زمينه بکنند . اصطلاحات به مانند تک واژه ها دارای معانی ثابت و قراردادی هستند که بايد آنها را مثل معنی واژه ها از قبل حفظ بود و يا حداقل به فرهنگ های تخصصی در همين زمينه مثل : فرهنگ اصطلاحات و ضرب المثلها " مراجعه کرد . به نمونه ای از اصطلاحات انگليسی و معادل آنها توجه نماييد
چیزی بارش نیست he is no scholar
بازی در می آره he plays fast and loose
به درد ما نمی خوره it doesn’t serve our purpose
دلم براش تنگ شده I miss him
عقلش قد نمی دهد it's beyond his mind
خوش گذشت did you have a good time ?
زیر قولش زد he went back on his word
خم به ابرو نیاورد he didn’t turn a hair
به مادرش رفته است she takes after her mother
قیامتی بر پا کرد he made a scene
چنگی به دل نمی زند it makes no appeal
به خودم مربوط است that is my affair
جر نزن be fair
مودب باش ! behave yourself!
پکرم I feel blue
هر چه باداباد ! come what may !
آفرین ! well done !
لطفی در حقم بکن do me a favor
ضرب المثلها نيز در هر زبان به عنوان واحد های تثبيت شده ، قالبی و تغيير ناپذير قابل ترجمه لفظ به لفظ نيستند و اهل زبان بايد معادل آن ضرب المثلها را در زبان مقصد پيدا کنند .
چند نمونه از ضرب المثلهای انگليسی با معادل فارسی :
- out of sight , out of mind
از دل برود هر آنکه از دیده برفت .
- better a good lie, than a harmful truth
دروغ مصلحت آمیز به ز راست فتنه انگیز
- as long as the blanket , so far you may stretch
پایت را به اندازه گلیمت دراز کن
- there is a telepathy among heart
دل به دل راه داره
- he fishes in troubled waters
از آب گل آلود ماهی می گیرد
- killing two birds with one stone
با یک تیر دو نشان زدن
- the face is the index of the heart
رنگ رخساره خبر می دهد از سر درون
- Knowledge is power
توانا بود هر که دانا بود
- Whenever there is a will, there is way
خواستن و توانستن است
Better late than never -
دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن است
تمرين : اصطلاحات و ضرب المثلها ی زير را به فارسی بر گردانيد :
- More catholic than pope.
- Carrying coal to new castle.
- Killing two birds with one stone.
- A bird at hand is worth ten on the bush .
- A burnt child dreads the fire.
- Actions speak louder than words.
- All that glitters is not gold.
- Bird of a feather, flock together.
- A man’s best friend are his ten fingers.
- Charity begins at home.
- No gains, no pains.
- Prevention is better than cure.
Too many cooks spoil the broth. –
- Beat about the bush.
- Make hay while the sun shines.
- Take a leap in the dark.
- Seeing is believing.
- One swallow doesn’t make summer.
- There is no smoke without fire.
- Making mountains out of mole hills.
- It’s never too late to mend.
سِلِه يری
زبانی رمزی
حسن بشیرنژاد
این مقاله در مجله فصل فرهنگ شماره پاییز ۱۳۹۰ به چاپ رسید
1- مقدمه
در آستانه ی دهه ی دوم سده ی بیست و یک میلادی که آن را قرن اتم، الکترونیک، دیجیتال، فن آوری اطلاعات، فضا و امثالهم لقب داده اند، سخن راندن از یک گویش محلی رو به زوال، به زعم برخی ها شاید گزافه نماید. به زعم بنده، اما، در روزگاری که تحولات دامنه دار فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی، و گسترش استفاده از وسایل ارتباطی جدید تمامی ابعاد حیات ما، ازاكوسيستمها گرفته تا شیوه های زندگی ، تفکر و حتی ارزشهاي اخلاقي حاكم بر جامعه ی ما را دگرگون نموده و سرمایه های فرهنگی ما را یک به یک از ما می گیرد، باید دست به کاری زد - البته قبل از آن که دیر شود. شاید فکر کنید می خواهم بگویم که باید جلوی زوال عناصر فرهنگی را گرفت و آنها را به شکل اصلی شان نگه داشت. این کار گرچه خواسته ی قلبی بنده - و اصلا" نهایت آمال من است - اما می دانم که میسر نیست و یا در خوشبینانه ترین حالت، چندان ساده نیست. کمترین کاری که می توانیم در چنین اوضاعی بدان دست یازیم این است که به ثبت و ضبط این عناصر فرهنگی بپردازیم.
زبان ها و گویشهای محلی بخشی از سرمایه های فرهنگی هستند که تحت تاثیر شرایط کنونی رو به زوال و خاموشی می روند و زبان های اقلیت که محدود به یک گروه اجتماعی یا شغلی خاص می باشند با سرعت بیشتری رو به نابودی می روند. سله یری (seleyari) یکی از این گویش های شغلی است که زمانی وسیله ی ارتباطی در بین نمدمالان منطقه ی نمارستاق آمل ( و احتمالا" نمدمالان سایر مناطق مازندران) بوده است. ظاهرا" همین زبان با نام های دیگر و یا با همین نام اما اندکی تفاوت در میان بنایان منطقه ییلاقی نوا و در بین مسگران فیروزکوه نیز رایج بوده است. در این مقاله ضمن معرفی اجمالی این گویش، اطلاعات مختصری در زمینه ی صنعت نمدمالی و منطقه مورد بررسی ارائه می کنیم.
_______________________________________________________
2- نمارستاق
نمارستاق منطقه ای کوهستانی در 45 کیلومتری جنوب آمل و در مسیر جاده هراز (آمل – تهران) است. این منطقه حدود 22 کیلومتر راه فرعی از جاده اصلی هراز دارد و از حدود 17 روستای کوچک و بزرگ تشکیل شده که به فاصله های 2 تا 3 کیلومتر از هم در این بخش واقع شده اند. اولین روستای منطقه پنجاب است و پس از آن روستاها به دو بخش شمالی و جنوبی تقسیم می شوند. بخش شمالی شامل روستاهای سوآ, امره, اطاق سرا, شیخ محله, دوزور, سلور, پلریه, کفا, کلری, نمار, دیوران و بخش جنوبی شامل نسل, عبدالمناف, درکنار و فیس است.
غالب ساکنان این روستاها را افرادی تشکیل می دهند که مقیم شهرهای آمل هستند و در گریز از هوای شرجی و گرم تابستان به این ییلاق خوش آب و هوا پناه می برند. گاه مسافرانی نیز جهت استفاده از طبیعت زیبای منطقه و یا پیاده روی و کوه پیمایی در ارتفاعات رشته کوه البرز مانند ارتفاعات لوتره, پرچبا, سیاه کوه, شاه کوه, اشلک, و ... در دامنه ی شرقی دماوند بدانجا سفر می کنند. امامزاده ها و اماکن متبرکه ی زیادی نیز در منطقه وجود دارند که می توان به امامزاده عبدالمناف و عبدالمطلب حسنی, امامزاده عبدالله بن موسی, امامزاده شیخ حسن و امامزاده سید یعقوب اشاره کرد و عده ای از گردشگران و زائران به قصد زیارت این اماکن متبرکه به منطقه سفر می کنند.
شغل مردم این منطقه عمدتا" دامپروری(پرورش گاو و گوسفند), زراعت (کشت گندم, جو و حبوبات) و باغداری (سیب, گلابی, گیلاس, البالو و گردو) است و آبشار بزرگ دریوک که به سه بخش کوهره , اشلک, و آستانه کر تقسیم می شود آب مورد نیاز منطقه را جهت شرب , کشاورزی و باغداری تامین می کند. در کنار این مشاغل اصلی, برخی از افراد منطقه به خاطر وجود مواد اولیه مرغوب و فراوان(پشم گوسفند) از قدیم الایام به صنعت نمدمالی اشتغال داشته اند.
3- نمد مالی
نمد- فرشی سنتی که از پشم گوسفند تهیه می شود- زمانی از فرش های متداول در منطقه ی مازندران بود و به تبع آن پیشه ی نمدمالی نیز از رونق خاصی برخوردار بوده است. امروزه که فرشهای جدید (به ویژه قالی) جای نمد را در منازل گرفته است، نمدمالی نیز از رونق افتاد. البته تا جایی که اطلاع دارم نمد مالی در بین بسیاری از قبایل ایرانی و به ویژه در بین قبایل کوچ نشین و عشایر دامپرور رایج بوده و حتی امروزه نیز در بین برخی عشایر مانند عشایر منطقه ی مغان، عشایر ترکمن صحرا و ترکمن های کشور ترکمنستان از رونق برخوردار است. ظاهرا" تحقیق جامعی در زمینه صنعت نمدمالی در مازندران یا ایران انجام نشده ولی آنچه که مسلم است این که نمدمالی از قدمت زیادی برخوردار است. از خود نمدمالان که بپرسید خواهند گفت که قدمت آن به روزگار حضرت موسی(ع) می رسد. در اینجا گفته های یکی از همین نمدمالان را نقل می کنم که نمی دانم باید آن را افسانه ای آمیخته با واقعیت نامید و یا یک واقعیت تاریخی که سایه هایی از خیالپردازی آن را در بر گرفته است:
" نمد مالی به دوره ی حضرت موسی (ع) برمی گردد. حضرت موسی به مدت ده سال برای حضرت شعیب (ع) چوپانی می کرد. یک روز پس از اینکه پشم گوسفندان را اصلاح کرد به این فکر افتاد که از آن رواندازی برای خود درست کند. ابتدا گره های پشمها را با دست باز کرد (چون هنوز دستگاه حلاجی وجود نداشت با دست این کار را انجام داد). سپس پشم های حلاجی شده را روی پارچه ی بزرگی قرار داد ، پارچه را لوله کرد و مدتی لگدمال کرد و وقتی پارچه را باز کرد دید که هیچ تغییری در پشم ها ایجاد نشده است. حضرت چندین بار این کار را تکرار نمود و وقتی دید به نتیجه ای نرسید خسته و ناراحت شد. از فرط ناراحتی چند قطره اشک آن حضرت روی پشمها چکید و یک تکه پشم نمدار شد. پس از کمی استراحت ایشان دوباره پارچه را لوله و لگدمال کردند. این بار وقتی پارچه را باز کردند متوجه شدند که تکه پشمهای نمدار به نمد تبدیل شده اند و بعد از کمی تامل به این نتیجه رسیدند که پشمها باید نمدار شوند تا به نمد تبدیل شوند و بنابراین پشم ها را خیس کردند و درون پارچه پیچیده و لگد کردند تا اولین نمد را تهیه کردند و بعد با این پارچه نمدی فرش، زیرانداز، لحاف و نوعی پالتو یا عبا (که در مازندرانی به آن شولا گفته می شود) تهیه کردند و ... "
این افسانه عامیانه، صرف نظر از صحت و سقم آن، از یک طرف روشنگر کلیاتی در مورد چند و چون صنعت نمد مالی و از طرف دیگر نشان دهنده ی قدمت این صنعت و تجربه طولانی بشر در زمینه ی این هنر دست انسان در درازای تاریخ است.
نمدمالی، برخلاف سایر هنرها و صنایع دستی، جا و مکان ثابتی نداشت، یعنی چنین نبود که نمدها در کارگاه خاصی تولید شوند و محصول به بازار فروش عرضه شود، بلکه این نمدمالان بودند که در جسنجوی کار به شهرها و روستاهای دور و نزدیک می رفتند و مانند دوره گردهای امروزی فریاد می زدند تا اینکه در یک محل کار (عمدتا" خانه ی فردی که متقاضی این فرش بود) شروع به کار کنند. اگرچه تامین خوراک و محل خواب این نمدمالان با خانواده میزبان بود اما در مجموع شغل نمدمالی با مشقات زیادی همراه بود و گاه نمد مالان هفته ها و حتی ماه ها از خانه و کاشانه ی خود به دور بودند
آواز خوانی ، شعر خوانی و قصه گویی از دیر باز در میان نمدمالان و سایر صنعتگران و کارگرانی که کاری یکنواخت را انجام می دادند مرسوم بوده است. این کار هم باعث سرگرمی جمع می شد و هم خستگی ناشی از انجام کار یکنواخت را تخفیف می داد. گاهی نیز اعضای گروه به تبادل اطلاعات در مورد مسائل مختلف یا اظهار نظر در مورد موضوعات جاری می پرداختند. بعید نبود که بخشی از این اظهار نظرها به موضوعاتی مربوط می شد که مایل نبودند کسی از آن سر دربیاورد و چه بسا در برگیرنده الفاظ رکیک و ناخوشایند هم بود. حتی ممکن بود که بخشی از گفته هایشان حاوی اظهار نظرهایی در مورد شخص میزبان و یا اعضای خانواده ی او باشد. همه ی این مسائل موجب می شد تا آنها دست به ابداع یک رمزگان ارتباطی جدیدی بزنند که کاملا" محرمانه بوده و افراد خارج گروه آن را متوجه نشوند. سیستم ارتباطی سری که نمدمالان منطقه ی نمارستاق از آن استفاده می کردند گویش سله یری است. نا گفته نماند که سایر گروه های شغلی نیز دست به چنین کاری زده اند و این موضوع محدود به منطقه یا کشور خاصی نمی شود . زبان های شغلی در جای جای دنیا و به ویژه در اروپا رایج بوده و هست.
4- سله یری
سله یری، چنانکه اشاره شد، زبانی اختصاصی در خدمت برقراری ارتباط میان نمدمالان منطقه ی نمارستاق آمل بوده است. در زبان شناسی، به این گونه زبانها که محدود به گروه خاصی می باشند "ژارگون" می گویند. صادق کیاء با استناد به برهان قاطع این گونه زبانها را "لوتر" می نامد و معتقد است که از دیرباز صاحبان مشاغل مختلف در ایران برای برقراری ارتباط با یکدیگر از این کونه لوترها استفاده می کردند(دومانیان،1386: 5 و 6). بنا به ادعای گویشوران این زبان در منطقه نمارستاق، واژه ی "سله یری" در لغت به معنای "سپیده دم" است و این نامگذاری بدان سبب است که نمدمالان از سپیده صبح کارشان را شروع می کردند. مسگران منطقه فیروز کوه (آسور، قزوانچاه و ...) زبانی مشابه داشتند که آن را "سلیری" می نامیدند. این عده معتقدند که وازه "سلیری" به معنای "مسگری" است (برای اطلاعات بیشتر ر. ک. دومانیان، 1386). بنا به گفته ی سرکار خانم گیتی شکری (زبانشناس و پژوهشگر پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی) ، سله یری در منطقه رامسر نیز رواج دارد. بلالی مقدم نیز در اثری به معرفی زبانی با عنوان "کالسی" پرداخته که زبان "بنایان" روستای "نوا" در لاریجان آمل بوده است. بررسی داده های زبان کالسی نشان می دهد که این زبان همان سله یری است با نامی دیگر و لهجه ای متفاوت(برای اطلاعات بیشتر ر. ک. بلالی مقدم، 1384).
آنچه در این مقاله مورد بررسی قرار می گیرد گویش نمدمالان نمارستاق آمل موسوم به سله یری است. نگاهی مختصر به داده های اندکی که از این گویش پیش رو داریم نشان می دهد که بسیاری از واژه ها و ساختهای دستوری آن از زبان مازندرانی اقتباس شده است. مسلما" نمدمالانی که این گویش را در موقعیت های خاص و مواقع ضروری به کار می گرفتند به زبان مازندرانی نیز تسلط کامل داشتند و در مواقعی که می خواستند با افراد خارج از گروه و یا یکی از افراد خانواده میزبان در محل کار ارتباط برقرار نمایند از زبان مازندرانی استفاده می کردند. برای نمونه زمانی که در قالب شعری عامیانه از صاحب خانه تقاضای انعام می کردند از ترکیبی از فارسی و مازندرانی سود می جستند(شعر و تصویر بخش 3). با نگاهی به برخی از واژه های این گویش که در جدول 4-1 ارائه شده است می توان رابطه ی مازندرانی و سله یری را به روشنی دریافت.
4-1: برخی از واژه های سله یری به همراه تلفظ و معادل فارسی آنها
معنی فارسی |
سله يری |
آوانويسی |
معنی فارسی |
سله يری |
آوانويسی |
مادر |
ماکو |
maku |
آب |
وار |
var |
پدر |
قّدِر |
qædər |
نان |
باريکن |
barikən |
زن |
زينون |
zinun |
غذا |
يتم |
yətəm |
مرد |
قّدِر |
qædər |
آش |
رِجو |
rəju |
دختر |
نجير |
nəjir |
ظرف غذا |
يتم تل |
yətəm pæl |
پسر |
کسين |
kæsin |
قابلمه |
لپ پل |
læp təl |
دختر فاميل |
مازوک |
mazuk |
کف گير |
کجباره |
kæjbarə |
پسر فاميل |
وازوک |
vazuk |
شيرينی |
زکات |
zəkat |
بچه |
پرتوک کسين |
pærtuk kæsin |
تلفن |
اشنوگير |
əshnugir |
عمو |
کوئه |
ku?ə |
ميهمان |
سپل مپل |
səpæl məpæl |
مرد نمد مال |
شِمِه مِرِته |
shəmə mərtə |
تاکسی |
چوخر |
chuxær |
شلوار |
دملاک |
dəmlak |
خواب |
تتک |
tətək |
فهميدن |
دزه کفنه |
dəzə kæfnə |
ناقص |
کربور |
kərbur |
روشن کردن |
انَم هاکن |
ænnəm hakən |
انجام دادن |
هاکردن |
hakərdæn |
پول |
تل |
təl |
سگ |
واگ |
vag |
گربه |
پسّه |
pæssə |
بالش |
يرقان |
yærəqan |
پتو |
دزبنی |
dəzbəni |
چای |
فلم |
fələm |
به نظر می رسد که لوتر ها و ژارگون ها مانند پی جین ها زبان های کاملا" مستقلی نیستند بلکه به یکی از زبان های طبیعی و رایج متکی هستند که اصطلاحا" آن را "زبان پایه" می نامند. زبان پایه ی سله یری، زبان مازندرانی است و برای درک ارتباط مازندرانی و سله یری کافی است که با دقت بیشتری به برخی واژه ها وساخت های دستوری آن نگاه کنیم. برای مثال، واژه ی "چوخر" در این گویش مفهوم "تاکسی" را می دهد. در مازندران قدیم برای عبور و مرور در مسیرهایی که گِلی و باتلاقی بود از دو ترکه ی چوب که در انتهای آنها دو زائده وجود داشت استفاده می شد که به آن "چوخر" می گفتند. البته سوار شدن بر این دو ترکه و حرکت با آنها مهارت و چالاکی خاصی را می طلبید که جوانان امروزی احتمالا" از پس آن بر نمی آیند. استفاده از نام این ابزار قدیمی برای "تاکسی" در گویش سِلِه یری هم متکی بودن آن به زبان مازندرانی را نشان می دهد و هم نقش این گویش را در حفظ واژه های اصیل و قدیمی مازندرانی و به تبع آن زنده نگه داشتن عناصرفرهنگی گذشته این دیار نشان می دهد. تهرانی زاده قوچانی(1370: 4- 7) معتقد است که در زبان "رومانو" ، یکی دیگر از لوترهای رو به زوال، برخی واژه های کهن سانسکریت، پارسی باستان، اوستا با پهلوی حفظ شده اند که امروزه در فارسی معیار اثری از آنها نیست. به عنوان نمونه وازه "دیس" dis به معنی روز است که با day انگلیسی و tag آلمانی و "-دا" در "فردا" ی فارسی همریشه است. همچنین واژه ی "مرجیمکو" merjimeko به معنی عدس در رومانو که پهلوی آن مرجمک است و در کردی و مازندرانی با کمی دگرگونی هنوز به کار می رود(همان: 6)
واژه ی "سپل مپل" در سله یری به معنی "میهمان" نیز در نوع خود جالب و در عین حال کمی شیطنت آمیز می نماید. "سپل" در مازندرانی، نوعی مگس سمج است که در هوای شرجی تابستان و به ویژه در مناطق جنگلی فراوان یافت می شود. ترکیب " سپل مپل" نوعی اتباع است مانند "کتاب متاب" در فارسی، و نقش مقوله ساز را دارد. استفاده از نام این حشره موذی برای "مهمان" شاید به این مفهوم باشد که این افراد دل خوشی از مهمان نداشتند! شاید هم زبان شناسانه از یکی از مولفه های معنایی مشترک دو واژه ی "مهمان" و"سپل" که همان "مزاحمت" است بهره گرفتند!
واژه "تتک" احتمالا" همان "تشک" بوده است که با کمی تغییر در تلفظ کلمه و بسط معنای آن در قالب فرآیند مجاز به معنی "خواب" در این گویش به کار می رود. برخی واژه ها نیز وام گرفته از مازندرانی نیستند و به نوعی با ابتکارات گویشوران این زبان جعل شده اند. برای نمونه "واگ" احتمالا" یک "نام آوا" و برگرفته از صدای سگ یعنی "واق" است که خود به معنای "سگ" به کار رفته است. در اینجا نیز از فرآیند مجاز بهره گرفته شده است.
اساسا" در زبانهای اینگونه و حتی در زبانهای پی جین (زبانهای میانجی آمیخته) از عبارتهای وصفی با استفاده از ویژگیهای ظاهری اشیاء مانند شکل، اندازه، رنگ، بو، مزه، صدا و حتی نوع کاربرد جهت نامگذاری آنها بهره گرفته می شود (مدرسی، 1368: 96 – 111) . برای نمونه ، در زبان زرگری "گش گش" به معنی "خنده" است و مسلما" برگرفته از صدای خنده و نوعی نام آواست و یا به پرتغال "ترشل" می گویند که یقینا" از مزه ی آن اقتباس شده است. همچنین به لبنیات (اعم از شیر و پنیر) "اسپیونه" اطلاق می شود که به معنی"سفیدی" و برگرفته از رنگ آنهاست اما برای ماست از ترکیب "ترشل اسپیونه" استفاده می شود که هم گویای رنگ و هم مزه است (نشریه سنگنو، شماره 6، اسفند 1387). به عنوان نمونه ای دیگر در زبان رومانو "ساستر" saster به معنی "آهن" و "گراست" grast به معنی "اسب" است. با ترکیب این دو، واژه ی "ساستر نو گراست" saster-no-grast ساخته می شود که برای اشاره به "اتومبیل " به کار می رود. با به کارگیری این ترفندها، اولا" این زبانها توانایی ساخت واژه برای اشیاء و مفاهیم جدید را دارند و ثانیا" واژه های موجود در این زبان ها کاربردهای چند گانه پیدا می کنند و به همین دلیل است که زبان های پی جین و ژارگون ها دامنه ی لغات محدودی دارند.
دو واژه ی "مازوک" به معنای "دختر فامیل" و "وازوک" به معنی "پسر فامیل" به نوعی متمایز از بقیه ی واژه های این زبان و مستقل از شیوه ی نامگذاری در مازندرانی، فارسی، انگلیسی و بسیاری از زبان های دیگر دنیاست. فارسی از واژه های "پسر عمو، پسر دایی، پسر خاله و پسر عمه" استفاده می کند حال آنکه سله یری از یک واژه ی "وازوک" برای تمامی این مصادیق استفاده می کند. همینطور "دختر عمو، دختر خاله و ..." که همگی در سله یری "مازوک" نامیده می شوند و در مجموع سله یری با بهره گیری از اصل اقتصاد زبانی از واژه های کمتری برای اشاره به چند مصداق استفاده نموده است. زبان انگلیسی پا را از این هم فراتر می گذارد و برای تمام فرزندان فامیل ( اعم از دختر یا پسر) از یک وازه، یعنی cousin استفاده می کند. این تاییدی است بر فرضیه ی نسبیت زبانی که می گوید هر زبانی بر حسب نیازها و علایق گویشوران خود بخشی از واقعیت های جهان خارج را انتخاب و نامگذاری می کند که این انتخاب اولا" با انتخاب سایر زبان ها یکسان نیست و ثانیا" دقیقا" واقعیت های جهان خارج را منعکس نمی کند.
البته درباره ی بسیاری از واژه های این گویش نمی توان تحلیل ریشه شناختی قابل قبولی ارائه داد ولی می توان از روی شباهت های ظاهری واژه ها با برخی کلمات مازندرانی به گمانه زنی هایی دست زد. گمانه زنی بیشتر در ریشه یابی این لغات را به خوانندگان علاقه مند وامی گذاریم و در اینجا تنها به ذکر این نکته اکتفا می کنیم که ریشه و اصل لغات در این گویش از هرکجا که باشند، درک جملات و اصطلاحات این گویش (و گویشهایی از این دست) برای افراد بیگانه ساده نیست. به چند نمونه از جملات روزمره این گویش در جدول 4-2 توجه کنید.
4-2: جند نمونه از جملات و اصطلاحات روزمره سله یری
معنی فارسی |
سله يری |
آوانويسی |
در را ببند |
کجباده ره قرچاق هاکن |
kəjbadə rə qərchaq hakən |
زن! برق را خاموش کن |
زينون زردی واشن کربور هاکن |
zinun zærdivashən-ə kərbur hakən |
چای آماده کن |
فلم زردی بزن |
fələm zærdi bæzən |
دختر! سفره پهن کن |
نجير باريکن بيار انَم ها هاکن |
nəjir barikən biyar ænnəm hakən |
بشقاب بياور |
يتم پل بيار |
yætəm pæl biyar |
نان بخر |
باريکن هايي ير |
barikən ha?ir |
آش پختن |
رجو زردی بزن |
rəju zærdi bæzən |
آب بيار بخوريم |
وار بيار بورنيم |
Var biyar bævrinim |
غذا سوخت |
يتم زردی بيه |
yætəm zærdi bæ?iyə |
کاه مال تو نيست کاه دون که هست (پرخوری) |
تِرِاسرائه انه ورينی |
tərə əsra?ə ænne vərinni
|
دختر خانم شيرينی درست مي کند |
نجير کوئه زردی زنه |
nəjir ku?ə zærdi zænnə
|
سماور را روشن کن |
زردی وامنه زردی بزن |
zærdi vamənnə zærdi bæzən
|
بچه همه شيرينی و قندها را خورد |
کسين زکاته همه ره بوريه |
kæsin zəkatə hæmərə bævriyə
|
امشب ميهمان داريم |
سپل مپل شبرش انه قدر پل |
səpæl məpæl shæbræsh ænnə qædər pæl
|
دختر خيلی طلا دارد |
نجير کج خل تل ديه |
nəjir kæj xælə təl dæ?iyə
|
ضبط و راديو را روشن کن |
لايي گرره انم هاکن |
la?igær rə ænnəm hakən
|
زنگ بزن, تاکسي سرويس بيايد |
دکل لايي هاکن, چوخر ترگ ايده
|
dəkæl la?i hakən chu xær ?ide
|
جملات نشان می دهند که نحو این زبان از نقطه نظر ترتیب اجزای جمله و کاربرد کلمات نقش نما دقیقا" منطبق بر مازندرانی است. برای نمونه، "را" که در مازندرانی به شکل rə و ə به عنوان نقش نمای مفعول و متمم به کار می رود در سله یری نیز همین نقش را ایفا می کند. مثل kəjbadə rə یعنی "در را".
صرف فعل در این زبان نیز بسیار شبیه مازندرانی است و بسیاری از افعال مرکب جزء فعلی خود را از مازندرانی می گیرند. به نمونه ای از صرف فعل در این زبان توجه کنید:
4-3: نمونه ای از صرف فعل در سله یری
معنی فارسی |
سله يری |
آوانويسی |
کُشتن |
تراب بدائن |
tərab bəda?æn |
کشتم |
تراب بدامه |
tərab bədamə |
کشتي |
تراب بدائي |
tərab bəda?i |
کشت |
تراب بدائه |
tərab bəda?ə |
کشتيم |
تراب بدامي |
tərab bədami |
کشتيد |
تراب بداني |
tərab bədani |
کُشتند |
تراب بدانه |
tərab bədanə |
برای آشنایی مختصر با فرهنگ و فولکلوری که در سایه ی این زبان شکل گرفته است به نمونه ای از داستان های عامیانه در این زبان توجه کنید. احتمالا" این داستان و داستان هایی نظیر آن بارها و بارها در محافل نمدمالان نقل شده و دهان به دهان گشته تا به دست ما رسیده است. لازم به ذکر است که ابتدا متن داستان به سله یری و پس از آن آوانویسی متن آمده است. در پایان ترجمه ی داستان به فارسی ارائه شده است:
هفت کوک کپور
هفت کوک کپور بنه روز رش شينه پرتوک تل دراياردنه. شه تل پل کيا اشتنه. بعداٌ اتا کوکدار بمو وشونه دله که تفل چي بئه خواسه وشونه تل بزنه . اتا روز رش کوکدار تل ترگ هدائه کوک کپور بوردنه تل بونين. بدينه تل ترگ هدائه. اما شه هفت وازوک کوک کپور مي پس امه دله کوکدار دره. پس اما تا کجاره پل کيا نيشتمی. شه هفت کوک کپور اتا دتا کمی. کوکدار که اين دله دره اشنوکنه. وشون که اتا دتا کردنه کوکدار اول ترگ هيده. وشون اتا دتا هاکردنه بدينه هشت تا بينه وشون. هشتمي که وشون وازوک بيه بيتنه وره تراب بدانه. و هيچ وقت دزه نکتنه که تفل چي کوکدار بئه ووشون شه وازوکه تراب بدانه.
hæft kuk kæpur
hæft kuk kæpur benə ruzræsh shinə pərtuk təl dæriyardənə. she tələ pælkiya eshtənə. bædæn ætta kukdar bemu vəshune dələ ke təfəl chi be?ə xassə vəshunnə tələ bæzənə. ætta ruzræsh kukdar tələ təræg həda?ə. æma she hæft kuk kæpurəmi pæs æme dələ kuk dar dærə. pæs æma dəta kəjbarə pælkiyä nishtəmi. shə hæft kük kæpurə ættä dətä kəmmi. Kuk där kə in dələ dærə əshnu kənnə. vəshun ætta dəta hakərdənə. bædinə hæft ta bæ?inə vəshun. hæftəmi ke vəshune vazuk be?ə bæ?itənə vərə tərab bədanə væ hich væqt dəzə nækətənə ke təfəl chi kuk dar be?ə væ vəshun she vazukə tərab bədanə.
هفت برادر نابينا
هفت برادر نابينا که طي روز کار ميکردند و درآمد ناچيزی داشتند و پولهايشان را در صندوقچهای مي گذاشتند. بعدها, يک مرد به آنها اضافه شد که دزد بود و قصد دزديدن پولشان را داشت. خلاصه يک روز پول هفت برادر نابينا را دزديد. برادران, به پولهايشان سری زدند و متوجه شدند پولها دزديده شده است. ما خودمان هفت برادر نابينا هستيم پس مطمئناً بين مان يک فرد بينا اضافه شده است. پس یکی ازما دم در مي نشينيم و برادران را میشماريم. مرد بينا حرف هاي شان را ميشنيد و موقع شمردن اول از همه وارد اتاق ميشود و آنها برادران را شمردند و هشت نفر شدند و هشتمی که برادر نابينای آنها بود را کُشتند و هيچ وقت متوجه نشدند که دزد مرد بينا بود و آنها برادر خودشان را کُشتند.
منابع
- بلالی مقدم، مصطفی . 1384. زبان کالسی(زبان نوائی)، بابلسر: مولف.
- تهرانی زاده قوچانی، شیرعلی.1370. وازه نامه رومانو(پیوست نامه قرهنگ ایران، دفتر چهارم)، تهران: بنیاد نیشابور.
- دومانیان، واهه . 1386. لوتر سلیری (پژوهشی ساختواژی-اشتقاقی)، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
- مدرسی، یحیی. 1368. درآمدی بر جامعه شناسی زبان. تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
- نشریه سنگنو(نشریه فرهنگی اجتماعی طایفه ایرایی). 1387 . سال سوم، پیش شماره 6.
نگارش این مقاله میسر نمی شد مگر با تلاش های صادقانه سرکار خانم مریم نصیری. وی که از بومیان منطقه است بسیار دغدغه ی فراموشی این گویش را داشتند و از این رو داده های زبانی و اطلاعات جغرافیایی منطقه را گردآوری نموده و سخاوتمندانه در اختیار بنده قرار دادند. همچنین از دوست ارجمندم جناب آقای علی ذبیحی که منابعی را در زمینه ی زبانهای رمزی و آقای حمزه جورسرا که داده هایی از گویش سله یری رایج در منطقه ی فیروز کوه را با واسطه در اختیار بنده قرار دادند بی نهایت سپاسگزارم.
Linguists believe that Indians and Greeks were the first nations who studied language , Indians for religious purposes and Greeks for philosophical reasons . In India, Panini was the first person who wrote a grammar book on Sanskrit in about 400 B. C . At the same time , in Greece , Plato and Aristotle did some studies on old Greek . After Christ , Romans followed Greeks in linguistic studies and wrote some grammar books .
Before 15th century, linguistic studies were limited to etymology , history of language and prescriptive grammars , and every nation studied his own language . In the 16th century, as a result of the invention of printing press and missions of Christian preachers for the propagation of Christianity around the world, comparative study of language started.
In 17th century, linguists turned to the philosophy of language. Some language philosophers , especially German linguists, claimed that language is the reflection of human mind and thought . They believed that all languages have a common basis.
The first important development in linguistics was made by Sir William Jones in 1789. Jones, a British Judge working in India , studied old Greek , Latin , Sanskrit and Old Persian, and found that they have a lot of similar words and they should have a common ancestor. Then studies on language families developed and German linguists tried to reconstruct the ancestor of Indo European languages.
But modern linguistics was founded by the Swiss linguist , Ferdinand de Saussur . He is known as the father of modern linguistics and his linguistics is called "descriptive / structural linguistics". Following Saussur , three major linguistics schools formed in Europe and America : Prague School , Copenhagen School , and American structuralism .
The most famous linguist of our time, Noam Chomsky, was a student of American Structuralism. His first book "Syntactic Structures" was published in 1957. He questioned the behaviorist psychology and linguistic relativity and emphasized on mentalism , rationalism and innateness of language . He claimed that differences among languages are apparent and in essence all languages are the same. He called this common basis of all languages " Language Acquisition Device (LAD)” or “Universal Grammar (UG )” . All his efforts have been focused on describing the UG or LAD and up to now he has presented several theories : Standard Theory , Extended Standard Theory , Revised Extended Standard Theory , Government and Binding. Minimalist Program is his latest theory. Chomsky's grammar is known as “Generative Transformational Grammar” , and his theory of language is called " innateness theory".
The 20th century has been an important period in the history of linguistics for two reasons: 1- The emergence of Generative Grammar 2- The emergence of interdisciplinary courses.
1: مقدمه
بحث بر سر اينكه مازندراني «زبان» است، «لهجه» است، يا «گويش»، يك بحث رايج است. در اين زمينه هم متخصصان فن و به ويژه زبانشناسان نظرات علمي و تخصصي ارائه نمودهاند و هم شاهد اظهار نظرهاي غيرفني و عاميانه علاقهمندان و گويشوران مازندراني در كوجه و خيابان هستيم. اين بحث در مورد ساير زبانها و گويشهاي محلي ايران نيز وجود دارد و به نظر ميرسد كه تصميمگيري درباره آن كار چندان سادهاي نباشد. مسلما" انتخاب هر يك از عناوين ذكر شده براي مازندراني بايد با استناد به دلايل و شواهد علمي پذيرفته شده و به دور از هر گونه تعصب باشد. برخی زبان شناسان و نويسندگان (مانند صادقی،1369 ) مـازندرانی را تنها يک «لهجه» تلقی می کنند و برخی ديگر نيز (مانند شکری،1374 ؛کلباسی،1376) آن را يک «گويش» به حساب میآورند. در مقابل عدهاي(نظير هومند، 1369) بر اين باورند كه مازندراني يك «زبان» است. در اين بخش، نگارنده بر آن است تا با ارائه مفاهيم نظري مربوط به اين حوزه و با استناد به ويژگيهاي ساختاري و واژگاني مازندراني، به طرح ديدگاه خود در اين ارتباط بپردازد. براي اين منظور ابتدا به ارائه تعريف براي اصطلاحات مورد بحث و معيار تمايز آنها از يكديگر ميپردازيم.
2: تعريف مفاهيم تخصصي
2-1: زبان
اصطلاحات «زبان»، «گويش»[1] ،«لهجه»[2] و «گونه»[3] ازمواردی هستندکه برسر تعريف آنها بين زبانشناسان اتفاق نظر وجود ندارد و افراد مختلف به بحث درمورد آنها پرداختهاند كه در ميان آنها ميتوان به هادسن(1980)، فسـولد(1984)، وارداف(1986)، لاينز(1990)، كريستال(1991 و1992)، چمبرزوترادگيل(1994)، ناتل خانلـری (1363)، باطنی(1354)، مدرسی(1368)، کلباسی(1370) و جهانگيری(1378) اشاره كرد.
جان لاينز(1990 :11-3 ) چند تعريف زبان را از قول زبانشناسان مختلف، از جمله «ساپير»[4]، «بلاش و ترگر»[5]، «هال»[6]، « روبينز»[7]، و «چامسكي»[8] نقل ميكند كه در اين تعاريف هر يك از منظر و ديدگاه خاص خود به زبان نگريستهاند. رابرت هال از يك منظر رفتارگرايانه، نوام چامسكي از يك ديدگاه ذهنگرايانه و بلاش و ترگر از يك منظر اجتماعي و ارتباطي به ارائه تعريف پرداختهاند. در ميان آنها تعريف ارائه شده توسط بلاش و ترگر ملموستر و عينيتر بوده و در زبانشناسي اجتماعي از مقبوليت عامتري برخوردار است. در اين تعريف « زبان يك نظام قراردادي از علايم صوتي است كه به وسيله آن اعضاي يك گروه اجتماعي به تعامل با يكديگر ميپردازند».
ديويد كريستال(1991 :193) ميگويد واژه زبان در كاربرد روزمره ممكن است چندين معنا داشته باشد. گاه ممكن است اين اصطلاح به معناي گونه خاصي از زبان باشد، مثل؛ زبان علم ، زبان بد، زبان عاميانه و ... . وي(1992 :212) به معاني ديگر اين لفظ اشاره ميكند كه عبارتند از: "دانش زباني"[9] ، "زبان مصنوعي"[10] ، "زبان اشاره"[11] ، و "زبان حيوانات"[12]. اما تعريفي كه وي از زبان بدست ميدهد تنها در بر گيرنده زبان انساني است: "زبان كاربرد اصوات ، نشانهها، و علايم نوشتاري نظاممند و قراردادي در يك اجتماع انساني براي برقراري ارتباط و بيان مفاهيم است". در اين بحث نيز زبان به مفهوم وسيع كلمه، يعني هرگونه نظام ارتباطي انساني، حيواني يا ماشيني مد نظر نيست و مقصود از زبان همان "نظام ارتباطي قراردادي گفتاري- شنيداري است كه خاص نوع انسان است".
2-2: گونه
در ميان اصطلاحات مورد بحث گونه مفهوم عامتري دارد و به طور كلي براي «هر نوع زباني» به كار ميرود (مدرسي،132:1368). اين اصطلاح ممكن است براي اشاره به يك لهجه يا گويش خاص و يا سبك و سياق خاص از يك زبان به كار رود ، مانند انگليسي گونه آمريكايي، گونه مذهبي، گونه ادبي، گونه رسمي، كونه محاورهاي، گونه علمي، و ...(كريستال،409،1992).
2-3: لهجه
لهجه عمدتا" به تفاوتهاي تلفظي گونههاي زباني اطلاق ميشود(چمبرز و ترادگيل، 5:1994 ). فرامكين و رادمن(1988: 254 و 255) ميگويند، « لهجه به گونههايي از يك زبان گفته ميشود كه تمايز آنها در برخي ويژگيهاي آوايي يا واجي است. ... لهجه ممكن است اجتماعي يا جغرافيايي باشد. ... گاه اين اصطلاح براي گفتههاي فردي كه گويشور بومي يك زبان نيست به كار ميرود». كلباسي(1370: 13) نيز لهجه را اينگونه تعريف ميكند، « لهجه صورت تغييريافتهاي از يك زبان است كه براي سخنگويان ديگر صورتهاي آن زبان قابل فهم باشد».
2-4: گويش
معمولا" اصطلاح گويش برای تفاوتهای تلفظی، دستوری و واژگانی گونههای زبانی واصطلاح لهجه در مورد تفاوت تلفظی آنها به کار می رود (چمبرز و ترادگيل،5:1994 ). كريستال(101:1992 ) در تعريف گويش مينويسد، " يك گونه زباني است كه دستور و واژگان آن مشخص كننده هويت اجتماعي و جغرافيايي يك گويشور است" . با آنكه غالب زبانشناسان در تعريف گويش به تفاوتهاي واژگاني و دستوري اشاره ميكنند اما به واقع مشخص نشده است كه اين تفاوتها تا چه اندازه بايد باشد و چگونه بايد گويش را از زبان متمايز ساخت.
2-5: تمايز زبان از گويش
برای تشخيص زبان از گويش معيارهای متعددی وجود دارند. اين معيارها به دو دسته زبانی و غير زبانی (سياسی،فرهنگی،جغرافيايي و ...) تقسيم ميشوند. اما چنانچه مدرسی(1368 :133 ) بيان ميکند معيارهای غير زبانی هميشه با معيارهای زبانشناختی همخوانی ندارد و در برخی موارد با يکديگر در تضاد قرار میگيرند. مهمترين معيارهای غير زبانی برای تشخيص زبان از گويش، مرزهای سياسی کشورها، نگرش افراد نسبت به زبانها و ارزش واعتبار اجتماعی زبانهاست.از عمدهترين معيارهای زبانی نيز می توان به دارا بودن صورت نوشتاری، برخورداری از وسعت واژگانی و «قابليت فهم متقابل»[13] اشاره کرد. همانطوری که جهانگيری (1378 :42 ) میگويد معيارهای اجتماعی و سياسی به دليل متغير بودن و نسبيت شان غيرمعتبر وفاقد ارزش زبانشناسی هستند و وجود صورت نوشتاری، يعنی خط، نيز از ويژگيهای ذاتی زبان به حساب نمیآيد و علاوه بر آن مسأله وسعت و تنوع واژگانی نيز يک مسأله نسبی است. از اين رو معيار«فهم پذيری متقابل» با وجود اشکالاتی که بر آن وارد است از ساير معيارها واقعیتر و قابل اعتمادتر است. منظور از قابليت فهم متقابل برقراری ارتباط بين طرفين يک مکالمه بدون آموزش آگاهانه است اما مشکل اين است که اين معيار نيز نسبی است وقابليت فهم خود دارای درجاتی است. مدرسی(1368 :134 ) برای حل اين مشکل يک تعريف عملیتر ارائه میدهد. بر اساس اين تعريف «هرگاه دو گونه زبانی، بدون آموزش آگاهانه در حد ايجاد ارتباط معمول برای گويندگان يکديگر قابل فهم باشند آن دو گونه دو گويش متفاوت از يک زبان واحد محسوب میشوند و در غير اينصورت بايد آنها را دو زبان جــداگانه دانست». تعريف فرامكين و رادمن(1988: 253) از گويش هم دربرگيرنده تفاوت ساختاري-واژگاني و هم معيار فهمپذيري است، «گويشهاي يك زبان واحد را ميتوان اشكالي از يك زبان دانست كه به طور متقابل قابل فهم بوده و در عين حال با يكديگر تفاوتهاي نظاممند دارند».
بر اساس تعاريف و معيارهاي ارائه شده مازندرانی و فارسی را بايد دو زبان جداگانه درنظر گرفت. مازندراني به راحتي براي گويشوران فارسي قابل فهم نيست وگويشوران اين زبان دربرقراری ارتباط با گويشوران گيلکی - که خود از جمـله گويشهای خـزری بوده و ظاهرا" بسيـار به آن نزديـک است - به زبان فارسی متوسل می شوند. حتی دو گويشور مازندرانی يکی از شرق استان (مثلا" بهشهر) و ديگری از غرب استان (مثلا" رامسر) ترجيح میدهند با همـديگر به زبان فارسـی صحبت کنند. اختلافات دو گونه فارسـی و مازندرانی چه از نظر ساختار دستوری و چه از نظر واژگان(با وجود تأثيرات فراوانی که مازندرانی از فارسی پذيرفته است) به اندازه ای هست که فهـم اين زبـان را برای يک گويشور فارسـی مشکل سازد.در اينجا يادآوري اين نكته لازم است كه در سالهاي اخير در نتجه گرايش گويشوران مازندراني به زبان فارسي كه خود معلول برخي تحولات اجتماعي - اقتصادي و تغيير در شيوههاي زندگي است، زبان مازندراني واژههاي بسياري از فارسي به عاريت گرفته است و اين واژههاي قرضي در گفتار افراد شهرنشين، تحصيلكرده و طبقات بالاي جامعه بيشتر مشاهده ميشود. اين امر موجب گشته است كه گفتههاي اين افراد براي فارسي زبانان تا حدود زيادي قابل فهم باشد.ولي مطمئنا" گونه اصيل و راستين مازندراني كه هنوز در برخي نقاط كوهستاني و مناطق دوردست مازندران بدان تكلم ميكنند نه تنها براي فارسي زبانان بلكه براي نسل حاضر مازندراني نيز غيرقابل فهم است.
گذشته از معيار تفهيم متقابل، ميزان تفاوتهاي ساختاري دو گونه نبز ميتواند معياري براي نامگذاري گونههاي زباني باشد. مازندراني داراي ويژگيهاي دستوري متمايز با فارسي و گاه منحصر بفرد است. براي آكاهي بيشتر بخشي از اين تفاوتها در ادامه بحث آمده است.
3: پارهای ازويژگيهای دستوری زبان مازندرانی
در اين بخش به ذکر برخی مشخصات آوايي، واژگانی، صرفی و نحوی مازندرانی میپردازيم. در اين مشخصات تکيه بر آن دسته از ويژگيهايي است که به نوعی منحصر به اين زبان بوده و گويای تمايز ميان فارسی و مازندرانی میباشند.
3-1: ويژگيهای آوايي
«واکهها»[14] و«همخوانها»[15]ی مازندرانی در جدول 2-1 نشان داده شدهاند. زبان مازندرانی دارای 6 واکه است. در واژههای بومی اين زبان واکه/o/ وجود ندارد و در مقابل مصوت ميانی خنثی/ә/ در اين زبان از نظر رخداد دارای بسامد بالايي است. شکری(1374 ) معتقد است که /ə/ در لهجه ساروی ارزش واجی ندارد، ولی تا جايي که نگارنده اطلاع دارد اين واکه در بخشهای وسيعی از مازندران، از جمله شهرستانهای آمل، بابل، نور و ... دارای ارزش واجی است و ولايي(1372 ) و فلاح(1381 ) نيز به اين مسئله اشاره میکنند. به جفتهای کمينه[16] زير توجه فرمائيد: (فلاح، 1381: 11)
/pel/ هوای گرم شرجی /pәl/ پل
/kel/ شخم /kəl/ کوتاه
/se/ سيب /sә/ سه
آن دسته از واژههای قرضی فارسی و خارجی که دارای واکه /o/ میباشند، در لهجه آملی و غرب مازندران اين واکه به /ə/ و در لهجه بابلی و شرق مازندران به/u/ تبديل میشود.
مازندرانی(لهجه بابلی) مازندرانی(لهجه آملی) فارسی
/pәst/ /pust/ /post/ پست
/komod/ /kəmәd/ /kumud/ کمد
/doctor/ /dəctәr/ /ductur/ دکتر
بررسی گفتار افراد مسن مازندرانی نشان میدهد که واج /ž/ نيز بومی مازندرانی نيست هر چند که افراد جوان و تحصيلکرده میتوانند آن را به درستی تلفظ نمايند. اين نکته را اولين بار ولايي(1372) متذکر میشود. در لهجه سالمندان مازندرانی /ž/ جای خود را به/ĵ/ میدهد.
فارسی مازندرانی(آملی)
/žāpon/ ژاپن /ĵāpun/
/režim/ رژيم /rəĵim/
در اينجا وارد جزئيات بحث «واجگونهها»[17] و «فرآيندهای واجی» [18] در زبان مازندرانی نمیشويم. علاقهمندان برای اطلاعات بيشتر میتوانند به هومند(1369)، ولايي(1372)، شکری(1374)، کلباسی(1376) و فلاح(1381) مراجعه نمايند.
بررسی تاريخی و ريشهشناختی برخی از وازههای مازندرانی نيز گويای اين حقيقت است که /ž/ پهلوی ساسانی در مازندرانی به /ĵ/ تبديل شده است. (مثالهای بيشتر در بخش 2-2-4-1 آمدهاند).
معنـــی مازندرانی پهلوی
کرم خاکی /aži/ /aĵik/ تيــــز /tiž/ /teĵ/
3-2: ویژگیهای واژگانی
يکی از ويژگيهای زبان مازندرانی اين است که بسياری از واژههای کهن پارسی به ويژه پهلوی ساسانی را بدون تغيير اساسی در صورت و معنی در خود حفظ نموده است. علت اين امر به عقيده مورخان و متخصصان اين است که مازندران قريب به دو قرن از نفوذ و تسلط کامل اعراب به دور بوده است. اين واژهها در فارسی معيار امروزی يا اصلاً وجود ندارند و يا دچار تحول و دگرگونی زيادی شدهاند. در اينجا به نقل تعدادی از واژههای مازندرانی و ريشه باستانی آنها در پهلوی يا اوستايي میپردازيم. مأخذ اين واژهها عبارتند از: آجاريان(1363)، نجفزاده بارفروش(1368)،هومند(1369)، حجازیکناری(1372و1374)، ابوالقاسمی(1374) و آموزگار(1374).
جدول 3-2: تعدادی از واژههای مازندرانی به همراه ريشه باستانی آنها
مفهوم يا معادل فارسی امروزی |
مازندرانی معاصر |
پهلوی/ اوستا / پارسی باستان |
جوجه تيغی |
/armәĵi/ |
/armištzi/ |
اينگونه |
/eti/ |
/eton/ |
کرم خاکی سرخرنگ |
/aĵik/ |
/aži/ |
اکنون |
/esā/ |
/eysā/ |
خرس |
/aš/ |
/ars/ |
عطسه |
/ešnāfe/ |
/ešnošeh/ |
ديشب |
/ašon/ |
/ašahin/ |
عقاب |
/alleh/ |
/aluh/ |
اينقدر |
/ande/ |
/and/ |
گربه |
/bāmši/ |
/bānšaov/ |
چيز کوچک يا اندک |
/bečok/ |
/bačak/ |
گريه |
/bәrmә/ |
/barmak/ |
ريختن(مايعات) |
/bašәnniyan/ |
/pašan čitan/ |
پارچه صافی آشپزخانه |
/pәrzo/ |
/paraso/ |
ديرک ساختمان |
/palvar/ |
/parvār/ |
جغد |
/pitәkәle/ |
/putak kala/ |
تيز |
/teĵ/ |
/tiž/ |
خارپشت |
/taši/ |
/taši/ |
سبدبافته از ترکه چوب |
/čapi/ |
/čapin/ |
سنگدان مرغ |
/čәnәk/ |
/činak/ |
خوب – زيبا |
/xoĵir/ |
/hočihr/ |
قورباغه درختی |
/dārvak/ |
/dārvak/ |
شير(حيوان) |
/šer/ |
/šer/ |
فلاخن |
/qәlmāsang/ |
/kalmāsang/ |
پوزه-چانه |
/kәtār/ |
/ketār/ |
پهلو-کنار |
/kaš/ |
/kaš/ |
بزرگ |
/gat/ |
/gat/ |
بوته تمشک-خاروخس |
/lam/ |
/lam/ |
گراز |
/vәrāz/ |
/virāz/ |
باران |
/vārәš/ |
/vārišn/ |
علف |
/vāš/ |
/vāš/ |
گرگ |
/vərg/ |
/vohrk/ |
هوو |
/vәsni/ |
/vasna/ |
برگ |
/valg/ |
/valg/ |
قورباغه |
/vag/ |
/vak/ |
کج |
/val/ |
/xvahl/ |
برف |
/varf/ |
/wafr/ |
بهمن |
/vahmən/ |
/vahumana/ |
ملاحظه میشود که بسياری از اين واژههای باستانی در فارسی معيار يافت نمیشوند و آن دسته از واژههايي که به طور مشترک در فارسی و مازندرانی وجود دارند نيز به خاطر فرآيندهای آوايی متفاوت صورتهای متفاوت پيدا کردهاند. به چند نمونه توجه نماييد:
گروهی از واژههای مشترک در دو زبان فارسی و مازندرانی نيز، صرف نظر از منشأ آنها، در طول زمان بر حسب شرايط محيطی و فرهنگی ، معنا يا کاربرد خاصی در مازندرانی پيدا کردهاند که با معنا و کاربرد آنها در فارسی متفاوت است. چند مورد از اين واژهها را در زير ملاحظه میکنيد.
جدول3-4: واژههای مشترک فارسی و مازندرانی با معانی متفاوت
مفهوم در فارسی |
فارسی |
مفهوم در مازندرانی |
مازندرانی |
تعصب- غيرت |
/ta?assob/ |
تقليد- چشمهمچشمی |
/tassәb/ |
دير |
/dir/ |
دور |
/dir/ |
دور |
/dor/ |
دير |
/der/ |
ذليل |
/xār/ |
خوب |
/xār/ |
چرب زبان |
/sālus/ |
مهربان- خوش اخلاق |
/sālus/ |
برخی از واژههای مازندرانی نيز به طور اتفاقی با برخی واژههای فارسی صورت و تلفظ يکسان دارند و همين مسئله شايد موجب شود که گويشور غير بومی آنها را واژههای مشترک دو زبان به حساب آورد. در حاليکه رابطهای بين معنای آن در دو زبان وجود ندارد. به عنوان مثال:
جدول 2-5: واژههاي همآوا با معانی متفاوت در دو زبان
مفهوم در فارسی |
مفهوم در مازندرانی |
واژه در دو زبان |
آسان |
فاسد (مواد غذايي) |
/sahl/ |
مار |
مادر |
/mār/ |
تو - درون |
تب-گرما |
/tu/ |
متناسب- هماهنگ |
بالا |
/ĵur/ |
1-شيرحيوان2-شيرآب 3- شيرخوردنی |
1- خيس 2- شيرخوردني |
/šir/ |
مردانگی-جوانمردی |
مرد |
/marďi/ |
کاش- افسوس |
کپک-قارچ |
/kāš/ |
شال گردن |
شغال- روباه |
/šāl/ |
تمامی اين موارد نشاندهنده تفاوت واژگانی ميان فارسی و مازندرانی هستند.و يک بحث مفصل در مورد ويژگيهای معناشناختی واژگان مازندرانی (که تاکنون توجهی به آن نشده است) میتواند بهتر و بيشتر اين تفاوتها را نشان دهد.
3-3: ويژگيهای صرفی (ساختواژی)
در اين بخش وارد بحث صرف«اشتقاقی»[19] يعنی مبحث واژهسازی نمیشويم و در بخش صرف«تصريفی»[20] نيز به برخی مشخصههای جالب توجه در اين زبان میپردازيم.
يکی از مباحث صرف تصريفی در زبانها شيوه تبديل اسامی مفرد قابل شمارش به اسامی جمع است. در فارسی اين کار با افزودن پسوند جمعساز «-ها» يا «-ان» صورت میگيرد. در زبان مازندرانی ظاهراً قاعده خاصی وجود ندارد و گاهی اوقات اسم مفرد در مفهوم جمع به کار میرود و عمدتاً فعل جمله،يا «کميتنما»[21] شمار اسم را مشخص میسازد. مثال: فلاح، (1381: 22)
gu bemu-?ə گاو آمد.
gu bemu-nə. گاو(ها) آمدند
Zami-rә kārəgar betāshi-nә زمين(مزرعه) را کارگر(ها) درو کردند.
?iyan vərg اينها گرگ (اين گرگها)
در ضمن فرآيند اتباع که در فارسی عمدتاً يک فرآيند مقولهساز است (مانند: کتاب متاب) در مازندرانی غالباً نقش جمع ساز را ايفا میکند.
gu-mu bemu-nә. گاو ماو (گاوها) آمدند
vačun–mačun-e həslə-rə nār-mə. حوصله بچهها را ندارم
در مورد چند کلمه مشخص نيز از فرآيند «تکرار/ مضاعفسازی»[22] برای ساخت اسم جمع استفاده میشود:
rikā پسر rik-rikā پسرها
kiĵā دختر kiĵ-kiĵā دخترها
sek پسربچه sek-sekپسر بچهها
vačә بچه vač-vačә بچهها
چنانکه ملاحظه میشود در اين اسامی يک cvc در ابتدای کلمه تکرار میشود. اين فرآيند اگرچه در برخی زبانهايي مانند مندرين[23]، پاپاگو[24] ، مالای[25]و تايلندی[26] و... فرآيندی زاياست، در زبانهای شاخه هندواروپايي معمولاً رايج نيست (برای اطلاعات بيشتر در اين مورد مراجعه کنيد به: کاتامبا،1993: فصل نهم) و مشخص نيست که چرا تنها چند کلمه خاص با اين فرآيند به جمع تبديل میشوند، شايد اين چند کلمه بازمانده يک فرآيند واژهسازی زايا در گذشته اين زبان باشند.
علاوه بر فرآيندهای ذکر شده، در مجموع در اين زبان پسوندهای (hā-) و(-un) يا (-әn) برای ساخت اسم جمع به کار میروند. اگرچه فلاح(1381: بخش2-1) سعی میکند که طبقهبنديهايي برای کاربرد اين دو پسوند به عمل آورد، اما نمیتواند به اين سؤال پاسخ دهد که چرا در موقعيتهايي بسيار مشابه يا يکسان گاهی از(hā) و گاهی از(-un) يا (-әn) برای جمع بستن استفاده میشود.
kərk مرغ kәrk-un مرغها
zan زن zan-ha زن ها
mard مرد mard-ən مردها
dār درخت dār درختها
ĵangal-e gatә dār hamə-rə bazu-nə همة درختان بزرگ جنگل را قطع کردند. ?attə gatə dār le-bur-dә. يک درخت بزرگ افتاد
نکته قابل توجه ديگر در صرف اين زبان ضمير مشترک(-še) است که نقش ضمير تأکيدی يا انعکاسی را نيز ايفا میکند. اين ضمير به همراه تمامی ضماير فاعلی شکل ثابت خود را حفظ مینمايد.
mәn še من خودم ?amā še ما خودمان
tə še تو خودت šәmā še شما خودتان
ve še او خودش vәšun šeآنها خودشان
?amā še burdə-mi ما خودمان رفتيم
?amā še-se haytә-mi ما برای خودمان گرفتيم
افعال در اين زبان برای زمان، شخص و شمار صرف میشوند.تفاوت بارز افعال در اين زبان با افعال فارسی اين است که تمامی افعال دارای پيشوند( ba-) میباشند که مفهوم مثبت به فعل میبخشد و در افعال منفی اين پيشوند جای خود را به پيشوند(na-) میدهد:
ba-xәrdә -mә خوردم na-xərdə-mə نخوردم
ba-vərdə-mə بردم a-vərdə-mə نبردم
در ضمن فعلهای مرکب در اين زبان بسيار فراوان بوده و پيشوندهای اشتقاقی فعلی نيز بسيار فعال هستند.
da-či-y-an چيدن(مرتب کردن)
ba-či-y-an چيدن(کندن ميوه)
hā-či-y-an چيدن (کوتاه کردن شاخه درخت)
فرآيند قابل توجهی که ظاهراً تنها در مورد يک فعل در بخشهايي از شرق مازندران عمل میکند، منفی ساختن فعل با استفاده از عنصر زبرزنجيری تکيه است. فعل batunəssan يعنی«توانستن»با استفاده ازجابجاييتکيه بههجای اول فعل منفي میشود.
ba-'tum-mә میتوانم 'ba-tum-mә نمیتوانم
اين فرايند نيز از فرايندهاي نادري است كه منشا، قدمت و زايايي آن در گذشته مشخص نيست. بررسي بيشتر اين موارد ميتواند روشنگر مسائل زيادي در اين خصوص باشد.
3-4: ويژگيهای نحوی
زبان مازندرانی به لحاظ ترتيب اجزای جمله يک زبان« فاعل- مفعول- فعلي» يا «SOV»[27] است. بررسی گروههای اسمی نيز نشان میدهد که اين زبان يک زبان«هسته پايانی»[28] است. در گروههای اسمی همواره اسم در آخر قرار میگيرد:
kərg-e par پر مرغ
kāl-ə mivə ميوه کال
vәšun-e xәnә خانه آنها
?untā kәčik-ә rika آن پسر کوچک
اين در حاليست که زبان فارسی، چه در ترکيبهای اضافی و چه وصفی، همواره «هستة آغازين»[29] است.
در گروههای«حرف اضافهای»[30] نيز مازندرانی برخلاف فارسی، هسته پايانی است، يعنی حرف اضافه بعد از اسم قرار میگيرد:
ve-tum gattar از او بزرگتر
sang-e bən زير سنگ
dār-e sar روی درخت
taš-e dur دور آتش
še bərar-e se برای برادر خودش
pəl-e pali نزديک پل
«حروف اضافه»[31] از نظرجايگاه به دو گروه تقسيم میشوند. آن گروه ازحروف اضافهای که قبل از اسم قرار میگيرند را «حروف اضافه پيشين/پيش اضافه»[32] و گروهی که پس از اسم قرار میگيرند را «حروف اضافه پسين/پس اضافه»[33] مینامند. با اين تقسيمبندی مازندرانی يک زبان «پس اضافهای»[34] شبيه ترکی و ژاپنی است در حاليکه فارسی يک زبان «پيش اضافهای»[35] و شبيه انگليسی است. با مقايسه گروههای اسمی وحرف اضافهای در دو زبان فارسی و مازندرانی میتوان تمايز آشکار ميان دو زبان را ملاحظه کرد و بررسی گروههای بيشتر(که از حوصله اين بحث خارج است) میتواند اين تمايز را مشخصتر سازد.
در مجموع اين ويژگيهاي صرفي، نحوي، واژگاني و آوايي نشان دهنده اختلافات مازندراني با فارسي است. در حقيقت امراختلافات دو زبان بيش از نقاط اشتراك دو زبان است و از اين رو شايسته است كه مازندراني را يك زبان مستقل بناميم.
- منابع
- آجاريان، هراچيا.1363. فرهنگ واژههاي همانند ارمني، اوستايي، پهلوي، فارسي و ... (ترجمه ا. آرين). تهران: بنياد نيشابور
- آموزگار، ژاله. 1374. تاريخ اساطيري ايران. تهران: سمت.
- ابولقاسمي ،محسن. 1374. ريشهشناسي (اتيمولوژي). تهران: انتشارات ققنوس.
- باطني، محمدرضا. 1374. مسائل زبانشناسي نوين. تهران: آگاه
- باقري، مهري. 1374. مقدمات زبانشناسي. تبريز: انتشارات دانشگاه تبريز.
- بشيرنژاد، حسن.1381 .«زبان مازندراني و دورنماي آينده». فصلنامه علمي پژوهشي اباختر.سال دوم،شماره 5 و 6.ص203-231.ساري: مركز مطالعات ايراني.
- ترادگيل، پيتر. 1376. زبانشناسي اجتماعي. ترجمه محمد طباطبايي. تهران: آگاه
- ثمره، يدالله. 1367.«تحليل ساختاري فعل در گويش گيلكي كلاردشت». مجله دانشكده ادبيات و علوم انساني دانشگاه تهران. سال 26. شماره 4-1.ص 178-169.
- جنيدي، فريدون.1368.«سخن آغاز». واژهنامه مازندراني. تهران : بنياد نيشابور. ص 14-3.
- جهانگيري، نادر.1353.«بررسي تعداد، توزيع و گسترش گويشهاي رايج در استان مازندران» (پاياننامه كارشناسي ارشد). تهران: دانشكده ادبيات و علوم انساني دانشگاه تهران.
- جهانگيري، نادر.1378. زبان: بازتاب زمان، فرهنگ و انديشه. تهران: آگاه.
- حجازي كناري، سيد حسن. 1372. پژوهشي در زمينه نامهاي باستاني مازندران. تهران: روشنگران.
- حجازي كناري، سيد حسن. 1374. واژههاي مازندراني و ريشه باستاني آنها. تهران: بنياد نيشابور.
- ژان كالو، لويي. درآمدي بر زبانشناسي اجتماعي. ترجمه محمد جعفر پوينده. تهران: نقش جهان.
- شكري، گيتي.1374. گويش ساري(مازندراني). تهران: پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي.
- صادقي، علي اشرف. 1379. «سه اثر درباره لهجه مازندراني» (نقد ومعرفي كتاب). مجله زبانشناسي. سال هفتم. شماره 2. ص 71-63.
- فلاح، علي محمد. 1381.« گروههاي نحوي در گويش آملي(مازندراني)» (پاياننامة كارشناسي ارشد). تهران: دانشكده ادبيات و زبانهاي خارجي دانشگاه علامة طباطبايي.
- كلباسي، ايران. 1370. فارسي اصفهاني. تهران: پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي.
- كلباسي، ايران. 1376. گويش كلاردشت. تهران: پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي.
- كلباسي، ايران.1372. «پيشوندهاي تصريفي و اشتقاقي در افعال گويش مازندراني كلاردشت». مجله زبانشناسي. سال دهم. شماره 1.ص 106- 88 .
- مدرسي، يحيي. 1368. درآمدي بر جامعهشناسي زبان. تهران: مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي.
- ناتل خانلري، پرويز. 1374. تاريخ زبان فارسي. جلد 1. تهران: بنياد نيشابور.
- ناتل خانلري، پرويز.1373.زبانشناسي و زبان فارسي. تهران: توس.
- هومند، نصرالله. 1369. پژوهشي در زبان تبري. آمل: كتابسراي طالب آملي.
- Aitchson, Jean .1995. Language Change: Progress or Decay? Cambridge: Cambridge University Press.
- Chambers, J.K & Peter Trudgill. 1994. Dialectology. Cambridge:
Cambridge University Press.
-Crystal, David. 1992. An Encyclopedic Dictionary of Language and Languages. Oxford: Basill and Blackwell.
- Crystal, David. 1991. A Dictionary of Linguistics and Phonetics. Oxford: Basill and Blackwell.
- Fromkin, Victoria and Robert Rodman .1988. An Introduction to Language. Orlando: Holt, Rinehart and Winston, Inc.
- Hudson, R.A. 1993. Sociolinguistics. Cambridge: Cambridge university press.
-Lyons, John. 1990. Language and Linguistics. Cambridge: Cambridge University Press.
- Nawata, Tetsuo. 1984. Mazandarani. Tokyo: Institute for the study of languages and cultures of Asia and Africa.
- Wadhaugh, Ronald. 1993. An introduction to sociolinguistics. Oxford: Basill Blackwell.
- Yoshie, Satoko. 1996. Sari Dialect. Tokyo: Institute for the study of languages and cultures of Asia and Africa.
از قرن نوزدهم بدين سوی، دانشمندان علوم اجتماعی و به ويژه جامعهشناسان زبان، غالباً از زبان به عنوان يک «موجود زنده»[1] ياد میکنند که پس از زايش و پشت سر گذاشتن دوران طفوليت، به رشد و بالندگی میرسد و ممکن است بنا به دليل يا دلايلی با طی يک روند زوال تدريجی رو به خاموشی رود و زبان ديگری جانشين آن شود (اچسون، 1995: 197). از اين فرآيند با عنوان «تعويض/ تغيير زبان»[2] ياد میشود. فسولد (1987: 213) اين فرآيند را چنين تعريف میکند، «تغيير زبان حالتی است که افراد يک جامعه دو زبانه يا چند زبانه از زبان بومی خود به نفع زبان ديگری دست بکشند که گاه از آن با عنوان «مرگ زبان»[3] نيز ياد میشود. اصطلاح «مرگ زبان» مخصوصاً زمانی به کار میرود که اعضای آن جامعة زبانی تنها گويشوران آن زبان در دنيا باشند».
اچسون (1995: 197) از اصطلاح مرگ زبان به جای تغيير زبان استفاده میکند. وی میگويد که ما تغيير شکل يا نام زبان در طول تاريخ را مرگ زبان اطلاق نمیکنيم. به عقيده وی زبان لاتين به اين خاطر که کسی امروز آن را صحبت نمیکند يک «زبان مرده»[4] نيست چرا که فرانسه، ايتاليايي و اسپانيولی صورتهای دگرگون شده لاتين با نام جديد هستند. وی میگويد، « منظور ما از مرگ زبان، اين نوع دگرگونيهای تدريجی در طول زمان نيست بلکه مرگ زبان به يک رويداد غير معمول و ناگهانی اشاره میکند که در طی آن يک زبان به طور کامل محو میشود».
«ديويد کريستال»[5] (2000: 7) معتقد است تغيير زبان يک اصطلاح متداول برای حرکت تدريجی يا ناگهانی گويشوران از کاربرد يک زبان به زبان ديگر است. وی میگويد اين حرکت میتواند توسط يک فرد و يا گروه صورت پذيرد. بنابراين فرآيند تغيير زبان میتواند يک فرآيند فردی و يا جمعی باشد. در فرآيند تغيير زبان جمعی، طبيعتاً مرگ زبان با مرگ آخرين گويشور آن زبان محقق میشود.
زبانشناسان اصطلاحات ديگری نيز برای اين پديده به کار میگيرند که از جملة آنها «حذف زبان»[6]و «انقراض / خاموشی زبان»[7] میباشند (کريستال، 2000: 20). اچسون (1995: 198) علاوه بر پديده «مرگ زبان» از مفاهيمی مانند « خودکشی زبان»[8] و «قتل زبان»[9] نيز سخن به ميان میآورد. وی (همان منبع: 197و 198) میگويد مسلماً وقتی زبان میميرد، افراد آن جامعه زبانی از سخن گفتن باز نمیايستند بلکه يک زبان جديد به عنوان «زبان غالب»[10] به دلايل سياسی و اجتماعی به جای زبان قديمی نقش برقرای ارتباط بين افراد جامعه را به عهده میگيرد. وی چنين حالتی را که به محو کامل و ناگهانی زبان بومی و سنتی منجر میشود «قتل زبان» مینامد. اچسون حالت ديگری که ممکن است در برخورد دو زبان، يکی به لحاظ «وجهة اجتماعی»[11] «بالاتر»[12] و ديگری «پايينتر»[13] رخ دهد را اين گونه شرح میدهد: گويشوران زبان قديمی (پايينتر) به استفاد از زبان بومی خود ادامه میدهند اما به تدريج صورتها و ساختار زبان غالب را وارد زبان خود میکنند و اين عمل تا جايي ادامه پيدا میکند که زبان قديمی را ديگر نمیتوان به عنوان يک زبان مستقل باز شناخت. اين نوع قرضگيری افراطی يک جانبه از زبان غالب به زبان بومی باعث میشود که زبان بومی به شکل يکی از لهجههای زبان غالب درآيد و در حقيقت زبان بومی دست به خودکشی میزند. اچسون تأکيد میکند که خودکشی زبان عمدتاً در مواردی روی میدهد که دو زبان با هم شبيه باشند. وی بهترين نمونه خودکشی زبان را بلعيده شدن زبانهای «کريول»[14]0 توسط زبانهای پايه خود میداند.
نقطه مقابل مرگ زبان، پديده «حفظ زبان»[15] است و اين زمانی است که اعضای يک جامعة زبانی تصميم میگيرند به استفاده از زبان آباء و اجدادی خود ادامه دهند.فسولد (همان) تأکيد میکند که اصولاً حفظ يا نگهداری زبان در جامعه دو يا چند زبانه مفهوم پيدا میکند، چراکه در مورد اعضای جامعهای که فقط يک زبان میدانند و زبان ديگری را نمیآموزند، اصطلاح «حفظ زبان» معنايي ندارد.
زبانشناسان در بررسی اين پديده تقسيمبنديهای خاصی به عمل میآورند و از اصطلاحات خاصی برای اين دستهبنديها استفاده میکنند. رديش[16] (2001 :1) زبانها را به سه گروه تقسيم میکند. وی زبانی که هيچ گويشور بومی ندارد را يک زبان مرده يا «خاموش»[17] مینامد و زبانی را که در ميان نسل جوان و خردسال هيچ گويشور بومی ندارد يک زبان «در حال احتضار / رو به زوال»[18] مینامد. در نهايت زبانی را که گويشوران بومی آن بسيار اندکاند يک زبان «در معرض خطر/ آسيبپذير»[19] اطلاق میکند.
گرايمز[20] (2002: 8) يک دستهبندی از «مراحل خطر پذيری زبانها»[21] را ارائه میکند که خود آن را چکيده نظرات زبانشناسان در يک گردهمايي در آلمان (در فوريه سال 2000) میداند. تقسيمبندی وی اينگونه است:
1- زبانهای «شديداً در معرض خطر»[22] : زبانهايي که دارای تعداد اندکی گويشور بالای هفتاد سال در بين والدين پدربزرگها و مادربزرگها میباشند.
2- زبانهای «جداً در معرض خطر»[23] : زبانهايي که گويشوران آنها بالای 40 سال و يا در سن پدربزرگها و مادربزرگها هستند.
3- زبانهای «درمعرض خطر»[24] :گويشوران اين گونه زبانها در سنين بالای 20 سال و عمدتاً ميانسال هستند.
4- زبانهای «رو به زوال»[25] :گويشوران افراد بزرگسال و بخشی از کودکان جامعه هستند، ساير کودکان به زبان ديگری صحبت میکنند.
5- زبانهای «پايدار اما در معرض تهديد»[26] : همة افراد بزرگسال و کودکان به اين زبان سخن میگويند اما تعداد آنها اندک است.
6- زبانهای «سالم»[27] : در معرض خطر نبوده و انتظار میرود که تمامی بچهها و گروههای نژادی آن را بياموزند.
کريستال (2000: 23) يک طبقهبندی سهگانه از آسيبپذيری زبانها ارائه میدهد که آن را رايجترين طبقهبندی میداند. در اين طبقهبندی زبانها به سه گروه «سالم» ، «در معرض خطر» و «خاموش» تقسيم میشوند. وی میگويد «مايکل کراس»[28] دستة زبانهای «در حال احتضار» را به اين سه گروه اضافه میکند و منظور وي زبانهايي است که ديگر کودکان آنرا به عنوان زبان مادری نمیآموزند. وی (همانجا) اشاره میکند که برخی تقسيمبنديها وارد جزئيات بيشتری میشوند که يک تقسيمبندی پنجگانه را به عنوان نمونه ذکر میکند و اينگونه توضيح میدهد:
1- زبانهای «ماندگار»[29] : جمعيت گويشوران آنها به اندازه کافی است و در دراز مدت هيچ خطری آنها را تهديد نمیکند.
2- زبانهای «ماندگار اما کوچک»[30]: دارای بالای هزار نفر گويشور بوده که در جوامع کوچک و مستقل اما پايبند به هويت قومی زندگی میکنند.
3- زبانهای در معرض خطر: گويشوران آن به اندازهای هستند که امکان بقا را برای آن فراهم نمايد اما بقای آنها به مهيا بودن شرايط و حمايتهای اجتماعی بستگی دارد.
4- زبانهای «تقريباً خاموش»[31] : امکان بقا برای آنها مصور نيست، چون گويشوران آنها تنها تعدادی افراد مسن هستند
5- زبانهای خاموش: هيچ کس به عنوان زبان مادری يا زبان دوم از انها در امر ارتباط استفاده نمیکند.
با وجود آنکه انقراض يا خاموشی زبانها امری طبيعی است و به زمان حاضر منحصر نمیشود اما رواج و گسترش اين پديده در سالهای اخير و به ويژه خاموشی «زبانهای بومی»[32] و اقليت در سرتاسر دنيا توجه زبانشناسان و جامعهشناسان را به خود جلب کرده است. امروزه غالب زبانشناسان از جمله «رزمری اُستلر»[33] (2000: 1) ، «نانسی ريونبرگ»[34] (2004: 1)، «مايکل کاهيل»[35] (2005: 1) و ... بر اين اعتقادند که نيمی از حدود 6800 زبان زنده دنيا تا پايان اين قرن منقرض خواهند شد.
دانشمندان علوم زيستی معتقدند که سرعت انقراض زبانها به مراتب بيش از سرعت انقراض گونههای گياهی و جانوری است. پرفسور «بيل سادرلند»[36]، متخصص گونههای زيستی، اظهار میدارد که هرچند معمولاً تهديدهايي که پرندگان و پستانداران در معرض آنها هستند کاملاً برای مردم شناخته شده هستند، به نظر میرسد که زبانها بيشتر در معرض تهديد و خطر نابودی باشند(کونر، 2003: 1). اُستلر (2000: 1) میگويد سرعت انقراض زبانها دو برابر سرعت انقراض پستانداران و چهار برابر سرعت انقراض پرندگان است و با ادامه اين روند دنيای آينده تحت سيطره تعداد اندکی زبان قرار خواهد گرفت.
امروزه 90 درصد از زبانهای دنيا کمتر از صدهزار نفر گويشور دارند و 357 زبان نيز کمتر از 50 نفر سخنگو دارند و حتی تعدادی از اين زبانها (حدود 46 زبان) تنها يک گويشور دارند و در نتيجه به شدت در معرض خطر انقراض هستند(کونر، همان).
در طی پانصد سال گذشته حدود 5/4 درصد از کل زبانهای دنيا ناپديد شدهاند در حاليکه در اين مدت تنها 3/1 درصد گونههای پرندگان و 9/1 درصد از پستانداران از ميان رفتهاند. از سال 1600 تا کنون از ميان 176 زبان قبايل آمريکاي شمالی 52 زبان خاموش شدهاند و از231 زبان بوميان استراليا نيز 31 زبان منقرض گشتهاند (همان منبع). ساير آمار و ارقام ارائه شده در مورد وضعيت زبانهای دنيا به مانند آمار فوقالذکرمأيوس کنندهاند. گرايمز (2002: 1) میگويد 450 زبان دنيا اکنون آخرين نفسهای خود را میکشند و کراوس در سال 1995 تخمين میزند که تنها 175 زبان از زبانهای بوميان آمريکا باقی ماندهاند که از آن ميان 155 زبان- 89 درصد آنها- در حال زوال هستند و از ميان 20 زبان بوميان آلاسکا نيز تنها دو زبان از سوی والدين به نسل بعد انتقال داده میشوند (کرافورد، 1998: 5).
فرآيند مرگ زبان در قارة آمريکا به ويژه آمريکای شمالی بسيار حاد بوده است. جيمز کرافورد (1998: 1) با تأکيد بر اين مسئله بيان میکند که صدها زبان بومی اين قاره از سال 1492 تا کنون محو شدهاند و از تعداد زيادی از آنها هيچ اثری به جا نمانده است. تنها برخی از اين زبانها آن قدر دوام آوردهاند تا به زبانشناسان قرن بيستم اين امکان را بدهند که با آخرين گويشوران آنها ملاقات نمايند و به ثبت و ضبط بخشی از واژگان و گرامر آنها بپردازند.
چنانکه اشاره کرديم به مانند هر موجود ديگری، زاد و مرگ بخشی از ماهيت وجودی زبانهاست. زبانهای کهن میميرند يا تغيير شکل میدهند و زبانهای نو جای آنها را میگيرند. چنانکه ريونبرگ (2004: 2) میگويد در طول تاريخ اين زاد و مرگ به گونهای بوده است که همواره يک نوع «موازنه زبانی»[37]برقرار بوده است، بدين معنی که تقريباً به ازای هر زبانی که ناپديد میگشت يک زبان جديد پديدار میگشت. اما بررسيها نشان میدهند که در چند دهة اخير اين موازنة زبانی بر هم خورده و آمار مرگ و مير زبانها بسيار بيشتر از زاد و ولد آنهاست و اين فرآيند متأثر از عوامل سياسی، اقتصادی و اجتماعی گوناگونی است که در بخش بعد به آنها میپردازيم.
بدون شک عوامل زيادی در تغيير يا حفظ زبان در يک جامعة زبانی مؤثرند و غالب زبانشناسان به عوامل تقريبا" مشابهی در اين زمينه اشاره کردهاند. به اعتقاد فسولد (1978: 272) دوزبانگی از جمله شرايط لازم برای تغيير زبان است اما اين شرط به تنهايي کافی نيست، زيرا موارد متعددی را سراغ داريم که دو زبان در کنار هم در يک جامعه باقی مانده و تغيير زبانی رخ نداده است. حفظ زبان فرانسه در جامعه دوزبانة مونترال در کانادا نمونهای از اين همزيستی دو زبان در يک جامعة دوزبانه است. شايد اعتبار، اهميت و جايگاه اجتماعی زبانها در اين مورد بسيار تعيين کننده باشد. زبانشناسان زبانها را به لحاظ جايگاه، کاربرد و وجهة اجتماعیشان به گروههايي تقسيم میکنند که از جملة آنها تقسيمبندی «فرگوسن»[38] و «استوارت»[39] (فسولد 1987: 62) است که زبانها را به انواع «محلی»[40] ،«معيار»[41] ، «سنتی»[42] ، «آميخته»[43] و کريول ردهبندی میکنند. در تقسيمبندی ديگر فرگوسن زبانها را به لحاظ اعتبار و موقعيتشان به دو دسته «اصلی»[44] و «فرعی»[45]تقسيم مینمايد. به نظر وی زبانی را اصلی تلقی میکنيم که گويشوران آن 25 درصد از افراد جامعه را تشکيل داده، يا زبان رسمی کشور بوده و يا زبان آموزشی برای بيش از نيمی از افراد جامعه باشد. فرگوسن همچنين زبانها را به لحاظ نقشی که در جامعه ايفا مینمايند به صورت زير طبقهبندی مینمايد:
1- «نقش گروهی»[46] : زبان تنها نقش برقراری ارتباط ميان اعضای يک جامعة زبانی به خصوص را داشته و بدين وسيله آن عده را به عنوان يگ گروه قومی در کشور مشخص میسازد.
2- «کاربرد رسمی»[47]0 : زبان در سطح ملی برای امور رسمی و دولتی به کار میرود.
3- «زبان ارتباطات وسيعتر»[48] : زبان به عنوان ميانجی برای ارتباطات بين اقوام و گروههای مختلف به کار میرود.
4- «کاربرد آموزشی»[49] : زبان علاوه بر سالهای اوليه تحصيل، در سطوح بالای آموزشی به کار رفته و متون درسی به آن زبان منتشر میشوند.
5- «امور مذهبی»[50]: زبان برای برگزاری مراسم مذهبی به کار میرود.
6- «زبان بينالمللی»[51] : زبان برای برقراری ارتباط با ديگر ملتها به کار میرود.
7- در نهايت اينکه زبان به عنوان يکی از موضوعات درسی در مدرسه مطالعه میشود ولی خود زبانِ آموزش نيست.
استوارت نيز ضمن برشمردن اين نقشها، سه مورد ديگر را به آنها میافزايد که عبارتند از:
1- «نقش منطقهای»[52]: زبان در تقسيمبنديهای سياسی کوچکتر در يک کشور مثل ايالت يا استان به عنوان زبان رسمی نقش ايفا میکند.
2- «نقش مرکزی»[53] : زبان در مرکز سياسی کشور غلبه دارد.
3- «نقش ادبی»[54] : زبان برای خلق آثار ادبی و هنری مورد استفاده قرارميگيرد(فسولد،همان).
بنابراين به هنگام برخورد دو زبان، اهميت، کاربرد و نقشهای آن دو میتوانند در حفظ يا تغيير زبان و در نهايت سرنوشت آن مؤثر باشند. طبيعی است که يک زبان محلی که تنها نقش برقراری ارتباط ميان افراد يک گروه کوچک را بر عهده دارد در مقابل يک زبان اصلی، رسمی و آموزشی که از کاربردهای وسيع و آثار ادبی و هنری غنی برخوردار است شانس کمی برای بقا دارد.
فسولد (1987: 217) عمدهترين دلايل تغيير زبان را مهاجرت، صنعتی شدن، شهرنشينی، زبان آموزشی و محدوديتهای اعمال شده از سوی دولتها، اعتبار اجتماعی زبان و جمعيت کم يک گروه زبانی ذکر میکند.
گرايمز (2002: 2و3) عوامل تغيير زبان را اين گونه فهرست میکند:
1- فشار والدين جهت آموزش زبان معتبرتر به فرزندان، با اين تصور که فرزندان تنها يک زبان را میتوانند به خوبی ياد بگيرند. نتيجة اين اقدام والدين اين است که زبان بومی جامعه به نسل بعد انتقال نمیيابد.
2- بلايای طبيعی يا حوادث ايجاد شده به وسيله انسانها مانند قحطی، خشکسالی، بيماری، جنگ، سيل، زمين لرزه، تسونامی، آتشفشان، نسلکشی و پاکسازی نژادی که همگی منجر به مرگ يا «تغيير ناگهانی»[55] يک زبان میشوند. در اين مورد میتوان به مرگ ناگهانی زبان «مالوکو»[56] در اندونزی بر اثر زلزله و تسونامی شديد در چند سال قبل اشاره کرد.
3- اخراج يا مهاجرت افراد يک جامعه زبانی به خارج قلمرو سنتی که نوعی «تغيير برنامه ريزی شده»[57] زبان است.
مهاجرت هاي اجباري يا داوطلبانه در طول تاريخ منجر به برخورد و تماس ملتها با يكديگر شدهاند كه نتيجه آن برخورد زبانها و احتمالاً حذف يكي از زبانها بوده است. براي نمونه در اثر مهاجرت گروههاي زباني مختلف به جزيره هاوايي، اكنون بوميان اين جزيره تنها حدود 20 درصد كل جمعيت آن را تشكيل ميدهند كه بالطبع زبان بومي آنها را آسيبپذير ساخته است. دولتهاي ايالات متحده، كانادا و روسيه در راستاي سياستهاي استعماري خود فرزندان بوميان را از قبايل و گروههاي زباني مختلف به مدارس شبانهروزي ميفرستادند تا از اين طريق رابطه آنها را با زبان و فرهنگ بوميشان قطع نموده و زبان رسمي كشور را به عنوان زبان اول بياموزند.
4- استفاده از زبان دوم در مدارس به عنوان زبان آموزشي كه منجر به تغيير زبان در سطح گسترده ميشود. به عنوان نمونه در كشور فيليپين، پس از استقلال (يعني سال1972) افراد علاوه بر زبان بوميشان، زبان «تاگالوگ»[58] را به عنوان زبان دوم ميآموزند و همين مسئله موجب افزايش اعتبار زبان تاگالوگ گشته تا جايي كه امروزه عدهاي تاگالوگ را به عنوان زبان اول ميآموزند، در حاليكه خود از قبيله يا نژاد تاگالوگ نيستند.
5- «سياست زباني ملي»[59] كه ممكن است منجر به تغيير زبان در سطح ملي شود. ميل به ايجاد يك ملت واحد به وسيله افرادي كه از قبايل و نژادهاي مختلف گرد هم آمدهاند ميتواند منجر به تغيير زبان در سطح گسترده گردد و نمونه بارز اين فرآيند را در ايالات متحده و اسرائيل ميبينيم. در كشور تانزانيا نيز از زمان استـقلال، رهـبران «سواحيلي »[60] را به عنـوان زبان ملي برگزيدند و تا سـالها تمام مطـالعات و پژوهشهاي زباني به همين زبان محـدود گشت و از آن تاريخ تعداد افراد دو زبانهاي كه سواحيلي را به عنوان زبان دوم ميآموزند افزايش يافتند و امروزه بسياري سواحيلي را به عنوان زبان اول ميآموزند.
6- در كنار عوامل ذكر شده، عوامل ديگري هم در فرآيند تغيير زبان دخيلاند كه از جمله ميتوان شهرنشيني، صنعتيشدن، تحولات اقتصادي، تغيير دولت و جمعيت اندك يك گروه زباني را نام برد.
گروهي از دانشمندان، اعم از زبانشناسان يا زيستشناسان، قياسهايي را بين انقراض زبان و انقراض گونههاي گياهي و جانوري مطرح ميكنند و بالطبع عوامل و شرايط مشابهي را براي انقراض آنها در نظر ميگيرند. كرافورد (1998: 3) ميگويد محو زبانها از صحنه تاريخ بشري به مانند محو جانداران از صحنه تاريخ طبيعي است. هر دوي آنها قرباني صيادان، تغييرات محيطي يا رقباي قويتر خود ميگردند. ظاهراً سرعت انقراض زبانها به مانند سرعت انقراض گونههاي زيستي افزايش يافته است. در گذشته (به استثناي موارد خاص مانند انقراض دايناسورها در اواخر «دوره مزوزوئيك»[61] )، مرگ وميرها عمدتاً در يك گستره محدود و به صورت منطقهاي اتفاق ميافتادند ولي به نظر ميرسد كه امروزه به صورت جهاني و دستهجمعي روي ميدهند. ظاهراً ما وارد عصر «انقراض جمعي»[62] شدهايم و اين تهديدي است هم براي اكولوژي طبيعي و هم اكولوژي فرهنگي ما.
شرايط جديدي كه در اثر فرآيند صنعتيشدن، تخريب طبيعت و محيط زيست، گسترش فرهنگ مصرفگرايي، فردگرايي و ديگر ارزشهاي غربي، فشار براي ادغام خردهفرهنگها در فرهنگهاي بزرگ و غالب، و سياستهاي آگاهانه سركوبگرانه بر عليه گروههاي بومي ايجاد شده است تنوع و حيات گونههاي زيستي را به اندازه گونههاي زباني مورد تهديد قرار داده است.
كرافورد (همان: 4) در چگونگي مرگ يك زبان ميگويد،" يك شيوه آشكار براي مرگ زبانها اين است كه گويشوران يك زبان در اثر بيماري يا نسلكشي همگي از ميان بروند. براي مثال اين حقيقت در مورد اكثر قبايل «آراواك»[63] در منطقه كارائيب صدق ميكند. افراد اين قبايل در طي يك نسل رويارويي با كريستف كلمب از ميان رفتند". اما چنانكه ميدانيم اين مورد از موارد نادر در ميان علل مرگ زبان است و چنانكه كرافورد نيز ميپذيرد عمده مرگ زبانها نتيجه يك فرآيند تدريجي زوال زبانها به علت نيروها و فشارهاي دروني و بيروني در يك جامعه زباني است. اين فشارها و محدوديتها ممكن است حاصل تغييرات در ارزشها، مذهب، اقتصاد، سياست، تجارت، و يا رويارويي نظامي و «ازدواجهاي بين گروهي»[64] باشد. فشارها و تغييرات پيرامون يك زبان كه ورم[65] (1991) آن را «تغييرات در اكولوژي زبان»[66] مينامد شرايطي را فراهم ميكنند كه بر اساس «الگوي دارويني»[67] زبانها يا ناگزير به «سازگاري»[68] هستند و يا نابودي.
كرافورد (همان: 5) به نكته ظريف و مهمي اشاره ميكند كه جاي تأمل بسيار دارد و آن اينكه قياس بين مفاهيم زيستشناختي و زبانشناختي و اقتباس «تفكر تكويني داروين»[69] براي زبان ممكن است كمي گمراه كننده باشد. پذيرش مرگ زبان در قالب فرآيند دارويني ممكن است تلويحاً اين مفهوم را در بر داشته باشد كه برخي زبانها «توسعه يافته»[70] و گروهي «بدوي»[71] هستند و در اين فرايند زبانهاي توسعه يافته كه «متناسبتر»[72] هستند به بقاي خود ادامه ميدهند و زبانهاي بدوي به همان سرنوشت دايناسورها دچار ميشوند، حال آنكه امروزه هيچ زبانشناسي به چنين طرز تفكري معتقد نيست و شايد تنها عدهاي از عوام و يا افراد متعصب چنين باوري داشته باشند.
بيل سادرلند (كونر، 2003: 2) به عاملي در فرآيند كاهش جمعيت گونههاي جانوري اشاره ميكند كه به «اثر آلي»[73]موسوم است. در اين فرآيند باروري و زاد و ولد حيوانات به خاطر عدم موفقيت آنها در پيدا كردن جفت كاهش مييابد و در نتيجه آن گونه جانوري رو به انقراض ميرود. وي ميگويد همين مسئله ممكن است در انقراض زبانها نقش داشته باشد. گاه مردم از فراگيري يك زبان خودداري ميكنند چراكه گويشور ديگري در آن زبان نمييابند تا با وي هم صحبت شوند و همين مسئله باعث ميشود كه زبانهايي كه داراي گويشوران كمي هستند بيشتر در معرض خطر نابودي قرار گيرند.
رزمري استلر (2000: 2) معتقد است كه امروزه عواملي يكسان در سرعت بخشيدن به انقراض زبانها و ديگر گونههاي زيستي نقش دارند و يكي از آنها فشار و تنگناي ناشي از ازدياد جمعيت و گسترش فرآيند صنعتيشدن است. نظام اقتصادي حاكم بر جهان جوامع كوچك و غير صنعتي را مجبور ميسازد تا بين زبان و فرهنگ سنتي خود و يا مشاركت در يك جهان وسيعتر يكي را برگزينند. مردمان شرق آفريقا براي حضور موفق در يك مجموعه وسيعتر ناگزيرند زبان سواحيلي را بياموزند و اروپاي مركزيها براي اين منظور زبان روسي و اين اواخر انگليسي را ياد ميگيرند. «هينتن»[74] ، زبانشناس، معتقـد است كه اين فرآيند در دراز مدت حتي زبانهـاي قوي و معتبـر را نيز تهديد ميكند. براي نمونه اتحاديه اروپا نگران اين مسئله است كه زبان انگليسي در نهايت جايگزين بسياري از زبانهاي اروپايي شود زيرا آن تنها زبان مشترك در ميان بسياري از اروپائيهاست (استلر،همان). «ويويان كوك»[75] (2005: 1و2) در بررسي خود در پنج كشور بلژيك، انگلستان، هلند، سوئد، و سنگاپور به اين نتيجه رسيد كه كودكان انگليسي كمتر از كودكان ساير كشورها تمايل به دوزبانگي و يا به عبارتي يادگرفتن زبان ديگر دارند و اين نشان دهنده اعتقاد آنها به برتري نسبي زبان انگليسي نسبت به ساير زبانهاست.
استلر به عامل ديگري در تغيير زبان اشاره ميكند كه بسياري از زبانشناسان از جمله گرايمز (2002: 2) و كرافورد (1998: 6)به طور مشترك اشاره كردهاند. اين عامل همان سياستهاي سركوبگرانه دولتها بر عليه بوميان و اقليتهاست كه منجر به تغيير اجباري زبان ميشود. در قرن نوزدهم دولتهاي
ايالات متحده و استراليا فرزندان بوميان را به اجبار به مدارس شبانهروزي ميفرستادند كه در آنجا هرگونه كاربرد زبان بومي ممنوع و مشمول تنبيه و جريمه بود. دولت انگليس نيز روشهاي مشابهي را براي سركوب زبانهاي «سلتي»[76] در ايرلند و ولز به كار بست. اگرچه امروزه در اين كشورها برخي از سياستهاي زباني روندي معكوس را در پيش گرفتهاند اما براي بسياري از زبانها ديگر دير شده است.
اچـسون (1995: 209) معتقد است كه مرگ زبان يك پديده اجتـماعي است كه نيازهاي اجتماعي به آن دامن ميزنند. يك زبان صرفاً به اين خاطر كه نميتواند نيازهاي اجتماعي گويشوران خود را برآورده سازد توسط آن گويشوران طرد شده و به فراموشي سپرده ميشود. گرنوبل[77] و وايلي[78] (1999: مقدمه) بر اين اعتقادند كه آنچه ادامه كاربرد زبان را در آينده تضمين ميكند همان پرستيژ يا اعتباري است كه با آن زبان همراه است. علاوه بر آن، زبانهايي از اعتبار برخوردار ميشوند كه داراي پيشينه غني در ادبيات باشند، در رسانههاي گروهي ملي يا منطقهاي به كار روند، در فرآيند مبادلات تجاري و اقتصادي مورد استفاده قرار گيرند، و يا زبان يك مذهب پرطرفدار باشند. آنها تأكيد ميورزند كه اگرچه هر يك از اين عوامل ميتوانند در اعتبار بخشي به يك زبان نقش داشته باشند اما رابطه آنها با يكديگر يك رابطه علي مستقيم نيست. به بيان ديگر، ممكن است زباني از فاكتورهاي پيشگفته برخوردار باشد و با اين وجود از يك پرستيژ بالايي كه تضميـنگر ادامه حيات آن باشد برخوردار نشود. نمونة بارز اين قضيه زبان «گالي ايرلندي»[79] است. اين زبان در قرن پانزدهم ميلادي تقريباً در سرتاسر ايرلند زبان اول مردم بود اما امروزه گويشوران اين زبان تنها در جوامع پراكندهاي در شمال و غرب كشور زندگي ميكنند.
«نانسي دورين»[80] (1999 :5-20) به تفكر زباني حاضر در جهان غرب تحت عنوان «ايدئولوژي زباني غرب»[81] اشاره ميكند كه دور نماي آينده زبانهاي كوچك و اقليت را مبهم ساخته است. هميشه قدرتهاي حاكم در طول تاريخ، ملتهاي تحت سلطه را مجبور به دست كشيدن از زبان اجداديشان نكردهاند. براي نمونه، امپراتوري عثماني مجموعهاي از گروههاي نژادي مختلف با زبانهاي گوناگون را تحت سلطه خود درآورد اما به همگي آنها اجازه داد هويت نژاديشان، از جمله زبان و مذهب بومي را حفظ نمايند. اما رشد تفكر «مليگرايي»[82] مقارن عصر صنعت، در اروپاي غربي موجب پيدايش يك نگرش انعطافناپذير نسبت به گروههاي زباني كوچكتر شده است. نمونة بارز اين گونه ناشكيبايي را ميتوان در سياستهاي دولت فرانسه پس از انقلاب دهة 1790 تاكنون مشاهده كرد. ايجاد يك هويت ملي واحد براي فرانسويان پس از انقلاب، تا حـدودي يك زبان ملي واحد را ميطلبيد واز اين رو اقدامـات سياستمداران در راستاي تقويت زبان ملي و ناديده گرفتن يا مخالفت با زبانهاي اقليت يا بيگانه متمركز گرديد. دورين (همانجا :5) متذكر ميشود كه فرانسويان حتي نسبت به زبانهاي ملي اروپاي غربي هم از خود تحمل پذيري نشان نداده و براي نمونه از صدور شناسنامه براي كودكاني كه اسم كوچكشان ريشة
«برتون»[83] داشتند خودداري ميكردند. بنابراين تمام گروهها و اقليتهايي كه قادر به تكلم به زبان فرانسه نبودند مانند برتونها، «باسكها»[84] ، «آلساتين ها»[85] و «اوستانينها»[86]خود را در فضاي يك فرانسه متحد كه زبان فرانسوي بارزترين سمبل اين اتحاد بود، بيگانه احساس ميكردند. اين تفكر و ايدئولوژي نگرش غالب در تمامي كشورهاي اروپاي غربي در سده حاضر است. اين ايدئولوژي يك نگاه تحقيرآميز نسبت به زبانهاي پايين دست دارد و در لايهبندي اجتماعي خود آنها را در پايينترين رده قرار ميدهد (همان:7).
دورين در مقاله خود تحت عنوان« ايدئولوژي زباني غرب و دورنماي زبانهاي كوچك» به دو باور رايج در ميان اروپاييان به عنوان دو عامل تهديد كننده بالقوه براي بقاي زبانهاي اقليت اشاره ميكند. باور نخست اعتقاد به اين مسئله است كه زبانهاي متناسبتر و سازگارتر باقي ميمانند و زبانهايي كه به طور طبيعي قدرت سازگاري با محيط اجتماعي پيرامون را ندارند محكوم به فنا هستند. در اين راستا عدهاي از اروپائيان به مزيت زبانهاي ملي اروپا مانند انگليسي، فرانسه و آلماني و عدهاي از اروپائيان به مزيت تمام زبانهاي هند و اروپايي براي سازگاري با محيط معتقدند. اين همان عقيده «داروينيسم اجتماعي»[87] درباره زبان است كه كرافورد (1998: 5) در مورد پيامدهاي ناخوشايند آن هشدار ميدهد و در علم نوين زبانشناسي جايگاهي ندارد.
باور دوم كه عمدتاً در بين «انگليسي دوستان»6[88]رايج است اين است كه ياد گرفتن دو يا چند زبان اصولاً كار مشكل و پر زحمتي است. انگليسي زبانها امروزه در مناطق وسيعي از دنيا مانند آمريكا، كانادا و استراليا كه زماني داراي بيشترين تنوعات زباني بودهاند قدرت حاكمه را تشكيل ميدهند و تلاش آنها براي ايجاد يك جامعه يك زبانه حيات زبانهاي بومي اين مناطق را به خـطر انداخته است. اينـان معتـقدند كه دو زبانـگي نه تنـها براي فـرد ايجاد دشواري ميكند بلكه براي جامعه نيز ايجاد مشكل نموده و بار و هزينه اضافي به آن تحميل ميكند. عدهاي حتي بر اين باورند كه داشتن يك زبان از توانايي فرد در زبان ديگر ميكاهد. روانشناسي زبان امروزه ثابت كرده است كه اين باور نيز از پشتوانه علمي برخوردار نبوده و درست برخلاف تصور اين عده افراد دوزبانه نسبت به افراد يك زبانه از قواي شناختي و انعطافپذيري بالاتري برخوردارند (تيلور، 1990: 345- 344).
چنانكه ملاحظه كرديد زبانشناسان و مردمشناسان به عوامل متعددي در حفظ يا مرگ زبانها اشاره كردهاند كه برخي از عوامل به طور مشترك در نقطه نظرات اغلب آنها به چشم ميخورد. در اين بين عاملي كه بسياري از افراد از ذكر آن غافل مانده و يا اهميت زيادي براي آن قائل نشدهاند نقش آثار ادبي و به ويژه شعر در حفظ و پويايي زبانهاست و حقشناس بر اين مسئله تأكيد ميورزد. وي (1370: 139) به طور صريح ميگويد: « من راز مرگ زبانها را در ركود و ستروني شعر آن ميبينم. هر زباني آنگاه ميميرد كه آخرين شاعرش مرده باشد ».
گرچه شعر هر زبان راز بقاي آن زبان است، اما ظاهراً هر شعري نميتواند به بقاي زبان كمك نمايد. از ديدگاه حقشناس (همان: 152) « ... تنها آن شعري ميتواند چنين اعجازي نمايد كه آب از سرشارترين بخش نهر زبان مينوشد، يعني آن بخشي كه در كوچه و بازارهاي شهر و در ميان تك تك گويشوران آن زبان جاري است. شعري ميتواند زندگيبخش باشد كه خود زنده باشد و شعري كه از مردم زمانهي خود جدا باشد و تنها با گذشته و آثار گذشتگان درآميزد، شعري است مرده و بيروح و آن كه بيروح است، روحبخش چگونه ميتواند باشد». در جايي ديگر وي در بيان چگونگي مرگ شعر ميگويد «...مرگ شعر و شاعر، به نوبهي خود، آنگاه در زباني اتفاق ميافتد كه اين دو به هر دليل كه باشد از حيات و زندگي زمانهي خود قطع رابطه كرده باشند و از مردم و عيش و عزاي آنان بريده باشند و به چيزي سرگرم شده باشند كه از آن مردم نباشد» (همان: 140).
از مجموع گفتههاي حقشناس چنين استنباط ميشود كه يك شعر مردمي كه درونمايههاي آن امور جاري مردم زمانه و زبان آن زبان مردم زمانه و يا به قولي زبان «راستين»[89] باشد ميتواند عامل مهمي در حفظ و بقاي زبان باشد. با آنكه در اينـجا قصد پرداختن به خدمـات متقابل زبان و ادبيات را نداريم، اما ذكر اين نكته ضروري است كه اصولاً خلق تركيبات، استعارات، اصطلاحات و واژههاي جديد هر زبان در عرصه شعر و ادبيات صورت ميگيرد، چراكه شعر عرصهي آفرينش و خلقتگري است. گرچه شعر عاملي براي پويايي زبان است اما عدم استقبال گويشوران يك زبان از شعر و ادبيات آن زبان خود معلول وقوع برخي تحولات اجتماعي، سياسي، اقتصادي و فرهنگي يك جامعه زباني است.
نتيجه بحث
از مجموع مباحث طرح شده تاكنون چنين به نظر ميرسد كه يك شبكه پيچيده از عوامل برون زباني كه خود با يكديگر رابطة علي و معلولي دارند موجبات تغيير زبان را فراهم ميكنند و گاه عدهاي از افراد از معلولها با عنوان علت ياد ميكنند و گاه نشانههاي تغيير زبان را در جاي عوامل تغيير زبان قرار ميدهند. به اعتقاد مدرسي (1368: 82) حذف زبان، دوزبانگي، پيدايش زبانهاي آميخته و ... همگي نتايج حاصله از «برخوردهاي زباني»[90] هستند و برخوردهاي زباني نيز رخ نميدهند مگر آنكه ملتها در تماس و برخورد با يكديگر قرار گيرند. تماس و برخورد ملتها در گذشته غالباً در اثر مهاجرت يا تهاجمات نظامي رخ مي داده اما امروزه وسايل ارتباطي جديد، ملتهاي ساكن در مناطق جغرافيايي مختلف در سرتاسر دنيا را بههم مرتبط ساخته است. از يك طرف اين ارتباطات، گويشوران زبانهاي مختلف را در معرض زبانهاي ديگر و به ويژه زبانهاي معتبر قرار داده و از طرف ديگر نياز به فراگيري زبانهاي معتبر كه غالباً نقش ميانجي را به عهده دارند ميزان دوزبانگي را افزايش داده است. علاوه بر آن، تحولات اقتصادي و تكنولوژيك مانند «صنعتيشدن»[91] و «مكانيزهشدن»[92] باعث خلق حرفهها و مشاغل
جديد به قيمت نابودي مشاغل و حرفههاي سنتيشده است و گويشوران زبانهاي اقليت براي كسب فرصتهاي شغلي بهتر كه موقعيت اقتصادي مناسبتري را براي آنهـا فراهم مينمايند در صدد يادگيـري زبان هاي معتبر و آموزش آن به فرزندان خود برآمدند. به بيان ديگر شرايط اجتماعي و اقتصادي حاكم بر جهان امروز اين باور را در جوامع زباني اقليت تقويت نموده است كه زبانشان از كارآيي لازم براي برآوردن نيازهاي جديد برخوردار نيست و تقويت همين نگرشهاي منفي آنها را وادار ساخته است تا عليرغم ميل باطنيشان بخشي از هويت قومي و نژادي خود را ناديده انگارند و زبان آباء و اجدادي خود را به نسل بعد منتقل ننمايند. بنابراين ايجاد احساسات و نگرشهاي منفي نسبت به زبان بومي مقدمه تغيير زبان و شرط لازم و كافي براي وقوع آن است. رابطه نگرش زباني و كاربرد زبان يك رابطه دوسويه است، بدين معني كه نگرش منفي موجب كاهش ميزان كاربرد زبان در جامعه و عدم كاربرد زبان سبب تقويت نگرش منفي در افراد ميشود.
منابع فارسي و انگليسي
- حقشناس، علي محمد.1370. «شعر و زاد و مرگ زبانها». مقالات ادبي و زبانشناختي. تهران: نيلوفر.ص 139-152
- مدرسي، يحيي. 1368. درآمدي بر جامعهشناسي زبان. تهران: مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي
- Aitchson, Jean. 1995. Language Change: Progress or Decay? Cambridge: Cambridge University Press.
- Cahill, Michael .2005. Why Care about Endangered Languages? http://www.Sil.org/sociolx/ndg-lg-cahill.html
- Chambers, J.K & Peter Trudgill. 1994. Dialectology. Cambridge:
Cambridge University Press.
- Conner, Steve.2003.Alarm Raised on World’s Disappearing Languages. http://www. Commondreams.org/headlines 03/0515-05.htm.
- Cook, Vivian.2005. VC’s Test of Monolingualism Mark III.
http://homepage.ntlworld.com/vivian.c/SLA/Attitudes.htm.
- Crawford, James. 1998. Endangered Native American Languages: What Is to Be Done, and Why? http://ourworld .compuserve. com / homepages/JWCRAWFORD/brj.htm
- Crystal, David .2000. Language Death. Cambridge: Cambridge University Press.
- De Klerk, Vivian .2000. Language shift in Grahamstown: A Case Study of Selected Xhosa Speakers. International Journal of Sociology of Language. 146, pp.87-110.
- Dittmar, Norbert. 1976. Sociolinguistics. London: Edward Arnold.
- Dorian, Nancy C. 1999. “Western Language Ideologies and Small-Language Prospects”. Endangered Languages. Grenoble, A. Lenore, Lindsay J. Whaley (eds), pp. 3-21.
- Fasold, Ralph. 1987. The Sociolinguistics of Society. Cambridge: Cambridge University Press.
- Gal, Susan. 1979. Language Shift: Social Determinants of Linguistic Change in Bilingual Austria. New York: Academic Press.
- Grenoble, A. Lenore, Lindsay J. Whaley (eds) .1999. Endangered Languages. Cambridge: Cambridge university press.
- Hudson, R.A. 1993. Sociolinguistics. Cambridge: Cambridge university press.
- Ostler, Rosemarie. 2000. Disappearing Languages. http://www.wholeearth. Com/ArtideBin/325html.
- Redish, Laura .2001. Endangered Languages Revival and Revitalization.
http://www.native-languages.org/revive.htm.
- Rivenburgh, Nancy. 2004. Do we really understand the issue? Media coverage of endangered languages. http://www.ailc.net/ViewPage. cfm/Page1512.htm.
- Romain, Suzanne. 2004. Linguist Warns of Language Extinction. http://www.thehoya.com/news/112304/news5.cfm#top
- Wadhaugh, Ronald. 1993. An introduction to sociolinguistics. Oxford: Basill Blackwell.
[1]-organism
[2] -language shift
[3]-language death
[4] -dead language
[5]-David Crystal
[6] -language loss
[7] -language extinction
[8] -language suicide
[9] -language murder
[10]-dominant language
[11] -social prestige
[12] -higher
[13] -lower
[14] -creol
[15] -language maintenance / preservation
[16] -Laura Reddish
[17] -extinct language
[18] -moribund
[19]-endangered / imperiled
[20] -Barbara F. Grimes
[21] -stages of language endangerment
[22]-critically endangered
[23]-severely endangered
[24] -endangered
[25] -eroding
[26]- stable but threatened
[27] -safe
[28] -Michael Krauss
[29] -viable
[30] -viable but small
[31] -nearly extinct
[32] -indigenous languages
[33] -Rosemarie Ostler
[34] -Nancy Rivenburgh
[35] -Michael Cahill
[36] -Bill Sutherland
[37]-linguistic equilibrium
[38] -Ferguson
[39] -Stewart
[40] -vernacular
[41] -standard
[42]-classical
[43] -pidgin
[44] -major
[45] -minor
[46] -group function
[47] -official use
[48] -language of wider communication
[49] -educational use
[50] -religious affairs
[51] -international language
[52] -provincial function
[53] -capital function
[54] -literary function
[55] - sudden shift
[56] - Maluku
[57] - planned shift
[58] -Tagaloge
[59] - national language policy
[60]- Swahili
[61] -Mesozoic era
[62] -mass extinction
[63]-Arawak
[64] -intermarriage
[65] -Wurm
[66] - the ecology of language
[67] -Darwinian model
[68] -adaptation
[69]-Darwinian evolutionism
[70] -developed
[71] -primitive
[72]-fitter
[73]-Allee effect
[74] - Leanne Hinton
[75] - Vivian Cook
[76] - Celtic
[77] -Lenore A. Grenoble
[78] -Lindsy J.Whaley
[79] -Irish Gaelic
[80] Nancy C. Dorian
[81]-western language ideology
[82]-nationalism
[83]-Breton
[84] -Basques
[85]-Alsatians
[86] -Occitanins
[87] - Social Darwinism
[88] -Anglophones
[89] -authentic
[90] -linguistic conflicts
[91] -industrialization
[92] -mechanization
Abstract
Nowadays, sociolinguists are of the opinion that languages are organic entities, which go through a predictable life cycle of birth, infancy, maturation, then gradual decay and death. On the other hand, the current age is, undoubtedly, the age of great transformations, rapid developments and extreme dynamism. The effects of such radical changes are evident in the constant shifting of technology, material culture, ecosystems and even moral attitudes. One particularly striking feature of this transformation is the number of languages, which will simply cease to be spoken. This phenomenon- language death - and the factors and conditions, which give rise to it, are the subject of the present article.
Key terms: language death – language shift – language maintenance – language attitude - bilingualism – endangered languages
Introduction
It is generally agreed that there are somewhere between 5000 and 6000 languages spoken in the world today. These languages are unevenly distributed over the earth and over the world’s population: while some countries like Papua New Guinea show extremely high language density(around 860 languages spoken in a small territory), other large areas may be characterized by relative scarcity. For example, there are just nine languages in Saudi Arabia, even though the country is over four times the size of Papua New Guinea.
Just as the languages of the world are distributed unequally in terms of geography, they vary widely in terms of the numbers of people who use them. Among the world’s languages, only 330 languages each has more than one million native speakers and the native speakers of 450 languages are so small that they are likely to disappear in the near future. These minority languages which are in danger of extinction are called endangered languages.
Language death/ shift
Language death happens when a community who share a native language abandon it, and collectively shift to speaking another one instead.
Language shift, language extinction and language loss are the equivalent terms for language death. Aitchison (1995: 197,198) talks of “language suicide” and “language murder”, both of which are kinds of language death. This goes also for dialect: dialect shift is a case of language shift.
Language experts regard some classifications for the stages of language endangerment. One of these classifications is the one proposed by Grimes (2002:8):
1- Critically endangered languages
2- Severely endangered languages
3- Endangered languages
4- Eroding languages
5- Stable but threatened languages
6- Viable languages
Language death is a global phenomenon - and has been for millennia - but a global conscience to actually care and do something about it is regrettably recent, minuscule, and far too late. But it is emerging, building upon excellent initiatives of the past few decades to gather information and document data on languages - and will be pushed along more rapidly by recent researches and publications (Susan Gal, 1979; Ralph Fasold, 1987; Nancy Dorian, 1999; James Crawford, 1998; David Crystal, 2000; etc.)
Reasons for decline of languages:
Language shift is always preceded by multilingualism: you can’t shift to a new language unless you learn to speak it. But societal multilingualism does not always lead immediately to language shift: it can be a stable condition.
Admittedly, various factors play a part in the process of language shift. According to Fasold (1987: 272) bilingualism is a necessary, if not sufficient, condition for language shift. Fasold (1987:217) mentions migration, urbanization, industrialization, language of instruction, and social prestige of languages as determining factors in language shift or maintenance. Grimes (2002:2, 3) adds national language policy and national disasters to the above list.
Dorian (1999:5) says that the rise of nationalism in Western Europe at the beginning of the industrial age is, to a large extent, responsible for the loss of minority languages. This, so- called “western language ideology”, she believes, changed the attitudes of native speakers in small communities toward their mother tongue.
Language shift is impossible without a shift in the attitudes of the speakers. Social, cultural, economic and political factors create a negative attitude toward lower languages and it paves the way for the acquisition of a higher language. The result of this process is the extinction of the traditional language of a minority group.
Reasons for preserving endangered languages:
For obvious reasons, endangered languages are a topic which has become of particularly great concern to linguists, sociologists and anthropologists. Now the very question that comes to mind is that, “what is the importance of languages?” Languages are important because each language is a cultural entity, and at the same time, a medium to transfer a culture from one generation to the next one. Undoubtedly there is close relationships between language, religion, culture and folklore. Then when we lose a language, in fact, we lose a substantial part of a culture, along with verbal arts, idioms, proverbs, anecdotes and customs related to that language.
On the other hand, one of the most fundamental ways we use to establish our identity is through our use of language. The language we speak can also shape other people’s views of who we are. Then languages are very important in the construction of individual and social identities and people use language to identify themselves as belonging to a particular group or community.
Another point that Grimes (2002, 1) mentions is that by preserving language we prevent loss of information about plants, wildlife and herbal medicine.
Moreover, linguists, who are increasingly vocal on this issue, have warned that the death of any natural language represents an incalculable loss to their science. Each language is a unique system of knowledge, and language loss, for a linguist, means the loss of data and from a scientific standpoint the destruction of data is always regrettable.
Above all, language diversity contributes to cultural diversity. Admittedly the world with a limited number of languages would be a monotonous and boring world.
References:
- Aitchson, Jean. 1995. Language Change: Progress or Decay? Cambridge: Cambridge University Press.
- Crawford, James. 1998. Endangered Native American Languages: What Is to Be Done, and Why? http://ourworld .compuserve. com / homepages/JWCRAWFORD/brj.htm
- Crystal, David .2000. Language Death. Cambridge: Cambridge University Press.
- Dorian, Nancy C. 1999. “Western Language Ideologies and Small-Language Prospects”. Endangered Languages. Grenoble, A. Lenore, Lindsay J. Whaley (eds), pp. 3-21.
- Fasold, Ralph. 1987. The Sociolinguistics of Society. Cambridge: Cambridge University Press.
- Gal, Susan. 1979. Language Shift: Social Determinants of Linguistic Change in Bilingual Austria. New York: Academic Press.
- Grenoble, A. Lenore, Lindsay J. Whaley (eds) .1999. Endangered Languages. Cambridge: Cambridge university press.
- Rivenburgh, Nancy. 2004. Do we really understand the issue? Media coverage of endangered languages. http://www.ailc.net/ViewPage. cfm/Page1512.htm.
- Romain, Suzanne. 2004. Linguist Warns of Language Extinction. http://www.thehoya.com/news/112304/news5.cfm#top
- Wadhaugh, Ronald. 1993. An introduction to sociolinguistics. Oxford: Basill Blackwell.
University of Mazandaran
Department of English Language
English Phonetics and Phonology
Introduction:
Phonetics and phonology are regarded as sub branches of linguistics. Phonetics is the scientific study of human speech sounds, and phonology is defined as the study of the sound patterns and systems of human languages.
Objectives:
The main purpose of the course is to give students language awareness about how speech sounds are formed and produced. It also intends to help students improve their pronunciation by giving them information on English syllable structure, stress patterns and intonation patterns.
Materials:
This course provides students with some information on the following issues:
Fundamental concepts of phonetics and phonology
Branches of phonetics with emphasis on articulatory phonetics
Various parts of human speech organ/ vocal tract
Description and classification of English consonants
Description and classification of English vowels
Syllable structures and phonotactics
Stress patterns
Intonation patterns
Pronunciation differences between British and American English
Teaching the pronunciation of English sounds.
Presentation:
Materials will be presented in details by the instructor of the course in the form of lectures in each session, but students are expected to study the related chapters beforehand to be able to answer the questions raised by the instructor and participate in the discussion at the beginning of each class. Students are allowed to raise their own questions before, during, or after the lecture. They are also required to do the exercises of the book for the following session. All students are supposed to be punctual and attend the class regularly.
Evaluation:
- Class participation, regular presence, and punctuality: 3 points
- Mid-term exam: 4 points
- Final exam: 13 points
_____________
Total: 20 points
Course book:
A Practical Course of English Phonetics and Phonology
By: Dr. Mohammad Hossein Keshavarz (SAMT Publication)
Additional sources:
- Akmajian, A, Demers, R.A, Farmer, A. K, and R. M. Harnish. 1997. Linguistics: An Introduction to Language and Communication. (4th ed.) . Massachusetts: MIT Press. Chapters 3 and 4.
- Baker, A. 1992. Ship or Sheep? An Intermediate Pronunciation Course. Cambridge: Cambridge University Press.
- Falk, J. S. 1978. Linguistics and Language.(2nd ed.). New York: John Wiley and Sons. Chapters 7, 8, 9, and 10.
- Fromkin, V. and R. Rodman. 1988. An Introduction to Language.(4th ed.). New York: Holt, Rinehart, and Winston Inc. Chapters 2 and 3.
- Ladefoged, P. 1975. A Course in Phonetics. New York: Harcourt Brace Jovanovich Inc.
- Roach, P. 1983.English Phonetics and Phonology. Cambridge: Cambridge University Press.
- Yarmohammadi, L. and Gh. Pouretedal. 1998. A Course in English Pronunciation: A Generative Framework. .(2nd ed.). Tehran: SAMT.
- Yule, G. 2006.The Study of Language. (3rd ed.). Cambridge: Cambridge University Press. Chapters 4 and 5.
Good Luck Bashirnezhad
University of Mazandaran
Department of English Language
Linguistics 1
Introduction:
Language is a means of communication through words. It is the most common human ability and, at the same time, one of the most wonderful inventions of mankind. All of us know at least one language and use it easily to communicate with others. Most of us regard language as something quite simple and ordinary, and pay no special attention to it. But, in fact, language is both a complex and interesting system of knowledge.
Language makes the difference between mankind and other animals. Suppose a dog or any other animal awoke one morning and started talking. It would certainly make the front page of every newspaper in the world. But for us, language is an essential part of daily life and we can’t imagine a world without it.
All these show that language is important enough to be studied and it has been the subject of study for more than two thousand years. The scientific study of language is known as linguistics and the person who studies language is called a linguist.
Objectives:
The major goal of the course is to give students awareness about language and its nature, form and function. It also tries to help students find more about the sub branches of linguistics, the origin of language and writing, and the process of language acquisition.
Materials:
This course provides students with some information on the following issues:
Presentation:
Materials will be presented in details by the instructor of the course in the form of lectures in each session, but students are expected to study the related chapters beforehand to be able to answer the questions raised by the instructor at the beginning of each class and participate in the discussion. Students are allowed to raise their own questions before, during, or after the lecture. They are also required to do the exercises of the book (at the end of each chapter) for the following session. All students are supposed to be punctual and attend the class regularly.
Evaluation:
- Class participation, regular presence, and punctuality: 3 points
- Mid-term exam: 4 points
- Final exam: 13 points
_____________
Total: 20 points
Course book:
The Study of Language
George Yule (2006). (3rd ed.)
Additional sources:
- Akmajian, A, Demers, R.A, Farmer, A. K, and R. M. Harnish. 1997. Linguistics: An Introduction to Language and Communication. (4th ed.) . Massachusetts: MIT Press.
- Falk, J. S. 1978. Linguistics and Language. (2nd ed.). New York: John Wiley and Sons.
- Fromkin, V. and R. Rodman. 1988. An Introduction to Language. (4th ed.). New York: Holt, Rinehart, and Winston Inc.
Good Luck Bashirnezhad
اصول ترجمه
حسن بشيرنژاد
______________________________
The Principles of Translation
H. Bashirnezhad
مقدمه
در اين واحد درسي ابتدا با تعريف ترجمه و نقطه نظرات انديشمندان در مورد ترجمه آشنا ميشويد. پس از آن به تاريخچه مختصري از ترجمه و علل ترجمه مي پردازيم و انواع ترجمه را از ديدگاه ترجمه شناسان و زبانشناسان بيان ميكنيم . در دنباله، ويژگيهاي يك ترجمه و مترجم خوب را مرور مي كنيم و در پايان نيز ضمن طرح مسأله نسبيت زباني به مسائل و مشكلات ترجمه ، مسائل سبكي ، مشكلات ترجمه ادبي و ترجمهناپذيري ميپردازيم.
قبل از هر چيز لازم است تا به خود واژه ترجمه (translation ) و مشتقات آن بپردازيم. ترجمه عمل تغيير يك متن يا گفتار از يك زبان به زبان ديگر است. اين تنها تعريفي ابتدايي و عاميانه از لفظ ترجمه است. شخصي كه عملاً درگير كار ترجمه است را مترجم (translator) مينامند و علمي كه اصول و روش ترجمه را مورد مطالعه قرار ميدهد علم ترجمه شناسي translatology)) ناميده ميشود و شخصي كه آگاه به اين علم بوده و يا آن را مطالعه ميكند ترجمهشناس (translatologist) اطلاق ميگردد.
معمولآً در ترجمه، ما با دو زبان سرو كار داريم و در نتيجه مقايسه و مقابله دو زبان مطرح ميشود. بنابراين، ميتوان گفت كه ترجمهشناسي بخشي از زبان شناسي مقابلهاي (contrastive linguistics) است.
زباني كه در آن زبان كار ترجمه را شروع ميكنيم معمولاً زبان اول/ مبدأ (language1= L1 يا Source language = SL) ناميده ميشود و زباني كه ترجمه به آن ختم مي شود زبان دوم/ مقصد (language 2=L2 يا Target language =TL ) ناميده ميشود.
علاوه بر واژه translation از واژه ديگري نيز براي ترجمه استفاده مي شود كه آن واژه interpretation است كه به معني ترجمه، تعبير يا تفسير مي باشد و شخصي كه اين كار را انجام ميدهد مترجم يا مفسر (interpreter ) ناميده مي شود. امروزه واژه interpreter بيشتر براي مترجمان شفاهي و همزمان به كار ميرود.
تعريف ترجمه و نقطه نظرات مختلف در اين باره
براي واژه « ترجمه» تعاريف مختلفي از سوي متخصصان فن بيان شده است كه در اينجا به اختصار چند مورد را بررسي ميكنيم.
جان كتفورد (Catford, 1965 ) ترجمه را اينگونه تعريف مي كند:
»Translation is the replacement of textual material in one language by equivalent textual material in another language«
ترجمه جايگزيني مواد متني است در يك زبان (زبان مبدأ) با مواد متني معادل در زبان ديگر (زبان مقصد).
يوجين نايدا (E. Nida) نيز ترجمه را چنين تعريف مي كند:
«ترجمه عبارت است از پيدا كردن نزديكترين معادل طبيعي پيام زبان دهنده در زبان گيرنده، نخست از لحاظ معنايي و دوم از لحاظ سبك»
پيترنيومارك (P. Newmark) نيز مي گويد:
«ترجمه فني است كه يك پيام نوشتاري در زباني را با همان پيام در زبان ديگر جايگزين ميكند»
ورنر وينتر (Werner Winter ) مي گويد:
« ترجمه كوششي است در جهت جايگزيني يك تجربه و يا فرمول خاصي از جهان پيرامون به زبان ديگر»
سروانتس(Cervantes ) معتقد است:
« يك ترجمه مثل پشت قالي فقط مي تواند طرح كار را نشان دهد»
كولي (Cowley ) هم در دفاع از ترجمه آزاد خود مي گويد:
«... ترجمه كلمه به كلمه و يا خط به خط به اين مي ماند كه ديوانهاي حرفهاي ديوانهاي ديگر را نقل كند.»
و يك ضربالمثل ايتاليايي هم كاملاً ترجمه را خيانت ميداند:
Traduttore,Traditore
مترجم خائن است
مي بينيم كه تعريف دقيق و فني ترجمه كار چندان سادهاي نيست و بيشتر تعريفهايي كه تاكنون به دست داده شدهاند غالباً آن قدر كلي و نظري است كه عملاً هيچ گرهي از مشكلات مترجمان در كار ترجمه نميگشايد.
هر مترجم پس از سالها ترجمه، تعريف تازهاي از كار ترجمه استنباط مي كند كه باز هم اغلب براي خودش قابل فهم است و نمي تواند هيچگونه رهنمود عملي در اختيار مشتاقان كار ترجمه و مترجمان تازه كار قرار دهد.
اگر ترجمه را به صورت برگردان نوشته يا گفتهاي از يك زبان به عنوان زبان مبدأ ، به زبان ديگر يا زبان مقصد تعريف كنيم، مطلوبترين نوع اين برگردان زماني تحقق مي يابد كه تأثير آن نوشته يا گفته در خواننده يا شنوندة زبان مبدأ به خواننده يا شنونده زبان مقصد نيز منتقل شود. به عبارت ساده تر، ترجمه عبارت است از برگردان متني از زبان مبدأ به زبان مقصد بدون كوچكترين افزايش يا كاهش در صورت (Form) يا معني (meaning ) .اين تعريف اگر چه دقيق است اما عملي نيست زيرا هيچ پيامي را نميتوان بدون تغيير در صورت و معني از زباني به زبان ديگر منتقل كرد. اين مسئله به ساختارهاي متفاوت زبانها بر ميگردد كه در بحث نسبيت زباني مفصلتر مورد بحث قرار ميگيرد.
مختصري از تاريخچه ترجمه و علل آن
به گفته پيتر نيومارك(1988) اولين ردپاي ترجمه را ميتوان در سه هزار سال قبل از ميلاد و دوران پادشاهي مصر باستان ديد كه نوشتههايي به دو زبان در منطقه الفاتين(Elephantine ) يافت شده است. لازم به ذكر است كه نظير اين نوشتهها به دو زبان به صورت سنگ و يا نوشتههاي روي پوست از پادشاهان ايراني قبل از ميلاد نيز يافت شده و موجود ميباشند.
اما شروع ترجمه به صورت رسمي به حدود سال 240 قبل از ميلاد برميگردد. در آن زمان شخصي به نام ليويوس آندريكوس (Livius Andricus ) متن « اديسه» اثر هومر را از يوناني به لاتين برگرداند. در قرن دوم قبل از ميلاد نيز ترجمه تورات توسط هفتاد تن از علماي يهودي به منظور رفع نيازهاي جامعه يهودي اسكندريه كه به زبان لاتين تكلم ميكردند انجام شد. ترجمه انجيل نيز به زبانهاي لاتين، سرياني ، قبطي و ارمني كمي بيشتر از آن شروع شده بود كه اين نوع ترجمهها عمدتاً ترجمههاي « كلمه به كلمه» بودند . تنها جرم قديس (Saint Jerome ) يك ترجمه تحتالفظي از انجيل در قرن چهارم ميلادي به عمل آورد كه بسيار مورد انتقاد مترجمان و مذهبيون واقع شد. در واقع همين انتقادات و مخالفتها سرآغاز بحث بر سر شيوة ترجمه و لزوم تعيين اصول و مباني ترجمه شد.
در قرون وسطي( قرن چهارم تا چهاردهم) ترجمه در اروپاي غربي منحصر به مباحث، مقالات و متون مذهبي بود.
در قرن نهم و دهم ميلادي در بغداد مركزي به نام « دارالحكمه» داير شد كه در واقع مركز ترجمه آثار كلاسيك يوناني به زبان عربي بود و عدة زيادي از اين مترجمان ايرانيالاصل بودند.
در قرن دوازدهم كه با فتح اسپانيا به دست مسلمانان، اسلام و غرب در تماس قرار گرفتند، مركزي براي ترجمه آثار اسلامي به زبان لاتين و آثار يوناني به عربي در آنجا داير شد.
با پيدايش رنسانس پرداختن به كار ترجمه در جوامع فرهنگي اروپايي غربي از هر سو رواج گرفت در اين دوران، ترجمه انجيل از مسائل و معضلات عمده به شمار مي رفت. اولين ترجمه كامل از انجيل به زبان انگليسي توسط ويكليف بين سالهاي 1380 تا 1384 ميلادي به عمل آمد.
تا قبل از قرن نوزدهم عمدة مطالب ترجمه شده به مسائل مذهبي، ادبيات، يا فلسفه مربوط ميشوند. در قرن نوزدهم ترجمه به عنوان وسيلهاي يك جانبه جهت ارتباط بين دانشمندان و متفكران دنيا نقش ايفا ميكرد و قرن بيستم نقش ترجمه به مراتب بيشتر شد، تا جائي كه آن را « عصر ترجمه » لقب دادند.
امروزه ترجمه ابزاري است براي:
- آگاهي از آخرين دستاوردهاي علمي و فني
- تبادل اطلاعات فرهنگي، هنري و ادبي
- آگاهي از اوضاع سياسي و اقتصادي جهان
- مبادلات اقتصادي و تجارت
- آگاهي از افكار و انديشههاي پيشينيان و گذشتگان
ترجمه در ايران
كار ترجمه در كشور ما با ترجمه كتابهاي درسي دارالفنون آغاز شد . اين موسسه آموزشي در زمان عباس ميرزا و به پيشنهاد روشنفكران و آزاديخواهان تأسيس شد و هدفش كسب تمدن و علوم مغرب زمين بود و لذا به استخدام معلمين خارجي اقدام كردند. كتب درسي به زبان خارجي در زمينه علوم ، ادبيات ، تاريخ ، پزشکی و مهندسی با کمک همين معلمين تهيه و به فارسی ترجمه می شدند. از آنجايي که محصلين بيشتر به فرانسه اعزام ميشدند، زبان فرانسه در مملكت رايج شد و با گسترش آن آثار نويسندگان فرانسوي به فارسي ترجمه شد و در كنار آن ترجمههايي از ديگر زبانها مانند آلماني، روسي ،لهستاني، مجاري، اسپانيايي، پرتغالي ، و انگليسي نيز به فارسي صورت گرفت.
از نخستين كتابهاي ترجمه شده ادبي در آن زمان ميتوان به نمايشنامه مردم گريز مولير(Mollier ) اشاره كرد كه از فرانسه به فارسي ترجمه شد. در ضمن دو كتاب تاريخي« پطر كبير» و « شارل دوازدهم» نيز به سفارش عباس ميرزا توسط ميرزا رضا مهندس به فارسي ترجمه شدند. از آن پس كار ترجمه رونق بيشتري يافت و محمد طاهر ميرزا و محمد خان اعتمادالسلطنه پركارترين مترجمان آن دوره بودند.
پس از جنگ جهاني دوم، زبان انگليسي جاي فرانسه را به عنوان زبان دوم گرفت و گسترش روزافزون يافت. با وجود اين، در قلمرو ادبيات هنوز بهترين مترجمان ما اغلب كساني هستند كه از زبان فرانسه ترجمه كرده اند و نمونه بارز آن « محمد قاضي» است.
انواع ترجمه از ديدگاه زبانشناسان و ترجمهشناسان
آبراهام كولي(A. Cowley) ، شاعر انگليسي قرن هفدهم، شخصي است كه اشعار پيندار (Pindar ) شاعر كلاسيك يوناني را به انگليسي ترجمه كرده است. تا آن زمان اصولاً همه پاي بند به ترجمه «كلمه به كلمه» بودند و كولي كه اين سنت را شكسته بود سخت مورد انتقاد واقع شد . كولي در پاسخ به اين انتقادها ميگويد:
« هر كسي شعرهاي پيندار را كلمه به كلمه ترجمه كند بدان ميماند كه ديوانهاي سخن ديوانهاي را نقل كرده باشد. بنابراين در ترجمه آثار او ، من آنچه را خواستهام به متن افزودهام و آنچه را كه زايد دانستهام حذف كردهام.
درايدن (Dryden ) شاعر انگليسي هم عصر كولي در نقد ترجمه كولي، دست به تقسيم بندي انواع ترجمه مي زند و ترجمه كولي را در يكي از اين دستهها قرار ميدهد و آن را ترجمه جعلي و ساختگي يا به اصطلاح(imitation ) مينامد. درايدن ترجمه را بر سه قسم ميداند:
1- metaphrase : كلمه در برابر كلمه و عبارت در برابر عبارت قرار ميگيرد (بنابراين فقط صورت حفظ مي شود).
2- paraphrase : ترجمهاي كه مترجم مفهوم اصلي متن را در نظر دارد و براي رساندن اين مفهوم گاه تفسيرهايي بر آن ميافزايد (بنابراين مفهوم حفظ مي شود اما صورت نه).
3-imitation : مترجم نه به كلمه وفادار است و نه به مفهوم، بلكه فقط براي حفظ «روح كلي مطلب» آنهم به گونه اي كه خود در يافته، هرگونه تصرفي در متن به عمل ميآورد و ترجمه كولي از اين دسته است.
پس از درايدن ، زبانشناسان معاصر تقسيمبنديهايي از انواع ترجمه به عمل آورده اند.
چنانكه قبلاً اشاره شد كتفورد ترجمه را جايگزيني مواد متني زبان مبدأ با مواد متني معادل از زبان مقصد ميداند اما از اين جايگزيني هميشه يك ترجمه خوب حاصل نمي شود زيرا يك ترجمه به نظامهاي زبان مبدأ و مقصد، هدف مترجم از ترجمه متن، مخاطب يا خواننده متن و نوع سبك و سياق متن مورد ترجمه بستگي دارد و انتخاب يك ترجمه از ميان ترجمههاي مختلف نيز بايد با در نظر گرفتن اين عوامل صورت گيرد.
الف) از نظر ميزان(extent ) متن مورد ترجمه آن را به دو نوع ترجمة كامل (full translation ) و ترجمه نسبي / غير كامل translation) partial ) تقسيم بندي ميكند.
در ترجمه كامل، كلية عناصر متن مبدأ بدون استثناء با عناصر زبان مقصد جايگزين ميگردد ولي در ترجمه غير كامل قسمتي از متن زبان مبدأ جايگزين نشده باقي مي ماند و به همان صورت اصلي نوشته ميشود. براي مثال وقتي يك متن گرامر انگليسي را به فارسي ترجمه ميكنيم گاهي اصطلاحات دستوري و مثالهاي آن را به صورت انگليسي (جايگزين نشده) مينويسيم. به عنوان يك تمرين دو متن زير را به فارسي ترجمه كنيد:
1- "Let's" usually expresses a suggestion and is reported by the verb "suggest" in indirect speech.
e.g.: He said, "Let's leave the case at the station"
He suggested leaving the case at the station.
2-The word "Paper" derives from "Papyrus" which is the name of a plant and was used for writing in old Egypt.
ب) ترجمه از نظر سطح (level ) توصيف زباني به دو گروه ترجمه کلي (total) و ترجمه محدود (restricted ) تقسيمبندي ميشود. ميدانيم كه هر زبان در چند سطح مورد مطالعه قرار مي گيرد كه عبارتند از:
واج شناسي(phonology ) ، واژهشناسي(morphology ) ، نحو (syntax)، معناشناسي (semantics ) و رسم الخط (graphology ) . در ترجمه كلي، زبان مبدأ در همه سطوح توسط زبان مقصد جايگزين مي شود مثال:
Translation is a branch of contrastive linguistics.
ترجمه شاخه اي از زبان شناسي مقابلهاي است.
اما در ترجمه محدود امر جايگزيني در همة سطوح اعمال نميشود. به نمونه زير توجه كنيد.
The fibroma is a tumor that often arises in the gastrointestinal tract.
فيبروما نوعي تومور است كه اغلب در لوله گوارش ظاهر مي شود.
در اينجا واژههاي مشخص شده تنها از نظر رسمالخط و تا حدودي تلفظ دچار دگرگوني شدهاند و به طور كامل با واژه هاي معادل در زبان مقصد جايگزين نشدهاند و بنابراين در همه سطوح جايگزيني اعمال نشده است.
تمرين: كداميك از ترجمههاي زير كلي و كدام محدود است؟ چرا؟
Phonology is the study of the sound system of a language.
1- فونولوژي عبارت است از مطالعه سيستم صوتي زبان
2- واج شناسي عبارت است از مطالعه سيستم صوتي زبان
3- واج شاسي عبارت است از مطالعه نظام صوتي زبان.
ج) ترجمه از نظر رديف (rank ) ساختمان زباني به سه دسته آزاد (free ) ، وابسته به رديف (rank– bound ) و تحتالفظي (literal ) تقسيم ميشود.
منظور از رديف، رديف هاي سلسله مراتبي است كه عناصر ساختماني زبان در چهارچوب متن در آنها آرايش مييابند. در اين سلسله مراتب، عناصر هر رديف از يك يا چند عنصر مافوق خود تشكيل مييابند.
پائينترين رديف «كلمه» و بالاترين رديف «متن» است.
كلمه / واژه word
گروه / عبارت group/phrase
بند clause
جمله sentence
متن text
ترجمه آزاد: در ترجمه آزاد، مترجم پيام متن مبدأ را صرف نظر از آرايش رديفي زبان مبدأ به صورت آزاد در چهارچوب زبان مقصد ترجمه مي كند. آنچه در اين ترجمه معيار و ملاك قرار ميگيرد پيام ، مفهوم و منظور متن مبدأ ميباشد و نه نوع كلمات ، تعداد كلمهها و جملهها و غيره. بنابراين در ترجمه آزاد، متن ترجمه شده ممكن است از نظر تعداد كلمات و جملهها و عبارات با متن مبدأ برابر نباشد. براي مثال عبارت فارسي «خداحافظ» بدون توجه به نوع و تعداد و معني كلمات به Good – bye ترجمه مي شود و عبارت « دست شما درد نكند» به عبارت «thank you » ترجمه ميشود.
ترجمة وابسته به رديف: در اين نوع ترجمه، مترجم آرايش رديفي متن مبدأ را حفظ ميكند و كلمه را به كلمه، عبارت را به عبارت، و جمله را به جمله ترجمه مي كند. اين نوع ترجمه را اصطلاحاً ترجمه « كلمه به كلمه» word- for- word Translation) ) نيز مي نامند. براي مثال ترجمه «كلمه به كلمه» واژة خداحافظ به صورت (God protector ) در ميآيد كه از نظر مفهومي ترجمه مناسبي نيست. البته ترجمه وابسته به رديف ( كلمه به كلمه) هميشه منجر به پيدايش ترجمه نامقبول نميشود.
ترجمه تحتالفظي: در اين نوع ترجمه، مترجم تا حدودي كلمه به كلمه عمل مينمايد ولي گاهي براي بهتر رساندن پيام، كلمات يا عناصري را به زبان مقصد ميافزايد. براي نمونه ميتوان گفت ترجمه تحتالفظي عبارت « خداحافظ» در انگليسي مي شود:
.God protect you
كه نه ترجمه كلمه به كلمه است (زيرا كلمه you به ترجمه اضافه شده است ) و نه ترجمه آزاد است (زيرا در انگليسي اين مفهوم را با Good- bye بيان ميكنند).
تمرين : تعاريف زير كه به زبان انگليسي بيان شدهاند مربوط به يكي از انواع ترجمه ميباشند. شما نام آن نوع ترجمه را در مقابل هر تعريف بنويسيد.
1) The entire SL text is replaced by TL text material.
2) Some parts of the SL text are left untranslated.
3) This translation Lies between the two extremes of free and rank- based.
4) A total translation in which equivalences shift freely up and down the rank scale.
5) A total translation in which the selection of TL equivalents is deliberately confined to one rank, in the grammatical units.
6) Translation in which all levels of SL text (grammar, lexis , Phonology….) are replaced by TL material.
7) Replacement of SL textual material by equivalent TL textual material, not at all levels.
انواع ترجمه از نظر پيتر نيومارك(Peter Newmark )
نيومارك(1981) در بحث از انواع ترجمه ، به دو نوع ترجمه اشاره ميكند؛ ترجمه معنايي(Semantic translation) وترجمه پيامي(Communicative )، كه ميتوان آنها را تا حدودي به ترتيب با ترجمه «كلمه به كلمه» و » ترجمه آزاد» كتفورد مطابقت داد. در اينجا به نقل گفته هاي نيومارك در مورد اين دو نوع ترجمه مي پردازيم:
- Communicative translation attempts to produce on its readers an effect as close as possible to that obtained on the readers of the original.
- Semantic translation attempts to render, as closely as the semantic and syntactic structures of the second language allow, the exact contextual meaning of the original.
چنانكه قبلاً متذكر شديم، ترجمه معنايي بيشتر با ترجمه ( كلمه به كلمه) و يا شايد تحتالفظي كتفورد شباهت داد كه در آن مترجم نه تنها مفهوم متن مبدإ را نشان ميدهد بلكه نحوة بيان نويسنده اصلي يعني آرايش و ساختار نحوي را نيز حفظ ميكند. در ترجمه پيامي ، مترجم تنها پيام اصلي را مد نظر قرار ميدهد آنچه را كه خودش از متن اصلي درك مي كند . در قالب متن مقصد عرضه ميكند و به شيوه بيان متن اصلي توجه ندارد.
تمرين:
1- در جاهايي كه تازه رنگ / نقاشي شده است علامت انگليسي«wet paint » نصب مي شود تا مردم رنگي نشوند . اين عبارت را يك بار به طور معنايي و يك بار به صورت پيامي ترجمه كنيد و بگوئيد كداميك در فارسي مقبولتر است.
2- عبارت فارسي زير را در نظر بگيريد:
«استعمال دخانيات ممنوع»
دو ترجمه براي اين جمله به انگليسي ارائه شده است شما ضمن تعيين نوع آنها را در فارسي باهم مقايسه كنيد
- It is forbidden to use tobacco products
- No smoking
3-عبارت زير را به دو صورت معنايي و پيامي ترجمه كنيد و آنها را با هم مقايسه كنيد.
- It was as dark as coal
4- جمله انگليسي زير بخشي از داستان Animal Farm نوشته Orwell George است. آن را به صورت پيامي به فارسي ترجمه كنيد.
- They knew every inch of the farm
5- جملات و عبارات زير را به صورت معنايي ترجمه كنيد. آيا حاصل ترجمه در فارسي مقبوليت دارد؟
-to kill time
- to rise the price
- to play with someone's feeling
- to break the silence
- golden hair
- to die of hunger
ويژگي هاي يك مترجم خوب
درباره يك مترجم خوب نظرات زيادي ارائه شده است. در نگاه اول به نظر ميرسد كه يك مترجم خوب بايد به دو زبان تسلط كامل داشته باشد اما اين به تنهايي كافي نيست. برخي، علاوه بر تسلط به دو زبان ، بعضي مهارتها و ويژگيهاي ديگر را نيز براي مترجم خوب برشمردهاند. براي نمونه ناباكوف ميگويد: استعداد نويسندگي مترجم بايد در حدود استعداد كسي باشد كه اثرش را ترجمه ميكند. نايدا نيز ميگويد: كسي كه نتواند اثر قابل ملاحظهاي بنويسد بعيد است بتواند اثر قابل ملاحظهي ترجمه كند. يك مترجم خوب بايد مثل يك هنرپيشه خوب به كلمات حيات و حركت ببخشد، مترجم حتماً بايد خودش نويسنده باشد».
اما متأسفانه چنانكه جان دان(John Donne ) مي گويد اكثر مترجمان ما كساني هستند كه چون نميتوانند بنويسند به ترجمه روي ميآورند.
اتين دوله(Etienne Dollet ) درباره ويژگيهاي يك مترجم خوب مي گويد:
- مترجم بايد محتواي متن و قصد نويسنده را بخوبي درك كند.
- مترجم بايد از دانشي وسيع در زبان مبدأ و مقصد برخوردار باشد.
- مترجم بايد از ترجمه لفظ به لفظ كه هم به مفهوم متن اصلي و هم به زيبايي آن لطمه وارد مي كند بپرهيزد.
- مترجم بايد شكلهاي گفتاري رايج و متداول در دو زبان را بشناسد و به كار گيرد.
- مترجم بايد از طريق انتخاب و ترتيب مناسب كلمات ، تأثيري همه جانبه و لحني مناسب متن اصلي به ترجمه ببخشد.
According to Newmark , Cicero(106-43 B.C) believed that:
" … a translator must be either an interpreter or a rhetorician and who knows an interpreter's knowledge is not equaled to bilingualism, and that the rhetorician is not only one who looks things superficially but one who sees through things " (Newmark:1981)
فرزانه فرحزاد ميگويد: « امروزه بسياري از صاحبنظران بر اين عقيده كه مترجم خوب كسي است كه به زبان مبدأ ( زباني كه از آن ترجمه ميشود) و زبان مقصد (زباني كه به آن ترجمه ميشود) و موضوع متن مورد ترجمه احاطه داشته باشد».
پيتر نيومارك (1988 ) مي گويد:
"A translator requires a knowledge of literary and non – literary textual criticism, since he has to assess the quality of a text before he decides how to interpret and then translate it. there are differences between literary and technical translation. The technical translator is concerned with content and the literary translator, with form. A technical translation must be literal; a literary translation must be free"
پازارگادي نيز ويژگيهاي يك مترجم خوب را 1- تسلط به زبان مادري 2- تسلط به زبان خارجي 3- تشخيص اختلافات دو زبان ذكر مي كند.
ويژگيهاي يك ترجمه خوب
Mollanazar (2001) says:
"A good translation is one which conveys the same message accurately , naturally and clearly"
دلي فيتس (Duddly Fits) مي گويد:
"ترجمه خوب عبارت است از نزديكترين معادل در زبان مترجم براي مطلب مورد ترجمه، با حفظ مشخصات متن اصلي تا آنجا كه ظرفيت زبان اول ايجاب كند و عجيب و دور از ذهن ننمايد."
موريس نادو (Maurice Nadeau ) معتقد است:
« يك ترجمه خوب در درجه اول بايد ترجمه گون نباشد، به عبارت ديگر مترجم با سلاست و رواني و حفظ كيفيات متن اصلي آن را به زبان دوم برگرداند"
نورتروپ فراي (Northrop Frye ) ميگويد:
" ترجمه خوب آن است كه مفاد متن اصلي را بازگو كند. نوع ديگر ترجمه نيز وجود دارد كه خلق دوباره متن است و بنابراين ميتوان آن را اثري مستقل و جداگانه محسبو ب كرد».
ارنست سميونز (Ernest Simmons ) نيز ميگويد:
« ترجمه خوب، ترجمهاي است كه مفهوم و پيام متن اصلي را به علاوه فرم ( شكل بيان ) تا سر حد امكان حفظ كرده باشد».
طاهره صفارزاده می گويد یک مترجم خوب آن است که دارای چند ويژگی باشد :
1- مفهوم متن اصلی را برساند .
2- لحن نویسنده در آن حفظ شده باشد .
3- مترجم زبان خاص و متناسب را دريافته باشد . ( سبک )
4- واژگان درست و دقيق را انتخاب کرده باشد .
5- متن ترجمه شده از نظر دستوری با متن اصلی تطابق داشته باشد.
6- در برگرداندن جملات طول کلام نويسنده رعايت شده باشد .
7- به علايم نگارشی و نقطه گذاری توجه شده باشد .
يوجين نايدا ( 1974) می گويد :
«ترجمه خوب ترجمه ای است که در آن مترجم توانسته باشد برای متن زبان مبدا نزديکترين و مصطلح ترين معادل را در زبان مقصد بيابد . در چنين ترجمه ای نخست انتقال درست معنا مهم شمرده می شود و سپس رعايت سبک ».
Dryden ( 1631- 1700) says :
a . the translator must understand the language of the author.
b . the translator must be familiar with the author's thoughts.
c . the translator must look into himself to conform his genius to that of the author's .
d . if the thoughts in the translator's language and those of the author's are identical, then rendering would occur smoothly.
e . if the thoughts in the translator's language and those of the author's are not identical , then redressing is required .
اگر بخواهيم مجموع نظرات گفته شده درمورد يک ترجمه خوب را به شکل خلاصه در آوريم بايد بگوييم که يک ترجمه خوب بايد از دو ويژگی برخوردار باشد :
1- ترجمه خوب بايد دارای دقت / صحت (accuracy) باشد، يعنی ترجمه بايد دقيق باشد و دقيقآ همان معنا ، مفهوم ، سبک و لحنی را داشته باشد که متن اصلی دارد .
2- ترجمه خوب بايد از سلاست و روانی (fluency) برخوردار باشد ، يعنی بايد روان و طبيعی باشد و به اصطلاح جملات آن مصنوعی نبوده و بوی ترجمه نداشته باشد . به عبارت ديگر زمانی که يک گويشور زبان مقصد آن ترجمه را می خواند آن را به عنوان يک نوشته طبيعی در آن زبان قبول داشته باشد .
معمولآ صحت يک ترجمه را يک گويشور زبان مبدإ می تواند بسنجد و روانی يک ترجمه را يک گويشور زبان مقصد تعيين می کند .
تمرين:
در اينجا جملاتی از صاحبنظران در مورد ترجمه نقل شده است . ضمن مطالعهی اين جملات آنها را به فارسی برگردانيد.
-«something new must be added to translations to accommodate for inevitable losses » (Steiner, 1966)
-« some translators , having faced the intolerable atrocities and having been tired of the injustices of their own communities , have found tranquility in translation to keep themselves away from the tormenting currents . Julia Zulawski΄s statement is interesting ; « In 1950, I started translating to run away from our century for a while ». This statement implies that you do not have to satisfy others ΄ curiosities but your own desire is sometimes a priority« (Mac Shane, 1971)
- « the inexperienced young writers can learn from translations carried out by great translators of great writers and thinkers of great eras ». (Mac Shane. 1971)
- « translation of a literary work is as tasteless as a stewed strawberry. (Harry Smith, 1959)
- « Almost all translations are bad ». (Max Eastman)
- « poetry is of so subtle a spirit that in pouring out of one language into another, it will all evaporate ». (Denham)
- « the literal translation is a lie, it is a fake and a fraud » (Burton, 1973)
- « translation is a customs house through which passes, if the custom officials are not alert , more smuggled goods of foreign idioms than through any other linguistic frontier » (Julia Casares , 1956)
- « we must learn to depend not whole on any man's translation. (George Joey, 17th century)
- «A good translation takes us a very long way ». (Goethe, 19th century)
- « Translation is a sin ». (Grant Showerman. 1916)
- « Translation from one language into another is like gazing at a tapestry with the wrong side out » . (Cervantes, 17th century)
- « Poetry cannot be translated ». (Samuel Johnson, 18th century)
- «Translation is like a woman, if it was beautiful, it could not be faithful ».
- « Few readers will get as much out of the originals as they would from a good translation ». (Elsa Gress, 1971)
- « I sometimes suspect that the universe is nothing but a translation from God's original and this is the reason that everything here is topsy- turvy . My cabalist theory is that Almighty trusted Satan to translate his creation and it was published before he could correct it ». (Isaac Bashevis)
- « Translation undresses a literary work, shows it in its true nakedness. An author can fool himself in his own language, but many of his shortcomings become clear to him in another language. Translation tells the bitter truth. It unveils all masks ». (Isaac Bashevis)
مسائل و مشکلات ترجمه
مسائل و مشکلاتی که پيش روی ترجمه است را می توان به دو گروه تقسيم بندی کرد : گروه اول مشکلات مربوط به خود مترجمان است و گروه دوم مشکلاتی است که به ماهيت زبانها و اختلافات ذاتی آنها برمی گردد .
گروه اول : مشکلات مترجمان
از مجموع نظرات صاحبنظران در مورد ويژگيهای ترجمه و مترجم خوب می توان چنين نتيجه گرفت که يک مترجم کارآمد بايد به زبان مبدا ، مقصد و موضوع ترجمه تسلط کامل داشته باشد و عده ای نيز معتقدند که يک مترجم خوب بايد از استعداد نقد و و نويسندگی نيز برخوردار بوده و اطلاعات زبان شناسی هم داشته باشد ، اما چنانکه جان دان ( J. Donne) می گويد، متاسفانه اکثر مترجمان ما کسانی هستند که چون نمی توانند بنويسند به کار ترجمه روی آورده اند.
کمتر مترجمی را می توان پيدا کرد که بر هر دو زبان تسلط کافی داشته باشد . علاوه بر آن، بسياری از افرادی که بنا به دلايلی بر دو زبان تسلط کافی دارند ، تحصيلات دانشگاهی و ذوق کافی برای ترجمه ندارند . ترجمه، علاوه بر تسلط کافی به دو زبان مستلزم علاقه ، ذوق و استعداد نيز می باشد و جمع شدن همه اين ويژگيها در يک فرد به ندرت اتفاق می افتد .
آموزش ترجمه در دانشگاهها نيز با مشکلات عديده ای روبروست . متاسفانه دانشجويان زمانی دروس ترجمه را می گذرانند که در مورد خود زبان انگليسی اطلاعات کافی ندارند و هنوز در مورد واژهها و ساختارهای ساده انگليسی دچار مشکل هستند . علت اين امر اين است که تا کنون زبان خارجه مرتبه مستقلی در آزمون ورودی دانشگاهها نداشت و ديپلمه رياضی ، تجربی و انسانی می توانستند وارد اين رشته شوند و گا هاً اين انتخاب نه از سر علاقه ، که از سر ناچاری بود .
از طرف ديگر ، بسياری از دانشجويان فارسی زبان که درس اصول و ترجمه را می گذرانند فکر می کنند که مشکلات فقط مربوط به زبان انگليسی است در حاليکه اکثر آنها با ساختار و ترکيبات زبان فارسی نيز آشنايی کافی ندارند و از اصول نگارش فارسی نيز خيلی کم می دانند و به قول دکتر صفوی گناه بی سوادی شان را بر گردن زبان فارسی می اندازند .
همين عوامل باعث می شود که امروزه شاهد ترجمه هايی باشيم که نه شباهتی به زبان فارسی دارند و نه می توان چيزی از آنها فهميد .
گروه دوم : مشکلات مربوط به ماهيت زبان
مسئله تفاوت بين زبانها برای اولين بار از سوی يک فرد مردم شناس بنام مالينفسکی (Malinovsky) مطرح شده . او که به مطالعه فرهنگ و زبان يک قبيله بومی در جزيره تروبرياند Trobereyand مشغول بود متوجه شد که آنها برای برخی مفاهيم ، از جمله حرکت قايق در آب ، واژههای زيادی دارند که برای آنها معادلی در زبان انگليسی نمی توان يافت و چنين استدلال کرد که برخی از مفاهيم قابل ترجمه از زباني به زبان ديگر نيستند .اين بحث را دو فرد زبانشناس به نامهای ادوارد ساپير (Edward Sapir) و بنيامين لی ورف ( Benjamin Lee Whorf ) بسط و گسترش دادند و بعداً تحت عنوان نظريه نسبيت زبانی و يا نظريه " ساپير-ورف" ( Sapir – Whorf hypothesis) مطرح شد . اين نظريه معتقد است که تفاوت بين زبانهای دنيا بسيار زياد است . روح اين نظريه را می توان به صورت زير خلاصه کرد :
«هر زبانی بر حسب علايق گويشوران خود ، محيط زندگی و فرهنگ آنها ، برش خاصی از واقعيت های جهان خارج را انتخاب و نامگذاری می نمايد که اين انتخاب ها با انتخاب های ساير زبانها يکسان نبوده و از طرف ديگر بر واقعيت های جهان خارج عيناً منطبق نيستند ».
به بيان ساده تر ، اين فرضيه ميخواهد بر اين مسئله تأ کيد کند که زبانهای دنيا به شيوه های متفاوت مفاهيم و مصاديق جهان خارج را نامگذاری می کنند و از اين رو اختلافات ذاتی موجود بين زبانها کار ترجمه را بسيار مشکل و ناموفق می سازد . برای نمونه به واژه های مربوط به روابط خويشاوندی ( kinship terms) در فارسی و انگليسی دقت کنيد . با وجود اينکه ، روابط و نسبت های فاميلی در دو جامعه انگليسی زبان و فارسی زبان يکسان هستند اما تقسيم بنديها و نامگذاريهای اين دو زبان با هم تفاوت آشکار دارند. در فارسی برای " برادر پدر" از لفظ " عمو " و برای " برادر مادر " از لفظ " دايی " استفاده می شود . اين در حالی است که در زبان انگليسی برای هر دو مصداق / مفهوم از لفظ واحد يعنی " uncle" استفاده می شود. همين مسئله را در مورد " خواهر پدر = عمه " و " خواهر مادر = خاله " نيز داريم .
فارسی انگليسی
عمه __________ aunt
خاله __________ aunt
دايی ___________ uncle
عمو ___________ uncle
حال اگر فرزندان دايی ، عمو ، عمه ، و خاله را در نظر بگيريم موضوع پيچيده تر می شود . در فارسی کلماتی مثل پسر عمو ،پسر دايی، دختر دايی، پسر عمه ، دختر عمه ، پسر خاله ،و دختر خاله داريم در حاليکه همه آنها در انگلسيي معادل واژه cousin هستند . با اين احوال فرض کنيد بخواهيد جمله های زير را از فارسی به انگليسی يا بر عکس ترجمه کنيد :
پسر خاله ام را ديروز در خيابان ديدم .
دختر عمويم رشته حسابداری می خواند .
My aunt bought me a nice present.
He married one of his cousins.
به عنوان نمونه ای ديگر به واژه " پوست " در فارسی دقت کنيد . اين واژه برای پوشش خارجی بدن انسان ، حيوانات و اشياء به کار می رود . در مقابل در زبان انگليسی تقسيم بندی و نامگذاری دقيق تری برای آن وجود دارد .
Skin (انسان و برخی حیوانات) Shell (تخم مرغ و میوه های مغزدار مثل گردو و فندوق) Bark (درختان) Peel (میوه جات) Ring (مرکبات) Hide (تمساح-بز-گوسفند-گاو) Husk(لایه خارجی بذرها و هسته ها )
|
پوست |
اين مثال و مثالهای متعدد ديگر نشان می دهند که با وجود يکسان بودن واقعيت های جهان خارج ، هر زبان تصويري متفاوت از اين واقعيت ها را به دست می دهد و همين مسئله موجب شد تا ورف ( Whorf) ادعا کند که هر شخصی از دريچه و زاويهء زبان خود به دنيا می نگرد و اين ادعا خود منجر به تقويت اين ايده فلسفی شد که مفاهيم ذهنی ما تحت تأ ثير زبان ما هستند و از همينجا گونه افراطی نظريه نسبيت زبانی شكل ميگيرد كه می گويد " زبان ما ، طرز تفکر و ذهنيت ما را تعيين می کند "
"Our language determines our mind"
اين نسخه از نظريه نسبيت زباني به وجود نوعی " جبر زبانی " ( ( linguistic determinismاعتقاد دارد . طرفداران اين نظريه، ترجمه را امری تقريباً غير ممکن می دانند . اکثر انديشمندان با اين مسئله موافقند که زبان ما بر تفکر و انديشه ما تأثير می گذارد، اما گونه افراطی اين نظريه را قبول ندارند.
به هر حال وجود تفاوت ميان زبانهای دنيا را نمی توان منکر شد و اين تفاوتها به واژگان زبان محدود نمی شود و ساختا زبانها هم با يکديگر متفاوتند. به عنوان نمونه ای از تفاوتهای ساختاری زبانها می توان به ساختار هسته و وابسته و يا ترتيب اجزای جمله اشاره کرد.
در برخی زبانها هسته قبل از وابسته می آيد و در برخی زبانها برعکس :
Noun Adj Adj noun
فارسی انگليسی
و يا برخی زبانها ساختار SOV و برخی SVO دارند ، تعداد معدودی نيز ساختار VOS يا VSO دارند . ( O= object , V= verb , S = subject )
تمرين : زبان فارسی و انگليسی را با هم مقايسه کنيد و تفاوتها ی ساختاری اين دو زبان را به اختصار و با ذکر مثال ذکر کنيد .
در ادامه بحث تفاوتهای واژگانی و ساختاری زبانها اجازه دهيد نمونه ای را از زبان فرانسه نقل کنيم : در اين زبان دو واژه riviere , fleure به ترتيب اولی به معنای " رودی است که به دريا می ريزد " و دومی به معنای " رودی است که به رود ديگری می ريزد " . در زبان انگليسی و فارسی نمی توان معادل دقيقی برای آنها پيدا کرد زيرا در اين دو زبان رودها بر حسب مقصدشان نامگذاری نمی شوند بلکه بر اساس اندازه نامگذاری می شوند ، مثل stream و river .
باز هم مثالی از زبان انگليسی : واژه انگليسی scowl به معنی نگاه کردن است اما هر نگاه کردنی را scowl نمی گويند بلکه نگاهی که از سر عصبانيت و خشم باشد ، يعنی
Scowl= look + angrily
و يا همينطور واژه jerk در انگلیسی : jerk = pull + suddenly حال چطور می توان جمله زير را به فارسی ترجمه کرد و در عين حال در مقابل هر کلمه انگليسی تنها يک کلمه معادل از فارسی قرار داد .
The little man jerked down the brim of his hat and scowled at the girl.
تمرين : واژه elope را در يک فرهنگ انگليسی به انگليسی بزرگ پيدا کنيد. به نظر شما آيا معادلی برای آن در زبان فارسی وجود دارد ؟
مسئله ديگری که بايد در ترجمه به آن توجه کرد مسئله همنشينی واژه هاست . ما برای هر واژه در خلاء يا بيرون از بافت ( out of context ) يک معنايی در ذهن داريم اما وقتی اين واژه با واژه ديگر در متن همنشين می شود ناگزيريم که معادل دقيق آن را در زبان مقصد پيدا کنيم . برای توضيح مطلب از واژهء ساده old شروع می کنيم :
یک مرد پیر An old man
یک دوست قدیمی An old friend
یک درخت کهنسال An old tree
یک کت کهنه An old jacket
حال به واژه "غليظ "فارسی دقت کنید .
دود غلیظ thick smoke
آرایش غلیظ heavy make-up
قهوه غلیظ strong coffee
لهجه غلیظ heavy accent
محلول غلیظ concentrated
تمرين : در زبان انگليسی از واژه wear برای لباس ، کفش ، عينک ، آرايش ، زينت آلات و ..... استفاده می شود در حاليکه در فارسی واژه های متفاوتی برای هر مورد داريم . حال عبارات زير را به فارسی برگردانيد :
Wear a jacket - wear gloves – wear tie – wear shoes- wear a ring wear glasses – wear cosmetics - wear denture.
موضوع ديگر تفاوتهای سبکی بين زبانهاست . گاهی ممکن است که در يک زبان ترتيب خاصی از عناصر واژگانی به کار رود و در زبان ديگر همان عناصر واژگانی با يک ترکيب و سبک ديگر بيان شود . مثال :
انگلیسی فارسی
Sooner or later دیر یا زود Fork and spoon قاشق و چنگال
Law and order نظم و قانون
More or less کم و بیش
Hope and fear بیم و امید
Cheese and bread نان و پنیر
مطلب ديگری که در کار ترجمه مشکل ساز می شود موضوع تفاوتهای فرهنگی است . فرهنگ مجموعه ايست از آداب ، رسوم ، سنت ها ، ارزشها ، باورها ، عقايد و مذهب . برخی مفاهيم وجود دارند که خاص يک فرهنگ و مذهب هستند و چون چنين پديده يا مفهومی را در زبان مقصد نداريم بنابراين معادلی نيز برای آن نداريم ، مثل واژه های جهاد، اجتهاد ، فتوی ، عاشورا ، سيزده بدر ، چهارشنبه سوری ، هفت سين ، ..... در فارسی و واژه communion , baptism , father , god mother god ، ...... در انگليسی .
همچنين محيط جغرافيايی و طبيعی که گويشوران يک زبان در آن زندگی می کنند با محيط زندگی ساير گويشوران متفاوت است و اين مسئله باعث بروز تفاوتهای واژگانی بين زبانها می شود . برای نمونه قبيله اسکيمو چندين واژه مختلف برای انواع برف دارند که معادلی بر آنها در انگليسی و فارسی نمی توان يافت . همينطور اعراب واژه های متفاوتی برای انواع شتر دارند که معادلی در فارسی ندارند . در زبان مازندرانی واژه های متنوعی برای انواع باران وجود دارد که فارسی از بيان آن عاجز است .
مشکلات ترجمه متون ادبی
می دانيم که ادبيات و به ويژه شعر در هر زبان از يک نظام خاص تبعيت می کنند . برای نمونه شعر فارسی بر اساس وزن و قافيه و رديف استوار است و به اصطلاح يک شعر عروضی است . علاوه بر آن تشبيهات ، استعارات ، کنايات و ضرب المثلها و اصطلاحات در هر زبان دارای ويژگيهای خاصی هستند که ترجمه لفظ به لفظ آنها در زبان مقصد بی معنی خواهد بود . علاوه بر آن، برخی عناصر در ادبيات فارسی و به ويژه شعر فارسی موجودند که از آنها به عنوان عناصر ترجمه ناپذير ياد می کنند . يکی از آنها الگوهای آوايی در شعر فارسی است . به بيت زير دقت کنيد :
رشته تسبيحم ار بگسست معذورم بدار
دستم اندر ساغر سيمين ساق بود
( حافظ )
ويژگی ديگر چند معنايی و ايهام در شعر فارسی است :
آن يکی شير است اندر باديه
و آن يکی شير است اندر باديه
آن يکی شير است آدم می خورد
و آن دگر شير است کادم می خورد .
( مولوی )
بخشی از مفهوم ، احساس و عاطفه ای که شعر فارسی به خواننده منتقل می کند در همين ويژگيهای آوايی و روابط واژگانی نهفته است که به هنگام ترجمه به زبان ديگر از ميان می رود و تنها معنای لغوی واژه ها و بيت ها به خواننده زبان مقصد منتقل می شود . شايد به همين دليل باشد که اکثر صاحبنظران ترجمه شعر را امری بيهوده می دانند .
مسئله ديگر ، نمادشناسی در ترجمه است . در هر زبان بر حسب يک سری باورها و الگوهای آرمانی شده يک سری اشيا يا حيوانات به عنوان نماد و سمبل يک سری صفات و ويژگی قرار می گيرند .
برای نمونه روباه در فرهنگ فارسی نماد مکر و حيلهگری است و شير سمبول شجاعت و کوه سمبل استقامت است و دو چيز شبيه به هم را به دو نيمه سيب تشبيه می کنند .
به نمونه های زير از انگليسی توجه کنيد :
به سیاهی شب as black as coal
به شجاعت شیر as brave as a lion به مکاری روباه as cunning as fox
به روشنی اشک چشم as clear as crystal
مثل دو نیمه سیب as like as two beans
به صافی کف دست as flat as a board
مثل گدای سامره mouse as poor as a church
مثل گدای شب جمعه
تمرين : حال معادل عبارات زير را در فارسی پيدا کنيد :
As graceful as a swan
As good as gold
As meek as a lamb
As soft as wax
As plentiful as blackberries
As smooth as velvet
در فارسی جغد سمبل شومی است در حاليکه همين پرنده در انگليسی نماد زيرکی و باهوشی است .
He is an owl .
در زبان فارسی گاو سمبل " پرخوری " و " شکمبارگی " است در حاليکه در انگليسی می گويند :
He eats like a horse .
اصطلاحات ( idioms ) نيز از بخشهای مهم هر زبان هستند که ترجمه آنها نيازمند دانش و اطلاعات وسيع در زبان مبدا است . اصطلاح ، از نظر تعريف عبارت يا جمله ايست که نمی توان معنی کل آن را از روی معنی اجزای آن بدست آورد و از اين رو فرهنگ لغات نمی توانند کمک شايانی در اين زمينه بکنند . اصطلاحات به مانند تک واژه ها دارای معانی ثابت و قراردادی هستند که بايد آنها را مثل معنی واژه ها از قبل حفظ بود و يا حداقل به فرهنگ های تخصصی در همين زمينه مثل : فرهنگ اصطلاحات و ضرب المثلها " مراجعه کرد . به نمونه ای از اصطلاحات انگليسی و معادل آنها توجه نماييد
چیزی بارش نیست he is no scholar بازی در می آره he plays fast and loose
به درد ما نمی خوره it doesn’t serve our purpose
دلم براش تنگ شده I miss him
عقلش قد نمی دهد it's beyond his mind
خوش گذشت did you have a good time ?
زیر قولش زد he went back on his word
خم به ابرو نیاورد he didn’t turn a hair به مادرش رفتهاست she takes after her mother قیامتی بر پا کرد he made a scene چنگی به دل نمی زند it makes no appeal به خودم مربوط است that is my affair جر نزن be fair
مودب باش ! behave yourself! پکرم I feel blue هر چه باداباد ! come what may !
آفرین ! well done ! لطفی در حقم بکن do me a favor
ضرب المثلها نيز در هر زبان به عنوان واحد های تثبيت شده ، قالبی و تغيير ناپذير قابل ترجمه لفظ به لفظ نيستند و اهل زبان بايد معادل آن ضرب المثلها را در زبان مقصد پيدا کنند .
چند نمونه از ضرب المثلهای انگليسی با معادل فارسی :
- out of sight , out of mind از دل برود هر آنکه از دیده برفت .
- better a good lie, than a harmful truth
دروغ مصلحت آمیز به ز راست فتنه انگیز
- as long as the blanket , so far you may stretch
پایت را به اندازه گلیمت دراز کن
- there is a telepathy among heart
دل به دل راه داره
- he fishes in troubled waters
از آب گل آلود ماهی می گیرد
- killing two birds with one stone
با یک تیر دو نشان زدن
- the face is the index of the heart
رنگ رخساره خبر می دهد از سر درون
- Knowledge is power
توانا بود هر که دانا بود
- Whenever there is a will, there is way
خواستن و توانستن است
Better late than never -
دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن است
تمرين : اصطلاحات و ضرب المثلها ی زير را به فارسی بر گردانيد :
- More catholic than pope.
- Carrying coal to new castle.
- Killing two birds with one stone.
- A bird at hand is worth ten on the bush .
- A burnt child dreads the fire.
- Actions speak louder than words.
- All that glitters is not gold.
- Bird of a feather, flock together.
- A man’s best friend are his ten fingers.
- Charity begins at home.
- No gains, no pains.
- Prevention is better than cure.
Too many cooks spoil the broth. –
- Beat about the bush.
- Make hay while the sun shines.
- Take a leap in the dark.
- Seeing is believing.
- One swallow doesn’t make summer.
- There is no smoke without fire.
- Making mountains out of mole hills.
- It’s never too late to mend.
نمونه سوالات درس اصول و روش ترجمه
1- علم " ترجمه شناسی " زیرشاخه کدام علم است ؟ چرا؟
2- تفاوت واژه های translation و interpretation در چیست ؟
3- تعریف ترجمه از دیدگاه جان کت فورد و پیتر نیومارک چیست ؟
4- آیا ترجمه بدون کوچکترین افزایش یاکاهش درصورت ( form ) و معنی( meaning ) امکان پذیر است ؟ چه چیزی مانع این کار می شود ؟
5- امروزه ترجمه به چه مقاصدی صورت می گیرد ؟ عموماً در گذشته( قبل از قرن نوزدهم )هدف از ترجمه چه بود ؟
6- کار ترجمه در کشورمان از چه زمانی و چگونه آغاز شد و بیشتر از چه زبانی صورت می گرفت ؟
7- انواع ترجمه از دیدگاه درایدن ( Dryden) را نام ببرید ؟
8- کت فورد از نظر میزان ( extent ) متن مورد ترجمه ، ترجمه را به دو گروه تقسیم می کند ، آنها رانام برده و مختصراً توضیح دهید ؟
9- از نظر سطح ( level ) توصیف زبانی کت فورد ترجمه را به دو گروه کلی تقسیم می کند ، آنها را توضیح دهید.
10- از نظر ردیف ( rank ) ساختمان زبانی ، کت فورد ترجمه را بهچند گروه تقسیم می کند آنها را توضیح دهید .
11- با ارائه مثال تفاوت بین ترجمه آزاد ( free) و تحت اللفظی ( literal ) را توضیح دهید .
12- تعاریف زیر به کدام یک از انواع ترجمه اشاره دارند ؟
1- This translation lies between the two extremes of free and rank- based.
2- translation in which all level of SL text ( grammar , phonology ,…..) are placed by TL material .
3- The entire SL text is replaced by TL text material.
13- از نظر نیومارک ( New mark ) ترجمه به دو دسته semantic , communicative
تقسیم می شو ند . ضمن توضیح آنها بگویید که این دو دسته با کدام تقسیم بندی کت فورد قابل قیاس هستند ؟
14- عبارات زیر را به صورت معنایی به زبان فارسی برگردانید . کدام در فارسی قابل قبول است ؟ برای آنهایی که قابل قبول نیستند برگردان پیامی ارائه دهید .
- wet paint !
- kill the time .
- golden hair.
- die of hunger .
- rainbow
- break the silence
15- چند دیدگاه در مورد ویژگیهای یک مترجم خوب را بیان کنید و در پایان دیدگاه خود را بیان کنید .
16- گفته زیر از سیسروcero ) ) در مورد ویژگیهای یک مترجم بیان شده است . هر چه از آن می فهمید را بیان کنید :
" A translator must be either an interpreter or a rhetorician and knows that an interpreter's knowledge is not equaled to bilingualism , and that the rhetorician is not only one who looks things superficially , but one who sees through things"
17- به نظر شما چرا یک مترجم باید نویسنده و منتقد و زبانشناس باشد ؟
18- به نظر افراد مختلف یک ترجمه خوب واجد چه ویژگیهایی می باید باشد و نظر شما در این باره چیست ؟
19- منظور از fluency, accuracy در ترجمه چیست و چگونه می توان این دو ویژگی را سنجید ؟
20- عبارات زیر که گفتارهایی درباره ترجمه هستند را به فارسی روان برگردانید :
1- An author can fool himself in his own language , but many of his shortcomings become clear to him in another language .
2- poetry is of so subtle a spirit that in pouring out of one language into another , it will all evaporate .
21- مسائل و مشکلاتی که پیش روی ترجمه اند چند دسته اند ؟ یک گروه را به اختصار توضیح دهید .
22- نظر به نسبیت زبانی چگونه و توسط چه کسی ابتدا طرح شد و چه کسانی آن را گسترش دادند ؟ خلاصه این نظریه را بیان کنید .
23- چند مورد مثال بیان کنید که نشان دهنده تفاوتهای واژگانی بین فارسی و انگلیسی و تأیید کننده مسئله نسبیت زبانی باشند .
24- گونه افراطی نظریه نسبیت زبانی چه می گوید؟ آیا این نسخه از نظریه مقبولیت عام دارد ؟
25- دو نمونه از تفاوتهای ساختاری انگلیسی و فارسی را با ذکر مثال بیان کنید.
26- منظور از تفاوتهای فرهنگی بین زبانها چیست و با ذکر مثال بگویید که این تفاوتها چه مشکلاتی در ترجمه ایجاد می کنند ؟
27- مشکلات ترجمه متون ادبی چیست ؟ مثال بزنید .
28- نماد شناسی چیست و بیان کنید که آیا نمادها در زبانهای دنیا یکسان هستند ؟ مثال ارائه کنید .
29- آیا ترجمه لفظ به لفظ ضرب المثلها ( proverbs ) و اصطلاهات ( idiom ) همیشه امکان پذیر است ؟ مثال بزنید .
30- معادل ضرب المثلها و اصطلاحات زیر را در فارسی بیان کنید :
- as like as two beans.
- as flat as a board.
- as plentiful as blackberries .
- it's beyond his mind.
- I feel blue .
- that is my affair .
- come what may !
- knowledge is power.
- beat about the bush.
- seeing is believing .
- no pains , no gains.
- charity begins at home .
- more catholic than pope .
- all that glitters is not gold .
- birds of a feather , flock together.
Linguistics: An Introduction
H. Bashirnezhad
Unit One: Introduction
Language is the most common and the most usual human possession; and at the same time, the most complex and the most interesting one. We all know the system of our native language , but this knowledge lies far below our consciousness . We learn a language and use it throughout our lives, without realizing that we utilize a complex system of knowledge.
In all probability, one of our first action of the day is to talk to someone . Then what is remarkable or strange about it? most of the other people in the world do the same thing , but suppose a dog , or any animal , awoke one morning and started talking . It would make the front page of every newspaper in the world.
We are so accustomed to talking and listening to other people talk, that we occasionally forget what a marvelous phenomena language is . Only when we consider the plight of not being able to talk , we fully appreciate its importance and value .
One of the authors recently communicated with an aphasiac - a person who has lost the ability to talk . He could say almost nothing , and even said the reverse of what he meant – " yes" instead of "no" and vice versa . The man was a wealthy Florida realtor , yet one day he wrote “believe me , I would give all my property and savings if I could only talk again .”
All these show that language is important enough to be studied and it has been the subject of study for more than two thousand years.
The science that studies language is called linguistics and the person who studies language professionally is called a linguist. Some people think that a linguist is a person who knows many languages or a person who tells people how to use language correctly , but linguistics , in fact , is the scientific study of language and it is trying to understand the nature of language and mind . Linguistics tries to find answer for these questions:
1 - What is language and its nature?
2- What is the relationship between language and mind / thought?
3- What is the relationship between language and brain?
4 - What is the relationship between language, society and culture?
5 - How language is acquired?
6 - How language is put to use?
7 - What is the origin of language (how did language begin?)
And….
UNIT TWO: Fields of linguistics
Language has different parts : phone, phoneme , morpheme, word , phrase , and sentence . Each part is studied by a different field and they are called subfields or sub-brunches or sub-disciplines of linguistics. Here, we introduce and define them:
Phonetics, phonology, morphology, syntax, semantics, and pragmatics.
Phonetics: is the study of speech sounds.
Branches of phonetics : 1-articulatory 2- acoustic 3- auditory
phonology: is the study of sound patterns and systems in a particular
language.
Morphology: is the study of words and its parts (morpheme).
syntax : is the study of phrases , sentences and their parts .
Semantics: is the study of the meaning of words, phrases and sentences.
pragmatics: is the study of meaning in use or speakers intention .
Interdisciplinary courses:
In recent years , linguistics combined with other disciplines ( like psychology , sociology , neurology, philosophy , logic, history, computer science , politics , …) and new disciplines formed. These new disciplines are called interdisciplinary sciences. Now we briefly define each of them:
Psycholinguistics : studies the function of mind in language learning , comprehension, and production .
Neurolinguistics : studies the function of brain in language learning , production and language disorders.
Sociolinguistics : studies the function of language in society and communication .
Historical linguistics: studies the history and development of language.
Political linguistics: studies the function and application of language in press, propaganda and diplomacy.
Philosophy of language : studies the origin, essence and nature of language and speech.
Computational linguistics : studies the use of computer for analyzing language , lexicography and machine translation .
Anthropological linguistics: studies the relationship between language and culture.
Unit Three: A short history of Linguistics
Linguists believe that Indians and Greeks were the first nations who studied language , Indians for religious purposes and Greeks for philosophical reasons . In India, Panini was the first person who wrote a grammar book on Sanskrit in about 400 B. C . At the same time , in Greece , Plato and Aristotle did some studies on old Greek . After Christ , Romans followed Greeks in linguistic studies and wrote some grammar books .
Before 15th century, linguistic studies were limited to etymology , history of language and prescriptive grammars , and every nation studied his own language . In 16th century, as a result of the invention of printing press an missions of Christian preachers for the propagation of Christianity around the world, comparative study of language started.
In 17th century, linguists turned to the philosophy of language. Some language philosophers , especially German linguists, claimed that language is the reflection of human mind and thought . They believed that all languages have a common basis.
The first important development in linguistics was made by Sir William Jones in 1789. Jones, a British Judge working in India , studied old Greek , Latin , Sanskrit and Old Persian, and found that they have a lot of similar words and they should have a common ancestor. Then studies on language families developed and German linguists tried to reconstruct the ancestor of Indo European languages.
But modern linguistics was founded by the Swiss linguist , Ferdinand de Saussur . He is known as the father of modern linguistics and his linguistics is called "descriptive / structural linguistics". Following Saussur , three major linguistics schools formed in Europe and America : Prague School , Copenhagen School , and American structuralism .
The most famous linguist of our time, Noam Chomsky, was a student of American Structuralism. His first book "Syntactic Structures" was published in 1957. He questioned the behaviorist psychology and linguistic relativity and emphasized on mentalism , rationalism and innateness of language . He claimed that differences among languages are apparent and in essence all languages are the same. He called this common basis of all languages " Language Acquisition Device (LAD)” or “Universal Grammar (UG )” . All his efforts have been focused on describing the UG or LAD and up to now he has presented several theories : Standard Theory , Extended Standard Theory , Revised Extended Standard Theory , Government and Binding. Minimalist Program is his latest theory. Chomsky's grammar is known as “Generative Transformational Grammar” , and his theory of language is called " innateness theory".
20th century has been an important period in the history of linguistics for two reasons: 1- The emergence of Generative Grammar 2- The emergence of interdisciplinary courses.
Unit Three: The origin of language
Nobody really knows how language began and since there is no concrete evidence about the origin or beginning of language , lots of theories are found on this subject . Here, we look over some of these theories:
The divine source theory:
Some people , on the basis of some religious beliefs , claim that god has created language . In Islam and Christianity it is believed that God created Adam and taught him the name of objects . In Hindu tradition, language came from the goddess " Sarasvati " , wife of Brahma , creator of the universe. Even some people tried to rediscover this divine language and did some experiments for this purpose.
The natural sounds source theory:
This is a different view about the beginning of human speech. This theory claims that primitive words of language are imitation of natural sounds , like buzz , bang , splash , bow- wow , and … This theory has another name and it is " bow- wow " theory . the words that are echoing natural sounds are called " onomatopoeia"
One other natural sound theory is called " yo- heave- ho” theory. In this theory, the sounds of a person involved in physical effort is the source of our language.
The oral - gesture source theory:
It is claimed that , basically , a group of physical gestures ( body , hands , face, mouth, and lips ) were used for communication . Later, movements of lips , tongue and etc were accompanied with sounds.
Genetic theory:
On the basis of this theory , human being is genetically provided with tools for language learning and use . In the course of time, human brain and speech organ developed for acquiring and producing language. In fact , human being physiologically adapted himself for language use and this adaptation took place in a long period of time .
Interactional function and transactional function:
Language has two different functions. In one hand , language is used to communicate or convey knowledge, information and skills . This function of language is called “transactional function". On the other hand, humans use language to express their emotional state , like showing friendliness, hostility, cooperation , annoyance , pain or pleasure. This is the “interactional function “of language.
Unit Four: First Language Acquisition
The speed of the first language acquisition is very surprising. In addition , the children acquire their mother tongue without any overt instruction / teaching. These facts show that there is some " innate" ability in human infant to acquire language . This “innate” ability is what Chomsky calls “LAD”.
Basic Requirements for first language acquisition:
Two conditions are necessary for first language acquisition:
1- The child must enjoy physical health , it means that he/she shouldn't have any mental problem or any physical or organic difficulty in his speech organ or hearing system.
2- The child must be exposed to linguistic data , that is , he/she should have language interactions with adults , in a natural , normal situation .
Caretaker Speech (mother talk/ baby talk):
Adults ( like parents ) use a special form of language for communicating with babies. This special language is called caretaker speech/ mother talk / motherese / talk. Experiments showed that if children are exposed to formal language , like radio and TV , they cannot develop their linguistic ability well. Caretaker speech includes simple words , short sentences with simple grammatical structures and a lot of repetition.
Stages of First Language Acquisition
1- Pre- language stage:
In this stage (form about 3-10 months), child produces some sounds. the first sounds that a child produces are usually velar consonants ( like /k / and /g/), and high vowels ( like /i / and / u / ). This stage is called “cooing”. Later , the child learns to pronounce other sounds and gradually he learns to combine two sounds and make a syllable like/ mu/ /di/ , / ba / , ….This stage is called " babbling" .
2- The one-word or holophrastic stage:
Between 12 and 18 months, children begin to produce single words, like mama , papa , , milk , cookie , cat , … Although in this period the child uses a single word , sometimes this single unit has the function of a phrase or sentence . For example, by the word “chair" the child may mean : " put me on the chair ", or by " mama " he/ she means , " where is mama ?"
- The two –word stage:
In this stage which begins around 13 to 20 months , the child who knows about 50 words can combine two different words and make a combination which has the meaning of a sentence . For instance, a 2- year- old child may say "cat bad " , " baby chair " which mean " the cat is bad " and " put the baby (me) on the chair , please!".
- Telegraphic Speech:
Between 2 and 3 years old , the child begins producing multiple- word phrases . These phrases usually include lexical morphemes ( verb, noun, adjective, adverb) and lack inflectional morphemes ( affixes , prepositions , articles, demonstratives….)
e.g: “cat drinks milk"
A cat drinks milk / a cat is drinking milk.
Two morphological and semantic properties of child language:
Morphological: overgeneralization
Children sometimes use some grammatical rules for irregular forms. For example , they use " goed" instead of " went " or " foots " instead of " feet ". This process is called overgeneralization.
Semantic: overextension
At the first stages of naming objects , children may apply the name of one object for similar objects ( in size , color, shape , …). For example , a child may use the word " bow- wow " for all animals, or the word " apple " for all round objects or all fruits.
FLA and SLL:
1- FLA happens gradually , unconsciously and naturally in a real communicative situation , but SLL is a conscious process of memorizing vocabulary and grammar ( like mathematics) .
2- In FLA, the person knows no other languages before but in SLL the person previously knows one language ( mother tongue ) and it has some effects on his second language learning.
3- First language (L1) is acquired / learned in childhood through a constant interaction , but second language ( L2 ) is usually learned during adult years in a few hours each week .
4- Children have no special attitude or feeling towards language but some adults may have negative feelings or experience towards a language. This negative feeling is called “affective filter".
Different Methods of Language Learning / Teaching
1- Grammar - Translation Method ( GT ) : This is the most traditional approach in language learning / teaching . In this method , the student should memorize long lists of words and a set of grammatical rules . The emphasis is on written language , and spoken language is not so important The problem with this method is that , in spite of learning a lot of words and structures , students are not able to use language for communication .
2- Audio- lingual Method: In 1950s a different method became popular which emphasized on spoken language. Students had to memorize language structures through repetition and oral drills . This method was influenced by behaviorism which believed in habit- formation . Critics of this method say that practicing language structures in isolation cannot help language use in community , and it is very boring.
3- communicative method : This method is a reaction against the artificiality of pattern - practice . It believes that the function of language ( what it is used for ) is more important than the forms of language ( correct grammatical structure) . In this method, lessons are about a special subject like greeting , asking for things , requesting , ... rather than “ the forms of past tense in different sentences”.
Language Transfer in SLL :
Language transfer is carrying features of L1 ( mother tongue ) to the structure of L2 ( second language) .
Transfer can be of two kinds: positive and negative:
In positive transfer, L1 features can help the learner in learning L2.
گوش دادن به e.g. Listen to
In negative transfer , L1 features can lead to the production of wrong structures in L2 .
لذت بردن از e.g.: Enjoy from
Negative transfer is called “interference”.
Unit Six: Language History and language Families
In 1786, Sir William Jones, a British government official in India , found that some languages from very different geographical areas have some common words and similar structures . He proposed that these languages ( Sanskrit, Latin, Old Greek, Old Persian,…) have a common origin / ancestor . This common ancestor is called “Proto – Indo – European” language. The languages which have one common ancestor ( grandmother) form a "language family" . A language family can be shown in a tree diagram , which is called " language family tree" .
Proto Indo- European |
Celtic |
Italic |
Hellenic |
Balto-Slavic |
Indo-Iranian |
Germanic |
German English Dutch Danish Swedish Norwegian etc. |
Gaelic Irish Welsh etc. |
Italian Spanish French Portuguese Romanian etc. |
Greek |
Latin |
Baltic |
Slavic |
Indic |
Ancient Greek |
Iranian |
Sanskrit |
Latvian Lithuanian |
Russian Polish Czech Bulgarian Etc. |
Hindi Bengali etc. |
Persian |
This tree diagram shows only one language family and there are about 30 different language families in the world (for about 4000 languages) .The historical study of language is called "philology". Philologist study “cognate” words for reconstructing proto- languages. "Cognates" are the words from different languages which have similar meaning and form .
e.g.: Sanskrit Latin Greek English German
pitar pater patēr father vater
A brief history of English language
English has three periods: Old English – Middle English - Modern English
Old English ( 5-11 A.D ) : English is a language from Germanic branch. In the fifth century A.D, a group of tribes from Northern Europe invaded Britain. These tribes were Angles, Saxons, and Jutes. The word " Englisc" and " Engla - land" come from the name of the first tribe . These are some words from their language.
mann ______________ man
wif _______________ woman
cild ________________ child
hus ________________ house
mete _______________ food
drincan _____________ drink
In the eighth century , another tribe " Viking" came to the coastal regions of Britain . Their language was " old Norse" and some words from their language came into English like give- law- leg- sky- …
Middle English (11-17A.D): I n the eleventh century , with the arrival of the Norman French in England , the middle English period began. These French – speaking invaders took the whole of England and for more than 200 years ruled over it . In this period, the words like army , court, defense , faith , prison and tax were borrowed from French . In this period, we observe a lot of phonetic , syntactic , and lexical changes in English.
Modern English : ( 17 -…) : In this period , we don’t see great changes in English language and it is comprehensible for today's people .
Unit Seven: Semantics
Semantics is the study of the meaning of words , phrases , and sentences. What is meaning? There are two kinds of meaning: conceptual meaning VS. associative meaning.
-conceptual meaning: the direct, literal meaning of words
e.g. : needle : thin, sharp, steel, instrument
-Associative meaning: indirect meaning or feeling associated by a word.
e.g.: needle: painful
Semantic features (components): the collection of features that show the meaning of a word.
e.g.: + animate / + human / + male / + adult
Man: + human + male + adult
|
Girl: + human - male - adult
|
Woman: + human - male + adult
|
Boy : + human + male - adult
|
Lexical /Semantic Relations:
Lexical relations refer to the relationship that exists between two or more words. These are: Synonymy – Antonymy - Hyponymy - Prototypes - Homophony – Homography- Homonymy – Polysemy
eg. Answer = reply , broad = wide , hide = conceal
small= little , pretty= beautiful , ….
eg: long # short , quick # slow , big # small ,
male # female hot # cold , rich # poor
Hyponymy can be shown in a tree diagram:
Flower c |
Vegetable
|
Rose c |
Violet c |
Daffodil c |
Animal |
Dog |
Horse |
Snake |
Read |
/ri:d/ Present |
/red/ Past |
e.g.
Bank financial institution
Bank sides of a river
e.g.
Bark skin of a tee
Bark bow- wow of a dog
Foot |
of a person |
of a mountain |
measuring unit |
Head |
of a person |
of a group |
of a list |
Unit Eight: Pragmatics
Pragmatics: The study of the speaker’s intention or the study of the meaning in use. Then we have two kinds of meaning: one meaning in isolation (out of context) which is called semantic meaning, and the other one, meaning in use (in context) which is called pragmatic meaning.
e.g. (A teacher in class): We don’t have any chalk.
Semantic meaning/ sentence meaning: There is no chalk here.
Pragmatic meaning / his intention: Please bring me some chalk.
Some factors help us understand the speaker’s intention. Now, we’ll discuss some of them:
Context: What is around a word or phrase (other words or objects) and help reader to understand the meaning of that word or phrase.
Linguistic context (co- text)
Two kinds of context
Physical context
Linguistic context/ (co- text) is the set of other words in the same sentence or text.
e.g. I went to the bank to cash my check.
Physical context is the location or place in which the word is used.
eg. What is the meaning of the word “bank” here?
BANK |
G
Deixies (deictic expressions): The words which need a physical context for interpretation, like there, this, that, now, then, yesterday, I, you, him, she, before…
e.g. I will see you here tomorrow morning.
In this sentence, we need to know “who” is speaking to “whom”, “when” and “where”, in order to understand the sentence.
Presupposition: When we are speaking or writing, we suppose that our hearer or reader has some information and on the basis of that information we put the rest of our information. What a speaker assumes is known by the hearer is called “Presupposition”. In fact, presupposition is the common knowledge / information of the speaker and the hearer. For example, when I say “John came back form London”, I assume that “you know John” and “you know that John was in London”. If we change a positive sentence into negative, the presupposition of that sentence doesn’t change. This is a “Test” for “presupposition”
“Presupposition remains constant under negation”
e.g. John sold his house. John didn’t sell his house.
Presupposition: John had a house.
Unit Nine: Grammar
There are different definitions for “grammar”
- Traditional grammar is some prescriptive rules about syntax and, morphology.
- Generative grammar is internal linguistic knowledge that each speaker has in his mind. This is the grammar as defined by Chomsky. In this definition, grammar includes all aspects of linguistic knowledge, that is, phonetics, phonology, morphology, syntax, and semantics.
- Syntax is the study of phrase, sentence and their parts.
Some sentences have more than one meaning or interpretation; these sentences are called “ambiguous sentences”.
e.g. The old woman hit the man with an umbrella.
Two meanings |
1. She hit a man and that man had an umbrella. |
2. She hit a man by means of an umbrella. |
e.g. The mother of the girl and the boy came in.
1. (The mother of the girl) and (the boy) came in.(two persons)
2. The mother of (the girl and the boy) came in.(one person)
This ambiguity is called “structural ambiguity”, because the words are not ambiguous, but the sentence/ structure is ambiguous.
If a word has two or more meanings
(يافتههای یک پژوهش ميدانی)
حسن بشيرنژاد
1: مقدمه
تحولات اجتماعي، اقتصادي ، سياسي و فرهنگي در سالهاي اخير به همراه توسعهي صنعت، تكنولوژي و ارتباطات موجب گرايش گويشوران زبانهاي بومي و اقليت به زبانهاي رسمي، ملي و معتبر شده است و اين روند عاملي براي تضعيف جايگاه و تهديدي براي بقاي زبانهاي اقليت به حساب ميآيد. به طور طبيعي، زبانهاي محلي ايران نيز از اين قاعده مستثني نيستند. مازندراني يكي از زبانهاي محلي در شمال كشورمان است كه در سالهاي اخير كاربرد آن در حوزههاي مختلف كاهش يافته و فراگيران اين زبان در نسل جوان هر روزه كمتر ميشوند. هدف اين پژوهش به دست دادن شواهدي در مورد جايگاه اجتماعي اين زبان و ميزان كاربرد آن در حوزههاي مختلف در استان مازندران است. همچنين، اين تحقيق در پي سنجش نگرش گويشوران نسبت به اين زبان و بررسي تاثير عوامل اجتماعي بر كاربرد آن است. نظر به اهميت زبان به عنوان بخشي از فرهنگ يک ملت، اين پژوهش و پژوهشهايي از اين دست بسيار با اهميت تلقي ميشوند و کاربردها و فوايد زيادی بر آن مترتب است. از جمله فوايد اين پژوهش میتوان به موارد زير اشاره کرد:
2 : روش پژوهش، جامعه آماري و گردآوري دادهها
اين پژوهش يك مطالعهي ميداني از نوع توصيفي است كه ضمن تجزيه و تحليل دادهها و توصيف واقعيتهاي موجود به بررسي تاثير برخي عوامل اجتماعي به عنوان متغيرهاي مستقل بر ميزان كاربرد زبان مازندراني در حوزههاي مختلف به عنوان يك متغير وابسته ميپردازد. در اين پژوهش، از روش تحليل حوزهای پيشنهادی فيشمن استفاده شده و در تهية پرسشنامه و حوزهبنديها از پژوهش خانم سوزان گل (1979) الگوگيري شده است.
هر سه روش معمـول برای جمع آوری اطلاعات در پژوهشهای ميـدانی، يعنـی پرسشنامه، مصاحبه و مشاهده، در اين بررسی مورد استفاده قرار می گيرند. از آنجايي که پرسشنامه در اغلب شرايط عمـلیتر و آسانتر است و به محقق امکان مطالعه و بررسی نمونههای بزرگتـری را میدهد، بنابراين از پرسشنامه به عنـوان روش اوليـه در گردآوری گسترده اطلاعات استفـاده شده و از مصاحبه و مشاهده در مـوارد ممکن و به عنوان روشهاي عمقي بهره گرفته شده است.
افراد پرسششونده شامل دانش آموزان دختـر وپسـر مقطع متوسطـه ( گروه سنـی 14-18 ساله) و گروههای سنی30-40 ساله و بالاي 50 ساله در پنج شهر آمل، نور، بهشهر، رامسر و ساری و 12 منطقه روستايي در اين شهرها میباشند.
برای افراد بیسواد يا کمسواد از روش مصاحبـه استفاده شده است. در ضمن برای بررسـی تاثير عامل شهرنشينـی، نمونهها به ميزان مساوي از مناطق روستايـي و شهري انتخاب شدند. در جامعه شهري در هر گروه سني 200 نفر ( مجموعا" 600 نفر) و در جامعه روستايـي نيز در هر گروه سني 200 نفر (در مجموع 600 نفر) برای تکميـل پرسشنامـه به ميزان مساوي از هر دو جنس انتخاب شدهاند. به اين ترتيب، حجم نمونه مـورد بررسی به 1200 نفر مي رسد. علاوه بر پرسشنامهها، نگارنده به ثبت 240 مورد از مشاهدات خود درباره ميزان كاربرد مازندراني در شهر آمل پرداخته است.
3 : پيشينهي مطالعات اجتماعي زبان
اصولا مطالعاتی که با عنوان گويششناسی سنتی در قرن نوزده و نيمه اول قرن بيستم در جريان بود بستر لازم را برای پيدايش مطالعات اجتماعی زبان فراهم نمود. در ادامه، مطالعات انجام شده توسط جامعهشناسان زبان نشان داد که در کنار عوامل جغرافيايی، عوامل اجتماعی نيز موجب بروز اختلافات و تغييرات زبانی در يک جامعه زبانی واحد میشوند. برای نمونه، پژوهش مکديويد در سال 1948 در زمينه تلفظ /r/ بعد از واکههای انگليسی در منطقهي کارولينای جنوبی نشان داد که اين ويژگی مختص يک منطقه خاص نيست و بين ميزان تحصيلات و سن افراد و درصد ظهور اين ويژگی رابطه وجود دارد. و يا به عنوان نمونهای ديگر، تحقيق جان فيشر در سال 1958 در مورد تلفظ (-ing) در زبان انگليسی در منطقه نيوانگلند نشان از تأثير سن، جنسيت و موقعيت گفتار در استفاده از يکی از دو صورت [-in] يا [-iŋ] در آخر کلمات داشت.همچنين پژوهش ولفرام در شهر ديترويت آمريکا نشان داد که مجموع درصد ظهور ويژگيهای معتبر در گفتار زنان بيش از مردان است.
از دههي 1960، ويليام لباو، استاد زبانشناسی دانشگاه پنسيلوانيا، تحقيقات خود را به صورت علمیتر مطرح کرد و تا حد زيادی مشکلات عملی و روششناختی را که بر سر راه مطالعات اجتماعی زبان وجود داشت، بر طرف ساخت . او در بررسيهايش در شهر نيويورک نشان داد که آن دسته از ويژگيهای زبانی که دارای اعتبار کمتـری هستند بيشتر در رفتار زباني طبقات پايين اجتماع مشاهده ميشوند. همين پژوهشها مشخص ساختند که عوامل اجتماعی علاوه بر ايجاد اختلافات زبانی ميتوانند موجب حذف یک زبان از يک جامعه دو زبانه و جايگزينی آن با يک زبان رسميتر شوند. مجموعه مطالعات فيشمن در سال 1966 در مورد ميزان پايبندي به زبان مادري در ميان گروههاي مهاجر در ايالات متحده كه به روش تحليل حوزهاي صورت گرفت، از اولين تحقيقات مدون در زمينه حذف (مرگ) زبان به حساب ميآيد. بررسيهاي سوزان گل در سالهاي 1978 و 1979 در منطقه دو زبانه اوبروارت در شرق اتريش نيز نمونهاي از حذف زبان را نشان ميدهد. نانسي دورين در سال 1981 نمونه ديگري از تغيير(حذف) زبان در حال پيشرفت را در منطقهي سادرلند شرقي در شمال اسكاتلند گزارش كرد.
در ميان بررسيهاي انجام شده در زمينه حفظ زبان ميتوان به پژوهش ليبرسن در سال 1972 در جامعه انگليسي- فرانسه زبان در مونترال كانادا اشاره كرد. پژوهش ديگري كه يك نمونه جالب از حفظ، و در عين حال حذف زبان را نشان ميدهد توسط فسولد در سال 1980 در ميان جامعه سرخپوستان تيوا در منطقه تائوس در ايالت نيومكزيكو صورت گرفته است.
جيمز كرافورد (1998) بر اين نكته تاكيد ميكند كه روند زوال در بين زبانهاي بوميان آمريكاي شمالي بسيار حاد است. وي به بررسي روند زوال يكي از اين زبانها، يعني زبان ناواهو در طي سالهاي بين دهه 1930 تا دهه 1990 ميپردازد. بررسيهاي مايكل كراس در مورد زبانهاي بوميان آلاسكا در فاصلهي سالهاي 1992 تا1995 حقايق تلخي را در مورد اين زبانها روشن نموده است. از 20 زبان زنده بوميان در منطقهي آلاسكا تنها دو زبان به شيوه سنتي فراگرفته ميشوند و از والدين به فرزندان انتقال مييابند.
در طول دهه گذشته پزوهشهايی در اين زمينه در کشورمان صورت گرفته است که برای رعايت اختصار تنها به ارائه فهرست اين پژوهشها بسنده ميکنيم:
1- پژوهش ذوالفقاري (1376) در مورد گويش بختياري در شهر مسجد سليمان .
2- پژوهش بشيرنژاد (1379) در مورد جايگاه و كاربرد مازندراني در شهر آمل.
3- پژوهش رضاپور(1379) در زمينه رمزگرداني در بين افراد دو زبانه فارسي- مازندراني در شهر آمل.
4- پژوهش شاهبخش (2000) دربارهي زبان بلوچي.
5- پژوهش مشايخ (1381) در مورد كاربرد فارسي و گيلكي در دو گروه سني مختلف در شهر رشت .
6- پژوهش علايي(1383) در رابطه با موانع اجتماعي- فرهنگي كاربرد فارسي به عنوان زبان آموزش در شهرستان مغان.
7- پژوهش ايماني (1383) در باره وضعيت كاربردي دو زبان تركي و فارسي در ميان دوزبانههاي تركي- فارسي ساكن قم.
8- پژوهش صفايي(1383) در مورد كاربرد فارسي در بين دانشآموزان دوزبانهي شهر مرند.
9- پژوهش ابراهيمي(1383) در زمينه رمزگرداني در ميان دوزبانههاي كردي- فارسي در شهرستان گيلانغرب.
10- پژوهش رنجبر(1384) در مورد وضعيت دوزبانگي در ميان دانشآموزان دبيرستاني استان كرمانشاه.
11- پژوهش شيخي(1385) در زمينه رمزگرداني در ميان دوزبانههاي تركمني- فارسي در شهر گنبد كاووس.
12- پژوهش واسو جويباري(1385) در مورد تفاوت بين نسلي در كاربرد واژههاي مازندراني در شهر جويبار.
13- پژوهش بنيشركا (2005) در رابطه باانتخاب زبان و رمزگرداني درجامعه آذريزبان در شهر تهران .
4 : بررسي دادههاي پژوهش
در اين پژوهش، مسئله انتخاب زبان در موقعيتهاي مختلف اجتماعي و ميزان كاربرد مازندراني در سه گروه سني و 5 شهر و 12 منطقه روستايي در استان مازندران مورد بررسي قرار گرفته است. براي اين منظور، از يكي از روشهاي رايج در بررسي كاربرد زبان، يعني روش تحليل حوزهاي استفاده شده است كه اولين بار از سوي فيشمن در سال 1966 به كار گرفته شد. علاوه بر ميزان كاربرد زبان، ميزان تسلط افراد بر دو زبان نيز مورد بررسي قرار گرفته است و سعي شده است تا نگرش آزمودنيها نسبت به دو زبان ارزيابي گردد. برخي مشخصههاي فردي و عوامل اجتماعي مانند سن، تحصيلات، جنسيت، و شهرنشيني نيز ميتوانند در انتخاب و كاربرد زبان مؤثر باشند. بنابراين ميزان تأثير اين عوامل در كاربرد فارسي و مازندراني در حوزههاي مختلف هم مورد بررسي قرار گرفتهاند.
آمارها و دادههاي اين پنج منطقه (شهرها و روستاها) به صورت جداگانه در گروههاي سني، جنسيتي و اجتماعي مختلف و در حوزههاي كاربردي گوناگون استخراج و توصيف شدهاند. در اين فصل با مقايسه و سنجش دادههاي مناطق مختلف در كنار يكديگر، وضعيت كلي كاربرد زبان مازندراني در استان مازندران به دست داده شده است. نظر به اينكه سن افراد از عوامل مهم و تاثيرگذار در انتخاب و كاربرد زبان است و با توجه به اينكه تغيير زبان در فاصله بين نسلها رخ ميدهد، در اين پژوهش سعي شده است كه كاربرد زبان و نگرشهاي زباني در گروههاي سني مختلف با هم مقايسه گردند تا از اين طريق علاوه بر وضعيت كنوني مازندراني، نظري به دورنماي آينده و وضع پيش روي آن داشته باشيم. در بخش پاياني اين فصل، تاثير ساير عوامل، يعني جنسيت، شهرنشيني و تحصيلات نيز بررسي خواهد شد، اما تاكيد اصلي، چنان كه گفته شد، بر عامل سن است.
براي بررسي ميزان كاربرد مازندراني، چهار حوزهي كاربردي عمده، يعني حوزهي خانواده، حوزهي مدرسه، حوزهي شهر، و حوزهي اداري در نظر گرفته شدهاند كه اين حوزهها را عمدتا" موقعيت و مخاطبان آن مشخص ميكنند. چنانكه در تعريف حوزه گفته شد، حوزهها علاوه بر مكان و مخاطب ميتوانند به موضوع يا مقوله خاصي مربوط شوند. در اينجا دو حوزهي مذهب، و نيز هنر و سرگرمي به عنوان حوزههاي مستقل در نظر گرفته شدند كه مسائلي مانند نيايش، سوگواري از يك سو و شعر، موسيقي و آواز را از سوي ديگر در بر ميگيرند.
4-1: حوزه خانواده
بررسي دادههاي اين پژوهش نشان ميدهند كه به طور نسبي بيشترين ميزان كاربرد مازندراني مربوط به حوزه خانواده است و هر چه حوزه رسميتر ميشود، ميزان كاربرد مازندراني كاهش مييابد. ميزان فراگيري زبان اول در خانواده بر حسب نوع خانواده و اعضاي آن متغير است. در مجموع حدود 67 درصد از افراد مازندراني را به عنوان زبان اول در خانواده فرا گرفتهاند اما در گروه سني 14-18 ساله فراگيري مازندراني كاهش مييابد. در اين گروه تنها حدود 25 درصد از آزمودنيها، مازندراني را به عنوان زبان اول آموختهاند.
جدول 1: ميزان فراگيري فارسي به عنوان زبان اول در كل جمعيت نمونه به تفكيك سن و شهر
گروه سنی شهر |
14-18 ساله |
30-40 ساله |
بالاي 50 ساله | |||
فراواني |
درصد |
فراواني |
درصد |
فراواني |
درصد | |
بهشهر |
59 |
75/73 |
15 |
75/18 |
3 |
75/3 |
ساری |
64 |
80 |
22 |
5/27 |
10 |
5/12 |
آمل |
52 |
65 |
12 |
15 |
5 |
25/6 |
نور |
57 |
25/71 |
12 |
15 |
2 |
5/2 |
رامسر |
66 |
5/82 |
16 |
20 |
2 |
5/2 |
كل جمعيت نمونه |
298 |
5/74 |
77 |
25/19 |
22 |
5/5 |
زباني كه فرد در گفتگو با اعضاي مختلف خانواده به كار ميبرد ممكن است بر حسب سن مخاطب متفاوت باشد. براي مثال، دادهها نشان ميدهند كه 48 درصد از افراد 14-18 ساله، با پدربزرگ و مادربزرگهايشان مازندراني صحبت ميكنند و در مقابل، 38 درصد از آنها با پدر و مادرشان مازندراني صحبت ميكنند. در ارتباط با برادر يا خواهر كوچكترشان نيز تنها 75/24 درصد از مازندراني استفاده ميكنند.
جدول 2: ميزان كاربرد مازندراني در حوزه خانواده در كل جمعيت نمونه بر حسب مخاطب و گروه سني
گروه سنی مخاطبان |
14-18 ساله |
30-40 ساله |
بالاي 50 ساله | |||
فراواني |
درصد |
فراواني |
درصد |
فراواني |
درصد | |
پدر و مادر |
152 |
38 |
339 |
75/84 |
388 |
97 |
فرزندان |
89 |
25/22 |
116 |
29 |
275 |
75/68 |
خواهر يا برادر بزرگتر |
126 |
5/31 |
315 |
75/78 |
381 |
25/95 |
خواهر يا برادركوچكتر |
99 |
75/24 |
281 |
25/70 |
364 |
91 |
عمو، دايي، عمه، خاله |
126 |
5/31 |
333 |
25/83 |
386 |
5/96 |
بچههاي فاميل |
102 |
5/25 |
113 |
25/28 |
279 |
75/69 |
پدر بزرگ و مادر بزرگ |
192 |
48 |
352 |
88 |
397 |
25/99 |
4-2: حوزه مدرسه
پس از خانواده، مدرسه از مهمترين نهادها براي آموزش زبان به كودكان است. در مدارس كشورمان، فارسي به عنوان زبان آموزش به كار ميرود و زبانهاي محلي در مدارس مناطق مختلف ممكن است نقشهاي متفاوتي را در كنار زبان فارسي به عهده داشته باشند. براي نمونه، در مناطق آذري زبان و كرد زبان كشورمان حضور زبانهاي محلي در حوزه مدرسه به نسبت پررنگ است و اين زبانها غالبا" وسيله برقراري ارتباط ميان دانشآموزان و معلمان هستند. در مقابل، در استانهاي مازندران و گيلان، زبانهاي محلي در حوزه مدرسه در حاشيه قرار دارند و فارسي علاوه بر اينكه زبان آموزش است, تنها وسيله ارتباطي ميان معلمان و دانشآموزان نيز ميباشد. اين ادعا، مبتني بر مشاهدات و تجارب شخصي نگارنده و نيز نتايج پژوهش نگارنده (بشيرنژاد، 1379) و مشايخ (1381) ميباشد.
بررسي دادههاي اين پژوهش نشان ميدهند كه در اين حوزه زبان فارسي بر مازندراني غلبه دارد. براي نمونه، 97 درصد از دانشآموزان پرسششونده با معلمان در كلاس درس فارسي صحبت ميكنند و 5/97 درصد از آنها نيز با مدير مدرسه در دفتر مدرسه فارسي حرف ميزنند. همچنين، 25/81 درصد از دانشآموزان در كلاس با يكديگر فارسي صحبت ميكنند.
از 60 مورد مشاهدهي كاربرد دو زبان در حياط مدارس دخترانه، و پسرانه درشهر آمل، در مجموع، در 31 موقعيت زبان فارسي كاربرد داشته است كه 66/51 درصد از موقعيتها را تشكيل ميدهد. لازم به ذكر است كه رقم بدست آمده از ميزان كاربرد فارسي از طريق پرسشنامه برابر با 25/56 درصد بود و محاسبهي مجذور كا (= 18/0)، با سطح معناداري 05/0 و درجه آزادي 1 نشان ميدهد كه اين مقدار تفاوت، به لحاظ آماري معنيدار نيست.
4-3: حوزه اداري
حوزهي اداري نسبتا" رسمي است و همين رسميت موجب ميشود تا ميزان كاربرد فارسي در آن به طور نسبي بالا باشد . براي نمونه، 91/63 درصد از مراجعهكنندگان با كارمندان ادارات فارسي صحبت ميكنند. در برخورد با يك پزشك يا منشي او در مطب به ترتيب 58/77 و 74/73 درصد افراد از زبان فارسي استفاده ميكنند.
جدول 3: ميزان كاربرد فارسی و مازندرانی در حوزه اداري در كل جمعيت نمونه بر حسب مخاطب
زبان غالب
مخاطب |
فارسي |
مازندراني |
مجموع | |||
فراواني |
درصد |
فراواني |
درصد |
فراواني |
درصد | |
كارمند |
767 |
91/63 |
433 |
09/36 |
1200 |
100 |
پزشك |
931 |
58/77 |
269 |
42/22 |
1200 |
100 |
منشي پزشك |
885 |
74/73 |
315 |
26/26 |
1200 |
100 |
جدول 4: ميزان كاربرد فارسي در حوزه اداري در كل جمعيت نمونه بر حسب مخاطب و گروه سني
مخاطب گروه سني |
كارمند |
پزشك |
منشي پزشك | |||
فراواني |
درصد |
فراواني |
درصد |
فراواني |
درصد | |
14-18 ساله |
377 |
25/94 |
389 |
25/97 |
382 |
5/95 |
30-40 ساله |
254 |
5/63 |
331 |
75/82 |
317 |
25/79 |
بالاي 50 ساله |
136 |
34 |
211 |
75/53 |
186 |
5/46 |
کل جمعيت نمونه |
767 |
91/63 |
931 |
58/77 |
885 |
74/73 |
جدول 5: ميزان كاربرد فارسي در حوزه اداري در كل جمعيت نمونه بر حسب شهر و مخاطب
مخاطب
شهر |
كارمند |
پزشك |
منشي پزشك | |||
فراواني |
درصد |
فراواني |
درصد |
فراواني |
درصد | |
بهشهر |
134 |
83/55 |
182 |
83/75 |
176 |
33/73 |
ساری |
163 |
92/67 |
183 |
24/76 |
182 |
83/75 |
آمل |
128 |
33/53 |
180 |
99/74 |
158 |
83/65 |
نور |
175 |
92/72 |
199 |
91/82 |
184 |
66/76 |
رامسر |
167 |
58/69 |
187 |
91/77 |
185 |
08/77 |
کل جمعيت نمونه |
767 |
91/63 |
931 |
58/77 |
885 |
74/73 |
نگارنده در مشاهدات خود از كاربرد دو زبان در حوزه اداري به ثبت 60 موقعيت ارتباطي بين كارمند و ارباب رجوع در حوزه اداري شهر آمل پرداخته است. اين مشاهدات در ادارات مختلف شهر آمل صورت گرفته و افراد مورد مشاهده به طور مساوي از سه گروه سني مورد بررسي در اين پژوهش انتخاب شدهاند. در مجموع از 60 موقعيت ارتباطي مشاهده شده در حوزه اداري، در 29 موقعيت (يعني 33/48 درصد) زبان ارتباطي غالب فارسي و بقيه موارد مازندراني بوده است. همانگونه كه دادههاي بررسي پرسشنامهاي نيز نشان دادهاند بيشترين ميزان كاربرد فارسي در اين حوزه مربوط به جوانترين گروه سني ميباشد. در اين گروه در 17 موقعيت از 20 موقعيت(يعني 85 درصد)، فارسي زبان برقراري ارتباط بوده است. با افزايش سن از ميزان كاربرد فارسي در اين حوزه كاسته ميشود. در گروه 30-40 ساله، نسبت كاربرد فارسي به مازندراني 9 به 11 (45 درصد به 55 درصد) بوده است و در گروه بالاي 50 ساله تنها در 3 موقعيت از 20 موقعيت (يعني 15 درصد) فارسي، زبان ارتباط را تشكيل ميدهد.
4-4: حوزه كوچه و بازار
حوزه كوچه و بازار نسبت به دو حوزه مدرسه و خانواده از وسعت و گستردگي بيشتري برخوردار است و تنوع مخاطبان حاضر در آن نيز بيشتر است. در اين حوزه، موقعيت گفتار و يا موقعيت، سن، و جنسيت گوينده يا مخاطب ميتواند در انتخاب زبان موثر باشد. در موقعيتهاي رسميتر و در برخورد با مخاطباني كه به لحاظ موقعيت اجتماعي بالاترند، بيشتر زبان فارسي به كار ميرود و در مواردي نيز كه مخاطب ناشناس بوده و اطلاعات زيادي از وي در دست نيست گويندگان زبان فارسي را ترجيح ميدهند. براي نمونه، 49/29 درصد از افراد در برخورد با همسايگان از زبان فارسي استفاده ميكنند و در مقابل 58/72 درصد از آنها در گفتگو با يك فرد جوان ناشناس از فارسي استفاده ميكنند.
جدول 6: ميزان كاربرد فارسي و مازندراني در حوزه کوچه و بازار در كل جمعيت نمونه برحسب مخاطب
زبان غالب مخاطب |
فارسي |
مازندراني |
مجموع | |||
فراواني |
درصد |
فراواني |
درصد |
فراواني |
درصد | |
معلم |
702 |
49/58 |
498 |
51/41 |
1200 |
100 |
همسايه |
354 |
49/29 |
846 |
51/70 |
1200 |
100 |
مغازهدار مركز شهر |
541 |
08/45 |
659 |
92/54 |
1200 |
100 |
جوان ناشناس |
856 |
33/71 |
344 |
67/28 |
1200 |
100 |
فرد مسن ناشناس |
408 |
99/33 |
792 |
01/66 |
1200 |
100 |
راننده |
525 |
75/43 |
675 |
25/56 |
1200 |
100 |
ميزان كاربرد فارسي در برخورد با فرد جوان ناشناس (33/71 درصد) در مقايسه با ميزان كاربرد فارسي در برخورد با يك فرد مسن ناشناس (99/33 درصد) بيانگر اين حقيقت است كه افراد در انتخاب نوع زبان علاوه بر موقعيت اجتماعي مخاطب، به سن او نيز توجه ميكنند. در ضمن اين مسئله نشان ميدهد كه گويشوران فارسي را عمدتاً افراد جوان تشكيل ميدهند و افراد با در نظر داشتن اين واقعيت و با اين تصور كه مخاطب جوان آنها به سبب اعتبار فارسی کاربرد آن را ترجيح میدهد, با او به اين زبان صحبت میکنند.
منطقه محل سکونت افراد در ميزان کاربرد دو زبان در اين حوزه موثر است. دادهها نشان ميدهند که کاربرد فارسی در حوزه کوچه و بازار در شهر ساری بيش از ساير شهرهاست و شهرهای رامسر و نور از نظر ميزان کاربرد فارسی در اين حوزه در جايگاههای بعدی قرار دارند. ارقام جدول 7 ميزان كاربرد فارسي را در كوچه و خيابان و با مخاطبان مختلف نشان ميدهد.
جدول 7: درصد كاربرد فارسي در حوزه کوچه و بازار در كل جمعيت نمونه برحسب مخاطب و شهر
مخاطب شهر |
معلم |
همسايه |
مغازهدار مرکز شهر |
جوان ناشناس |
فرد مسن ناشناس |
راننده |
بهشهر |
74/58 |
41/30 |
08/47 |
25/71 |
49/32 |
16/44 |
ساری |
66/66 |
33/33 |
66/51 |
25/71 |
66/36 |
50 |
آمل |
83/45 |
41/20 |
5/32 |
5/62 |
58/19 |
16/29 |
نور |
41/60 |
41/30 |
66/46 |
66/76 |
25/41 |
33/43 |
رامسر |
83/60 |
91/32 |
5/47 |
99/74 |
99/39 |
08/52 |
ميانگين |
49/58 |
49/29 |
08/45 |
33/71 |
99/33 |
75/43 |
در مجموع كمترين ميزان كاربرد فارسي در برخورد با همسايگان و يك فرد مسن است (به ترتيب49/29 و 99/33 درصد) و بيشترين ميزان كاربرد فارسي در برخورد با جوان ناشناس و معلم ( به ترتيب 33/71 و 49/58 درصد) است. به نظر ميرسد كه باز سن مخاطب , موقعيت اجتماعي و سابقه آشنايي قبلي از عوامل تعيينكننده در كاربرد فارسي باشند.
نگارنده به مشاهدهي عيني كاربرد دو زبان در برقراري ارتباط با يك مغازهدار و راننده تاكسي در حوزهي كوچه و بازار در شهر آمل پرداخته است. از ميان 60 موقعيت ارتباطي به ثبت رسيده در مغازههاي شهر آمل، در 21 موقعيت ارتباطي، زبان فارسي و بقيه موارد، مازندراني كاربرد داشته است. مشاهدات نشان ميدهند كه كاربرد فارسي در اين موقعيت برابر 35 درصد است. بررسي پرسشنامهاي نيز نشان دهندهي 5/32 درصد كاربرد فارسي در اين موقعيت بوده است. از ميان مشاهدات به ثبت رسيده در مورد زبان ارتباطي ميان مسافر و راننده تاكسي يا اتوبوس (كه همگي مرد بودهاند) نيز غلبه با مازندراني بوده است. از ميان 60 موقعيت به ثبت رسيده در موقعيت ارتباطي راننده - مسافر، در 17 موقعيت فارسي زبان ارتباطي غالب را تشكيل ميداد كه 33/28 درصد از موقعيتها را شامل ميشود. لازم به ذكر است كه نتايج دادههاي پرسشنامه نشان ميدهد كه 16/29 درصد از آزمودنيها در اين موقعيت از زبان فارسي استفاده ميكنند.
4-5: حوزه هنر و سرگرمي
حوزههايي كه تا كنون بررسي شدهاند غالبا" توسط مكان، موقعيت يا مخاطبان آنها قابل تعريف هستند اما، حوزههايي مانند حوزه مذهب و حوزه هنر و سرگرمي بر اساس موضوع تعريف ميشوند. امور مذهبي، هنري و سرگرمي، اموري هستند كه با علايق و خواستههاي دروني افراد مرتبطاند. در ساير حوزهها ممكن است موقعيت يا برخي ملاحظات اجتماعي، اقتصادي، و فرهنگي افراد را مجبور سازد كه برخلاف ميل باطنيشان به استفاده از زبان رسمي روي آورند، در حاليكه در اين حوزهها افراد براي انتخاب زبان از آزادي نسبي بيشتری برخوردارند. حوزه هنر و سرگرمي يك حوزه خصوصي است و كنكاش در اين حوزه ميتواند ما را به بينش واقعگرايانه تر در مورد احساسات افراد نسبت به زبان بوميشان برساند. از اين رو در اين پژوهش ميزان علاقهمندي افراد به كاربرد زبان فارسي و مازندراني در امور هنري و سرگرميها نيز مورد بررسي قرار گرفت. ابتدا علايق افراد در زمينههاي هنري مانند شعر، داستان، تئاتر، فيلم سينمايي، و موسيقي بررسي شد. نتيجه بررسي نشان ميدهد كه در برخی زمينههای هنری مانند داستان, تئاتر و فيلم سينمايی غلبه با فارسی و در زمينه شعر و موسيقی غلبه با مازندرانی است. ميزان کاربرد دو زبان در زمينههای گوناگون هنری در جدول زير به نمايش درآمده است:
جدول 8: ميزان علاقهمندي آزمودنيها به کاربرد فارسي و مازندراني در زمينههاي هنري در كل جمعيت نمونه
زبان زمينه هنري |
فارسي |
مازندراني |
مجموع | |||
فراواني |
درصد |
فراواني |
درصد |
فراواني |
درصد | |
شعر |
563 |
91/46 |
637 |
09/53 |
1200 |
100 |
داستان |
633 |
75/52 |
567 |
25/47 |
1200 |
100 |
تئاتر |
609 |
75/50 |
591 |
25/49 |
1200 |
100 |
فيلم سينمايي |
675 |
25/56 |
525 |
75/43 |
1200 |
100 |
موسيقي |
395 |
91/32 |
805 |
09/67 |
1200 |
100 |
چنانكه ملاحظه ميشود، در زمينههايي مانند شعر و موسيقی کاربرد مازندرانی بيش از ساير زمينههاست و بايد ديد که چه ويژگیهايی اين دو را از ساير زمينهها متمايز میسازد. شعر و موسيقی در زمره هنرهای موزون هستند که به نوعی با وزن, ريتم و آهنگ در ارتباطند. علاوه بر آن، به نظر میرسد که اين دو، بيش از ساير زمينهها با عواطف و احساسات درونی افراد در ارتباط باشند. ظاهرا" هرچه ظهور اين ويژگیها بيشتر باشد, به همان نسبت گرايش به مازندرانی بيشتر است. به همين دليل ميزان کاربرد مازندرانی در زمينه موسيقی بيش از ساير زمينههاست (09/67 درصد).
از طرف ديگر, غالب علاقهمندان مازندرانی در زمينههای هنری را گروههای سنی بالا تشکيل میدهند, زيرا بررسی درصد علاقهمندان به دو زبان در سه گروه سنی نشان میدهد که درجوانترين گروه مورد بررسی علاقهمندی به فارسی در همه زمينههای هنری بيش از مازندرانی است. نمودار زير درصد و فراوانی علاقهمندان به فارسی را در سه گروه سنی نشان میدهد.
نگرش آزمودنيها در زمينه سرگرميها نيز مورد بررسي قرار گرفت. يكي از سرگرميهاي روزمره افراد در جامعه امروزي تماشاي تلويزيون و گوش دادن به برنامههاي راديوست. از اين رو از افراد سؤال شد كه ترجيح ميدهند برنامههاي صدا و سيما را به كدام زبان بشنوند. ميزان علاقهمندي به دو زبان براي تماشا يا گوش دادن به برنامههاي راديو و تلويزيون بر حسب منطقه سكونت و گروه سني آزمودنيها متفاوت بود. در مجموع 41/52 درصد از آزمودنيها در اين زمينه فارسي را به مازندراني ترجيح ميدهند. درصد و فراواني افراد علاقهمند به فارسي و مازندراني براي ديدن يا شنيدن برنامههاي صدا و سيما در 5 شهر مورد بررسي در جدول 9 نشان داده شده است:
جدول 9: ميزان علاقهمندي به دو زبان در زمينه برنامههاي صدا و سيما در كل جمعيت نمونه به تفكيك شهر
زبان مورد علاقه شهر |
فارسي |
مازندراني |
مجموع | |||
فراواني |
درصد |
فراواني |
درصد |
فراواني |
درصد | |
بهشهر |
102 |
5/42 |
138 |
5/57 |
240 |
100 |
ساري |
112 |
66/46 |
128 |
34/53 |
240 |
100 |
آمل |
110 |
83/45 |
130 |
17/54 |
240 |
100 |
نور |
135 |
25/56 |
105 |
75/43 |
240 |
100 |
رامسر |
170 |
83/70 |
70 |
17/29 |
240 |
100 |
كل استان |
629 |
41/52 |
571 |
59/47 |
1200 |
100 |
كمترين علاقهمندي به مازندراني براي شنيدن يا ديدن برنامههاي صدا و سيما در شهرهاي غربي مازندران و به ويژه شهر رامسر( 17/29 درصد) وجود دارد. علت اين امر ميتواند تفاوت لهجه مازندراني مورد استفاده در صدا و سيماي مازندران- ساروي- با لهجه شهرهاي غربي مازندران باشد. ما همواره شاهد نارضايتي ساكنان غربي مازندران نسبت به اين موضوع بوده و هستيم و اين نارضايتي بارها از زبان آنها و از طريق خود صدا و سيما به گوش همگان رسيده است. هرچند كه در سالهاي اخير، راديو و تلويزيون استان تلاش نمودند تا به نوعي رضايت شهروندان غرب استان را نيز جلب كنند اما همچنان سهم لهجههاي مركزي و شرق استان در برنامههاي صدا و سيماي مازندران بيش از لهجههاي غربي است.
4-6: حوزه مذهب
مذهب يكي ديگر از حوزههاي خصوصي است كه براساس موضوع تعريف ميشود. يكي از موارد كاربرد زبان در اين حوزه اجراي مراسم مذهبي مانند مراسم سوگواري و عزاداري است. در اين زمينه نيز غلبه با زبان فارسي است و 5/82 درصد از كل پرسش شوندگان نيز چنين گفتهاند. در اين نوع مراسم معمولا" نوع زبان تحت شرايط و موقعيت رسمي تعيين ميگردد و نميتوان دقيقا" به علايق و خواستههاي قلبي افراد دست يافت. براي اين منظور به بررسي زبان مذهب در حوزهاي خصوصيتر ميپردازيم و در واقع وارد خلوت افراد ميشويم. به عبارت ديگر، ميخواهيم ببينيم افراد با چه زباني با خداي خود راز و نياز ميكنند. ارقام به دست آمده به تفكيك شهرهاي مورد بررسي در جدول 10 آمده است:
جدول 10: درصد و فراواني كاربران فارسي و مازندراني در هنگام نيايش در كل جمعيت نمونه به تفكيك شهر
زبان شهر |
فارسي |
مازندراني |
مجموع | |||
فراواني |
درصد |
فراواني |
درصد |
فراواني |
درصد | |
بهشهر |
115 |
92/47 |
125 |
08/52 |
240 |
100 |
ساري |
129 |
75/53 |
111 |
25/46 |
240 |
100 |
آمل |
92 |
33/38 |
148 |
67/61 |
240 |
100 |
نور |
128 |
33/53 |
112 |
67/46 |
240 |
100 |
رامسر |
129 |
75/53 |
111 |
25/46 |
240 |
100 |
كل جمعيت نمونه |
593 |
42/49 |
607 |
58/50 |
1200 |
100 |
تقريبا" نيمي از آزمودنيها براي نيايش از زبان فارسي و حدود نيمي ديگر از زبان مازندراني براي اين منظور استفاده ميكنند. آمليها بيشتر از همه و سارويها و رامسريها كمتر از همه براي نيايش از مازندراني استفاده ميكنند.
پژوهشهاي زبانشناسان و مردم شناسان ، از جمله گل(1979) نشان دادهاند كه مذهب آخرين پايگاه يك زبان رو به زوال است و از اين رو تصور ميرود كه كاربرد مازندراني در اين حوزه بيش از ساير حوزهها بوده و همچنان تداوم داشته باشد. بررسي كاربرد زبان توسط گروه سني 14-18 ساله براي راز و نياز و نيايش نشان ميدهد كه كاربرد زبان در اين حوزه تا حدودي همراستا با كاربرد زبان در ساير حوزههاست. به ارقام جدول 11 توجه فرماييد:
جدول 11: درصد و فراواني كاربران فارسي و مازندراني براي نيايش در كل جمعيت نمونه بر حسب سن
زبان مورد علاقه گروه سني |
فارسي |
مازندراني |
مجموع | |||
فراواني |
درصد |
فراواني |
درصد |
فراواني |
درصد | |
14-18 ساله |
331 |
75/82 |
69 |
25/17 |
400 |
100 |
30-40 ساله |
160 |
40 |
240 |
60 |
400 |
100 |
بالاي 50 ساله |
102 |
5/25 |
298 |
5/74 |
400 |
100 |
كل جمعيت نمونه |
593 |
42/49 |
607 |
58/50 |
1200 |
100 |
بر اساس دادههاي جدول فوق، كاربرد زبان فارسي توسط افراد 14-18 ساله بيش از 3 برابر كاربرد آن در گروه بالاي 50 ساله و بيش از دو برابر كاربرد آن در افراد 30-40 ساله است.
7: نتيجهگيري
در مجموع يافتههاي اين پژوهش از فرسايش تدريجي زبان مازندراني در منطقه حكايت دارند. در اينجا، به اختصار به برخي از مهمترين دلايل و شواهد موجود در اين زمينه ميپردازيم:
1- گرايش جوانان به زبان فارسي به معني كاسته شدن از تعداد گويشوران مازندراني در آينده است.
2- گرايش دختران جوان به زبان فارسي ميتواند به منزله افزايش فراگيري فارسي از سوي فرزندان در خانواده باشد زيرا دختران به عنوان مادران آينده در زبانآموزي فرزندان نقش حياتي بر عهده دارند.
3- گرايش افراد تحصيلكرده و شهرنشين به زبان فارسي ، با توجه به گسترش روزافزون باسوادي و شهرنشيني، به منزله كاهش جمعيت گويشوران مازندراني در آينده است.
4- كاربرد فارسي در محيط مدرسه به عنوان زبان آموزشي و تنها زبان ارتباطي ميان معلم و دانشآموز ميتواند زبان مازندراني را در نظر دانشآموزان بياهميت جلوه داده و ايجاد نگرش منفي نسبت به اين زبان نمايد.
5- در حوزه مذهب ، مازندراني كاربرد چنداني ندارد و اين در حالي است كه مذهب معمولاً از آخرين پايگاههاي زبان در حال تغيير در نظر گرفته ميشود.
6- نبود نگرشهاي جندان مثبت ، علاقه و دلبستگي عميق نسبت به مازندراني، بيانگر آن است كه يك عزم گروهي براي حفظ اين زبان وجود ندارد.
1- منابع فارسي
- ابراهيمي، لطفالله. 1383. «تاثير زبان غالب بر پديده رمزگرداني در دوزبانههاي كردي / فارسي» . پاياننامه كارشناسي ارشد، دانشكده ادبيات فارسي و زبانهاي خارجي، دانشگاه علامه طباطبائي.
- ايماني، محمود. 1383. «بررسي جايگاه و كاربرد زبانهاي تركي و فارسي در ميان گويشوران شهر قم». پاياننامه كارشناسي ارشد، دانشكده ادبيات فارسي و زبانهاي خارجي، دانشگاه علامه طباطبائي.
- بشيرنژاد، حسن. 1379. «بررسي جايگاه و كاربرد فارسي و مازندراني... در شهرستان آمل». پاياننامه كارشناسي ارشد، دانشكده ادبيات فارسي و زبانهاي خارجي، دانشگاه علامه طباطبائي.
- جواندل صومعهسرايي، نرجس. 1373. چكيدههاي پاياننامههاي زبانشناسي. تهران: كتابخانه ملي جمهوري اسلامي ايران.
- ذوالفقاري، سيما.1376. «گويش بختياري، بقا يا زوال؟». پاياننامه كارشناسي ارشد، دانشكده ادبيات فارسي و زبانهاي خارجي دانشگاه علامه طباطبايي.
- رضاپور، ابراهيم. 1379. «رمزگرداني از منظر كلامي و جنبههاي كاربردشناختي». پاياننامه كارشناسي ارشد، دانشكده ادبيات فارسي و زبانهاي خارجي دانشگاه علامه طباطبائي.
- رنجبر، كتايون. 1384. «بررسي وضعيت دوزبانگي در ميان دانشآموزان دبيرستاني ساكن استان كرمانشاه». پاياننامه كارشناسي ارشد، دانشكده ادبيات فارسي و زبانهاي خارجي، دانشگاه علامه طباطبائي.
- شيخي ، تهمينه. 1385. «بررسي پديده رمزگرداني در ميان دوزبانههاي تركمني- فارسي». پاياننامه كارشناسي ارشد، دانشكده ادبيات و زبانهاي خارجي دانشگاه علامه طباطبائي.
- صفايي، اسماعيل. 1383. «بررسي نگرش دانشآموزان دوزبانه شهر مرند». پاياننامه كارشناسي ارشد، دانشكده ادبيات فارسي و زبانهاي خارجي دانشگاه علامه طباطبائي.
- علايي، بهلول. 1383. «مباني اجتماعي-فرهنگي كاربرد زبان فارسي به عنوان زبان آموزش در مناطق ترك زبان».پاياننامه كارشناسي ارشد، دانشكده ادبيات فارسي و زبانهاي خارجي دانشگاه علامه طباطبايي.
- مدرسي، يحيي. 1368. درآمدي بر جامعهشناسي زبان. تهران: مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي.
- مشايخ، طاهره.1381.«بررسي كاربرد فارسي و گيلكي... در شهر رشت». پاياننامه كارشناسي ارشد، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي.
- واسو جويباري، خديجه. 1385. «بررسي تفاوت بين نسلي در كاربرد واژههاي مازندراني جويباري». پاياننامه كارشناسي ارشد، دانشكده ادبيات ، زبانها وتاريخ دانشگاه الزهرا.
- يارمحمدي، لطفالله.1374.«زوال زبانها و لهجهها». نامه فرهنگستان علوم. سال دوم، شماره دوم.
2- منابع انگليسي
- Aitchson, Jean .1995. Language Change: Progress or Decay? Cambridge: Cambridge University Press.
-Bani-Shoraka, Helena .2005. Language Choice and Code-Switching in the Azerbaijani Community in Tehran. Uppsala: Uppsala University.
- Chambers, J.K & Peter Trudgill. 1994. Dialectology. Cambridge:
Cambridge University Press.
- Cook, Vivian.2005. VC’s Test of Monolingualism Mark III.
http://homepage.ntlworld.com/vivian.c/SLA/Attitudes.htm.
- Crawford, James. 1998. Endangered Native American Languages: What Is
To Be Done, and Why? http://ourworld.compuserve.com/homepages/
JWCRAWFORD/brj.htm.
- Crystal, David.2000.Language Death. Cambridge: Cambridge University
Press.
- Dorian, Nancy C. 1999. “Western Language Ideologies and Small-
Language Prospects”. Endangered Languages. Grenoble, A. Lenore,
Lindsay J. Whaley eds. 3-21. Cambridge: Cambridge University Press.
- Fasold, Ralph. 1984. The Sociolinguistics of Society. Oxford: Blackwell.
- Gal, Susan. 1979. Language Shift: Social Determinants of Linguistic
Change in Bilingual Austria. New York: Academic Press.
- Hassanpour, Amir. 2000. The Politics of A-political Linguistics: Linguists
and Linguicide. http--www_cogsci_ed_ac_uk-~siamakr-Fig-Science-
greenpen _jpg_files\Hassanpour.htm.
- Shahbakhsh, Azim.2000.A Case Study of Baloch Language; An L1
Changing to an L2? http://www.baloch2000.com/culture/language/-3K.
- Wadhaugh, Ronald. 1993. An introduction to sociolinguistics. Oxford:
H. Bashirnezhad
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
University of Mazandaran
Department of Anthropology
____________________
______________________
________________
__________
____
_
Anthropology and Cultures of Continents
(Asia, Africa, Europe…)
H. Bashirnezhad
Table of Contents
Preface …………………………………………………………………. 3
Chapter One: Asia……………………………………………………. 5
Unit 1: Introduction ……………………………………………………. 6
Unit 2: The People of Asia ………………………………………….... 8
Unit 3: The Religions of Asia ……………………………………….…10
Unit 4: The History of Asia ………………………………………….…12
Unit 5: The Civilization of Asia ………………………………………..13
Unit 6: Major Ancient States of Asia ………………………………....16
Cultures and Customs of Some Asian Countries ……………… 19
Unit 7: Customs of Afghanistan ……………………………………… 20
Unit 8: Customs of India ……………………………………………… 24
Unit 9: Customs of Japan …………………………………………….. 28
Unit 10: Customs of Turkey ………………………………………….. 33
Unit 11: Customs of Iran ……………………………………………… 37
Unit 12: Customs of Cambodia …………………………………….... 41
Chapter Two: Africa………………………………………………….. 44
Unit 13: Introduction …………………………………………………... 45
Cultures and Customs of Some African Countries ……………. 48
Unit 14: Customs of Ghana ………………………………………….. 49
Unit 15: Customs of Ethiopia ………………………………………… 52
Unit 16: Customs of Cameroon ……………………………………… 54
Chapter Three: Europe………………………………………………. 58
Unit 17: Introduction …………………………………………………... 59
Cultures and Customs of Some European Countries ………… 61
Unit 18: Customs of England ………………………………………… 62
Unit 19: Customs of Bulgaria ………………………………………… 66
Unit 20: Customs of Norway …………………………………………. 69
Unit 21: Customs of Austria ………………………………………….. 71
Chapter Four: North America………………………………………. 74
Unit 22: Introduction …………………………………………………... 75
Cultures and Customs of Some North American Countries … 77
Unit 23: Customs of Cuba ……………………………………………. 78
Unit 24: Customs of Mexico ………………………………………….. 82
Chapter Five: South America………………………………………. 86
Unit 25: Introduction …………………………………………………... 87
Cultures and Customs of Some South American Countries … 89
Unit 26: Customs of Argentina ………………………………………. 90
Unit 27: Customs of Brazil ……………………………………………. 93
Chapter Six: Australia…………………………………..…………… 96
Unit 28: Introduction …………………………………………………... 97
Unit 29: Customs of Australia ………………………………………... 98
Preface
Scientists believe that the continents formed from lava flowing to the earth’s surface from the planet’s core. Once at the surface, the lava solidified into a crust, which broke into sediments under the stress of weathering. These sediments formed, broke down, and reformed numerous times, affected by hot gases rising from the earth’s interior. Once hardened, the remaining sedimentary plateaus became the continents, which now cover about 30 percent of the earth’s surface.
A continent is distinguished from an island or a peninsula not merely by greater size but also by geological structure and development. The continents, in order of size, are Eurasia (conventionally regarded as the two continents of Europe, individually the second smallest, and Asia), Africa, North America, South America, Antarctica, and Australia.
The continental area - all land rising above sea level - amounts to about 29% of the earth's total area. More than two-thirds of the continental land area lies north of the equator. In addition, the continental masses include the submerged continental shelves, which slope gently from the ocean shores of the continents to depths of about 183 m (600 ft); at approximately this point begins the more abrupt plunge to the oceanic depression known as the continental slope. If the continental shelves are taken into account, the total continental area increases to 35% of the earth's surface. Islands standing on the continental shelf of a given continent are considered part of that continent. Prominent examples are Great Britain and Ireland in Europe; the Malay Archipelago and Japan in Asia; New Guinea, Tasmania, and New Zealand in Australasia; and Greenland in North America.
In geology, continents are defined in terms of the earth's crustal structure and constituency, rather than land-surface areas. Geophysicists have studied these features by using seismography records of shock waves produced by earthquakes. Their data suggest that the center of the earth is a hot, dense, partly molten nickel-iron core more than 6000 km (more than 4000 mi) in diameter. Surrounding this core is a mantle of hot, solid rock, 3000 km (1800 mi) thick, a portion of which is semi plastic. This is enclosed, in turn, by the earth's outermost shell, the crust, a layer of relatively cool rock ranging in thickness from an average of 5-10 km (3-6 mi) beneath the oceans to 40 km (25 mi), on the average, beneath the continents.
Chapter One: Asia
Unit 1: Introduction
Asia, largest of the Earth’s seven continents, lies almost entirely in the Northern Hemisphere. With outlying islands, it covers an estimated 44,391,000 sq km (17,139,000 sq mi), or about 30 percent of the world’s total land area. Its peoples account for three-fifths of the world’s population; in 2000 Asia had an estimated 3.73 billion inhabitants.
Asia constitutes one-third of Earth’s total land area, making it the largest of the seven continents. With about 3.7 billion inhabitants, the continent contains about three-fifths of the world’s population.
Most geographers regard Asia as bounded on the north by the Arctic Ocean, on the east by the Bering Strait and the Pacific Ocean, on the south by the Indian Ocean, and on the southwest by the Red Sea and Mediterranean Sea. On the west, the conventional boundary between Europe and Asia is drawn at the Ural Mountains, continuing south along the Ural River to the Caspian Sea, then west along the Caucasus Mountains to the Black Sea. Some geographers include Europe and Asia together in a larger Eurasian region, noting that western Asian countries, such as Turkey, merge almost imperceptibly into Europe.
Because of its vast size and diverse character, Asia is divided into five major realms: East Asia, including China, Mongolia, North Korea, South Korea, and Japan; Southeast Asia, including Myanmar (formerly known as Burma), Thailand, Cambodia, Laos, Vietnam, Malaysia, Singapore, Indonesia, Brunei, and the Philippines; South Asia, including India, Bangladesh, Pakistan, Sri Lanka, Maldives, Nepal, and Bhutan; and Southwest Asia, including Afghanistan, Iran, Iraq, Turkey, Cyprus, Armenia, Azerbaijan, Georgia, Syria, Lebanon, Israel, Jordan, Saudi Arabia, Yemen, Oman, United Arab Emirates, Qatar, Bahrain, and Kuwait. Most of the countries of Southwest Asia are also considered part of the Middle East, a loosely defined region that includes Egypt. Afghanistan and Myanmar are sometimes considered part of South Asia, but most geographers place Afghanistan in Southwest Asia and Myanmar in Southeast Asia. The fifth realm consists of the area of Russia that lies east of the Ural Mountains (Russian Asia) and the states of Central Asia that were formerly part of the Union of Soviet Socialist Republics (USSR). These states are Kazakhstan, Kyrgyzstan, Tajikistan, Turkmenistan, and Uzbekistan.
The continent may also be divided into two broad cultural realms: that which is predominantly Asian in culture (East Asia, Southeast Asia, and South Asia) and that which is not (Southwest Asia, Central Asia, and Russian Asia). However, there is enormous cultural diversity within both regions.
Unit 2: The People of Asia
The people of Asia are more diverse than those of any other continent. They are highly concentrated in a small proportion of the total area, chiefly in the southeast quarter of Asia. In the northern and interior areas, and in most parts of Southwest Asia, the average population densities are low. However, people in these regions live in concentrated areas on river oases, such as the Toshkent oasis, where the actual densities are very high. In Siberia, settlements are located primarily along the Trans-Siberian Railroad and its branches. In East Asia, Southeast Asia, and most of South Asia, people are crowded onto relatively small lowland areas near rivers, where population densities often exceed 580 persons per sq km (1,500 per sq mi). In China, for example, 90 percent of the population is concentrated in the eastern third of the country. Even in highly industrialized Japan, most of the populace is concentrated in small lowlands where the largest cities are located.
Chinese, a member of the Sino-Tibetan languages family, is the most commonly spoken language in Asia. More than 1 billion residents of China, plus many of the ethnic Chinese who live throughout Asia, speak Mandarin Chinese or one of the Chinese variants.
Linguists consider Japanese, spoken by 125 million people, and Korean, which has 69 million speakers, to be isolated languages. Some linguists, however, believe they may be related to each other or to languages in the Altaic languages family.
Southeast Asia contains no dominant language. Mainlanders speak Thai, Malay, Khmer, Burmese, Lao, and Vietnamese. In the remoter highlands live tribes who speak other languages. The Hmong (Meo) of the highland regions in northern Laos are an example. Most residents of Malaysia and Indonesia speak a form of Malay, known as Bahasa Malaysia in Malaysia and Bahasa Indonesia in Indonesia. The majority of Indonesians also speak a local language. Residents of Java, for example, speak Sundanese in the western part of the island and Javanese in the center and east. With total speakers numbering more than 22 million, Malay belongs to the Austronesian languages family.
In South Asia, millions of people in Pakistan, Jammu and Kashmīr, and northern India speak Urdu or Hindi, which are Indo-Aryan languages and part of the Indo-Iranian languages family. In southern India and in northern Sri Lanka, people speak Dravidian languages such as Tamil and Telugu.
In Southwest Asia, languages of the Afro-Asiatic languages family predominate. People throughout this large region speak Arabic, although in Israel, Hebrew is more widely spoken. Most Iranians speak Persian, an Indo-European language.
Speakers of Turkic languages, a division of the Altaic languages family, are numerous in Central Asia and in western China. Russian, a Slavic language, is the principal language of Siberia and many parts of Russian Asia.
European languages made some inroads from the 16th to the early 20th century when colonial powers controlled parts of Asia. At the present time, however, it is mainly people educated in colonial schools prior to independence who speak Dutch in Indonesia or French in Vietnam, Laos, and Cambodia. English is the exception; increasing numbers of people in Asia speak it. English is an official government language in India, as well as the official language of groups such as the Association of Southeast Asian Nations (ASEAN), which unites seven main Southeast Asian countries.
Unit 3: The Religions of Asia
Islam is the dominant religion in most countries of Southwest Asia and in Bangladesh, Pakistan, Malaysia, and Indonesia. Large minorities of Muslims are also found elsewhere in Asia. Non-Muslims in Southwest Asia include Jews in Israel and Christians in Lebanon.
Hinduism is the chief religion of India and on the island of Java in Indonesia. Buddhism, which originated in northeastern India, has only a few adherents there but is now one of the principal religions of Sri Lanka, Myanmar, Thailand, Cambodia, South Korea, Vietnam, and Japan.
Buddhism was also strong in North Korea before 1948 and in Mongolia before 1929 when their Communist governments began partially suppressing religion. Although in 1992 Mongolia shifted to a democratic government that allows greater religious freedom, most Mongolians are now either nonreligious or atheists. Confucianism, which is more a social and moral code than a religion, developed in China but has been largely suppressed by the Communist government. Since the beginning of economic reforms in the 1980s, China has had increased contact with outsiders and religious and Confucian practices have also increased. Buddhist practices continued in Vietnam despite government efforts to suppress them during the 1970s and 1980s; most restrictions have since been lifted.
Japan has a native religion called Shinto. Shinto, which has been mixed with many practices of Buddhism, centers on the worship of ancestors and natural spirits. The religion formerly accepted the divinity of the Japanese emperor, but this aspect of Shinto was abandoned after the Japanese defeat in World War II (1939-1945).
Christianity, as represented by the Russian Orthodox Church, was the principal religion of Russia prior to the 1922 founding of the Union of Soviet Socialist Republics (USSR), which dissolved in 1991. For most of its existence, the USSR’s Communist government discouraged religious practices. In 1990, however, the government lifted restrictions on religious worship and the Russian Orthodox Church reemerged as the major Christian denomination.
Roman Catholic missionaries carried Christianity to the Philippines. Roman Catholic and Protestant missionaries also converted many people in Korea, Japan, India, and among the hill peoples of Myanmar.
Many groups living in remote areas of the Asian continent, such as the Karen and Shan in Myanmar, practice religions unique to their cultures. These religions can be complex, often involving practices of animism, the belief that every object has a spirit.
Religious conflicts simmer throughout Asia and add to regional insecurity. In the Middle East, peace agreements in the 1990s helped lessen the dispute between Israeli Jews and Palestinian Arabs over the Gaza Strip and the West Bank. In the mid-1990s Afghanistan was enmeshed in a civil war between fundamentalist Muslims backed by Pakistan, Uzbekistan, and Arab states, and more moderate Muslims supported by Iran, Russia, India, and Tajikistan. India and Pakistan wrestle over the territory of Jammu and Kashmīr, commonly known as Kashmīr. India claims Kashmīr on historical grounds, whereas Pakistan believes Kashmīr’s Muslim population should be in an Islamic state. In Southeast Asia, the Muslim Moro people of Mindanao Island in the Philippines have long fought with the government, arguing for greater autonomy and closer links with fellow Muslims of Malaysia’s Sabah state. Although the largest rebel group and the government negotiated a peace agreement that created a Muslim autonomous region in 1996, other rebels have continued fighting. Even with the largest Muslim population in the world, Indonesia finds the strongly Islamic residents of Aceh at the northern end of Sumatra a source of political tensions.
Unit 4: The History of Asia
While Africa is thought to be the birthplace of the human species, Asia is considered the cradle of civilization. There never has been a single Asian civilization, however, because the continent’s vast size caused several different civilizations to arise, each independent of the others. This article examines the interactions and successions of these civilizations. Additional information on the countries or regions mentioned is in the history sections of articles on the individual Asian countries.
Fossil remains show that ancestors of Homo sapiens, or modern humans, lived in Asia thousands of years ago. The fossils of Peking Man were found near Beijing, China, and Java Man was discovered at Sangiaran, Indonesia, on Java Island. These fossils, estimated to be about 500,000 years old, are of Homo erectus, an ancestor of Homo sapiens. Other fossil evidence from China points to Homo erectus arriving in Asia about 1 million years ago.
Homo erectus likely disappeared from Java about 150,000 years ago, and Homo sapiens did not resettle the island until the last ice age about 10,000 years ago, when the polar ice caps receded to their present extent. The record of human habitation in China is considerably longer. There, fossils of Homo sapiens thought to be 150,000 to 200,000 years old have been found. By 20,000 years ago, modern humans probably lived throughout China.
Unit 5: The Civilizations of Asia
The earliest known civilizations arose in the great river valleys of southwest Asia, northwest India, and northern China. Despite differences, these cultures had some similar characteristics. All were agricultural societies that depended on advanced social and political structures to maintain irrigation and flood control systems. Raids by nomadic herders forced farmers to live in walled cities for defense and to entrust their protection to aristocratic leaders. The invention of the plow about 3000 B.C increased farm productivity and reduced the need for farm labor, freeing workers to become artisans. An increased agricultural yield and the work of the artisans provided trade goods that could be exchanged with people from other cultures.
Mesopotamia, an ancient region located between the Tigris and Euphrates rivers in what is now Iraq and eastern Syria, is often called the cradle of civilization. By 3000 B.C the ancient country of Sumer was the center of a sophisticated culture. The Sumerians irrigated their fields from precisely measured canals, used bronze and polished stone tools, made textiles and wheel-turned pottery, built temples and palaces, and traveled in wheeled carts and sailing ships. Their accurate calendars predicted seasons and their writing, known as cuneiform, was an international script. They worshiped a sun god and they lived by written laws. The Akkadian dynasty gained control of the entire country in the 24th century B.C, and the land became known as Sumer and Akkad. Although the region fell to northern invaders about 2200 B.C, Mesopotamia remained the center of western Asian civilization until the 6th century B.C.
Most important of the later countries was Babylonia, which was ruled as Chaldea from the 7th to the 6th century bc. Nebuchadnezzer II, the Chaldean dynasty’s most powerful ruler, conquered Jerusalem and deported the Jews in 586 B.C, beginning an important period in Jewish history known as the Babylonian Captivity. From the 9th to the 7th century B.C, Babylonia’s northern neighbor, Assyria, amassed significant territory under the rule of Ashirnasirpur II and his successors. Assyria’s attempt to conquer Babylonia in the 7th century B.C failed, and the region was absorbed into Babylonia. During the 6th century B.C the entire region fell to Iranian invaders, becoming part of Persia.
By 2300 B.C an advanced civilization located in the Indus Valley of northwest India and southern Pakistan traded its cotton and textiles with Mesopotamia. As in Mesopotamia, irrigation produced crop surpluses and required an advanced social and political system. The two major cities, Mohenjo-Daro and Harappā, had straight streets lined with large, two-story homes equipped with plumbing. The Indus peoples used wheeled carts, designed creative jewelry and toys, and had written languages.
From 1500 to 1200 B.C waves of people from Central Asia, transported on horse-drawn chariots, swept into the Indus Valley. They destroyed the cities they encountered, settling finally in the Ganges Valley of northeast India. They spoke a language of the Old Indo-Aryan family (see Sanskrit Language). The oldest preserved forms of their language, Hindi religious texts called Vedas, are in Vedic Sanskrit, spoken from about 1500 to 200 B.C. From 900 to 500 B.C the invaders established city-states under absolute monarchs and depended on irrigated farming, including rice culture that was possibly imported from Southeast Asia. Their Hindu religion created an elaborate caste system that stratified society.
A river basin also nurtured early Chinese civilization. From 3000 to 1600 bc, the plain of the Huang He (Yellow River) sustained large farming communities whose people raised silkworms and spun silk thread and cloth. They traded these products across the camel trails of Central Asia. Although an advanced society developed, the Chinese did not keep written records until the Shang dynasty of the 16th century B.C. The Shang ruled over a number of local kings who controlled walled city-states that cooperated to repulse raiding northern nomads. The nomads then dislodged other tribes, setting off a chain of migrations, including that of the Aryans into India between 1500 and 1200 B.C.
The Zhou dynasty, which displaced the Shang in the 11th century B.C, continued the feudal tradition. Political, economic, and social life in China advanced during the Eastern Zhou period (770-256 B.C). Chinese territory more than doubled to include parts of present-day northeast China as well as the Yangtze River Basin, which had the highest population concentration in the world at the time. The Zhou used iron weapons, expanded irrigation, and built roads and canals to improve communication and commerce. People who trained for civil service, called Mandarins, began assuming positions once held by hereditary officials. This was also the classical age of Chinese philosophy, with Confucianism, Daoism (Taoism), and Legalism all emerging during the Zhou dynasty.
Unit 6: Major Ancient States of Asia
The early civilizations grew and interacted in the 11 centuries from 500 B.C to 600 A.D. Eager to expand their territories, rulers such as Alexander the Great facilitated cultural exchange. Aggressive Manchurian nomads caused other tribes to flee, bringing masses of people into contact with civilized states. By ad 500 the major world religions and philosophies, with the exception of Islam, had spread far from their places of origin.
In the 6th century B.C Cyrus the Great unified people of Iranian descent and created the kingdom of Persia, eventually conquering and ruling territory from the Mediterranean Sea to the Indus River. The third Persian king, Darius I, centralized the empire’s government and supported Zoroastrianism, a religion whose belief of good and evil and of heaven and hell may have influenced other religions such as Judaism, Christianity, and Islam.
The early civilizations grew and interacted in the 11 centuries from 500 B.C to ad 600. Eager to expand their territories, rulers such as Alexander the Great facilitated cultural exchange. Aggressive Manchurian nomads caused other tribes to flee, bringing masses of people into contact with civilized states. By ad 500 the major world religions and philosophies, with the exception of Islam, had spread far from their places of origin.
In the 6th century B.C Cyrus the Great unified people of Iranian descent and created the kingdom of Persia, eventually conquering and ruling territory from the Mediterranean Sea to the Indus River. The third Persian king, Darius I, centralized the empire’s government and supported Zoroastrianism, a religion whose belief of good and evil and of heaven and hell may have influenced other religions such as Judaism, Christianity, and Islam.
North India was also conquered by Persians, invaded by Alexander the Great, and ruled by Greek kings and Central Asian invaders. As a result, Indian culture both influenced and was influenced by the foreign cultures of its rulers. Both Hinduism and Buddhism may have influenced Greek philosophers, and in northwest India a Greco-Buddhist style of sculpture was popular in the 2nd century ad. Central Asian Kushans conquered north India in the 1st century ad, adopted Indian culture, and converted to Buddhism, encouraging its growth in the Central Asian city-states and in China.
From 206 B.C to ad 200 ambitious emperors of the Chinese Han dynasty gained control of a region stretching from the Pacific Ocean to the Tarim Basin. They built northern military outposts along the Great Wall and the edges of the desert to protect the long trade caravans against raiding nomadic tribesmen. Persian, Arab, and Indian traders visited the Han capital, and the Eastern (Later) Han may have had direct contact with Rome.
In 105 B.C the Han colonized parts of northern Korea. Chinese culture filtered into the indigenous Korean kingdoms of Koguryŏ, Silla, Paekche, and Kaya. To the south, the Chinese imposed their culture on Vietnam, which they directly ruled for about 1,000 years.
Chinese culture during the Han dynasty reached new heights in pottery, sculpture, painting, music, and literature, especially after the invention of papermaking. Chinese engineers built roads and canals comparable to those of the Romans. A prosperous, urbanized society tried to live by Confucian moral ideals.
As the Han dynasty declined, frontier tribesmen became bolder in their attacks. In the early centuries AD, waves of Turkic, Mongol, and Hunnish invaders ignited tribal movements that spread through Central Asia, into Europe, and eventually to Rome. Many Chinese fled south, where a Chinese state formed in the Yangtze River valley. Chinese civilization advanced despite these setbacks, with Buddhism and native Daoism emerging as the dominant religions.
Chinese influences remained strong from the 4th to 7th century during Korea’s period of the Three Kingdoms. The Koreans became Buddhists. They used Chinese characters for writing and they eventually copied the Chinese Confucian system of government.
Chinese culture spread from Korea to the island kingdom of Japan, ruled by the Yamato clan, which traced its origins to a legendary sun god. Records exist of Korean Paekche monks traveling to Japan to build temples and forge large bronze images of the Buddha. Japanese alliances with the early Korean states of Kaya and Paekche were eventually severed. As a result of this early contact, however, Buddhism made significant inroads in Japan, Chinese characters were adopted for writing, and other Chinese influences affected Japanese culture.
Cultures and Customs
of Some Asian Countries
Unit 7: Customs of Afghanistan
Marriage and Family
Teenage girls adopt pardah—a system in certain Muslim societies involving the seclusion or screening of women from men who are not close family members—and have no contact with men outside the immediate family. Since the Taliban came to power, a woman found in the company of an unrelated man is subject to severe punishment.
Marriages are normally arranged, often with the senior women of the families playing a prominent role in the decision. Among urban or more Westernized families, it was sometimes permissible for a prospective bride and groom to meet with or view each other and approve of or reject the union, but this may not be the case under the rule of the Taliban. Marriages between cousins are common and often preferred, as they strengthen family ties. Matchmakers engage in lengthy negotiations over the bride-price and dowry.
Marriage and engagement rituals are numerous, varied, and complex. Traditionally, the ceremony itself occurs over a three-day period, with some of the festivities at the bride’s family home and some at the groom’s. Most activities occur with the sexes segregated, but all gather for the signing of the marriage contract and recitation of the Qur’an. Divorce is simple—the man need only announce it in public three times—but rare. A man may have up to four wives, but he must provide for each equally; this limits most men to one wife. Premarital and extramarital sexes are strictly forbidden and can be grounds for severe punishment (including death) in some areas.
Life in Afghanistan is centered on the extended family. Families in rural areas are often large, with several generations living together in the same compound or close by. The most common dwelling is a mud-brick structure of several rooms, surrounded by high mud walls that provide security from enemies and seclusion for women. Within the compound, the family is led by the senior male (father or grandfather).
Afghans identify primarily with their family, kin group, clan, or tribe. Afghans in rural areas tend to define wealth as land ownership or a large family. Urban residents are more likely to view wealth in terms of money or possessions, and education is highly valued. Nomadic people define wealth by the size of their herds. Jewelry is regarded as a portable form of wealth—women's clothing and veils keep valuables largely hidden.
Eating
Afghan cuisine is influenced by the foods of South and Central Asia, China, and Iran. Among common foods are the many types of palau (rice mixed with meat and/or vegetables), qorma (vegetable sauce), kebab (skewered meat), aashak (leek-filled pasta) or mantu (meat-filled pasta), and nan (leavened bread). Tomatoes, spinach, potatoes, peas, carrots, cucumbers, and eggplant are also popular. Yogurt and other dairy products are dietary staples. Sugarcane, a variety of fruits (fresh and dried), and nuts are eaten as desserts and snacks. Chai (tea), either green or black, is the most popular drink. Most Afghans cannot regularly afford meat, but they enjoy beef, mutton, chicken, and many types of game. An urban diet is usually more varied than a rural one, but food shortages have been severe at times. Poor people may live on chai and nan. Islamic law forbids the consumption of alcohol and pork.
Afghans in rural areas commonly eat only breakfast and dinner, but some may have a light lunch. Most have snacks between meals. At meals, Afghans usually sit on the floor around a mat on which food is served in a communal dish. To eat, one uses the fingers of the right hand or a piece of nan. The left hand is never used to serve oneself, as it is traditionally reserved for personal hygiene. One eats until satisfied, and leftover food is saved for later or for the next day’s breakfast. Families normally eat together, but if a male guest is present, females eat separately. Most Afghans do not eat at restaurants, which sometimes have a separate dining area or booths for families.
Socializing
A handshake is a common greeting among men, who tend to be expressive when greeting friends and may pat one another on the back during an embrace or lightly kiss their friends on alternate cheeks. Formal verbal greetings are often accompanied by placing the right hand over the heart. Women friends embrace each other and kiss three times on alternate cheeks. Women might also shake hands. A man does not shake hands with or otherwise touch a woman in public, although he may greet her verbally in an indirect way.
Greetings vary by region and ethnic group, but Arabic greetings are used and universally accepted. Assalaam alaikum (“Peace be upon you”) is replied to with Waalaikum assalaam (“And peace also upon you”). A common Dari greeting is Khūbasti? (“Are you well?”), and the Pashto equivalent is Singa ye?. “Goodbye” is Khoda hafiz.
In formal situations, an academic or professional title is always used. Hajji (“Pilgrim”) is reserved for those who have made a pilgrimage to Mecca (Makkah) in Saudi Arabia. Socioeconomic status can also determine which title should be used (such as Khan, meaning “Sir”). Some people are respectfully referred to by a title only (for example, Hajji Khan, or “Pilgrim Sir”). Usually, however, titles are combined with names. Parents are often called by a child’s name, such as Madar-e (“Mother of”) Muhammad or Baba-e (“Father of”) Alam. Friends use given names and nicknames among themselves.
Visiting between family, friends, and neighbors is the main social activity in Afghanistan. It is mostly segregated by gender. Homes often have a special room (hujra) where male guests are received by the male host. Females socialize elsewhere in the compound. Guests are served tea and, depending on the time of day, perhaps something to eat. Guests are expected to have at least three cups of tea. Any business discussions occur after refreshments. The ability of an Afghan to generously entertain guests is a sign of social status.
Recreation
The Taliban restricts many forms of recreation. A variety of sports are banned, as well as kite flying and playing music in public. Traditionally, however, Afghans enjoy soccer, volleyball, and wrestling. Oral traditions such as storytelling and singing have flourished. Music, played on drums, lutes, and a clarinet-like instrument called a surnai, has traditionally been very popular. Most leisure activities occur in the evening and center around the family.
In buzkashi, a sport played by ethnic groups in northern Afghanistan, two teams of horsemen (chapandoz) compete using the headless carcass of a calf or goat. The player in possession of the carcass will suffer all manners of abuse to make him drop it—sometimes even from his own teammates, who may want the game prolonged. It is a highly demanding and sometimes dangerous game that requires superb horsemanship.
Holidays and Celebrations
The secular holidays of Afghanistan include Victory of the Muslim Nation (28 April), Remembrance Day (4 May), and Independence Day (Jashn; 18 August). Jashn, which celebrates liberation from British control in 1919, lasts for a week. Festivities have generally included parades, music and dancing, games, and speeches by leaders. In the past there have been special ceremonies in Kābul, and the Jashn holiday was often an occasion for leaders to announce major policy decisions. The celebration of holidays is likely to be affected by Taliban rule.
Islamic holidays, which are more important, are scheduled according to the lunar calendar, and thus vary from year to year. Ramadan is a month-long fast. From sunrise to sundown, people do not eat, drink, or smoke. In the evening, after the sun has set, families and friends gather to eat and visit. The first day of Ramadan is a holiday, and at the end of Ramadan a three-day feast called Eid-e-fitr takes place.
Nauroz, the Islamic New Year, begins on the first day of spring (around 21 March). In Afghanistan it is also Farmers’ Day, with farmers decorating their cows in preparation for agricultural fairs at which they may win prizes. One traditional belief is that an ugly old woman wanders around the land at this time. Her name is Ajuzak, and if it rains, it is said that she is washing her hair, and crops will benefit.
Buzkashi is played at this time, with hundreds of horsemen on each team. Special foods eaten in honor of the New Year include samanak, a dessert made of wheat and sugar, and haftmewah, a compote of nuts and fruits.
Other Islamic holidays include Eid-e-ada, honoring Abraham for his willingness to sacrifice his son at Allah’s command; Ashura, a Shiite day to mark the martyrdom of Imam Husayn; and Roze-Maulud, the birthday of the prophet Muhammad.
Unit 8: Customs of India
دانشگاه مازندران
دانشکده علوم انسانی و اجتماعی
گروه علوم اجتماعی
رشته مردمشناسی
مردمشناسی هنر
(Anthropology of Arts)
حسن بشيرنژاد
بخش اول: انسان، هنر و ادبيات
مفهوم هنر
دختر کوچکی را در نظر بگيريد که پشت ميزی نشسته است و با تمام دقت مشغول رنگآميزی چيزی است که بنا به گفته او تصوير يک گاو است. مرد جوانی را تصور کنيد که در يک روز قشنگ تابستانی در يک چمنزار به پشت دراز کشيده و به ابرهای بالای سرش نگاه میکند که در يک جا جمع و سپس پراکنده میشوند. نوجوانی را فرض کنيد که در حالی که سوزن در پوست او فرو میکنند سعی میکند جلوی اشک ريختن يا گريه کردن خود را بگيرد و با گروهی از مردان يک قبيله آفريقايي را در نظر بگيريد که در يک رقص جمعی و موزون حلقهوار حرکت میکنند و تلاش دارند که حرکت پاهای برهنه آنها هماهنگ با ضربات طبل باشد. مادری را تصور کنيد که کودکش را به آغوش کشيده و ضمن حرکت آرام او به چپ و راست برايش لالايي میخواند.
نقطه اشتراک همه اين فعاليتهای گوناگون و ظاهرا" بیارتباط چيست؟ همه افراد در فعاليتهايي درگيرند که با درک و لذت بردن از« زيبايي» (beauty) مرتبط است. چه در حال آواز خواندن، رقصيدن، نقاشی کردن، تزيين و خالکوبی بدنشان باشند و چه در حال نگاه کردن به ابرها باشند، هدف آنها ارضاء نيازهای زيباييشناختی (esthetic) است. آنها درصدند از طريق رسانهها (media) و ابزارهای مختلف مانند اصوات، حرکت بدن، کلمات، رنگها و تصاوير بصری به اين هدف نائل شوند. تمام فعاليتهای گوناگونی که انسان به اين منظور ايجاد نموده است را هنر (arts) يا گاهی اوقات هنرهای زيبا(fine arts) مینامند.
بنابراين شايد بتوان به زبان ساده هنر را چنين تعريف کرد:
تمامی فعاليتها و توليدات انسان که به منظور خلق زيبايي و ارضای نيازهای زيباييشناختی صورت میپذيرد را «هنر» میگويند.
جهانشمول بودن هنر (Universality Of Art)
توانايي انسان در ايجاد و خلق زيبايي و عکسالعمل نشان دادن در مقابل زيباييها منحصر به فرد است. هيچ موجود زنده ديگری نيست که حتی درک ابتدايي از مفهوم زيبايي داشته باشد يا انگيزهای برای شرکت در امور هنری به عنوان خالق هنر، مجری آثار هنری يا مشاهده کننده داشته باشد.
نيازهای زيباييشناختی و ارضای آنها آنقدر برای بشر اهميت دارند که اشکال و فعاليتهای هنری در تمام جنبههای فرهنگی انسان غلبه دارند. ما نمیتوانيم هنر را از جنبههای مذهبی، اجتماعی، سياسی و اقتصادی زندگی مردم جدا سازيم. دانشجويانی که رفتار انسانها را مطالعه میکنند به تدريج اين نکته را درمیيابند که انسانها در تمام کارهايي که انجام میدهند با احساس و بيان هنری سروکار دارند. لباسهايي که میپوشند، غذايي که میخورند و نحوه خوردن غذا، معابد و پرستشگاههايي که در آن عبادت میکنند، ابزارها و سلاحهايی که استفاده میکنند و خانههايي در آنها زندگی میکنند همه و همه با ملاحظه اصول زيباييشناختی طراحی، ساخته و استفاده میشوند. ايده جهانی و جهانشمول بودن هنر بدان معناست که اولا" هنر نفوذ و اثرگذاری زيادی در همه جوامع دارد و تک تک افراد جامعه از آن لذت میبرند و ثانيا" هنر محدود به فعاليتهای خاصی مانند موسيقی، شعر و ... نيست بلکه در تمام توليدات و فعاليتهایروزمره انسان شاهد حضور هنر هستيم.
ديدگاه محدود نگر در مقابل ديدگاه کلنگر
ما عادت داريم تا هنر را منحصر و محدود به قلمرو خاصی بدانيم که تنها گروه نسبتا" کوچکی از افراد بسيار فرهيخته قادر به درک، ارزيابی و ستايش آن هستند. اين ديدگاه محدودنگر منجر به اين داوری میشود که هنر واقعا" برای برخی افراد بسيار حرفهای (مثل موسيقيدانان، نقاشان، رقاصان، شعرا و ....) و افرادی که مطالعات تخصصی در اين زمينهها داشتهاند آفريده شده است. تنها اعضای گروههای نخبه (elite) واقعا" علاقهمند به هنر هستند و قادرند که از چيزهای زيبا در اين جهان لذت ببرند.
از ديدگاه مردمشناسان، هنر به تمام اعضای يک گروه اجتماعی تعلق دارد. همه در آن شرکت دارند و از آن لذت میبرند. درست است که برخی افراد استعداد بيشتری در هنر داشته و يا از امتياز آموزش تخصصی و کامل در آن برخوردار شدهاند. همه ما به صلاحيتها و شايستگیهای هنرمندان حرفهای واقفيم. اما هنر در انحصار متخصصان يا تحصيل کردگان نيست. دوستداشتن زيبايي بخشی از ماهيت و شخصيت انسان است و به هر حال همه ما آن را اظهار میکنيم.
يک باور رايج ديگر موجب میشود که افراد فکر کنند که آنها زمانی واقعا" در حال کسب لذت از هنر هستند که عمدا" درگير در يک کار هنری مثل گوش دادن به قطعهای از موسيقی بتهون، نگاه کردن به نقاشی ون گوک يا خواندن شعر يا نمايشنامه شکسپير باشند. البته مردمشناسان ارزش و اهميت چنان آثاری هنری برجسته را ناديده نمیگيرند اما تصور يک مردمشناس از هنر بسيار فراتر از اين مقولات محدود است. عنصر احساس بيان هنری تقريبا" در همه آثار و فعاليتهای بشری وجود دارد، صرفنظر از سطح ساختار اجتماعی يا پيشرفت اجتماعی حتی در ابتداييترين جوامع، انسانها به تزيين و آرايش اندامهايشان و لذت بردن از ريتم و هارمونی موسيقی و رقص همراه آن میپردازند و سلاحهای ساده شکاریشان را به گونهای شکل میدهند که علاوه بر مفيد بودن، چشمنواز و سهلالاستفاده باشند.
خلاصه اينکه، از ديدگاه مردمشناسانه، هنر شامل« همه فعاليتهايي است که انسان انجام میدهد زيرا به او احساس رضايت و خشنودی میدهد و احساس زيبايی دوستی او را ارضاء میکند، حتی در کارهايي که او صرفا" به دليل عملی و کاربردی انجام میدهد نيز عنصر زيبايی لحاظ شده است. در برخی موارد، اثر هنری ممکن است ارتباط مستقيم با هيچ فعاليت توليدی نداشته باشد، اين مسئله، برای نمونه، در مورد شعر يا رقص صدق میکند. از طرف ديگر، بيان هنری ممکن است در يک ابزار کشاورزی يا در لباسی که در طول روز میپوشيم لحاظ شده باشد. در هر حال، آن صورتهای هنری که افراد يک جامعه میآفرينند و از آن لذت میبرند چيزهای زيادی را در مورد فرهنگ آن مردم به ما نشان میدهد. هنر همواره يک بخش حياتی يک جامعه است که به طور تفکيکناپذير با تمامی فرهنگ آن جامعه درآميخته است.
معيارها و ملاکهای زيبايي در جوامع گوناگون
از آنجايي که معيارهای زيبايي برآمده از جامعهای هستند که اين معيارها در آن شکل گرفتهاند، جای تعجب نيست که يک اثر هنری که در ميان افراد يک گروه اجتماعی زيبا تلقی میشود احتمالا" به عقيده افراد ديگر گروههای اجتماعی غير جذاب، کسل کننده يا حتی زشت باشد.
اين مسئله را میتوان به وضوح در نحوه آرايش و تزيين اندام انسان در فرهنگهای مختلف رويت کرد. ايده آلها و آرمانهای زيبايي انسان از مکانی به مکان ديگر متغير است. برای نمونه برخی بوميان استراليا بدنشان را با پرهای عقاب تزيين میکنند که اين پرها و پرزها به وسيله خون به بدنشان چسبانده میشوند و يا در بين زنان قبيله سرخپوستی سن بلاس در کشور پاناما حلقههايي که به بينی آويزان میشوند( بينی واره) جای گوشواره را در ديگر جوامع گرفتهاند. در بين برخی گروههای اجتماعی که در جزاير اقيانوس آرام زندگی میکنند، مجسمههای زنان چاق و تنومند بسيار مورد علاقه و استقبال واقع میشود. در مقابل، مجسمهسازان جوامع غربی و مدرن غالبا" به زنان خوشاندام و لاغر گرايش دارند. بسياری از گردشگران آمريکايي وقتی که برای اولين بار مجسمه يونانی «ونوس دو ميلو» (Venus de Milo ) را در موزه لوور پاريس میبينند دچار احساس ياس و سرخوردگی میشوند زيرا اين مجسمه آنقدر سنگين و بزرگ است که با معيارهای زيبايي زنانه فاصله دارد.
نقاشان مناظر غربی روی قوانين پرسپکتيو بسيار تأکيد میورزند و با کاربرد آنها در نقاشيهايشان به آنها جلوه واقعگرايانه میدهند. در مقابل، نقاشان سنتی چين، اين قوانين و رويکرد را بسيار محدود کننده احساس میکنند زيرا يک پرسپکتيو نشان دهنده منظره از يک ديدگاه و نقطهنظر خاص است. هنرمند چينی درصدد است تا يک منظره را در کليت آن ببيند و اين مسئله با اعمال قوانين رسمی نقاشان آمريکايي و اروپايي ميسر نيست. آنچه نقاش چينی نقاشی میکند يک منظره نيست، بلکه يک حالت بيداری و هوشياری است که در يک رويارويی ناگهانی با منظره حاصل میشود و تجربياتی است که حاصل نشاط لحظهای نقاش در برخورد با طبيعت است. هنرمند چينی ممکن است که به يک منظره از درون آن منظره بنگرد در حاليکه نقاش غربی از بيرون يک منظره به آن نظر میافکند.
بسياری از آثار هنری رايج در آسيا و آفريقا نشاندهنده يک ايده يا احساس است تا يک شئ خاصی که با دقت تصويری خاصی روی صفحه پياده شده باشد. اگر شخصی با جنبههای مهم فرهنگ اين جوامع آشنا نباشد، ممکن است آثار هنریشان در نظر او مبهم و شايد هم بیمعنی جلوه کند. بنابراين، يک نقاشی چهره از مفاهيمی مانند «مادر زمين» يا «باروری» يا «عشق» ممکن است برای همه افراد بيرونی غير ملموس باشد. علاوه بر آن، تصويرگری آفريقايي در مورد همين مفاهيم با آنچه آسياييها رسم میکنند کاملا" متفاوت است.
رابطه هنر و زمان: نگاه به آينده در آثار هنری
اگرچه تمام آثار هنری ناگزير انعکاس دهنده فرهنگی هستند که از دل آن برآمدهاند و عموما" به مسائل جاری در آن جامعه و گاها" برخی رويدادهای تاريخی در گذشته میپردازند، ممکن است اين آثار از اين حد پا فراتر گذارند و کمک کنند تا بستر را برای تغييرات و تحولات فرهنگی در آينده آماده نمايند. از اين رو، حلقه بزرگ هنر رنسانس، به ويژه نقاشی، که در قرن پانزدهم آغاز شد، تغييرات اساسی که در اروپای غربی در آستانه وقوع بودند را پيشگويي و بيان نمودند. هنرمندان که بيش از ساير افراد به روند تغييرات حساس بودند، راه را برای تحولات و انقلابی نشان دادند که در نهايت جامعه اروپايي را دگرگون ساخت.
همچنين، هنرمند با هوشياری زيادی که دارد از تمام ناهنجاریها و ناکارآمدیهای جامعهای که در آن زندگی میکند آگاهی دارد و ممکن است که درصدد برآيد به عنوان يک فرد پيشتاز و انقلابی در جهت اصلاح جامعه ايفای نقش کند. اين مسئله به ويژه در مورد آثار ادبی صدق میکند. چارلز ديکنز در رمانهايي مانند اوليورتويست (Oliver twist) و روزگار سخت (Hard Times) مصيبتهای فاجعهبار طبقه کارگری را در دورههای آغازين انقلاب صنعتی به نمايش در میآورد. در قرن هفدهم، «ميگوئل سروانتس» (Miguel Cervantes) اسپانيايي اثر سترگ «دن کيشوت» را به رشته تحرير درآورد که به مضحکه افکار پريشان و پوسيده شواليهگری قرون وسطايي که در جامعه محافظهکار اسپانيا استمرار يافته بود میپردازد. نقاش مکزيکی قرن بيستم، «دی اگو ريورا» (Diego Rivera) نقاشيهای ديواری رسم کرد که در آنها خشم و نارضايتی خود را در مورد آنچه که او فعاليتهای غيرقانونی طبقه پول پرست و ثروتاندوز، زمين داران و مالکان استثمارگر، سرمايهگذاران خارجی و مقامات کليسا میداند اعلام میکند.
درست همانطوری که ممکن است يک هنرمند از استعدادهايش برای انتقاد از جامعه بهره گيرد، هنرمند ديگری ممکن است به ستايش و تحسين آن پرداخته و سعی کند آن را آرمانی نشان دهد. نقاشی، آثار نوشتاری يا موسيقی ممکن است به بيان برترين مشخصههای يک گروه اجتماعی پرداخته و يا کيفياتی که توانايي تبديل به آن دارد را ترسيم نمايد.
تقسيمبندی هنر
عمدهترين نوع تقسيمبندی هنر ، آن را از لحاظ ابزار و رسانه مورد استفاده به دو گروه هنرهای کلامی و غيرکلامی تقسيم میکند. در ادامه به بحث در مورد اين دو نوع هنر میپردازيم.
هنرهای کلامی
يکی از اشکال هنری که کاربرد جهانی دارد از زبان برای گفتن داستانها، بيان احساسات، انتقال ديدگاهها در مورد زندگی و جهان پيرامون است. هنرهای کلامی با زبان گفتاری آغاز شد، اما امروزه آثار نوشتاری را نيز دربر میگيرند.
اشکال وصورتهای بيان کلامی
چندين مقوله يا دسته مختلف از بيان کلامی را میتوان از يکديگر متمايز ساخت. برای مثال، نوشته داستانی (fiction) به روايتی اشاره میکند که ساخته ذهن و مخيله آدمی است و ممکن است در جهان خارج واقعيت نداشته باشد، درحاليکه متن غير داستانی (non- fiction) شامل آندسته از آثار ادبی است که بيان رويدادهای واقعی پرداخته يا نقطه نظرات و افکار نويسنده را بدون داستانپردازی بيان میکنند.
همچنين تمايز بين نثر (Prose) و نظم (Poetry) نوع ديگری از تقسيمبندی هنرهای کلامی است. نثر، اثر ادبی است که به زبان روزمره نگاشته شده است. اکثر داستانها، قصههای عاميانه، تمثيلها و ديگر متنهای روايي، خواه گفتاری يا نوشتاری، به نثر بيان میشوند. نظم، در مقابل، از زبانی آهنگين و عاطفی استفاده میکند که نوازنده گوش و همچنين خيال آدمی است. اسطورهها يا داستانهای قهرمانان بزرگ گذشته در يک جامعه، معمولا" به زبان شعر روايت میشوند که آنها را «حماسه» (epics) مینامند.
ايلياد (Iliad) منسوب به هومر «Homer» يک اثر حماسی يونان باستان است. اين اثر داستان نبرد بين يونانيان و تروواييها «Trojans» است. يکی از مهمترين وقايع در اين داستان همان استراتژی استفاده از اسب ترووا «Trojan Horse» است که يونانيان به وسيله آن توانستند وارد شهر محاصره شده ترووا « Troy» شوند و بدينوسيله آن را تسخير نمايند. شاهنامه فردوسی يک حماسه ايرانی و به عقيده عدهای از انديشمندان بزرگترين اثر حماسی در جهان است.
ايجاد تمايز ميان نظم (شعر) و نثر گاهی اوقات چندان ساده نيست زيرا نثر نيز ممکن است از ويژگيهای تخيلی و شاعرانه بهره گيرد. به همين دليل عدهای از ادبا سه مقوله نظم، نثر، و شعر را از هم جدا میکنند.
ادبيات نمايشی (نمايشنامه) «drama» به يک هنر کلامی اشاره میکند که جهت اجرا و ارائه توسط هنرپيشهگان روی صحنه طراحی شده است. چنين آثاری ممکن است به زبان نثر يا نظم تحرير شده باشند و ممکن است با رويدادهای تاريخی واقعی در ارتباط بوده و يا کاملا" تخيلی و تصنعی باشند. زمانی که يک نمايشنامه روی صحنه يا مقابل دوربين تلويزيون يا سينما به اجرا درمیآيد، اشکال مختلف بيان زيباييشناختی ممکن است وارد بازی شوند. نه تنها کلمات و گفتگوها بلکه صدا، حالات چهره، حرکات بدنی مورد استفاده بازيگران برای تعبير و تفسير زبان نيز بوسيله نمايشنامهنويس مشخص میشوند. تشريفات، صحنه نمايش، و نورپردازی جنبه هنری ديگر مسئله هستند. در بسياری از موارد، مانند اپرا و نمايش موزيکال ممکن است از موسيقی و رقص نيز بهره جويند.
نمايش عروسکی (puppet show) نيز نوع ديگری از اثر هنری است که مستلزم مهارت تخصصی از سوی چند گروه از افراد است. اين افراد عبارتند از صنعتگری که عروسکها را طراحی نموده و میسازند، افرادی که عروسکها را به حرکت درمیآورند(عروسک گردان) و کروهی که صدای تقليدی را با آن حرکات همراه میکنند. در جنوب شرق آسيا، به ويژه در اندونزی، نمايش عروسکی (خيمه شب بازی) يکی از اشکال هنری بسيار متداول و پيشرفته است. در ايران هم خيمه شب بازی رايج است.
فولکلور و اسطورهشناسی «Folklore and Mythology»
هر فرهنگی مجموعهای از داستانها و قصههای سنتی دارد که منشاء دقيق آنها شناخته نيست اما بخش عمدهای از آنها به گذشتههای دور آن گروه قومی برمیگردد. اين مجموعه معمولا" «فولکلور» ناميده میشود. اگر يک عنصر محکم مذهبی يا فرا طبيعی (ماورايي) در اين داستانها حضور داشته باشند آنگاه برايشان از عنوان «اسطوره» (myths) استفاده میشود.
منشاء فولکلور و اسطوره چيست؟ اگرچه نمیتوان به اين سؤال به تفصيل پاسخ گفت، میتوان يک فرضيه منطقی و موجه برای آن ارائه نمود. از آنجايي که در هر جامعهای به واسطه توانايي برقرای ارتباط با زبان يک فرهنگ شکل گرفت، احتمال دارد که قصهگويي و داستانسرايي يکی از اولين فعاليتها و صورتهای هنری برای جوامع بشری بوده باشد. ترديدی وجود ندارد که در دوران آغازين حيات بشر، اجداد اوليه ما در زمان استراحتشان به شرح داستان شکارشان میپرداختند يا ماجرای کشمکشهای روزمره برای بقا را برای همديگر تعريف میکردند. بين اين مرحله از نقل تجربيات روزمره به صورت واقعی تا آميختن آنها با جزئيات خيالی و خلاقانه فاصله چندانی نبود. اين نوع افزايش جزئيات حتی در مورد داستانی که يک بار توسط شخصی نقل میشود و دوباره از آن شنونده برای شخص سوم تکرار میشود هم امری رايج است. زمانی که گروهی از اجداد بسيار دور ما، پس از يک روز کاری دور هم جمع میشدند، يکی از قصهپردازان ماهر در بين آنها داستانی سر هم میکرد که بخشی از آن مبتنی بر واقعيت و بخشی ديگر ساخته و پرداخته ذهن او بود و مسلما" با اين داستان تأثير زيادی روی شنوندگانشان میگذاشت. ديگر افراد اين گروه ممکن بود که در موقعيتهای ديگر به تکرار يا نقل مجدد اين داستان بپردازند و در هر نوبت نقل جديد آن داستان برخی جزئيات جديد را به داستان میافزودند و يا بخشهايي از آن را تغيير میدادند و يا حذف میکردند. در نهايت داستان به مرحلهای میرسيد که ديگر هيچ تغييری روی آن اعمال نمیشد و ديگر به بخشی از فرهنگ و سنت آن گروه تبديل میشد. در اين مرحله، روايت به مرحله فولکلور يا «فرهنگ عامه» میرسيد.
اگرچه فولکلور در زمانهای دور در تاريخ انسان پيدا شد و اغلب به انسانهای نخستين نسبت داده میشود، اما هنوز هم آفرينش و خلق آن حتی در بين گروههای پيشرفته از نظر اقتصادی رواج دارد. برای مثال، در قرن نوزدهم در مناطقی از ايالات متحده فولکلورهايی را در مورد شخصيتهايي مانند پول بنيان، جانی اپل سيد و جان هنری ابداع و رواج دادند.
اسطورهها و قهرمانان فولک
بر مبنای قصههای عاميانه (فولکلور) «folk tales» ، اغلب جوامع ابتدايي مفهوم «قهرمانان فولک / فرهنگی» را پرورش دادند و اين قهرمانان غالبا" به عنوان افرادی معرفی میشوند که به انسانهای جامعه ياری میرسانند و آنان را از گرفتاریها نجات میدهند. زمانی که يک عنصر ماورايي و مذهبی وارد چنين داستانهايي میشوند آنها ماهيت اسطورهای پيدا میکنند و در واقع هر گروه اجتماعی قهرمان اسطورهای خاص خود را دارد. برای نمونه، سرخپوستان چهيهنه (Cheyenne) قهرمان اسطورهای بزرگی به نام موتسويه «Mutsoye» داشتند که معنايش "داروی شيرين" بود. آزتکها معتقد بودند که آنها تفکر و بسياری از مهارتهای عملیشان را از کوئتزکتل (Quetzecotl) کسب کردهاند و سرانجام اين شخصيت را به عنوان خدايشان پرستش میکردند. قبيله بدوی آناهواکان (Anahuacan) در ارتفاعات پرو نيز اسطوره مشابهی در مورد يک قهرمان بزرگ با نام«رانتانگا» (Rantanga) دارند که به آنها اصول کشاورزی، شکار، ماهيگيری و نيز ابزارسازی و سفالگری را آموخت.
گروهها و قبايلی که نزديک يکديگر زندگی میکنند اغلب «طرح» (plot) و شخصيتهای (characters) قصههای يکديگر را اقتباس میکنند و معمولا" موضوعات مشترک يا مشابهی را در داستانهايشان دنبال میکنند. برای مثال، در آمريکای مرکزی، گروههای «تولتک- آزتک» (Toltec- Aztec) ، تولتک مايا (Toltec- Mayan) و چيبچا (chibcha) همگی افسانهای در مورد يک قهرمان بزرگ دارند که در گذشتههای بسيار دور از سرزمين غرب به سوی آنها آمد. اين قهرمان که پوست و ريش سفيد داشت در بين مردمان حرکت میکرد و مهارتهای کشاورزی و فنون و صنايع ديگر را به همراه قوانين رفتار شايسته به آنها میآموخت. سپس، به خاطر توهين مردم به او، از بين آنها رفت و ديگر برنگشت.
اسطورههايي درباره اصل و منشاء گروههای قومی
در هر فرهنگی که ديرزمانی زيسته است، اسطورههايي وجود دارند که در تلاشاند تا توضيحی برای آغاز پيدايش آن ملت ارائه دهند. در اين اسطورهها برخی شخصيتهای اسطورهای بع عنوان مبدا و بنيانگذار اين گروههای قومی معرفی ميشوند. غالبا" اين بنيانگذاران اسطورهای، خدايان و همينطور انسانهايي هستند که قهرمانان داستانی فرهنگهای سنتی بوده و دارای موقعيت شبه خدايي بودند.
برای مثال بنا به سنت شينتو(Shinto) در ژاپن، سرزمين ژاپن زمانی آفريده شد که خدا ايزاناگی (Izanagi) شمشيری را در اقيانوس فرو برد تا قطراتی از تيغه شمشيرش بچکد. اين قطرات همان جزاير ژاپن هستند. چنانکه قبلا" اشاره شد، عقيده بر اين است که سرچشمه سلسله امپراتوری ژاپن به يک پرنسس ژاپنی و نوه الهه خورشيد، «آماترامو- اوکامی" بر میگردد. الهه خورشيد خود يکی از فرزندان خداوند «ايزاناگی» و همسرش «ايزانامی» (Izanami) است. حتی خود نام ژاپن در زبان ژاپنی يعنی نيپون (Nippon) به معنی« سرچشمه خورشيد» است و منعکس کننده اين باور اسطورهای ژاپنی است که ژاپن به واسطه خانواده سلطنتی، ارتباط تنگاتنگی با قدرت الهی و نيروی نامحدود خورشيد دارد.
بسياری از جوامع ديگر نيز اسطورههای کم و بيش مشابه برای توجيه آغاز و سرمنشاء پيدايش ملتشان دارند. برای نمونه، زولوهای آفريقا معتقدند که نخستين مرد و زن از يک نی به وجود آمدهاند. پولينزيهای (Polynesians) مجمع الجزاير سوسايتی (Society Islands) معتقدند که تائوآروا (Taoaroa)، آفريدگار آنها، اولين ذره حيات را در داخل يک شکل بيضوی، مانند تخم مرغ قرار داد.
داستانهای ساختگی ديگری نيز وجود دارند که منشاء حيات گروههای اجتماعی را به حيواناتی با خصيصههای انسانی يا مافوق بشری نسبت میدهند. پرندگان اغلب نقش مهمی در چنين اسطورههايي بازی میکنند. پولينزيهای غربی، در يک اسطوره، خلقت زمين را به تولی (Tuli)، پرنده پيغامرسان خدايان نسبت میدهند. يک موضوع تکراری در افسانههای ابتدايي اين است که برخی از انواع حيوانات، پرندگان و خزندگان با يک زن جفتگيری میکنند. غالبا"، اين جفتگيری منجر به خلق فرزندی میشود که به يک قهرمان بزرگ يا يک قهرمان خدايي يا شبهخدايي تبديل میشود. تصور بر اين است که سلسله سلطنتی برمه حاصل آميزش يک پرنسس با ربالنوع مار «ناگا» (Naga) است. داستان ديگری هم به اشکال مختلف در بين مناطق جنوب و جنوب غرب آسيا وجود دارد که به ماجرای عشق ورزی و ازدواج يک شير افسانهای با يک زن میپردازد.
افسانهها (Fables)
افسانه شکل ديگری از ادبيات است که در زمانهای بسيار دور در بسياری از فرهنگها شکل گرفته است. افسانهها روايتهای کوتاهی هستند که اغلب شخصيتهايشان را حيوانات تشکيل میدهند و هدف از طرح آنها نيز آموختن يک درس جديد يا بيان يک نکته اخلاقی است. افسانههای آزوپ (Aesop) که به قرن ششم قبل از ميلاد يونان برمیگردد بخشی از ميراث ادبی جهان محسوب میشود. بسياری از مثلها، عبارات و کنايات از داستانهای آزوپ به عاريت گرفته شدهاند و در زبان روزمره مردم غرب به کار میروند که به عنوان نمونه میتوان به داستان «روباه و انگور» و «پسری که فرياد میکرد «گرگ، گرگ!» اشاره کرد.
افسانههايي مانند افسانههای آزوپ در فرهنگهای ملل مختلف جهان و به ويژه در بين اقوام مختلف ايرانی به وفور يافت میشوند. به عنوان نمونهای از اين افسانه به قصه عاميانهای از کشور برمه توجه کنيد:
در ابتدا دوستی در ميان پرندگان ناشناخته بود، زيرا در بين همه آنها رقابتی شديد حکمفرما بود. اگر پرندهای پرنده ديگر را میديد، فورا" میگفت، «من از تو بهترم»، و ديگری پاسخ میداد، «اصلا" اينطور نيست، چون من از تو بهترم».
روزی از روزها، طاووسی با يک کلاغ روبرو شد و چون حال جنگيدن نداشت، طاووس گفت: «کلاغ! تو بهتر از منی». کلاغ نه تنها از اين حرف شگفتزده نشد بلکه از اين گفته طاووس خيلی خوشحال شد و در جواب گفت: «نه، نه طاووس، تو بهتری». آن دو پرنده در کنار هم نشستند و با هم گفتگو کردند.
آنگاه طاووس به کلاغ گفت،« کلاغ! من تو را دوست دارم. بيا با هم باشيم». بنابراين آن دو در يک درخت بزرگ با هم زندگی میکردند. با گذشت زمان، احترامشان نسبت به يکديگر بيشتر میشد و آشنايي اين دو با هم هيچگاه منجر به بیاحترامی به همديگر نشد.
پرندگان ديگر با علاقه تمام همراهی و همنشينی طاووس و کلاغ را نظاره میکردند و از اين مسئله متعجب بودند که اين دو پرنده اينهمه مدت را بدون جنگ و دعوی با هم روزگار گذراندند. سرانجام تعدادی از پرندگان تصميم گرفتند که دوستی آن دو را بيازمايند. از اين رو وقتی که کلاغ نبود به سراغ طاووس رفتند و گفتند «طاووس ! تو چرا با اين کلاغ بیخاصيت زندگی میکنی؟»
طاووس در جواب گفت،« شما نبايد اينطور بگوييد. کلاغ از من بهتر است و در واقع به من افتخار داد تا در کنار او در اين درخت زندگی کنم».
روز بعد در حالی که طاووس غايب بود، آنها به سراغ کلاغ رفتند و گفتند، « کلاغ! چرا با اين طاووس بیخاصيت زندگی میکنی؟» کلاغ پاسخ داد،« شما نبايد اينطور قضاوت کنيد. طاووس از من بهتر است و در واقع بر من منت گذاشت و اجازه داد که با هم در اين درخت زندگی کنيم».
پرندگان عميفا" تحت تأثير طرز تفکر طاووس و کلاغ نسبت به همديگر قرار گرفتند و با خود گفتند،« چرا ما نبايد مثل کلاغ و طاووس به جای جنگيدن و نزاع کردن با هم دوست باشيم؟» و از آن روز به بعد، دوستی و احترام به يکديگر در بين پرندگان آغاز شد.
افسانههای حيوانات در ادبيات فارسی نيز از جايگاه خاصی برخوردارند و قدمت زيادی دارند. "کليله و دمنه" و "مرزبان نامه" از برجستهترين آثار ادب فارسی هستند که دربردارنده افسانههای بسيار حکمتآموز از زبان حيوانات هستند. در ضمنبرخی از شعرای ادبيات فارسی افسانههای حيوانات را به شکل نظم روايت کردهاند که مواوی و شيخ عطار نمونههای از اين شاعران هستند.
قصههای« خدايان انساننما» (Anthromorphic)
نوع ديگری از قصهها يا افسانههای عاميانه و سنتی رايج، قصههايي هستند که در آنها خدايان هيئت انسانی به خود میگيرند. اين مفهوم با واژه آنترومورفيک (Anthromorphic) بيان میشود که معنای تحتالفظی آن «صورت انسانی» است. اغلب اين داستانها توضيحات افسانهای و خيالی راجع به پديدههای طبيعی ارائه میدهند. در اسطورهشناسی نروژی باستان، ثور(Thor)، خدای رعد، به صورت مرد جوان تنومندی با موهای قرمز به تصوير کشيده میشود. او با چرخش چرخهای ارابه جنگیاش موجب ايجاد صدای رعد میشود. با روشی تقريبا" مشابه، قهرمان- خداي«hero-god» اجدادی سرخپوستان آناهواکان «Anahuacan» ، رانتاگا «Rantaga» ، زمانی رعد ايجاد میکند که اقدام به تميز کردن جاليز خود در آسمانها میکند.
در اسطورهشناسی اسکانديناوی، يونانی و رومی، خدايانی وجود دارند که به اشکال انسانی ظاهر میشوند و کنترل تمام امورات کيهان مانند زمين، ستارگان، خورشيد و ماه را در دست دارند. اين خدايان همچنين به نوعی دارای جلوه (تجلی) الهی، و در عين حال، برخوردار از اعمال و ويژگيهای انسانی مانند عشق، شهامت، خلاقيت، زيبايي، جنگآوری، کشاورزی، شکار و غيره هستند. تمامی اين فرهنگها اشعاری حماسی را در مورد قهرمانان افسانهای بزرگشان و خصوصا" چگونگی پيوند سرنوشت آنها با سرنوشت خدايان پروراندهاند. غالبا"، اين قهرمانان به گونهای معرفی میشوند که يکی از والدين آنها از خدايان بوده و بدينوسيله اصول انسانی و خدايي را در هم میآميزند.
نوشتار و خط
اختراع سيستم نوشتاری (خط)
اختراع خط نقش بسيار مهمی در پيشرفت تمدنهای اوليه و ابتدايي داشت. اختراع خط به دورهای برمیگردد که گروهی از انسانهای نخستين که در اقامتگاههای دائمی سکونت داشتند پس از فراغت از کارها و مشکلات روزانه در مزارع يا شکارگاهها فرصت يافتند به فعاليتهای ديگری نظير علمآموزی و اصلاح امور اجتماعی بپردازند.
همانطور که تمدنهای اوليه پيچيده تر میشدند، نياز به يافتن راهی برای ثبت اطلاعات، ارسال پيام يا فرمان به ديگران و انتقال سنتها، افسانه ها و دانش به ديگران نيز بيشتر میشد. در گذشته اين کارتنها با گفتار صورت میپذيرفت اما محدوديتهای گفتار در اين زمينه امری کاملا" آشکار بود. اختراع خط به معنی آن بود که يک سيستم ديداری از نمادها و علائم برای نشان دادن زبان شکل گرفت. بنابراين اسنادی از واقعيتها وانديشهها میتوانست از يک مکان به مکان ديگر در يک دوره زمانی ارسال شود.
سيستمهای نوشتاری متفاوت به صورت مستقل در مناطق مختلف جهان و در جاهايي که خاستگاه تمدنهای اوليه بودند شکل گرفتند. مصر و بينالنهرين احتمالا" از اولين جوامعی بودند که به تکامل خط همت گماشتند و بلافاصله پس از آنها چين، هند و آمريکای مرکزی گام در اين راه گذاشتند.
نوشتار در ابتدا شامل مجموعهای از نقاشیهای ساده بود که اشياء ملموس و اعمال خاص را به تصوير میکشيد. اين نوع نگارش را خط تصويرنگار (Pictographic wrting) مینامند. اين نوع يادداشت برداری به هر حال محدوديت بسياری داشت زيرا آن تنها میتوانست مفاهيم بسيار صريح و تحتالفظی را بيان کند و به اشياء شناخته شده و اعمال مربوط به آنها اشاره کند. برای مثال، تصوير حک شده يک مرد روی سنگ نشاندهنده مفهوم کلمه «مرد» بود و تصوير يک مردی که در حال کشتن گوزن با يک نيزه بود نيز مفهوم ساده شکار را بيان میکرد. در اين نوع نوشتار، که هر تصوير نشاندهنده يک کلمه مشخص يا گروهی از کلمات بود را «واژهنگار» ناميدند.
خط ايدهنگار (انديشهنگار) (Ideogram)
در اکثر جوامع متمدن دنيای باستان، نقاشيها و لوگوگرام (واژهنگارها) روز به روز به شکل قراردادیتر و رسمیتر درآمدند تا جايي که در اکثر موارد ديگر اين علائم به صورت ظاهری نمايانگر اشياء يا اعمال خاص نبودند. همچنين مفهوم علائم گرافيکی بسط يافت و به شيوههای گوناگون دچار تغيير و تحول شد تا اينکه انتقال مفاهيم انتزاعی و ذهنی از طريق اين خط امکانپذير شد. علائم نوشتاری که مفاهيم کلی يا انتزاعی را نشان میدهند را ايدئوگرام (انديشهنگار) مینامند. در اين مرحله، انسان به استفاده از خط انديشهنگار روی آورد.
در اشکال پيشرفتهتر، خط انديشهنگار را «هيروگليف» مینامند. کلمه «هيروگليف» به صورت تحتالفظی «خط کشيشان» معنی میدهد، و از اين رو ارتباط اوليه بين نوشتار و مذهب را منعکس میکند و همچنين اين واقعيت را که کشيشان بسيار بيشتر از ديگر افراد قادر به خواندن و نوشتن بودند. در نوشتار انديشهنگار يا هيروگليف هر نماد يا ترکيب نمادها بيانگر يک ايده و مفهوم مانند مرد، زن، کودک، خانواده، عشق، نفرت، هوس، عدالت و نةط آن است. نمونههايي از خط هيروگليف که توسط مصريان باستان استفاده میشده است در کاوشهای باستانشناسی بدست آمد. در خاور ميانه باستان روند تحول خط نوشتار از خط تصويرنگار از طريق نوعی نوشتار بوده است که آن را «خط ميخی» (Cuneiform= wedge- shaped) مینامند.
رمزگشايي سيستمهای نوشتاری اوليه
سيستم نوشتاری مصر باستان در قرن نوزدهم بر اساس يک سنگ نوشتهای با عنوان Rosetta stone کشف رمز شد. اين سنگ نوشته حاوی يک پيام به سه خط مختلف بود. خط هيروگليف مصر باستان، يک سيستم نوشتاری اوليه مصری و الفبای يونانی. آز آنجايي که دانشمندان با خط يونانی آشنا بودند توانستند از آن به عنوان يک راهنما برای کشف رمز و معنی خط هيروگليف که تا آن زمان يک رمز بود استفاده کنند.
خط ميخی که سيستم نوشتاری سومريان باستان در خاورميانه بود به روشی مشابه رمزخوانی شد، يک پيام به سه زبان مختلف در کتيبه بيستون در ايران کمک کرد تا علايم خطوط ميخی شناسايي شود.
سيستم نوشتاری ايدهنگار که توسط ماياها در آمريکای مرکزی تکامل يافته است هنوز هم به صورت يک رمز باقی مانده است زيرا هيچ سيستم نوشتاری شناخته شدهای وجود ندارد که به عنوان راهنما به شناسايي اين خطوط کمک کند. در مقابل سيستم نوشتاری آزتکها که از تصاوير نسبتا" سادهای تشکيل شده بود به راحتی رمزگشايي شد.
ماياها يک کتابخانه نسبتا" بزرگ داشتند که توسط مهاجمان اسپانيايي نابود شد و امروزه تنها يک کتاب با سيستم نوشتاری مايا و همچنين حکاکیهايي در معابد و بناهای تاريخی به اين زبان وجود دارند که دانشمندان اميدوارند يک روز بتوانند به راز آنها پی ببرند.
سيستم نوشتاری چينی
سيستم نوشتاری چينیها هنوز هم به کار میرود و بعد از هزاران سال تنها تغييرات اندکی در آن ايجاد شده است. اين سيستم از هزاران نماد (gi= جی) استفاده میکند که يک شخص باسواد بايد همه آنها را بلد باشد. اگرچه تعداد اندکی از اين نمادها همان ماهيت نقاشیگونه خود را حفظ نمودهاند، اکثريت قريب به اتفاق آنها به صورت نمادهاي قراردادی و انتزاعی درآمدهاند که نمیتوان بين شکل ظاهری آنها و مفهوم آنها رابطه تصويرگونه برقرار کرد و بنابراين ديگر نمیتوان آنها را علايم تصويرنگار ناميد. اين علائم اکنون علائم انديشهنگار هستند که به ايدهها و مفاهيم اشاره میکنند. البته تعداد اندکی صامت و مصوت با حروف نمايش داده میشوند اما اکثر مفاهيم و اشياء با علايم انديشهنگار نمايش داده میشوند.
سيستم نوشتاری چين به همراه بسياری از جنبههای فرهنگ چينی در سرتاسر منطقه شرق آسيا رواج يافت و اين علايم با تغييرات جزئی يا اساسی امروزه در سيستم نوشتاری ژاپن، کره و تايوان استفاده میشوند. البته برخی علايم مثل علامت کلمه مرد (man) در همه اين زبانها يکسان است اما ممکن است الفاظ متفاوتی برای آنها استفاده شود. برای روشن شدن بهتر است مثالی بيان کنيم: علامت 6 برای انگليسیها، فرانسویها و آلمانیها و اسپانيولیها يک معنی دارد اما کلمهای که به اين علامت اشاره میکند (تلفظ آن) در اين زبانها متفاوت است. از اين رو، يک فرد تحصيلکرده ژاپنی قادر است مفهوم اکثر علايم خط چينی را بفهمد هر چند که نداند آنها در چينی چگونه تلفظ میشوند.
استفاده از کاغذ و چاپ
مصريان باستان با استفاده از گياه وحشی و خودروی پاپيروس (papyrus) که در ساحل رودخانه نيل میرويد ورقههايي ساختند که واژه کاغذ paper از آن ريشه میگيرد. ساقه گياه پاپيروس به صورت ورقههايي بريده میشد و اين ورقهها کنار هم قرار میگرفتند و تحت فشار تبديل به ورقههايي میشدند و بعدا" در اندازههای مختلف و مورد نياز آنها را میبريدند و با جوهرهايي که منشاء گياهی داشتند روی آنها مینوشتند.
در منطقه بينالنهرين، سومريان که ماده کاغذ مانندي در اختيار نداشتند نوشتههای خود را با فشردن يک شیء ميخ مانند در صفحهای از گل رس و خشک کردن آنها ثبت میکردند که به آنها خط ميخی میگفتند، اين نوع ثبت نوشتار برخلاف پاپيروس موجب دوام و ماندگاری نوشتار میشد.
اولين نوشتههای شناخته شده چين باستان هم روی نوارهايي از گياه بامبو ثبت شده است. تا سال 200 قبل از ميلاد چينیها همچنين نوشتن روی ابريشم را گسترش دادند. در سال 105 ميلادی اولين نوع کاغذ توسط يکی از کارمندان دادگاه چين با استفاده از پوست درخت و گياه کنف نهيه شد. تحول عمده ديگری که بودائیهای چينی عامل آن بودند ابداع نوعی چاپ روی کاغذ در قرن نهم هجری بود. در سال 868 ميلادی گروهی از بوداييها اولين کتاب چاپی جهان را به وجود آوردند. اين اقدام زمينهساز تايپ متحرک در شش قرن بعد در اروپای غربی توسط گوتنبرگ، کوستر و ديگران بود. قبل از آن تمام مطالب میبايستی با دست نوشته و تکثير میشدند. اين عمل نه تنها وقتگير بود که ممکن بود انحرافاتی را از متن اصلی ايجاد کند.
يونانيان باستان و رومیها نوشتههايشان را روی ورقههای پاپيروس و گاها" لوحهايي که از پوست حيوانات تهيه میشدند ثبت میکردند.
اعراب در قرن هشتم ميلادی توانستند فرآيند تهيه کاغذ را ياد بگيرند و اين مهارت در اواخر قرن يازدهم ميلادی به اروپای غربی منتقل شد. کاغذ در مقايسه با پوست حيوانات و الواح گلی، سبکتر و ارزانتر بود و نوشتن روی آن نيز راحتتر بود و زمانی که اختراع کاغذ با اختراع صنعت چاپ درآميخت امکان انتشار مطالب به تمام نقاط جهان فراهم شد و مسلما" اين فرآيند کمک زيادی به انتشار علم، ادبيات و هنر در سرتاسر جهان کرد و فرآيند آموزش را فراگيرتر ساخت.
الفبا
يک گام اساسی در پيشرفت فرهنگ انسانی ابداع روشی برای ثبت زبان و به ويژه ابداع الفبا بود. در الفبا، برعکس علايم انديشهنگار، هر علامت نماياننده يک صدا يا واج است و از آنجايي که تعداد واجها در زبانها محدودند علايم الفبايي نيز محدود و اقتصادی هستند. مثلا" زبان انگليسی تنها 26 حرف الفبا دارد.
دقيقا" مشخص نيست که اولين سيستم الفبايي در کجا شکل گرفت ولی احتمال میدهند که در منطقه بينالنهرين (عراق امروزی) بوده باشد. البته الفبايي که ما امروزه استفاده میکنيم توسط فينيقیها در ساحل شرقی مديترانه در منطقهای که تقريبا" لبنان امروزی است شکل گرفت. فينيقیها که عمدتا" بازرگان و ملوان بودند الفبای خود را به ساير نقاط مديترانه بردند و عبریها، يونانیها، رومیها و اعراب الفبای آنها را گرفتند و هر يک به شکلی آن را تغيير دادند. الفبايي که رومیها آن را با تغيير الفبای فينيقیها شکل دادند و به الفبای لاتين معروف است امروزه در نيمکره غربی، در اروپای مرکزی و غربی و بسياری از کشورهای آفريقا و غرب آسيا به کار میرود. الفبای يونانی نيز امروزه هنوز در يونان استفاده میشود. شکل تحوليافته ديگر اين الفبا، الفبای سيريليک (Cyrillic) است که در اتحاد شوروی سابق، يوگسلاوی و ديگر کشورهای اسلاوی استفاده میشود. الفبای عبری در اسرائيل استفاده میشود و الفبای کتاب مقدس يهوديان «تورات» است. الفبای عربی نيز در سرتاسر دنيای عرب و از حدود قرن دهم ميلادی به بعد در ايران نيز استفاده میشود.
در بخشهايي از آسيا، سيستمهای نوشتاری وجود دارند که ريشه در نوشتههای ساسکريت باستان دارند. منشاء اين نوع نوشتار نيز به بينالنهرين برمیگردد. در هندوستان اين الفبا «دواناگری» (Devanagari) ناميده میشود. البته اين سيستم يک سيستم الفبايي کامل نيست زيرا علايم آن يک بخش (هجا) را نشان میدهند و نه مصوتها و صامتها را. اين الفبا برای چندين زبان موجود در هند به کار میرود.
چين و ژاپن همچنان به استفاده از الفبای سنتی خود ادامه میدهند و از نظام الفبايي مدرن بهره نگرفتهاند. با توجه به دشواری سيستم نوشتاری چينی و ژاپنی امروزه در ژاپن دو مجموعه علايم تقريبا" آوايي با عنوان «کانا kana» به کار میروند که به جای واژه، يک هجا (بخش) را نشان میدهند. البته اين علايم به عنوان عامل کمکی برای خواندن علايم واژهنگار و برای ثبت کلمات و اسامی خارجی به کار میروند. نوشتن و خواندن علايم نوشتاری چينی و ژاپنی آنقدر دشوار است که هنوز بخش عمده نظام آموزشی ابتدايي در اين کشورها صرف آموزش نوشتار میشود.
ادبيات مکتوب
با اختراع نوشتار، هنر کلامی از شکل شفاهی به شکل مکتوب تبديل شد و هر فرهنگی به جمعآوری و ثبت آثار ادبی اعم از شعر و داستان و اطلاعات تاريخی، متون مذهبی، فلسفی و مقالات علمی و سنتها، قوانين و ... اقدام کرد. با ظهور کاغذ و چاپ متحرک در واقع علم و دانش به شکل مکتوب و در مقياس وسيع توزيع شد و در اختيار همگان قرار گرفت و از اين طريق دانش از انحصار عدهای خاص مثل اشرافزادگان، خانوادههای سلطنتی و نخبگان خارج شد.
همچنين با ابداع خط و نوشتار، توانايي خواندن و نوشتن به عنوان يک مهارت ارزشمند مورد توجه قرار گرفت و افرادی که اين توانايي را داشتند نيز در برخی فرهنگها بسيار مورد احترام بودند. بعدها زيبا نويسی به عنوان يک هنرمند مورد توجه واقع شد و دربين چينیها، ژاپنیها، اعراب و ايرانيان اين موضوع به يک هنر ارزشمند تبديل شد. هنر خوشنويسی در بين اعراب نيز عمدتا" به زيبانويسی آيات قرآن اختصاص داشت و يک امر مقدس تلقی میشد. در بين ايرانيان نيز علاوه بر قرآن زيبانويسی اشعار شاعران بزرگ رواج داشته و دارد.
فصل دوم : هنرهای غير کلامی
مقدمه
در بخش گذشته , ضمن طرح مسائلی در خصوص هنر عمدتا" توجهمان را معطوف هنرهای کلامی نموديم و هنرهای کلامی را از آغاز و پيدايش آنها در اسطورهشناسی شفاهی تا عصر پيدايش نوشتار که هنرهای شفاهی به شکل مکتوب درآمدهاند، دنبال نموديم.
اکنون به اشکالی از بيان هنری روی میآوريم که عموما" با کاربرد زبان ارتباط ندارند. اين هنرها در چند مقوله کلی قرار میگيرند: هنرهای گرافيکی، هنرهای نقاشی و رنگآميزي، موسيقی و رقص.
جهانشمول بودن هنر
هيچکس نمیداند که انسان چگونه وچه زمانی شروع به استفاده از هنر نموده است تا از آن طريق شادی يا تعجب خود را ابراز نمايد. اسناد بدست آمده در اين زمينه بسيار ناچيز است. در طی قرنها، فرآيند طبيعی فرسايش موجب شده است که اشيايي که بدست انسانهای اوليه ساخته شده بودند مثل نقاشيهای روی پارچه و سنگ، بافتهها و کندهکاريهای روی چوب از بين بروند. از دستاوردهای انسانهای اوليه در زمينه موسيقی و رقص نيز چيزی بجا نمانده است.
با وجود اين، مردمشناسان دريافتهاند که در هر موقعيت فرهنگی، خواه در محيط کاملا" طبيعی و خواه در محيطهای پيچيدهتر ساخته انسان، انسانها نياز به لذتبردن از زيبايي و ارضای نيازهای زيباييشناختی را فراتر از نيازهای مادی و جسمی مد نظر داشتهاند. انسان میتواند از طريق حس بينايي، شنوايي، چشايي، بويايي ولامسه به ارضای اين نيازها اقدام کند. انسان ممکن است با تغيير شکل اشياء طبيعی مانند سنگ و چوب به اين هدف نائل شود. معيارهای زيبايي ممکن است از گروهی به گروهی ديگر و حتی از شخصی به شخص ديگر متفاوت باشد اما ميل به خلق و لذت بردن از زيبايي اصلی همگانی است، يعنی همه گروههای اجتماعی در آن مشترکند.
انسانشناسان بر اين باورند که به محض اينکه انسان هوشمند (هموساپين) «Homo Sapiens» در روی زمين ظاهر شد، وقت و انرژی کافی برای برخی فعاليتهای هنری را بدست آورد. اين فعاليتها ممکن است محدود به رنگآميزی بدن، تراشيدن و حک کردن طرحهای ابتدايي روی سلاحها و يا حرکات موزون بسيار ابتدايي بوده باشد. اهميت موضوع در انگيزهای است که پشت اين فعاليتها وجود داشت و به ماهيت و روحيات انسان برمیگردد.
آرامگاهها و معابد (Tombs and Temples)
بسياری از اطلاعات ما درباره هنر انسانها به اشکال هنری برمیگردد که از آرامگاهها و معابد تاريخی در کاوشهای باستانشناسی بدست آمدهاند. در اينجا نيز اشياء و آثار هنری بدست آمده رابطه تنگاتنگ بين مذهب و زيبايي را نشان میدهند.
آرامگاهها
آثار بدست آمده از گورها و آرامگاههای باستانی نشان میدهند که گروههای انسانی ابتدايي به حيات روح پس از مرگ میانديشيدهاند. کشفيات باستانشناختی از اهرام مصر ابزارآلات ظريف و خيالی را نشان میدهند که برای سفر ارواح فراعنه مصر در نظر گرفته شدهاند. اشياء يافت شده در اهرام مصر عبارتند از: يک «قايق روح» که قرار است روح فرعون با آن به جهان ديگر سفر کند، پارچههای بافته شده عالی و جواهراتی که با آن جسم فرعون را آراستهاند، و مجسمههای حيوانات برای همراهی و همنشينی با فرعون و برآوردن نيازهای وی. بسياری از اشياء ديگری که فرعون در طول حياتش با آنها خو گرفته است نيز همراه فرعون دفن شدهاند، حتی خادمان و کنيزان دربار وی. اين اشياء که در درون ديوارهای ستبر اهرام مدفون شده و آب و هوای خشک سرزمين مصر نيز به ماندگاری آنها کمک کردهاند تا امروز سالم مانده و اطلاعات زيادی را درباره زندگی و اعتقادات مصريان باستان بدست دادهاند.
مقبره باشکوه ديگری که از لحاظ تاريخی از جذبه برخوردار است «تاج محل» است که در قرن هفدهم ميلادی توسط يک امپراتور مغول در هند به ياد همسر محبوبش بنا شده است. اين بنا يک شاهکار معماری در جهان تلقی میشود.
در کاوشهای آرامگاههای سرخپوستان آمريکا در مناطقی از ايالات متحده نيز اشيايي مانند سرنيزه، مهره و قطعات سفالی بدست آمده است. اين اشياء مانند آرامگاههای فراعنه مصر، در داخل گورها قرار گرفته بودند تا موجبات تسکين و آرامش آنها را در مسيرشان به سوی شکارگاههای خرم در آن جهان فراهم نمايند.
در قرن بيستم، بررسیهای باستانشناسان چينی روی آرامگاههای سلطنتی واقع در دره هوانگ هو (Hwang-ho) يا همان رودخانه زرد مجسمههای تراشيده شده از عاج يا سنگ فيروزه و بسياری از آثار هنری ديگر را آشکار ساخت که بسيار ارزشمندند. کشفيات اين حفاریها اطلاعات زيادی را درباره جنبههای تاريخ و زندگی روزمره چين باستان فراهم نمودند و ثابت نمودند که بسياری از باورهای اوليه در مورد سلسلههای چينی که زمانی يک افسانه باورنکردنی تلقی میشدند مبتنی بر واقعيت بودهاند.
معابد
در بسياری از بخشهای جهان، انسانها معابد عظيمی را بنا نهادند تا از يک طرف گواهی بر اعتقادات مذهبی آنان و از طرف ديگر بيانگر تواناييهای فنی آنها و عشق به زيبايي باشد. معبد پارتنون (Parthenon) در آتن ، معبد چيچن ايتزا (chichen Itza) در يوکاتان مکزيک ، معبد شوئداگون پاگودا ( Pagoda shwedagon) در رانگون برمه، و کليسای جامع سن پيتر در ايتاليا از زمره برجستهترين بناها در بين هزاران بنای فوقالعادهای هستند که برای مقاصد مذهبی طراحی و ساخته شدهاند. برخی از اين بناها هنوز در وضعيت خوبی به سر میبرند و برخی ديگر نيز به صورت خرابههايي به جا ماندهاند. در همه اين ساختمانهای عظيم نمونههايي از نقاشی، مجسمهسازی و آثار هنری وجود دارند که بازتابی از فرهنگ سازندگان آنها هستند.
دانشمندان توانستند اطلاعات زيادی از مطالعه معابد و آرامگاههای باستانی بدست آورند. دانش رياضی انسان اوليه در تقارن خطوط در اين بناها منعکس میشود، دانش کيهانشناسی و مذهبی وی در محراب، هدايا و نمادهای خدايان مشخص است، و ادبيات وی در نوشتههای روی ديوارهای اين بناها مشهود است.
هنر گرافيک و نقاشی
به نظر میرسد که در همه زمانها و مکانها انسانها از رسم کردن و رنگآميزی تصاوير لذت میبردند. اين تصاوير يا اشيايي را نشان میدادند که در محيط پيرامون آنها يافت میشدند و يا نشاندهنده چيزهايي بودند که زائيده تخيل آنها بود. تمايل به نقاشی و رنگآميزی ويزگی هر انسانی، حتی جوانان و کودکان است. اگر به يک نوجوان يا کودک تعدادی مداد شمعی و يک ورق کاغذ بدهيد میبينيد که تا مدت زيادی سر او را گرم میکند.
نقاشیهای غارهای ماقبل تاريخ
اولين شواهد عينی از اراده و توانايي انسان برای خلق آثار زيبا به دوران ديرينه سنگی (پالئوليتيک) (Paleolithic) برمیگردد. (لازم به توضيح است که اين دوره از حدود يک ميليون سال قبل شروع و تا حدود 20 هزار سال قبل ادامه داشت. در تمام اين مدت، اجداد انسانها از آلات چوبی و ابزارهای سنگی استفاده میکردند که ظرافت خاصی در آنها وجود نداشت. مثلا" از قلوه سنگها اتفاده میکردند تا صخرهها و سنگهای ديگر را خرد نمايد و از خرده سنگهای نوک تيز برای شکار و کشتن حيوانات استفاده میکردند. نمونههايي از اين سنگ پارهها در فسيلهای مربوط به استخوانهای حيوانات بدست آمد).
در سال 1879 ، کاشفان يک نقاشی مشهور از چند «گاو نر» روی ديوارهای غارهای آلتاميرا «Altamira» در اسپانيا يافتند. در هوای خشک داخل غار اين نقاشی از گزند هوا، کپک و ديگر عوامل مخرب در امان ماند. اين کشف نشان میدهد که تا اواخر عصر ديرينه سنگی انسانها به سطح شگفتآوری از مهارت در نقاشی دست يافته بودند. اين گاوها با سبکی ماهرانه و واقعگرايانه و استفاده استادانه از رنگ به تصوير کشيده شدند.
ديگر نقاشیهای ماقبل تاريخ در غارهای لاسکو (lascaux) در منطقه دوردون (Dordogne) فرانسه، و در غارهای جنوب ايتاليا يافت شدند. اين نقاشيها مويد نتايج و يافتههای غار آلتاميرا در اسپانياست. افراد دورههای پايان عصر ديرينه سنگی در به کارگيری قلم مو و ديگر وسايل نقاشی بسيار زبردست بودند و از مواد معدنی مانند اکسيد آهن استفاده میکردند تا مواد رنگی مختلف را برای نقاشیهايشان توليد کنند و از خاکستر استخوانهای سوخته به عنوان پايه (base) مشکی برای رنگها استفاده میکردند.
چرا انسانهای ماقبل تاريخ اين نقاشيهای باشکوه را بر ديوارهای غارها خلق میکردند؟ شايد تا حدی ارضای نيازهای زيباشناختی يا انگيزههای هنری نقاشان اين آثار دليل خلقشان بوده باشد. اما مردمشناسان بر اين باورند که مقاصد مذهبی و معجزهگری در پس اين فعاليتها نهفته است. حيوانات نقاشی شده بر ديوارهای غارها همان حيواناتی بودند که انسانها در آن زمان به شکارشان میپرداختند و اين نقاشيها ظاهرا" روشهايي برای کسب نيروی ماورايي در شکار بود.
نقاشیهايی روی غارهای جنوب آفريقا هم يافت شدهاند. در منطقه کوهستانی بامبوسبرگ (Bamboesberg) در جنوب آفريقا نقاشيهايي روی ديوارهای غارها يافت شدهاند که به دست نقاشان ماهر با استفاده از تکنيکهای پيشرفته حدود دههزار سال قبل صورت گرفته است. برخی از ديوارهای اين غارها حتی اين سالها مورد استفاده بوشمنهای ساکن اين منطقه بوده است.
در استان حيدراباد در شمال غرب هندوستان غارهای آجونتا (Ajunta) وجود دارند. روی ديوارهای اين غارها نقاشيهای باشکوه فرسکو (نقاشيهای روی گچ خيس) يافت شدهاند که نمايانگر هنر بودايي از سال 200 قبل از ميلاد تا 600 ميلادی است.
بيشتر تصاوير تخيلی و رنگی روی ديوارهای اين غار نشاندهنده زندگی بودا از زمان تولد، سالهای ابتدايي زندگی به عنوان يک شاهزاده جوان و دوران ترديد و جستجوی روشنايي و حقيقت است. اوج اين زنجيره نقاشیها صحنههايي است که چهره بودا را به هنگام دريافت روشنايي در زير درخت بودی (Bodhi) و زندگی بعدی او را به عنوان آموزگار تعاليم آسمانیاش نشان میدهد. کشور چين نيز غارهای زيادی دارد که شامل نقاشيهايي در ارتباط با زندگی و آموزههای بوداست.
مواد مورد استفاده در نقاشيها
نبايد تصور کرد که تمام نقاشيهای اوليه روی ديوارهای غارها نقش شدهاند. مواد متعددی برای اين مقصود مورد استفاده قرار میگرفتند. برای نمونه، بوميان استراليا، نوعی پارچه ساخته شده از پوست دزختان را مورد استفاده قرار میدادند. همين مسئله در مورد مردمان ساير جزاير شبه قاره اقيانوسيه نيز اين مسئله صدق میکند. کوبيدن و نرم کردن پوست درختان و تبديل آنها به صفحات مسطح خود يک نوع هنر تلقی میشود. در بسياری از جوامع بدوی پارچه تزيين شده برای تهيه پوشاک و لوازم کار يا آشپزی مورد استفاده قرار میگيرد.
تصويرگری با شن و ماسه
در بين مردمانی که در مناطق بيابانی و کويری زندگی میکنند، نقاشی با ماسه فرصتهايی را برای خلق آثار هنری رنگارنگ فراهم مینمايد. اين تکنيک بوسيله سرخپوستان ناواهو (Navajo) در بخش جنوب غربی ايالات متحده گسترش يافت. طرحهای هندسی آنها به زيبايي انجام شده و به عنوان نمادهای مذهبی بسيار مورد استفاده قرار میگيرند.
خلق زيبايي روی پوست و چرم
تکنيک نسبتا" رايج ديگر برای نقاشی، استفاده از سطح نرم چرم و پوست حيوانات برای رسم تصاوير يا ايجاد نقوش از طريق سوزاندن سطح آنها بود. اعتقاد بر اين است که در دوران آغازين عصر پالئوليتيک انسان تنها از لباسهايي استفاده میکرد که از پوست حيوانات تهيه میشدند و عمدتا" دارای طرحهای تزيينی نيز بودند. در اروپای دوره باستان، زمانی که آب و هوای خشن آخرين عصر يخبندان به تدريج معتدلتر میشد، انسان ماقبل تاريخ بدون شک لباسها، کمربندها و کفشهايي از جنس چرم تهيه میکرد که همه آنها به نحو زيبايي تزيين شده بودند. لباسهای تزيين شده به وسيله مهرهها، بذر گياهان، پوست سخت هسته گياهان و رشتههای نخ در بين قبايل سرخپوست مرسوم بوده است. در ميان قبايل باديهنشين شمال آفريقا و شمال غرب اسيا، لباسها، چادرها و تختهايي با استفاده از پوست شتر تهيه میکردند که غالبا" در بردارنده نقاشيها و طرحهای برجسته يا فرورفته بودند. چرمهای زرکوب مراکش هنوز هم به خاطر ظرافت در طرح شهرت دارد.
وجود چادرها و خيمههای چرمی در مناطق مختلف جهان نشاندهنده دانش پيشرفته انسانها در زمينه طراحی و معماری است. برای نمونه، سرخپوستان کرو (crow) در دشتهاي مونتانای آمريکا نوعی چادر با استفاده از پوست حيوانات میسازند که با مهارت و ظرافت خاص طراحی شده و به آسانی قابل نصب ، حمل، وجمعآوری است. طراحی شکل هرمی اين چادرها به گونهای است که در مقابل بادهای شديد دشت به خوبی مقاومت میکنند. چادرهای پوست شتر و پوست گوسفند که باديهنشينان شمال آفريقا و مناطق غربی و مرکزی آسيا برپا میکنند نيز به گونهای طراحی شدهاند که محافظ خوبی در مقابل باد و طوفان صحراها و بيابانهای منطقه به حساب میآيند. چادرهای نمدی عشاير ايرانی نيز از اين ويژگيها برخوردارند. لپهای (Lapp) شمال اروپا و اسکيموهای شرق کانادا همين ظرافت و دقت را در طراحی چادرهای چرمیشان به کار میگيرند.
اما سازندگان اين چادرها تنها به کارآيي و استحکام اين چادرها قناعت نمیکنند. آنها همچنين به موضوع زيبايي و تقارن نسبتها در چادرهايشان توجه دارند و به شيوهای بسيار ماهرانه چادرهايشان را با نقاشی و طراحی تزيين میکنند.
هنر بافندگی
در ميان سرخپوستان ساکن ارتفاعات کشور پرو، دختر بچهها معمولا" زندگی پرمشغلهای دارند. آنها همانطوريکه برادر يا خواهر کوچکترشان را به پشت خود بستهاند و رمههای لاما را مینگرند، در عين حال دستشان مشغول چرخاندن دوک است. جيبهای بزرگ و دامنهای گشادشان پر از پشم است و آنها با چرخاندن دوک اين پشمها را به رشتههای نخ تبديل میکنند. مهارت آنها در اين کار کم از مهارت والدين و اجدادشان نيست. اين رشتههای نخ بعدا" بافته میشوند و به پارچههای پشمی تبديل میشودند.
هنر ريسندگی و بافندگی يک هنر بسيار قديمی است اما از آنجايي که منسوجات بافته شده به زودی از بين میروند، شواهد موجود در اين زمينه آنقدر ناچيز است که تاريخ شکلگيری و تحول اين هنر بر ما آشکار نشده است. اما از آنجايي که اين هنر امروزه بخشی از فرهنگ و زندگی روزمره جوامع ابتدايي است، بسيار محتمل است که اجداد بسيار دور ما نيز در هزاران سال پيش با اين هنر آشنا بوده باشند.
با وجود اين، به نظر نمیرسد که انسان قبل از گسترش کشاورزی و اهلی نمودن حيوانات توانسته باشد بافتهها و منسوجات واقعا" عالی و قابل توجه را عرضه نمايد. در ميان اولين نمونههای برجسته هنر بافندگی میتوان به پارچههای ابريشمی اعلی چين باستان و پارچههای کتانی لطيف هند قديم اشاره کرد. اجداد ساکنان سرخپوست کلمبيا با پشم لاما منسوجاتی را تهيه میکردند که از نظر زيبايي در طرح و بافت از جمله ممتازترين منسوجات جهان به شمار میروند. لباسهای بلند (رداها) و پتوهايي که قرنها پيش توسط سرخپوستان تهيه شد هنوز در موزه ملی ليما در کشور پرو در معرض نمايش بينندگان قرار دارند. اين بافتهها هنوز هم تا حدود زيادی کيفيت اوليه خود را حفظ نمودهاند.
چين سالهای متمادی توليد و تجارت ابريشم را در انحصار خود داشت. يونانيان باستان، روميان و هنديان بسيار علاقهمند به خريد اين بافتههای جادويي از کشور چين بودند. در قرون وسطی اروپاييها دادوستدهايي با چينیها داشتند که عمده آن مربوط به همين پارچههای ابريشمی بود.
بافتن نی و ديگر الياف گياهی برای ساختن سبد، کلاه و ديگر اشياء مورد نياز بخشی ضروری از کار کشاورزان برای تامين معاش زندگی بود. کشاورزان جنوب شرق آسيا نوعی سبدهای پهن میبافند که از آن برای جابجايي شالیهايشان استفاده میکنند. ظرافت و زيبايي اين سبدها نشان میدهد که علاوه بر کارآيي اين سبدها، بافندگان موضوع زيبايي را نيز از نظر دور نداشتهاند. همين موضوع در مورد کلاههای حصيری که به عنوان محافظ در مقابل آفتاب و باران عمل میکند و سبدهايي که با آن کالاهايشان را به بازار حمل میکنند نيز صادق است. تقارن ظريف و جذاب طرحها و ترکيب رنگها در اين بافتهها بسيار چشمگير است. در سرتاسر آمريکای لاتين، سازندگان صنايع دستی انواع مختلفی از سبدها را در اندازهها و شکلهای مختلف میبافند که از آنها صرفا" در امور مذهبی يا برای تزيين استفاده میشود. همه آنها به گونهای طراحی شدهاند که علاوه بر کارآييشان چشمنواز نيز باشند.
فرشها و زيراندازهای بافته شده با الياف گياهی نيز بسيار مورد استفاده روستا نشينان در سرتاسر جهان بوده است و امروزه نيز تا حدود زيادی رواج دارد. حتی در بافت اين فرشهای حصيری نيز از نقشها و طرحهای ظريف و زيبا استفاده میشود. بافتههای روستائيان آفريقا در اين زمينه مثال زدنی است.
خلقتگری با گل رس (سفالگری)
از زمانهای بسيار دور، انسان نياز به داشتن ظرفهايي برای نگهداری و جابجايي آب و غذا را احساس کرد. در ابتدا انسانها از برگهای بزرگ و پهن درختان برای اين مقصود استفاده میکردند و پس از آن از سبدهايي استفاده میکردند که خودشان میبافتند. درزهای اين سبدها نيز عمدتا" با گل پوشانده میشدند، احتمال دارد که از بين رفتن اين سبدها د ر اثر آتشسوزی يا پوسيدگی انسانها را به اين فکر واداشته باشد تا ظرفی مطمئنتر و ماندگارتر تهيه کنند. از اين رو انسان با گل رس اين ظرفها را شکل داد و با پختن آن را استحکام بخشيد.
تهيه ظرفهای سفالی يک مرحله از پيشرفت چشمگير در حيات انسان تلقی میشود. برای اين منظور انسان لازم داشت که کيفيت خاک مورد استفاده را بشناسد و چگونگی ترکيب آن را بداند تا به حداکثر استحکام دست يابد.
اگرچه کوزهگری (سفالگری) ابتدا در دوره ميانه سنگی (مزوليتيک) (Mesolithic) آغاز شد اما اوج استفاده از ظروف سفالی به دوره نوسنگی (نئوليتيک) (Neolithic) برمیگردد. نمونههايي از ظروف گلی مربوط به دوره نوسنگی در بريتانيا يافت شدهاند. سطح بيرونی ظروف گلی اوليه با استفاده از فشار انگشت دست يا ناخن و يا خراشيدن با يک شی ديگر طراحی میشدند. لبههای آنها نيز معمولا" بوسيله انگشت به شکل دالبر طراحی میشدند.
در ابتدا تمام ظروف گلی با استفاده از دستساخته و طراحی میشدند (بدون استفاده از هيچگونه وسايل مکانيکی). يکی از تکنيکها اين بود که تودهای از خمير گل رس را با دست ورز میدادند تا به تدريج آن را به شکل دلخواه درآورند. شيوه ديگر اين بود که خمير گل را ابتدا به شکل حلقههای باريک و دراز درمیآوردند و سپس با قرار دادن اين حلقههای روی هم و چسباندن آنها به همديگر بتدريج ظرف مورد نظر را شکل میدادند. هر دو شيوه فوق هنوز هم مورد استفاده برخی از کوزهگران سنتی در سرتاسر جهان است.
حدود سه هزار سال قبل، کوزهگران مصری نوعی چرخ کوزهگری را به کار میگرفتند. اين تکنيک مستلزم استفاده از يک چرخ پهن است که با چرخاندن آن خمير گل نيز به گردش درمیآمد و آنگاه با دست خمير را شکل میدادند. توسعه و استفاده از چرخهای کوزهگری به تدريج به آسيا و اروپا نيز گسترش يافت. اين چرخها توسط ساکنان اوليه قاره آمريکا مورد استفاده قرار نمیگرفت تا زمانی که اروپاييان به آنجا پا گذاشتند.
گل برای هنر مجسمهسازی نيز مورد استفاده قرار میگيرد. سرخپوستان کشور پرو در استفاده از گل رس برای افرينش مجسمهها و تصاوير چند بعدی به سطح بالايي از مهارت رسيده بودند. باستانشناسان نمونههايي از اين مجسمههای گلی را در ساحل غربی درياچه چاد يافتند که متعلق به قبيله نوک (Nok) بود. کوزهگری و مجسمهسازی هنرمندان اين قبيله که به سال 200 قبل از ميلاد برمیگردد سطح بالايي از توانايي فنی و استعداد هنری را نشان میدهد.
حدودا" 1500 سال قبل از ميلاد مصريان شيشه را اختراع کردند و در قرن هفتم قبل از ميلاد نيز مردم چنين توانستند چينیهای واقعی و امروزی را ابداع کنند. به همين خاطر است که ما امروزه هنوز از واژه «چينی» برای توصيف ظرفهای سفالی و سراميک استفاده میکنيم.
تراشکاری و کندهکاری روی چوب
انسان شکارگر و گردآورنده غذا از هنر کندهکاری چوب برای شکل دادن به ابزارها و سلاحها استفاده میکرد. با وجود اين، برخی از اين آلات و وسايل با مهارت و دقت هنری خيرهکنندهای ساخته میشدند.
در جوامعی که مردم از اوقات فراغت بيشتری برخوردارند، يک چاقو و يک تکه چوب میتوانند هم منشاء خوبی برای سرگرمی و هم منبع خلقت آثار هنری باشد. اغلب يک شکل يا وسيله چوبی ممکن است به خاطر لذت بردن از عمل تراش چوب خلق شود و ارزش کاربردی آن زياد مهم نباشد. حتی در زمان معاصر هم در مناطق جنگلی ايالات تنسی (Tennessee) ملاحظه تکه چوبی که بوسيله يک کارد در دستان يک کشاورز يا کارگر به تدريج شکل خود را پيدا میکند امری عادی است. در جزيره بالی اندونزی در اقيانوس آرام تمام مردان بزرگسال علاقه ذاتی به خلق اشياء و وسايل چوبی دارد.
در تراشيدن و خلق مجسمههای چوبی، ماسکها و اشياء نمادين جادويي- مذهبی میتوان رابطه مذهب و هنر را به روشنی دريافت. نمايش خدايان با مجسمههای چوبی در بسياری از فرهنگها رايج است. نمونههايي از اين مجسمهها را میتوان در غرب آفريقا، جزاير کارائيب و در بسياری از بخشهای جهان يافت. در برخی فرهنگها مانند روستاهای آمريکای لاتين و فيليپين مجسمههايي از اجداد و نياکان يک قبيله تهيه و پرستش میشوند.
مواد ديگر مانند شاخهای حيوانات، عاج فيل و حتی استخوان حيوانات نيز برای ساخت اشياء و مجسمهها به کار میرفتند. اين مسئله بيشتر در مناطقی رواج دارد که چوب در آنجا کمتر يافت میشود. اسکيموها مهارت و تخيل خوبی در خلق اشياء هنری از اين مواد دارند. در کشور چين، استفاده از عاج برای اين منظور بسيار رايج بود. در واقع، در سرتاسر آسيا، هنرمندان صنايع دستی، آثار ظريفی را با عاج و استخوان حيوانات خلق کرده و میکنند.
ماده ديگری که به طور گسترده برای ساخت اشياء و مجسمهها در چين و جاهای ديگر استفاده میشد سنگ تقريبا" ارزشمندی است که «يشم سبز» ناميده میشود. به خصوص در چين، اين سنگ ارزشمند نياز به مهارت زيادی دارد و صنعتگرانی که اين سنگها را تراش میدهند 10 تا 15 سال آموزش میبينند.
کار با فلز
در بين فلزاتی که برای خلق آثار هنری مورد استفاده قرار میگرفتند، طلا و نقره نقش بارز و برجستهای داشتهاند. اين فلزات از رنگ جذاب و درخشش خاصی برخوردارند و به راحتی انعطافپذير و شکل پذيرند. مردمان اواخر دوره پالئوليتيک برای تزيين اندامشان از زينتآلات ساخته شده از اين دو فلز گرانبها استفاده میکردند. با وجود اين، کاربرد گسترده فلزات برای آثار ظريف هنری زمانی آغاز شد که انسانها با سکونت در مکانهای ثابت جوامع انسانی را شکل دادند و فرصت کافی برای پرداختن به اين امور هنری را يافتند. در جوامع نئوليتيک که در منتهیاليه شرق مديترانه متمرکز شده بودند، طلا و نقره به طور وسيع برای ساخت زيورآلات و آثار هنری به کار میرفت. زمانی که اسپانيايیها در قرن 16 وارد کشور پرو شدند، دريافتند که محوطه قصر پادشاه اينکاها با مجسمههای طلايي به شکل گله لاما، چوپان و مزرعه ذرت تزيين شده بود. متاسفانه اسپانيولیها اين باغها را لگد مال کردند و مجسمههای طلايي را نابود يا غارت کردند. امروزه در بانک بوگوتا (Bogota) در کشور کلمبيا مجموعه عظيمی از مجسمههای طلايي نگهداری میشوند که به سرخپوستان چيبچا (chibcha) و قبايل همسايه آنها تعلق دارد. اين مجموعه شايد گستردهترين و عظيمترين مجموعه آثار هنری طلايي متعلق به سرخپوستان در جهان باشد که امروزه باقی ماندهاند.
حدود سه هزار سال قبل، مردمان سواحل غربی مديترانه آثار باشکوهی از جنس برنز میساختند. مجسمههای برنزی حدود هزار سال بعد از آن در اروپای غربی و شمال ساخته شدند.
در دهه اول قرن بيستم (دهه 1900)، يک باستانشناس آلمانی به نام لئوفروبينو (Leo Frobenino) در منطقه روستايي ايفه (Ife) در کشور نيجريه مجموعهای از پيکرههای برنزی را يافت که عمدتا" مربوط به قسمت بالاتنه و سر بودند. اين آثار از جمله بهترين و ظريفترين آثار موجود از جنس برنز هستند. اين باستانشناس تنها يکی از اين مجسمهها را با خود به اروپا برد و معتقد بود که صدها سال قدمت دارد اما کارشناسان اروپايي اين نظريه را نپذيرفتند و معتقد بودند که بربرهای آفريقايي توانايي قالبگيری و ساخت چنين آثار زيبا و ظريفی را ندارند. اما بعدها آزمايش کربن 14 و ديگر بررسیها مشخص کردند که اين آثار به قرن 12 ميلادی تعلق داشتند. امروزه مجموعه اين مجسمههای سر در اختيار رئيس قبيله ايفه قرار دارد و در يک موزه کوچک در کشور نيجريه نگهداری میشود.
حدود 80 مايلی شرق ايفه، مجسمههای باشکوهی برنزی به همراه آثار هنری ارزشمند ديگر کشف شدند. اين آثار به وسيله مردم بنين (Benin) قرنها قبل به وجود آمد. مذهب اين گروه اجتماعی نقش عمدهای در تحول اين هنر بازی میکرد.
مورخان معاصر معتقدند که ورود استعمارگران اروپايي به آفريقا روند تحول هنر آفريقايي را مختل نموده و مدت زيادی هنر آنان را دچار رکود و واپسگرايي نمود. همين تفکر کليشهای که اروپا جايگاه بربريت است و نمیتواند خاستگاه آفرينش هنری باشد مويد اين ادعاست.
بايد اضافه کرد که آثار و اشياء هنری آفريقاييان که به اروپا و آمريکا منتقل شدند نقش موثری روی هنرمندان برجسته اروپايي و آمريکايي گذاشتهاند. در مجموع، اين تأثيرگذاری بدور از هرگونه موضوعات واقعگرايانه و در راستای رويکردی انتزاعی برای بيان هنری بوده است. هنرمند و نقاش برجسته پابلو پيکاسو تنها يکی از بسيار نقاشانی است که آثارش به خوبی تأثيرپذيری از اشکال و صورتهای آفريقايي را نشان میدهد.
مجسمهسازی
اولين تلاشهای انسان در کار با سنگ منجر به توليد سلاحهايي برای شکار شد. زمانی که انسانی به مرحله زندگی کشاورزی و زراعتگری پيشرفت نمود و زمان فراغت کافی پيدا کرد، شروع به کاربرد موادی مانند مرمر و گرانيت کرد تا اشيايي خلق کند که اقناگر حس زيباييشناختی وی باشند. از اين رو هنر ساخت مجسمه از سنگ پيشرفت کرد. مجسمههايي که در «عصر طلايي» يونان و در دوره رنسانس در اروپا ساخته و پرداخته شدند بيانگر دستاوردهای برجسته انسان در اين حوزه هنری است. امروزه مجسمههای باشکوهی از بودا در چين، ژاپن و هند يافت میشوند ومجسمههايي از خدايان هند و نيز در هندوستان موجودند. آثار هنری مشابه با اين آثار در بسياری از جوامع انسانی يافت میشوند مثلا" مجسمههايي از خدايان قوم مايا امروزه در کشور مکزيک نگهداری میشوند.
آثار پيکرتراشی و مجسمهسازی بسياری در زمانهای گوناگون در گذشته خلق شدهاند که امروزه برای باستانشناسان به شکل يک معما باقی ماندهاند. محققان هنوز نمیتوانند بگويند که اشکال سنگی عظيم در جزيره ايستر (Easter) در اقيانوس آرام و يا ستونهای سنگی يکپارچه و عظيم در سن آگوستين کلمبيا چه مفهومی دارند و يا برای چه منظوری ساخته شدهاند.
در اينجا نيز رابطه مذهب و هنر مجسمهسازی بسيار آشکار و غير قابل انکار است. برخی از مجسمهها که نمادی از خدايان و الهههای گروههای قومی و مذهبی بودند در معابد و پرستشگاهها قرار میگرفتند و مورد تکريم و ستايش پيروان مذاهب بودند و گاه هداطايي نيز به آنها تقديم میشد.
معماری
معماری جنبه ديگری از نبوغ و ابتکار هنری انسانهاست که به گذشتههای بسيار دور بر میگردد. ساختمانها و تراسهای برافراشته سنگی در کشور پرو که بدون هيچگونه ملاطی به هم متصل شدهاند نمونهای از اين نبوغ و خلاقيت است. اهرام مصر هم معجزهای در طراحی و مهندسی محسوب میشوند. معابد يونان باستان هم در زيبايي و تناسب بینظيرند. در واقع بسياری از شاهکارهای هنری دنيا که برخی از آنها در فهرست عجايب هفتگانه جهان قرار دارند آثار معماری هستند.
در برخی مناطق سنگ کمياب بود اما انسانها در صدد ساخت بناهايي بودند که دوام و ماندگاری آنها بيش از بناهای چوبی و کاهگلی باشد و از اين رو به ساخت مصالح جديد با استفاده از گل رس اقدام کردند. اولين بناهای آجری بناهايي بودند که به منظور عبادت و پرستش خدايان ايجاد شده بودند. بنای زيگورات (Ziggurats) در بابل باستان با استفاده از آجر ساخته شد. اين ساختمان به شکل هرمی و در چند لايه به صورت صعودی طراحی شد که يک گنبد در نوک آن قرار داشت.
برخی از کليساهای برجسته در آمريکای لاتين با استفاده از خشت خام (قالبهايي از خمير گل که در آفتاب خشک شدهاند) و يا با استفاده از آجر (قالبهايي که با اتش خشک و محکم شدهاند) ساخته شدهاند. که لايه بيرونی آنها با رنگ پوشانده شدهاند. بسياری از معابد جنوب شرق آسيا با استفاده از آجر و گل ساخته شدهاند.
برخی معابد قديمی در کامبوج و برمه که قبايلشان امروزه باقی است قرنها پابرجا بودند زيرا با استفاده از آجرهای بسيار مقاوم ساخته شده بودند. اين معابد در بردارنده انواعآثار هنری هستند که جنبه مذهبی دارند و در مجموع به آنها هنر مذهبی اطلاق میشود.
در جنوب شرق آسيا، قصرهای سلطنتی و کاخهای سران و اشرافزادگان با استفاده از چوب ساخته میشدند و به شيوه زيبايي با برگهای از طلا تزيين میشدند. حتی امروزه قبيله مائوری در نيزيلند و برخی گروههای قومی در اندونزی به ساخت و تزيين خانههای چوبی و زندگی در آنها ادامه میدهند.
معماری ايران را میتوان به دو دوره معماری پيش از اسلام و معماری اسلامی تقسيم کرد. معماری ايرانی پيش از اسلام نيز شامل کاخها و قصرهای پادشاهان هخامنشی، اشکانی يا ساسانی است که تخت جمشيد (پرسپوليس) نمونه بارز آن است. در اين دوره هنر معماری مذهبی نيز رواج داشت و هنوز هم آتشکدههاي از آن دوران در گوشه و کنار ايران به جای ماندهاند. معماری دوران اسلامی نيز عمدتا" مربوط به ساخت مساجد و امامزادههاست. اين اماکن مذهبی عمدتا" به نحو زيبايي تزيين شدهاند که اين تزيينات شامل گچبریها و کاشيکاریهای بسيار ظريف است.
تزيين بدن (اندام انسان)
تزيين و آرايش بدن به شکلهای گوناگون و در بين گروههای مختلف مردم رواج داشته و دارد. اين تزيين و زيباسازی در بين گروهها و اقوام مختلف به شکلهای بسيار متفاوت انجام میشود وگاه ممکن است نحوه تزيين بدن در بين يک قوم از ديدگاه ديگران بسيار غيرعادی يا عجيب جلوه کند زيرا همانطوريکه قبلا" اشاره شد معيارها و ملاکهای زيبايي در بين همگان يکسان نيست. برای مثال زنان قبيله نوبا (Nuba) که در کوهستانهای سودان زندگی میکنند، پشتشان را با خراشيدن و آثار به جا مانده از خراش تزيين میکنند. در واقع يک شخص ماهر با پاره کردن و خراش پوست طرح يا نقاشی مورد نظر را روی پوست ايجاد میکند. اين طرحها از ديدگاه مردم قبيله بسيار ارزشمند تلقی میشوند و به همين دليل دختران جوان بدون کمترين مقاومتی به اين کار دردناک تن درمیدهند.
در گينه نو، زمانی که يک مرد در يک رقص آيينی و جمعی شرکت میکند، سرش را با يک ماسک گلی میپوشاند و بدنش را گل و لای میپوشاند و تصوير زشت يک روح شيطانی را روی بدنش نقش میکند. در بين سرخپوستان زونی (Zuni) مردان يک ماسک کاچينا (Kachina) به صورت میزنند که نمايشگر موجودات ماوراءالطبيعی از درياچه مقدس است. مردان در حالی که اين ماسک را بر چهره دارند در يک مراسم رقص و آواز شرکت میکنند که اهميت مذهبی دارد.
در بين برخی افراد و قبايل سفيدپوست به جای خراشاندن پوست از خالکوبی برای تزيين بدن استفاده میشود. برای نمونه در ايالت شان (Shan) در کشور برمه قبيلهای وجود دارد که افراد آن قسمت پايين تنه را با خالکوبی تزيين میکنند و برای اين کار اهميت مذهبی و جادويي قائل هستند. در ايالات متحده نيز خالکوبی روی باز و سينه مردان رواج دارد. ظاهرا" در ايران نيز خالکوبی روی بازو از قديمالايام رايج بوده و به ويژه افرادی که ادعای پهلوانی داشتهاند به اين کار مبادرت میورزيدند.
شايد عجيبترين شيوه برای ايجاد زيبايي در زنان شيوهای است که در سنت چينیها به کار گرفته میشد. در سنت چينیها زمانی که يک کودک متولد متولد میشد انگشتان پايش (به جز انگشت بزرگ) را به سمت کف پا خم میکردند و آنها را همانجا با پارچه میبستند تا اينکه به مرور زمان اين انگشتان کج میشدند و همينطور باقی میمانند. در واقع اين عمل نوعی فلج و نقص عضو عمدی بود که باعث میشد اين افراد که همگی زن بودند به شيوه خاصی مانند افراد معلول راه بروند و البته اين نوع راه رفتن از ديگاه آنها نوعی زيبايي تلقی میشد و به زنان حالت و ظرافت زنانه بيشتری میبخشيد. اين عمل در چين هزاران سال قدمت دارد و تا پايان سلطنت منچو و تشکيل حکومت جمهوری در سال 1911 رايج بوده است.
معيارهای متفاوت زيبايي شخصی
از نمونههايي که به آنها اشاره شد و نمونههای بسياری که آنها را ذکر نکرديم چنين برمیآيد که شيوههای زطباسازی اندام که در يک جامعه مقبول و رايج است ممکن است از ديدگاه ساير جوامع عجيب و حتی مشمئزکننده باشند. برای مثال، برای يک دختر قبيله نوبا خراش دادن پوست رنجآورتر و غيرمنطقیتر از نشستن زير گرمای سشوار يا کندن موهای صورت و ابرو نيست در بين زنان جوامع غربی نيست.
ميل زيبا به نظر رسيدن و جوان ماندن آنقدر برای زنان ايالات متحده و بسياری از جوامع امروزی مهم است که کارها و اقداماتی که در اين راستا صورت میپذيرند ممکن است برای فردی که با اين جوامع آشنايي ندارد مايه حيرت باشد. جراحی پلاستيک برای برجسته ساختن گونه، تغيير شکل بينی و برطرف کردن چروک صورت امروزه به يک عمل رايج تبديل شده است. کاشتن مو برای افراد طاس که مسلما" با درد و هزينه بسيار همراه است در بين مردان رايج است. به کارگيری شيوههای گوناگون از جمله بدنسازی، استفاده از حمام بخار، مصرف داروهای لاغری و همه و همه در راستای زيباسازی اندام صورت میپذيرد. امروزه بخشی از درآمد افراد صرف خريد لباسهای زيبا، جواهرات و لوازم آرايش میشود. زيبايي و زيباسازی آنقدر در جامعه امروزی اهميت دارد که صنعت توليد و توزيع لوازم آرايش به يک صنعت پررونق تبديل شد، و افراد زيادی نيز در اين حوزه اشتغال دارند.
ما از اطن مسئله تعجب میکنيم که در برخی گروههای آفريقايي زنانی زيبا هستند که آنقدر چاق میشوند که به زحمت قادر به حرکت باشند. در مقابل افراد اين قبايل ممکن است از ديدن زنان لاغر و قدبلندی که به عنوان الگوهای مد غربی مورد تحسين هستند به همين اندازه شگفتزده و متعجب شوند. درحاليکه در جوامع غربی از دستبند و گوشواره و گردنبند برای زينت بدن استفاده میشود در برخی از جوامع و قبايل حلقههايي را به بينی يا حتی لب آويزان میکنند. همچنين نحوه آرايش، رنگآميزی و حجمدهی مو ممکن است از فرهنگی به فرهنگ ديگر متفاوت باشد. در برخی از فرهنگها داشتن موهای بلند برای زنان يک سنت رايج است و در مقابل در برخی فرهنگها زنان موهای کوتاه و مردانه دارند.
لباس به عنوان زينت و نشانه مرتبه اجتماعی
تقريبا" تمامی گروههای اجتماعی از نوعی پوشش برای بدن استفاده میکنند. اگرچه انسان ماقبل تاريخ از پوشش و لباس به عنوان محافظی در برابر عوامل بيرونی استفاده کرده است اما امروزه لباس علاوه بر اين هدف، مقاصد ديگری را نيز برآورده میکند. دربسياری از موارد لباس نوعی وسيله زينتی برای زیبا جلوه دادن ظاهر قيافه افراد است. لباس با پوشاندن بخشهايي از بدن انسان نوعی هدف مذهبی و معنوی را نيز بدنبال دارد. همچنين لباس و نوع آن میتواند بيانگر موقعيت اجتماعی، شغلی يا سياسی افراد باشد.
برای نمونه در يک منطقه کوهستانی در مرکز پرو، کدخداها يا دهدارهای دهکدههای کوچک برای شرکت در مراسم کليسا به يک منطقه روستايي بزرگتر میروند. هر يک از اين افراد يک چوبدستی با خود حمل میکند که دور تا دور آن با نوارهای نقرهای نوار پيچی شده و اين چوبدستی نمادی از اقتدار آن فرد است. افرادجوانی که کلاههای سفيد پشمی بر سر دارند با نواختن موسيقی آن کدخدا را همراهی میکنند تا به کليسا برسند.
در بسياری از جوامع مرسوم است که اعضای خانواده سلطنتی از لباس و تزيينات خاصی استفاده میکنند. شاهان و ملکهها معمولا" از تاج، عصای سلطنتی و جامههای بلند و رداهای مخصوص استفاده میکنند. برای نمونه، در بين افراد سوازی (Swazi) در جنوب آفريقا ملکه مادر تاج خود را با پرهای سفيد فلامينگو تزيين میکند. به سرکردن چنين پوششی برای هر شخص ديگری غير از ايشان ممنوع است. به عنوان نمونه ديگر، پادشاه اينکاها در امپراتوری پرو تنها شخصی بود که حق داشت لباسها بافته شده از پشم ويکونای وحشی، نوعی حيوان شبيه لاما، را به تن کند. و يا پادشاه آزتک نوعی ردای تهيه شده از پر را به تن میکرد که پس از تنها يک بار پوشيدن باين نابود میشد.
در بين بسياری از گروههای مذهبی، افراد روحانی و کشيشان لباسها، کلاهها يا سربندهای ويژهای میپوشند که علاوه بر پوشش نشاندهنده مرتبه اجتماعی- مذهبی آنها نيز هست. گاه اين لباسها میتوانند مرتبه رتبه علمی يا معنوی آن رهبر مذهبی يا کشيش را نيز نشان دهند.
گاهی اوقات ممکن است اعضا يا طرفداران يک فرقه مذهبی يک لباس خاصی به تن کنند و يا در حين انجام يک مراسم عبادی يا آبتنی لباس مخصوص بپوشند. مثلا" مسلمانان به هنگام به جا آوردن اعمال حج لباس خاصی به تن میکنند و يا دوشيزگان به هنگام مراسم عروسی يا عقدشان لباس مخصوصی میپوشند. لباسها و به ويژه رنگ لباس میتوانند بيانگر حالات روحی و عاطفی افراد باشند و افراد بخواهند يا انتخاب رنگ خاصی حالات و احساسات خود را بروز دهند. برای نمونه ايرانيان و برخی از ديگر ملتها در مراسم سوگواری لباس مشکی به تن میکنند.
جواهرات و زينت آلات نيز میتوانند به نوعی ديگر بيانگر موقعيت اجتماعی فرد يا نمادی از وضعيت افراد باشند. مثلا" به دست کردن حلقه طلا میتواند نشان از متاهل بودن فرد باشد. در برخی دبيرستانهای آمريکا افراد طبقات اجتماعی بالاتر حلقه مخصوصی بدست میکنند که آنها را از سايرين متمايز میسازد.
از قديمالايام سربازان، نگهبانان و درباريان لباسهای مخصوصی به تن میکردند که به نوعی نشاندهنده جايگاه اجتماعی و قدرت آنها بود. امروزه نيز گروههای مختلف نيروی نظامی در هر کشور لباس مخصوص به تن میکنند. برای نمونه، در کشورمان لباس نيروهای سهگانه زمينی، هوايي با هم فرق دارد و در بين نيروهای زمينی نيز لباس پليس راهنمايي و رانندگی با لباس نيروی انتظامی متمايز است.
مثالهای بیشماری از لباسها و تزيينات شخصی و رابطه آنها با موقعيت و مرتبه افراد را میتوان بيان کرد. اينکه چه نوع پوشش و زينت آلاتی برای چه گروهها يا بيان چه مفاهيمی استفاده میشوند موضوعی است که به فرهنگ هر ملت و اعتقادات مذهبی و جادويي آنها بستگی دارد.